|

بازخوانی لایه‌های بحران در سیاست خارجی ایران در گفت‌وگو با ناصر نوبری

شیمی‌درمانی سیاست خارجی

ناصر نوبری: استراتژی امنیت ملی و سیاست خارجی را تصویب کنیم

سال ۲۰۲۵ سالی پرفرازونشیب برای سیاست خارجی ایران بود؛ از یک‌ سو شاهد پنج دور مذاکره در عمان و رم برای پیشبرد پرونده هسته‌ای و گشایش دیپلماتیک با اروپا بودیم و از سوی دیگر، جنگ ۱۲روزه اسرائیل با حمایت آشکار آمریکا و تروئیکا، بی‌اعتمادی جدی را در روابط ایران و اروپا رقم زد.

شیمی‌درمانی سیاست خارجی

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

سال ۲۰۲۵ سالی پرفرازونشیب برای سیاست خارجی ایران بود؛ از یک‌ سو شاهد پنج دور مذاکره در عمان و رم برای پیشبرد پرونده هسته‌ای و گشایش دیپلماتیک با اروپا بودیم و از سوی دیگر، جنگ ۱۲روزه اسرائیل با حمایت آشکار آمریکا و تروئیکا، بی‌اعتمادی جدی را در روابط ایران و اروپا رقم زد. فشارهای آمریکا، لابی‌های اسرائیل، فعال‌سازی مکانیسم ماشه و معادلات پیچیده شورای حکام و آژانس، بر پیچیدگی این مناسبات افزود. با تداوم جنگ اوکراین و عدم مذاکره مستقیم با آمریکا، چشم‌انداز روشنی برای روابط ایران و اروپا در سال ۲۰۲۶ قابل پیش‌بینی نیست و بحران دیپلماتیک ادامه خواهد داشت. لذا بازخوانی ابعاد پیچیده و چندلایه بحران در سیاست خارجی ایران، موضوع و محور گفت‌وگو با ناصر نوبری، سفیر اسبق ایران در اتحاد جماهیر شوروی است که در ادامه می‌خوانید.

   

‌بحث را از اینجا شروع کنیم. سال ۲۰۲۵ سال عجیب و غریبی برای سیاست خارجی ایران بود. از طیف مذاکرات، پنج دور مذاکره در عمان و رم داشتیم تا جنگی که اتفاق افتاد. حالا می‌رسیم به اینکه واقعا چه کنیم در سال ۲۰۲۶. اما خودتان قائل به این هستید که وضعیت کنونی ما ریشه و عقبه‌اش در این ۴۶ سالی بوده که در سیاست خارجی ایران طی شده تا به اینجا رسیدیم. حالا با این شروع می‌کنیم. خودتان یک سابقه‌ای، یک عقبه تاریخی داشته باشید در مورد سیاست خارجی که چه شد به اینجا رسیدیم.

خوب شد که جناب‌عالی به عقبه اشاره کردید. شما از ۴۰ یا ۵۰ سال سخن گفتید، اما من معتقدم که برای درک موقعیت فعلی، باید به عقبه‌ای حدود بیش از ۲۰۰ سال قبل بازگردیم تا بفهمیم چرا اینجا هستیم. این وضعیت صرفا به ۴۰ یا ۵۰ سال پس از انقلاب محدود نمی‌شود، هرچند این دوره نیز مؤثر بوده است، اما ریشه‌های اساسی آن را باید در حدود دو، سه قرن گذشته جست‌وجو کرد. از زمانی که جهان غرب و صنعتی با سرعت بسیار بالایی پیشرفت کرد و ایران به طور فاحشی از این پیشرفت عقب ماند، یک عقب‌افتادگی جدی پدید آمد. از آن هنگام بود که تلاطم در سیاست خارجی و روابط بین‌الملل ایران آغاز و این پرسش جدی مطرح شد که چه باید با جهان پیشرفته کرد؟ به نظر من، ما در این قرون دچار دو آفت عمده شده‌ایم؛ یکی آفت ملی که به قرون اخیر مربوط می‌شود و دیگری آفت دیپلماتیک که به ۴۰، ۵۰ سال پس از انقلاب بازمی‌گردد. ابتدا این دو آفت را توضیح می‌دهم.

