تأملي بر مفهوم ابتذال در هنر امروز ايران
علي فرهمند

مقدمه:
زبان محاوره واژهها را از کارکرد اصلي خود - و به نفع انتقال سطحي مفاهيم- انداخته و اين تنها مربوط به زبان فارسي نيست. درواقع انتظاري که از يک زبان بهروزشده ميتوان داشت، سهلالوصولبودن در عين پايبندي به معنا و کارکرد واژههاست. در صورتي که زبان محاوره فارسي، نهتنها به کارکرد اغلب دريافتها توجهي ندارد که حتي ممکن است واژه را از کارکرد پيشين بيندازد. اين رويکرد در پارهاي از موارد مشکلساز است و ديگر به سختي ميتواند فرهنگ عامه را از سوءتفاهمي که «زبان» عاملش است، برهاند. سختي کار آنجاست که اين سوءتفاهمها منجر به دريافت و درک ديگري از يک مفهوم شود که سروکارش با ارزيابي يک اثر است؛ براي مثال به کلمات «مبتذل»، «سخيف» و «مستهجن» دقت کنيد: آيا هر سه کلمه در ذهن شما يک معنا - يا حداقل مجموعهاي از معناهاي يکسان- ميدهد؟ آيا هر سه اين کلمات چيزي شبيه به «بدزباني» (دشنام) مينمايند؟ اگر چنين است که بايد گفت «بدزبانيِ» امروز، موجب بدزباني اين واژهها شده، در صورتي که اين سه واژه معنا و کارکردهاي متفاوتي دارند؛ اما در فرهنگ زباني امروز، اين سه کلمه بار معنايي يکساني را به خود گرفته است و يکي از اين واژهها که
امروز -و در گفتههاي بسياري به وفور «اما به غلط» ديده ميشود- واژه «ابتذال» است.
ابتذال: بَد «زباني» يا بَدزباني؟
در فرهنگ فارسي امروز، واژه «ابتذال»، بيارزشي و پستي معنا شده، اما معناي ديگر - و دقيقتري- دارد که مربوط به فرهنگ زباني ديروز بوده و غير از معناي تحتاللفظي، بر علت «ابتذال» دلالت دارد و شايد بتوان با چنين معنايي به چگونگي تبديل اثر به يک اثر مبتذل پي برد. در فرهنگ «دهخدا» ابتذال چنين معنا شده است: «بادروزه داشتن جامه. دائم بکار داشتن جامه و جز آن». «بادروزه» به معناي چيزي است که هر روز موجب احتياج است و به «عادت»ها اشاره دارد و مثالي که «دهخدا» آورده درباره جامهاي است که هر روز پوشيده ميشود و مستقيما به بيتي از «کسايي مروزي» (۳۴۱ ه. ق) اشاره میکند: «يکي جامه وين بادروزه ز قوت/ دگر اين همه بيشي و برسري است». اين دو معنا در يک نقطه مشترک هستند و آن هم «تکرار» است، زيرا ذات «عادت» و «احتياج»، هر دو در ساحت روزمرگي و «تکرار» معنا ميشوند. انگار تکرارکردن هر چيزي ميتواند آغاز ابتذال باشد، اما اين «تکرار» خود نيازمند بحث و داراي قواعد و قوانيني است و به نظر ميآيد که اگر اين قواعد رعايت نشوند، راه ابتذال باز ميشود و نه چيزي غير از اين. «دهخدا» کلمه «ضدصيانت» را نيز براي «ابتذال» به کار برده است که
ميتوان آن را «ضدخويشتنداري» معنا کرد. «ضدخويشتنداري» گذاري است به ويراني نفس. گويي فرد يا اثر «ضدخويشتندار»، داراي هويت و بهتبع آن داراي انديشه نيست و پوچ و توخالي است. بااينحساب طبق معناي واژه «ابتذال»، مسير رسيدن به «ابتذال»، «تکرار» است و مقصدش درونمايهاي است بيارزش. به بيان دقيقتر، شرط لازم براي اينکه اثري را مبتذل برشماريم، بازگشت به کليشهها، اما شرط کافياش محتوايي است متصل با فقدان «صيانت». درواقع تکراري که بر نابودي «حراستِ نفس» تکيه کرده باشد، مبتذل است وگرنه در اين قرن و با پشتسرگذاشتن انواع رفتارهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي و کسب تجربيات از کنشها و واکنشهاي 200 هزارساله بشر، مگر ميتوان به تکرار آن رفتارها نپرداخت - حداقل رفتارهاي متعالي؟ بااينحساب اگر در سال 2016 ميلادي، نسخههاي جديد فيلمهاي «هفت دلاور» و «بنهور» روي پرده ميرود، اگر در کشور خودمان اشعار سعدي توسط گروههاي جديد موسيقي بازخواني ميشود، اگر بخشي از الگوهاي پديدارشناسي مدرن از نوشتههاي ارسطو تغذيه ميکند و بسياري از اين تکرارها، نهتنها ايرادي ندارد، بلکه جاي تحسين هم دارد، زيرا فارغ از کيفيت کارها، اين تکرارها
رويکرد مخاطب نسبت به هنر و سليقهاش را تغيير ميدهد. درکل آنچه ميپندارم اين است که ذات «تکرار» مبتذل نيست، مگر آنکه «تکرار»، راهي را به سوي سفاهت و فرومايگي بگشايد و براي رسيدن به «ابتذال»، دو موتور «کليشه» و «سفاهت» توأمان بايد دستبهکار شوند. امروزه در بسياري از مقالات منتقدان - بهخصوص در حوزه فرهنگ و هنر- به وفور به کلمه «مبتذل» و «ابتذال» برميخوريم، اما آيا چقدر چنين کلمهاي ميتواند براي يک اثر درست به کار رفته باشد. گاهي منتقدان ابتذال را به معناي «سخيف» و «زشت» و «پست» به کار ميبرند که کاملا اشتباه است. «مبتذل» اگر به منظور «کليشه پوچ» به کار رفته باشد صحيح است و اگر اثري فقط يکي از اين خصيصهها را داشته باشد بههيچوجه مبتذل نيست؛ زيرا نه کليشه مبتذل است و نه اثري پوچ و دور از انديشه راه به ابتذال باز ميکند. ابتذال ميتواند از درآميختگي اين دو مفهوم به وجود آيد؛ يعني در عين اينکه از طريق کليشهها، به «تکرار» پهلو ميزند، عاري از انديشه نيز هست. با اين تعاريف بههيچعنوان يک «فيلمفارسيِ» پيش از انقلاب اثر مبتذلي قلمداد نميشود، زيرا در مديوم خود اثري را نميتوان يافت که فيلمفارسيها رويکرد آن
را تکرار کنند؛ يعني «فيلمفارسي» «کليشه» نيست و صرفا داراي درونمايهاي است پوچ؛ يعني فقط سخيف است، نه مبتذل. در صورتي که فيلمفارسيهاي کنوني - از «کُما» تا «هزارپا» - که دقيقا مطابق با همان الگوهاي پيشين، حرفهاي پوچ ديروز را با بازيگران و کيفيت نمايشي متفاوتي ميزنند، مبتذل هستند؛ زيرا هم سخيف و هم کليشهاي مينمايند، بنابراين، هر اثري که سخيف است، الزاما «مبتذل» نيست و حالا سؤالي که مطرح ميشود اين است که دليل تبيين کارکرد و معناي اصلي واژه «ابتذال» چيست؟ و چه تفاوتي دارد دانستن معناي دقيق آن؟ پاسخ اين است که با درک درستي از مفهوم اين واژه ميتوان به اين مهم پي برد که «مبتذل» فارغ از واژه «مستهجن» که بار منفياش بر کل اثر سيطره يافته، ميتواند يک رويکرد قلمداد شود. چطور؟
ابتذال؛ بَدزباني يا رويکرد؟