«آفت ملی» از مواجهه با پیشرفت سریع غرب و شکست‌های پی‌درپی، به‌ویژه در مواجهه با روس‌ها و انگلیس‌ها، ناشی شد. این شکست‌ها عقب‌ماندگی ما را فاحش‌تر و پیشرفت آنها را چشمگیرتر کرد. ما همواره در جست‌وجوی راهی بودیم تا این فاصله را جبران کنیم و حتی سرزمین‌های ازدست‌رفته را بازگردانیم. اما به‌جای ترمیم و جبران عقب‌ماندگی، شکست‌های بیشتر رخ داد، عقب‌ماندگی ما افزایش یافت و پیشرفت قدرت‌ها شتاب بیشتر گرفت.

‌همین‌جا یک پرانتز باز کنیم؛ یعنی نگاه ملی به یک نگاه آرمان‌گرایانه تبدیل شد که از واقعیت‌ها فاصله داشت؟

دقیقا همین را می‌خواهم بیان کنم. این جست‌وجو و نگاه ملی به این نتیجه رسید که ما خودمان به‌تنهایی نمی‌توانیم این فاصله عظیم را جبران کنیم. بنابراین‌ باید به یکی از قدرت‌های بزرگ تکیه کنیم تا ضعف و عقب‌ماندگی‌مان را برطرف کنیم. این تفکر یعنی لزوم تکیه بر قدرت‌های بزرگ برای جبران عقب‌ماندگی و مشارکت در پیشرفت سریع جهانی در ذهن ملی ایرانیان رسوخ کرد. ابتدا تلاش کردیم خودمان این فاصله را جبران کنیم، اما شکست‌های مکرر باعث شد این باور در ذهن ملت ایران نهادینه شود که برای تأمین و همراهی با پیشرفت جهانی، ناچاریم و باید به یکی از قدرت‌های بزرگ متکی باشیم. از آن زمان، جریان روشنفکری و نخبگان ایران به‌جای تمرکز بر استقلال و پیشرفت ملی، به سنجش و انتخاب میان قدرت‌های بزرگ پرداخت؛ آیا بهتر است به روسیه تکیه کنیم یا به انگلیس؟ غرب بهتر است یا شرق؟ این باور نهادینه شد که انتخاب یکی از قدرت‌های بزرگ ضروری است و امکان ایستادن مستقل بر پای خود وجود ندارد. در دوران قاجار، رقابت میان نخبگان و روشنفکران همین بود؛ طرفداری از روسیه یا انگلیس. ایده استقلال کامل از ذهن ملی ایران زدوده شده بود. تا پیش از انقلاب، این رقابت در جریان روشنفکری و نخبگی ایران ادامه داشت که روسیه بهتر است یا انگلیس و آمریکا؟ غرب یا شرق؟

 اتفاقا در دوره پهلوی (پهلوی دوم) نیز تجربه موازنه منفی و مثبت را داشتیم، اما هیچ‌کدام به نتیجه مطلوب نرسید...

جریان رضاخان که انگلیسی‌ها در به قدرت رساندنش نقش داشتند، وقتی نگاهی به سمت استقلال انداخت، حذف و تبعید شد و شاه را جانشینش کردند که به انتخاب قدرت‌ها متعهد باشد. حتی شاه، با وجود انتخابی که کرد، به نتیجه نرسید و نهایتا سقوط کرد. بنابراین، آفت اصلی و ملی پیش از انقلاب این بود که نخبگان، روشنفکران و ملت ایران باور داشتند باید میان قدرت‌های بزرگ (شرق یا غرب) یکی را انتخاب کنند. این تفکر در تحلیل هر رویداد خارجی، به صورت «کار غرب است یا شرق؟ و کدام بهتر است؟» ظاهر می‌شود. این آفت ملی، که ابتدا معضلی سیاسی بود، به یک رسوب فرهنگی در ملت ایران تبدیل شده است. در حال حاضر حتی پس از گذراندن قرن‌ها تاریخ پرتلاطم و انجام انقلاب عظیم اسلامی با هدف استقلال‌طلبی، امروزه نیز در فضای رسانه‌ای، روشنفکری، مجازی و واقعی، رقابت اصلی روزانه همچنان میان روسوفیل‌ها، آنگلوفیل‌ها و آمریکانو‌فیل‌ها و... ادامه دارد.