در واقعيت؛ که ريشهاش را در فرهنگ گذشته ميتوان يافت، «ابتذال» بيش از آنکه براي اثر صفتي ناخوشايند تلقي شود، براي مخاطب حامل پيامي خطرناک است. در واقع کاربرد صفت مبتذل اساسا براي مخاطب است و منتقد با چنين برچسبي بر اثر، زنگ خطري را براي مخاطب به صدا درمیآورد؛ زيرا ناخودآگاه مخاطب اگر با آثار مبتذل ارتباط برقرار کند، سالهاي سال بايد از آن حوزه دل بکند تا دوباره مخاطب پس از اشباع از ابتذال، با مفهوم هنر آشنا شود. خطر ابتذال در دو تعريف بنا شده است. اولا محتواي پوچ يک اثر مبتذل، نه موجب تقويت فرهنگي شده و نه سبب تفکر ميشود و مخاطب را اگر دچار انحطاط فکري نکند، دستکم سبب ايستايي و انجماد ذهني ميشود. ثانيا ابتذال به خاطر ذات ِکليشهاياش، با تکرارها سر و کار دارد و از تنوع بهدور است و اين راهي است به سوي عدم تکثرگرايي.[1] برچسب «ابتذال» دشنامگويي منتقد به اثر -يا صاحب آن- نيست؛ بلکه رويکردي را مشخص ميکند که اثر از آن بهره گرفته است. آثار مبتذل، الگويي را پيش ميبرند که هرچند خطرناک است و داراي بار منفي؛ اما شناساندنش به مخاطب از جانب منتقد، کوششي است براي دستهبندي انواع رويکردها؛ بنابراين اگر در
مواجهه با اثري که کليشهاي نيست و الگوي استفادهشدهاش- در همان مديوم- تکراري نيست يا اينکه اثري است کليشه؛ اما حامل درونمايهاي سخيف و پوچ نيست و منتقد بر مبتذلبودن اثر تأکيد دارد، شک نکنيد که منتقد در حال اشتباه است. بگذاريد فارغ از سينما، مثال جمعوجوري از موسيقي پاپ امروز ايران بزنيم و ببينیم ذهن مخاطب چقدر با مفهوم ابتذال درآميخته است؟ اگر به طور اجمالي از وضعيت موسيقي پاپ گذر کنيم، چه نصيبمان خواهد شد؛ جز افسوس؟ موسيقي پاپ ايراني، قبلتر و به کمک يکسري کاردان در عرصههاي ترانه و آهنگ و صدا شکل گرفت و با پيشرفتهايي که داشت، راه خود را به غرب گشود که تقريبا همه از آن آگاه هستيم؛ اما هرچه پيش رفت، آن موسيقي تأملبرانگیز جاي خود را به آثار نازلي داده است که متأسفانه مخاطبان زيادي هم دارد. ازدياد مخاطب اين نوع آثار به معناي منحطشمردن سليقه مخاطب نيست؛ بلکه مخاطب عام به ناچار از محصولي که ارائه ميشود، استفاده ميکند. حال آنکه اگر اين محصول، دستمايه ابتذال شده باشد، وظيفه منتقد است که مخاطب را آگاه کند. اتفاقي که تا به امروز در کشور ما رخ نداده است که منتقدان موسيقي، فکري به حال آگاهکردن مخاطب بکنند
و اکثرا در برجهاي عاجشان، بدوبيراه ميگويند تا نگارش نقدي استوار. موسيقي پاپ امروز از هر دو خصيصه ابتذال بهرهمند است. اول آنکه مضامين بسيار نازل در قالب ترانه به اين موسيقي راه يافته که عمدتا از برونريزي ذهني نويسندهاش برآمده تا ذوق و استعداد شاعرانه. روزگاري اشعار فوقالعادهاي راه به صداي خواننده باز ميکرد که در عين سادگي، قابل بحث و تفسير بود و راز ماندگاريشان هم در اين مهم نهفته است؛ اما امروز، ترانه همهپسند -و به عقيده بسياري شاهکار- چنين است: «عزيزم کجايي؟ دقيقا کجايي؟»! دومين خصيصه ابتذال تکرار است و با کمي تأمل اين وجه را در موسيقي پاپ امروز به وضوح ميبينيم. گويي موسيقي پاپ به يک گونه نمايشي ايراني پهلو ميزند و در حال تغذيه از آن نوع شيوه بيان است: مفهوم ترانههاي امروز تناسبي با آن فرم برقرار نخواهد کرد. از «احسان خواجهاميري» و «محسن چاوشي» تا مرحوم «مرتضي پاشايي» -که سردمداران این نوع موسيقي پاپ هستند- تا امروزيها و مقلدان آنها همگي جرياني را در موسيقي راه انداختهاند که چيزي خارج از آنچه گفته شد نيست؛ زيرا طبق تعريف «کليشه» است و «سخيف» و براي ذهن مخاطب عوارض بدي را به همراه دارد.