‌یا چینوفیل، یوروفیل و...

دقیقا. این حقارت سیاسی-فرهنگی که از دو، سه قرن اخیر آغاز شده، چنان رسوب کرده که پس از همه وقایع تاریخی، همچنان اوج رقابت جناح‌های سیاسی را تعیین می‌کند؛ یا به اروپا و آمریکا بچسبیم یا به روسیه و چین. همان معضلی که دولتمردان دوران قاجار یکی سمپات روسیه، دیگری سمپات انگلیس بودند و امروزه نیز در صحنه روشنفکری و نخبگان سیاسی ایران وجود دارد. جناح‌ها در نهایت به شرق‌گرا یا غرب‌گرا تقسیم شده‌اند و همان رقابت قدیمی ادامه دارد.

‌حالا آفت دیپلماتیک چیست؟

پس از انقلاب، آفت دیگری نیز به این اضافه شد و آن آفت دیپلماسی بود. البته باید بگویم وقتی آفت دیپلماسی را توضیح دهم، خواهید دید که ریشه آن نیز از همین آفت ملی ناشی شده است؛ نوعی تجلی عیان‌تر آن آفت ملی است. پس از انقلاب، ما در مراحل اولیه با چالش‌های انقلاب روبه‌رو بودیم. آن زمان شعار اصلی انقلاب «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود و حتی به شکل واضح‌تر، در شعار بعدی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» مطرح بود. این نشان می‌دهد که ذهن ملی ایران در آرمان‌خواهی ملی استقلال را هدف ملی اعلام می‌کرد که برای استقلال باید نه شرق‌گرا شویم و نه غرب‌گرا. انقلابیون اولیه و سردمداران انقلاب اسلامی می‌خواستند جمهوری اسلامی سمبل پاک‌کردن آن آفت سیاسی فرهنگی تکیه بر قدرت‌ها باشد و راهی مستقل برای ایران در روابط بین‌الملل و خارجی احیا کند تا از حصار غرب‌گرایی یا شرق‌گرایی نجات یابد. این نشان می‌دهد که آنان این آفت را به‌درستی شناسایی کرده بودند.

‌اما چه شد که این نطفه درست به آفت منجر شد؟

این سؤال عالی است که چگونه در پرتو چنین آرمان‌خواهی ملی آفت دیپلماتیک حادث شد. واقع امر این است که ما تجربه نداشتیم و آشنا نبودیم که چگونه آن آرمان ملی استقلال ایران در روابط بین‌الملل را چگونه عملیاتی کنیم که هم استقلال و هم پیشرفت را برای کشور حاصل کنیم. چگونه حرکت کنیم تا نه غربی باشیم و نه شرقی و در عین حال یک کشور پیشرفته مدرن نیز باشیم. باید راهی نو طراحی و پی‌ریزی می‌کردیم اما تا خواستیم خودمان را پیدا کنیم، جنگ هشت‌ساله تحمیل شد و لطمات شدیدی بر ما وارد کرد. متأسفانه پس از جنگ، وقتی خواستیم بررسی اساسی انجام دهیم، آفت ملی دوباره سوار کار شد. حس عمومی، به‌ویژه در جریان نخبگی، این شد که چون خیلی آرمان‌گرا شدیم، مصیبت جنگ و این همه بلا به بار آمد. مانند ماجرای لانه جاسوسی و حوادث دهه اول. در دهه اول، ما تلاش می‌کردیم آن آفت را از بین ببریم و روشی مستقل پیاده کنیم، اما ضربات شدید در این دهه و فقدان یک استراتژی امنیت ملی بر اساس آرمان استقلال و پیشرفت دوباره آن آفت ملی را در جریان نخبگی احیا کرد که نمی‌شود؛ باید به یکی از قدرت‌ها آویزان شویم و تکیه کنیم. آفت دیرینه ملی احیا شد. این تضادها و چالش‌ها در اتاق‌های دربسته وزارت خارجه خودش را نشان می‌داد. اواخر سال ۷۹ بود، بنده مشاور استراتژیک وزارت خارجه بودم و آقای ظریف هم معاون بین‌الملل وزارت خارجه بودند و هنوز بحران هسته‌ای شکل نگرفته بود. ما می‌خواستیم یک استراتژی برای نوع مراوده و مواجهه با سازمان‌های خلع سلاحی و بین‌المللی تدوین کنیم.