فارغ از بحث عدم تکثرگرايي، اين آثار تهي از هنر، به ذهن ساختار ميدهد و تفکر مخاطب را در مسير زوال پرورش ميدهد. بديهي است که اين نوع مخاطب ديگر در مخيلهاش هم لحظهاي از اپراي «دونيزتي» يا «چايکوفسکي» يا حتي -در کشور خودمان- صداي «شجريان» جايي ندارد.
سينماي موسوم به بدنه امروز هم تفاوتي با موسيقي پاپ کشورمان نميکند. مدعيان سينماي بدنه امروزه چه کردهاند؟ از «خوابزدهها» تا «مستانه»، از «کُما» تا «اين سيب هم براي تو»، از «نان، عشق و موتور 1000» تا «هزارپا»، و تمام آثار «فرحبخش» و تمام آنچه «معيريان»ها و «دهنمکي»ها و باقي ساختهاند، همگي بازگشتي به فيلمفارسيها است و با اين وضعيت چه انتظاري از جواناني داريم که در خيال خود فيلم روشنفکرانه ساختهاند و در ظاهر، فيلمفارسيِ آلترناتيو نام ميگيرد. نگاهي به يکي از بهترين فيلمهاي جشنواره فجر سالهاي اخير بيندازيم. «ابد و يک روز» فجر را دِرو ميکند؛ اما درونمايهاش چيست؟ معتادنگاري و نگاه ضدافغان. الگوي روايي فيلم از کدام کليشهها تغذيه ميکند؟ از ناتوراليسم افراطي مقلدان نئورئاليسم مخصوصا فيلم «زير پوست شهر». اين يعني ابتذال، هنر و فرهنگ اين کشور را تسخير کرده و در حال پوساندن لايهلايههاي آن است. دو هنري که به علت استقبال جمعي، توانايي پرورش روح و ذهن نسلهاي آينده را دارد: موسيقي و سينما. و اساسا هنر دراينميان کجاست؟ هنر، ناپيداست و چه زمانی قرار است به اين ديار بازگردد و دست ابتذال را از اين ميراث
چندهزارساله قطع کند؟ قطعا تحليل ريشههاي ابتذال و تفسير اين وضعيت خطرناک، فراتر از يک مقاله است؛ اما همين بس که اگر هنر به معناي واقعي، «بازانديشانه» تلقي شود -که يعني در عين برانگيختگي احساسات (سرگرمکردن) پس از پايان مخاطب را در فکر -و در خود- فرو ببرد و موجب تفکر شود- سالهاست که در اين سرزمين جز آثاري انگشتشمار جايي نداشته که «ابتذال» راه را براي بيان «هنري» بسته است.
1- ناگفته نماند که عموما ابتذال متوجه هنر پاپ (پاپ-آرت) است؛ هرچند نمونههايي از آثار بهابتذالرسيده در جريانهاي روشنفکري هم وجود دارد که توضيح و تفسيرش در اينجا نميگنجد. براي آشنايي با نوع خاصي از ابتذال در سينماي بهاصطلاح روشنفکرانه، نقد اينجانب بر فيلم «خانه» (ائو) را در شماره دوم فصلنامه «فرم و نقد» مطالعه کنيد.
مقدمه:
زبان محاوره واژهها را از کارکرد اصلي خود - و به نفع انتقال سطحي مفاهيم- انداخته و اين تنها مربوط به زبان فارسي نيست. درواقع انتظاري که از يک زبان بهروزشده ميتوان داشت، سهلالوصولبودن در عين پايبندي به معنا و کارکرد واژههاست. در صورتي که زبان محاوره فارسي، نهتنها به کارکرد اغلب دريافتها توجهي ندارد که حتي ممکن است واژه را از کارکرد پيشين بيندازد. اين رويکرد در پارهاي از موارد مشکلساز است و ديگر به سختي ميتواند فرهنگ عامه را از سوءتفاهمي که «زبان» عاملش است، برهاند. سختي کار آنجاست که اين سوءتفاهمها منجر به دريافت و درک ديگري از يک مفهوم شود که سروکارش با ارزيابي يک اثر است؛ براي مثال به کلمات «مبتذل»، «سخيف» و «مستهجن» دقت کنيد: آيا هر سه کلمه در ذهن شما يک معنا - يا حداقل مجموعهاي از معناهاي يکسان- ميدهد؟ آيا هر سه اين کلمات چيزي شبيه به «بدزباني» (دشنام) مينمايند؟ اگر چنين است که بايد گفت «بدزبانيِ» امروز، موجب بدزباني اين واژهها شده، در صورتي که اين سه واژه معنا و کارکردهاي متفاوتي دارند؛ اما در فرهنگ زباني امروز، اين سه کلمه بار معنايي يکساني را به خود گرفته است و يکي از اين واژهها که
امروز -و در گفتههاي بسياري به وفور «اما به غلط» ديده ميشود- واژه «ابتذال» است.
ابتذال: بَد «زباني» يا بَدزباني؟
در فرهنگ فارسي امروز، واژه «ابتذال»، بيارزشي و پستي معنا شده، اما معناي ديگر - و دقيقتري- دارد که مربوط به فرهنگ زباني ديروز بوده و غير از معناي تحتاللفظي، بر علت «ابتذال» دلالت دارد و شايد بتوان با چنين معنايي به چگونگي تبديل اثر به يک اثر مبتذل پي برد. در فرهنگ «دهخدا» ابتذال چنين معنا شده است: «بادروزه داشتن جامه. دائم بکار داشتن جامه و جز آن». «بادروزه» به معناي چيزي است که هر روز موجب احتياج است و به «عادت»ها اشاره دارد و مثالي که «دهخدا» آورده درباره جامهاي است که هر روز پوشيده ميشود و مستقيما به بيتي از «کسايي مروزي» (۳۴۱ ه. ق) اشاره میکند: «يکي جامه وين بادروزه ز قوت/ دگر اين همه بيشي و برسري است». اين دو معنا در يک نقطه مشترک هستند و آن هم «تکرار» است، زيرا ذات «عادت» و «احتياج»، هر دو در ساحت روزمرگي و «تکرار» معنا ميشوند. انگار تکرارکردن هر چيزي ميتواند آغاز ابتذال باشد، اما اين «تکرار» خود نيازمند بحث و داراي قواعد و قوانيني است و به نظر ميآيد که اگر اين قواعد رعايت نشوند، راه ابتذال باز ميشود و نه چيزي غير از اين. «دهخدا» کلمه «ضدصيانت» را نيز براي «ابتذال» به کار برده است که
ميتوان آن را «ضدخويشتنداري» معنا کرد. «ضدخويشتنداري» گذاري است به ويراني نفس. گويي فرد يا اثر «ضدخويشتندار»، داراي هويت و بهتبع آن داراي انديشه نيست و پوچ و توخالي است. بااينحساب طبق معناي واژه «ابتذال»، مسير رسيدن به «ابتذال»، «تکرار» است و مقصدش درونمايهاي است بيارزش. به بيان دقيقتر، شرط لازم براي اينکه اثري را مبتذل برشماريم، بازگشت به کليشهها، اما شرط کافياش محتوايي است متصل با فقدان «صيانت». درواقع تکراري که بر نابودي «حراستِ نفس» تکيه کرده باشد، مبتذل است وگرنه در اين قرن و با پشتسرگذاشتن انواع رفتارهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي و کسب تجربيات از کنشها و واکنشهاي 200 هزارساله بشر، مگر ميتوان به تکرار آن رفتارها نپرداخت - حداقل رفتارهاي متعالي؟ بااينحساب اگر در سال 2016 ميلادي، نسخههاي جديد فيلمهاي «هفت دلاور» و «بنهور» روي پرده ميرود، اگر در کشور خودمان اشعار سعدي توسط گروههاي جديد موسيقي بازخواني ميشود، اگر بخشي از الگوهاي پديدارشناسي مدرن از نوشتههاي ارسطو تغذيه ميکند و بسياري از اين تکرارها، نهتنها ايرادي ندارد، بلکه جاي تحسين هم دارد، زيرا فارغ از کيفيت کارها، اين تکرارها
رويکرد مخاطب نسبت به هنر و سليقهاش را تغيير ميدهد. درکل آنچه ميپندارم اين است که ذات «تکرار» مبتذل نيست، مگر آنکه «تکرار»، راهي را به سوي سفاهت و فرومايگي بگشايد و براي رسيدن به «ابتذال»، دو موتور «کليشه» و «سفاهت» توأمان بايد دستبهکار شوند. امروزه در بسياري از مقالات منتقدان - بهخصوص در حوزه فرهنگ و هنر- به وفور به کلمه «مبتذل» و «ابتذال» برميخوريم، اما آيا چقدر چنين کلمهاي ميتواند براي يک اثر درست به کار رفته باشد. گاهي منتقدان ابتذال را به معناي «سخيف» و «زشت» و «پست» به کار ميبرند که کاملا اشتباه است. «مبتذل» اگر به منظور «کليشه پوچ» به کار رفته باشد صحيح است و اگر اثري فقط يکي از اين خصيصهها را داشته باشد بههيچوجه مبتذل نيست؛ زيرا نه کليشه مبتذل است و نه اثري پوچ و دور از انديشه راه به ابتذال باز ميکند. ابتذال ميتواند از درآميختگي اين دو مفهوم به وجود آيد؛ يعني در عين اينکه از طريق کليشهها، به «تکرار» پهلو ميزند، عاري از انديشه نيز هست. با اين تعاريف بههيچعنوان يک «فيلمفارسيِ» پيش از انقلاب اثر مبتذلي قلمداد نميشود، زيرا در مديوم خود اثري را نميتوان يافت که فيلمفارسيها رويکرد آن
را تکرار کنند؛ يعني «فيلمفارسي» «کليشه» نيست و صرفا داراي درونمايهاي است پوچ؛ يعني فقط سخيف است، نه مبتذل. در صورتي که فيلمفارسيهاي کنوني - از «کُما» تا «هزارپا» - که دقيقا مطابق با همان الگوهاي پيشين، حرفهاي پوچ ديروز را با بازيگران و کيفيت نمايشي متفاوتي ميزنند، مبتذل هستند؛ زيرا هم سخيف و هم کليشهاي مينمايند، بنابراين، هر اثري که سخيف است، الزاما «مبتذل» نيست و حالا سؤالي که مطرح ميشود اين است که دليل تبيين کارکرد و معناي اصلي واژه «ابتذال» چيست؟ و چه تفاوتي دارد دانستن معناي دقيق آن؟ پاسخ اين است که با درک درستي از مفهوم اين واژه ميتوان به اين مهم پي برد که «مبتذل» فارغ از واژه «مستهجن» که بار منفياش بر کل اثر سيطره يافته، ميتواند يک رويکرد قلمداد شود. چطور؟
ابتذال؛ بَدزباني يا رويکرد؟