‌یعنی شعار سردر وزارت خارجه، «نه شرقی، نه غربی» استراتژی نبود؟

نه، آن یک آرمان ملی بود، اما بر اساس آن آرمان ملی یک استراتژی امنیت ملی تدوین و عملیاتی نشده بود. آرمان، ایدئال است، اما باید به استراتژی عملیاتی امنیتی-سیاسی و برنامه مشخص تبدیل شود. الان می‌دانید که بسیاری از کشورهای اصلی جهان استراتژی امنیت ملی دارند. آن آرمان باید به چنین استراتژی‌ عملیاتی تبدیل می‌شد، اما نشده بود و این بزرگ‌ترین ضعف انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بود که متأسفانه تاکنون این ضعف و معضل بزرگ ادامه دارد. ما تازه پس از جنگ خواستیم این کار را آغاز کنیم و قرار شد صرفا یکی از بخش‌های آن استراتژی جامع امنیت ملی را طراحی و تدوین کنیم و آن استراتژی نحوه تعامل با سازمان‌های بین‌المللی خلع سلاحی بود. اینکه ایران با سازمان‌های بین‌المللی خلع سلاحی چه کند؟ تکلیفش با این سازمان‌ها چیست و چگونه باید رفتار کند؟ این اولین گام برای تدوین استراتژی جامع امنیت ملی ایران بود، با این هدف که هم مستقل باشیم و هم با سازمان‌های بین‌المللی تعامل داشته باشیم. ‌‌آقای ظریف که معاون بین‌الملل بودند، به این منظور استراتژی‌ای با عنوان «استراتژی اعتمادسازی» نوشتند. این استراتژی به بخش ما که بخش راهبردی که بنده مشاور استراتژیک وزارت خارجه بودم، آمد تا بررسی و مطالعه و اعلام نظر کنیم. وقتی استراتژی از یکی از بخش‌ها نوشته می‌شد، به بخش ما می‌آمد و پس از تأیید ما، به شورای‌عالی استراتژیک می‌رفت تا تصویب نهایی شود و استراتژی کشور شود. وقتی این استراتژی به بخش ما رسید و بررسی کردیم، متوجه شدیم که معضل اصلی آن، همان آفت ملی دیرینه است. خلاصه این استراتژی این بود که ابتدا هر آنچه را که سازمان‌های خلع سلاحی هسته‌ای و... می‌خواهند، تمکین و اجرا کنیم تا اعتمادشان جلب شود. وقتی هر آنچه آنها خواستند ما انجام دادیم، آنها به ما اعتماد پیدا می‌کنند و سپس ما را مجاز می‌کنند تا آنچه می‌خواهیم، انجام دهیم.

 و این در حالی بود که کم‌کم وارد موضوع هسته‌ای هم می‌شدیم...