در واقعيت؛ که ريشهاش را در فرهنگ گذشته ميتوان يافت، «ابتذال» بيش از آنکه براي اثر صفتي ناخوشايند تلقي شود، براي مخاطب حامل پيامي خطرناک است. در واقع کاربرد صفت مبتذل اساسا براي مخاطب است و منتقد با چنين برچسبي بر اثر، زنگ خطري را براي مخاطب به صدا درمیآورد؛ زيرا ناخودآگاه مخاطب اگر با آثار مبتذل ارتباط برقرار کند، سالهاي سال بايد از آن حوزه دل بکند تا دوباره مخاطب پس از اشباع از ابتذال، با مفهوم هنر آشنا شود. خطر ابتذال در دو تعريف بنا شده است. اولا محتواي پوچ يک اثر مبتذل، نه موجب تقويت فرهنگي شده و نه سبب تفکر ميشود و مخاطب را اگر دچار انحطاط فکري نکند، دستکم سبب ايستايي و انجماد ذهني ميشود. ثانيا ابتذال به خاطر ذات ِکليشهاياش، با تکرارها سر و کار دارد و از تنوع بهدور است و اين راهي است به سوي عدم تکثرگرايي.[1] برچسب «ابتذال» دشنامگويي منتقد به اثر -يا صاحب آن- نيست؛ بلکه رويکردي را مشخص ميکند که اثر از آن بهره گرفته است. آثار مبتذل، الگويي را پيش ميبرند که هرچند خطرناک است و داراي بار منفي؛ اما شناساندنش به مخاطب از جانب منتقد، کوششي است براي دستهبندي انواع رويکردها؛ بنابراين اگر در
مواجهه با اثري که کليشهاي نيست و الگوي استفادهشدهاش- در همان مديوم- تکراري نيست يا اينکه اثري است کليشه؛ اما حامل درونمايهاي سخيف و پوچ نيست و منتقد بر مبتذلبودن اثر تأکيد دارد، شک نکنيد که منتقد در حال اشتباه است. بگذاريد فارغ از سينما، مثال جمعوجوري از موسيقي پاپ امروز ايران بزنيم و ببينیم ذهن مخاطب چقدر با مفهوم ابتذال درآميخته است؟ اگر به طور اجمالي از وضعيت موسيقي پاپ گذر کنيم، چه نصيبمان خواهد شد؛ جز افسوس؟ موسيقي پاپ ايراني، قبلتر و به کمک يکسري کاردان در عرصههاي ترانه و آهنگ و صدا شکل گرفت و با پيشرفتهايي که داشت، راه خود را به غرب گشود که تقريبا همه از آن آگاه هستيم؛ اما هرچه پيش رفت، آن موسيقي تأملبرانگیز جاي خود را به آثار نازلي داده است که متأسفانه مخاطبان زيادي هم دارد. ازدياد مخاطب اين نوع آثار به معناي منحطشمردن سليقه مخاطب نيست؛ بلکه مخاطب عام به ناچار از محصولي که ارائه ميشود، استفاده ميکند. حال آنکه اگر اين محصول، دستمايه ابتذال شده باشد، وظيفه منتقد است که مخاطب را آگاه کند. اتفاقي که تا به امروز در کشور ما رخ نداده است که منتقدان موسيقي، فکري به حال آگاهکردن مخاطب بکنند
و اکثرا در برجهاي عاجشان، بدوبيراه ميگويند تا نگارش نقدي استوار. موسيقي پاپ امروز از هر دو خصيصه ابتذال بهرهمند است. اول آنکه مضامين بسيار نازل در قالب ترانه به اين موسيقي راه يافته که عمدتا از برونريزي ذهني نويسندهاش برآمده تا ذوق و استعداد شاعرانه. روزگاري اشعار فوقالعادهاي راه به صداي خواننده باز ميکرد که در عين سادگي، قابل بحث و تفسير بود و راز ماندگاريشان هم در اين مهم نهفته است؛ اما امروز، ترانه همهپسند -و به عقيده بسياري شاهکار- چنين است: «عزيزم کجايي؟ دقيقا کجايي؟»! دومين خصيصه ابتذال تکرار است و با کمي تأمل اين وجه را در موسيقي پاپ امروز به وضوح ميبينيم. گويي موسيقي پاپ به يک گونه نمايشي ايراني پهلو ميزند و در حال تغذيه از آن نوع شيوه بيان است: مفهوم ترانههاي امروز تناسبي با آن فرم برقرار نخواهد کرد. از «احسان خواجهاميري» و «محسن چاوشي» تا مرحوم «مرتضي پاشايي» -که سردمداران این نوع موسيقي پاپ هستند- تا امروزيها و مقلدان آنها همگي جرياني را در موسيقي راه انداختهاند که چيزي خارج از آنچه گفته شد نيست؛ زيرا طبق تعريف «کليشه» است و «سخيف» و براي ذهن مخاطب عوارض بدي را به همراه دارد.