بله، حدود یک ‌سال ‌و نیم بعد موضوع هسته‌ای هم جدی شد، اما ما پیش‌تر طراحی می‌کردیم که چگونه با مسئله هسته‌ای و سازمان‌هایی مانند ان‌پی‌تی مواجه شویم. برای زمینه، ایران در زمان رژیم شاه حدود ۲۵ سال به ان‌پی‌تی متعهد شده بود و این تعهد حدود سال ۷۴ به پایان رسیده بود و ایران آن را با پیگیری بخش بین‌الملل دائمی کرده بود. باید دائمی‌کردن آن را مشروط به خاورمیانه عاری از سلاح هسته‌ای می‌کردیم، یعنی گام ما در برابر گام آنها و نباید امتیاز یک‌طرفه می‌دادیم، به امید معرفت و مروت آنها و باید همه با هم عضو می‌شدیم، نه اینکه اسرائیل سلاح هسته‌ای داشته باشد و ما به خلع سلاح دائمی ان‌پی‌تی تن دهیم، در‌حالی‌که هیچ‌گاه سلاح هسته‌ای نداشته‌ایم. این بحث‌ها و انتقادها به عملکرد بخش بین‌الملل بود، اما چالش مستقیم هسته‌ای هنوز شروع نشده بود. واحد راهبردی ما به استراتژی اعتماد‌سازی آقای ظریف به طور جدی ایراد گرفت و گفتیم که این استراتژی در‌واقع «معامله نقد با نسیه است»؛ یعنی اول هر آنچه آنها می‌خواهند، انجام دهیم، سپس منتظر بمانیم تا آنها خواسته‌های ما را بپذیرند که این می‌شود نسیه و آنها تمکین نمی‌کنند. دیدگاه ما این بود که طرف اصلی مقابل ما سازمان‌های شیک و خوش‌آب‌و‌رنگ به نام آژانس و ان‌پی‌تی و دیگر سازمان‌های خلع سلاحی نیستند، بلکه عمق اصلی آنها قدرت‌های بزرگ هستند.

‌صحیح، به نام سازمان‌های بین‌المللی، به شکل مضاعف دوباره دارد تکرار می‌شود.

بله، سازمان یک شکل است. دیدگاه ما این بود که پشت تمام این سازمان‌های بین‌المللی که آراسته شده‌اند، در‌واقع قدرت‌های بزرگ و ابرقدرت‌ها هستند؛ بنابراین این یک معامله با ابرقدرت‌هاست، نه ظاهرا با آن شکل خواسته‌شده سازمان و مقرراتی که آن سازمان نوشته. به طور جدی، ما این معضل را مطرح کردیم و گفتیم برای قدرت‌های بزرگ، منافع ملی‌شان اصل است، نه آن چارت‌ها و مقررات و نُرم‌های بین‌المللی، یعنی وقتی آمریکا یا کشور بزرگ قدرتمند و ابرقدرت، مخیر شوند بین انتخاب منافع ملی یا منافع سازمان‌های بین‌المللی و نرم‌های آن، به‌راحتی نرم‌های بین‌المللی را زیر پا می‌گذارند و به منافع ملی‌شان اولویت می‌دهند. این را به طور جدی در بحث‌مان در مقابل آن استراتژی بیان کردیم. اما متأسفانه، آقای ظریف و تیم‌شان به طور جدی آن نرم‌های بین‌المللی را اصل می‌دانستند و معتقد بودند غیرممکن است کشوری بتواند آن نرم‌ها را زیر پا بگذارد؛ چون با پذیرش عضویت در سازمان ملل و حضور در شورای امنیت، این نرم‌ها پذیرفته شده و هر چقدر هم کشور بزرگ و ابرقدرت باشد، وقتی نرم‌هایی را پذیرفته و متعهد شده، آنها نیز چون متعهد شده‌اند، بنا بر تعهدات‌شان تمکین خواهند کرد و به‌اجبار نرم‌های بین‌المللی آنها را وادار به تمکین خواهد کرد. اینجا یک بحث اساسی مطرح شد که آیا عمق روابط بین‌الملل قدرت است یا این نرم‌ها و مقررات بین‌المللی؟

این اساس بحث شد. اینجا به طور جدی بین بنده و آقای ظریف بحث شد و جلسه شورای استراتژیک متشنج شد، به خاطر اختلاف ما با تیم آقای ظریف. آنها به طور جدی می‌گفتند نه، نرم‌های بین‌المللی در دنیا اصل هستند و قدرت‌ها هر چقدر بزرگ باشند، مجبورند به آنها تمکین کنند. ما می‌گفتیم نه، درواقع عمق روابط بین‌الملل جریان قدرت و توازن قدرت است. نرم‌های بین‌المللی صرفا یک شکل و فرم از جریان اصلی قدرت هستند، اما وقتی یک ابرقدرت ببیند منافعش ایجاب می‌کند، خیلی از نرم‌های بین‌المللی را زیر پا می‌گذارد... .