فارغ از بحث عدم تکثرگرايي، اين آثار تهي از هنر، به ذهن ساختار ميدهد و تفکر مخاطب را در مسير زوال پرورش ميدهد. بديهي است که اين نوع مخاطب ديگر در مخيلهاش هم لحظهاي از اپراي «دونيزتي» يا «چايکوفسکي» يا حتي -در کشور خودمان- صداي «شجريان» جايي ندارد.
سينماي موسوم به بدنه امروز هم تفاوتي با موسيقي پاپ کشورمان نميکند. مدعيان سينماي بدنه امروزه چه کردهاند؟ از «خوابزدهها» تا «مستانه»، از «کُما» تا «اين سيب هم براي تو»، از «نان، عشق و موتور 1000» تا «هزارپا»، و تمام آثار «فرحبخش» و تمام آنچه «معيريان»ها و «دهنمکي»ها و باقي ساختهاند، همگي بازگشتي به فيلمفارسيها است و با اين وضعيت چه انتظاري از جواناني داريم که در خيال خود فيلم روشنفکرانه ساختهاند و در ظاهر، فيلمفارسيِ آلترناتيو نام ميگيرد. نگاهي به يکي از بهترين فيلمهاي جشنواره فجر سالهاي اخير بيندازيم. «ابد و يک روز» فجر را دِرو ميکند؛ اما درونمايهاش چيست؟ معتادنگاري و نگاه ضدافغان. الگوي روايي فيلم از کدام کليشهها تغذيه ميکند؟ از ناتوراليسم افراطي مقلدان نئورئاليسم مخصوصا فيلم «زير پوست شهر». اين يعني ابتذال، هنر و فرهنگ اين کشور را تسخير کرده و در حال پوساندن لايهلايههاي آن است. دو هنري که به علت استقبال جمعي، توانايي پرورش روح و ذهن نسلهاي آينده را دارد: موسيقي و سينما. و اساسا هنر دراينميان کجاست؟ هنر، ناپيداست و چه زمانی قرار است به اين ديار بازگردد و دست ابتذال را از اين ميراث
چندهزارساله قطع کند؟ قطعا تحليل ريشههاي ابتذال و تفسير اين وضعيت خطرناک، فراتر از يک مقاله است؛ اما همين بس که اگر هنر به معناي واقعي، «بازانديشانه» تلقي شود -که يعني در عين برانگيختگي احساسات (سرگرمکردن) پس از پايان مخاطب را در فکر -و در خود- فرو ببرد و موجب تفکر شود- سالهاست که در اين سرزمين جز آثاري انگشتشمار جايي نداشته که «ابتذال» راه را براي بيان «هنري» بسته است.
1- ناگفته نماند که عموما ابتذال متوجه هنر پاپ (پاپ-آرت) است؛ هرچند نمونههايي از آثار بهابتذالرسيده در جريانهاي روشنفکري هم وجود دارد که توضيح و تفسيرش در اينجا نميگنجد. براي آشنايي با نوع خاصي از ابتذال در سينماي بهاصطلاح روشنفکرانه، نقد اينجانب بر فيلم «خانه» (ائو) را در شماره دوم فصلنامه «فرم و نقد» مطالعه کنيد.