‌ما در پرونده هسته‌ای نمونه‌هایش را دیدیم و خیلی از حقوق‌دان‌ها همین را می‌گویند که حقوق بین‌الملل، ذیل قدرت بین‌الملل تعریف می‌شود.

احسنت. ببینید همین جمله‌ای که شما گفتید، بحث اصلی آن شورای استراتژیک بود. حالا شما دوران فعلی را دیده‌اید، مرتب مثال‌هایش را به چشم می‌بینید تا رسیده به آقای ترامپ که الان جزء سؤال اصلی شماست و اصلا سمبل زیر پا گذاشتن نرم‌های بین‌المللی بر‌اساس قدرت است. با نوع رفتار ترامپ دیگر واضح است که یک ابرقدرت وقتی مخیر شود بین منافع خودش و آن نرم‌های بین‌المللی، نرم‌ها را زیر پا می‌گذارد و منافع خودش را اولویت می‌دهد.

‌خب همین‌جا سؤال اصلی از دیدگاه شما پیش می‌آید. من با دیدگاه‌های ظریف کاری ندارم. اگر واقعا شما قائل به این قضیه هستید که در روابط بین‌الملل جریان قدرت است که تعیین می‌کند، ما چه ظرفیتی داریم برای ایستادن مقابل قدرت‌های بین‌الملل؟

نکته خیلی دقیقی را گفتید که قسمت دوم آن جلسه استراتژیک بود که پیشنهاد ما چیست. خب، حالا موضوع روشن شد، حدود دو سال بعد از آن جلسه تازه بحث هسته‌ای با قدرت‌ها شروع شد و اروپایی‌ها آمدند. ما دو سال قبل از اینکه آن داستان هسته‌ای ایران شروع شود، در وزارت خارجه بر سر این موضوع به طور جدی بحث چالشی داشتیم که من حتی صریح این را گفتم که بنده متخصص کار با ابرقدرت‌ها هستم، ولی آقای ظریف متخصص کار با سازمان‌های بین‌المللی است. شما (ظریف) تصور می‌کنید چون زیاد در سازمان‌های بین‌المللی کار کرده‌اید، فکر کرده‌اید واقعا این قالب‌ها، قالب‌های اساسی و بنیان روابط بین‌الملل جهان هستند. ولی این فضایی که شما در آن کار کرده‌اید، این حالت را به شما القا کرده است. این عین جملات من در آن جلسه بود.

‌چون شما سفیر شوروی بودید و با ابرقدرت‌ها کار کرده بودید، آقای ظریف تجربه کار در سازمان ملل را داشت...

دقیقا این بحث شد. گفتم که من چون با ابرقدرت‌ها کار کرده‌ام، می‌دانم ابرقدرت این سازمان‌های بین‌المللی را یک نرم، یک بازی و یک شکلی از بازی قدرت می‌بیند، نه اصل بازی. اصل بازی‌اش معادله قدرت است. اما متأسفانه آخر جلسه، آقای خرازی که وزیر خارجه وقت بودند، وقتی خواستند جمع‌بندی کنند، گفتند چون موضوع سازمان‌های خلع سلاح موضوع بحث است و می‌خواهیم استراتژی در قبال سازمان‌های بین‌المللی خلع سلاحی تصویب کنیم و چون این یک موضوع بین‌المللی است، پس دیدگاه معاونت بین‌الملل ارجح است و استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف را تصویب کردند.

‌البته برای سؤال قبلی جواب نگرفتم، ولی این سؤال را بپرسم که واقعا به نظر خودتان، ایجابی نگاه کنیم به قضیه، تنش‌زدایی با سازمان بین‌المللی ضرر دارد؟

حالا همین است که می‌خواهم بگویم. قسمت دوم بحث‌مان همین بود. ولی الان فعلا انتهایش را گفتم. من جواب شما را بدهم که در همان جلسه، استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف را در یک جمله خلاصه کردم و گفتم این یعنی معامله نقد با نسیه و گفتم قدرت‌های بزرگ با گذاشتن این سازمان‌های بین‌المللی در برابر ما، از طرف این سازمان‌ها جنس ما را نقد می‌گیرند. بعد وقتی می‌خواهند به ما امتیاز بدهند، جنس ما نسیه می‌شود و نمی‌دهند، بنابراین گفتم این استراتژی اعتمادسازی ظاهرش زیباست که ما اعتماد ایجاد کنیم و در صحنه بین‌الملل جزء خانواده بین‌المللی شویم. گفتم اینها ایدئال است، اما در عمق، همین سازمان‌های بین‌المللی وسیله خالی‌کردن جیب ما می‌شوند. حالا جواب شما را بدهم که راه‌حل چیست. من گفتم راه‌حل این است که به‌جای معامله نقد با نسیه در سیستم جهانی، اگر بپذیریم که عمق و اساس روابط بین‌المللی قدرت و توازن قدرت است، نه این نرم‌های بین‌المللی، پس ما که ابرقدرت نیستیم و ما که قدرتی معادل قدرت‌های بزرگ نیستیم، پس ما در مقابلش چه کار باید بکنیم؟ در پاسخ ما هیچ راهی جز یک روش استراتژیک نداریم و آن اینکه تنها راه‌ ما «معامله نقد به نقد» است. گفتم این استراتژی ماست. به‌ عنوان کشوری که ابرقدرت نیستیم، جنسی که در اختیار داریم فقط تا زمانی قابل مبادله است که آن را محکم در دست نگه داریم. اما اگر به سازمان‌های بین‌المللی، خلع سلاح، ان‌پی‌تی یا آژانس بین‌المللی اتمی اجازه دهیم که هرچه گفتند، ما بپذیریم و بگوییم «باشد»، آنها جیب ما را خالی کرده و سپس از صحنه خارج خواهند شد. من در جلسه گفتم هر تلاشی بکنیم و هرچه آنها بگویند انجام دهیم، باز هم پشت در خواهیم ماند. می‌دانید چرا؟ برای اینکه آنها با جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی تضاد ماهیتی دارند، نه صرفا تضاد شکلی. مسئله‌شان تعداد سانتریفیوژها نیست، بلکه اصل وجود یک نظام مستقل و انقلابی است که با هژمونی آنها سازگار نیست.

 ‌خب سال ۷۹ که شما می‌گویید، مربوط به دوره آقای هاشمی است که سیاست موازنه را پیش گرفت و کاهش تنش رخ داد؛ همچنین دوره اول آقای خاتمی بود، اما...

بله، این نتایج را بعدا مشاهده کردیم. ما در آن زمان در دوره اول دولت آقای خاتمی (سال ۷۹) بودیم.

‌یعنی دولت دوم خاتمی هنوز آغاز نشده بود، بحران هسته‌ای شروع نشده بود و حادثه ۱۱ سپتامبر نیز رخ نداده بود.

نکته شما بسیار مهم است؛ بحث‌های آن دوران بسیار عمیق بودند. ما مثال کمی برای اثبات اینکه قدرت، زیربنای روابط بین‌الملل است‌ داشتیم، اما طرف مقابل نیز مثالی نداشت و صرفا با ظاهری شیک تأکید می‌کردند که پذیرش نرم‌های بین‌المللی، قدرت‌های بزرگ را وادار به تمکین خواهد کرد. در آنجا تأکید کردیم که مسئله قدرت‌های بزرگ با ما، نه شکل کارمان در سازمان‌های بین‌المللی، بلکه عمق استراتژیک انقلاب اسلامی است؛ انقلاب آمده تا ایران را از چنگال قدرت‌ها خارج کند و به ‌عنوان واحدی سیاسی مستقل در صحنه بین‌الملل عمل کند. تضاد اصلی آنها همین است، نه پذیرش یا نپذیرفتن یک نرم خاص. اگر این تضاد اصلی را ببینید، هرگز نمی‌پذیرید که با بازی‌هایی که در سازمان‌های بین‌المللی طراحی کرده‌اند، ما تعهد دهیم و آنها مسئله را حل کنند.

‌جناب نوبری، همین نگاه شما را اکنون جریان اصولگرا مصادره به مطلوب می‌کند و می‌گوید باید با روسیه و چین ببندیم و نهادهای بین‌المللی را کنار بگذاریم.

‌به مواضع جریان اصولگرا هم خواهم پرداخت، فعلا بگذارید قدم به قدم پیش برویم. در آن جلسه شورای استراتژیک یک مثال مشخص داشتم برای اثبات عمق قدرت در روابط بین‌الملل و مثل امروز ده‌ها مثال وجود نداشت. آن مثال این بود که ما قربانی سلاح شیمیایی بودیم و به کنوانسیون خلع سلاح شیمیایی (CWC) پیوستیم تا سلاح‌های شیمیایی را نابود کنیم. با پذیرش این نرم، کدام کشور از ما حمایت کرد؟

‌هیچ‌کس...

دقیقا. گفتم ما قربانی بودیم و تعهد خلع سلاح شیمیایی را پذیرفتیم؛ در مقابل، کشورهای بزرگ باید در پیشرفت صنایع شیمیایی به ما کمک می‌کردند. اما نمونه مشخصی از انگلیس گفتم که مواد شیمیایی خریداری‌شده‌ای را که برای صنایع‌ شیمیایی برای تولید نوعی صابون نیاز داشتیم، انگلیس توقیف کرد. ما اعتراض کردیم و گفتیم نرم‌ها را پذیرفته‌ایم و حتی مراکز شیمیایی را منهدم کرده‌ایم. طرف انگلیسی پاسخ داد که «به لحاظ نرم‌های بین‌المللی، حق با شماست و ما باید کمک کنیم، اما این با منافع ملی بریتانیا سازگار نیست!».

‌و این در بحبوحه سلاح‌های کشتار جمعی عراق بود...

صریحا مقام انگلیسی گفت استراتژی بریتانیا این است که هنگامی که بین منافع ملی و تعهدات بین‌المللی باید انتخاب کرد، منافع ملی اولویت دارد و نرم‌های بین‌المللی کنار گذاشته می‌شود. این جمله در اسناد و وزارت خارجه ثبت شده است. در آنجا تأکید کردیم که این یک نمونه کوچک است... .

‌با این حال، آقای خرازی استراتژی اعتمادسازی مبتنی بر نرم‌های بین‌المللی را پذیرفتند.

بله و گفتند چون موضوع بین‌المللی است و معاونت بین‌الملل (آقای ظریف) متخصص آن است، دیدگاه آنها ارجح است.

‌و ریل‌گذاری انجام شد.

بله، ریل‌گذاری شد. این ریل‌گذاری یک استراتژی عملیاتی بود که عملا با ظاهری شیک اما در عمق تبدیل آرمان ملی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» به وابستگی بود. استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف تصویب و به استراتژی کشور تبدیل شد.

‌اما در دولت احمدی‌نژاد آنچه را شما گفتید، اجرا کردند، پس چرا به آن بحران رسیدیم؟

خیر، این‌طور نیست، اجازه بدهید در جای خود روشن خواهم کرد. یکی، دو سال بعد با شروع بحران هسته‌ای، استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف را اجرا کردند و هر آنچه طرف مقابل خواست (پلمب، تعلیق و....) انجام شد و در نهایت، حتی یک سانتریفیوژ هم اجازه ندادند بچرخد. آقای خرازی به وزیر خارجه وقت انگلیس التماس کرد که حداقل یک سانتریفیوژ اجازه دهید، اما او در خاطراتش می‌نویسد که از داخل توالت قطار پاسخ منفی داد.

‌اتفاقا خاویر سولانا در خاطراتش می‌گوید عملکرد ما این بود که امتیازات را از تهران گرفتیم، اما متقابلا امتیاز ندادیم.

دقیقا که این شکست نتیجه‌اش این بود که احمدی‌نژاد با شعار رادیکال روی کار آمد. در واقع استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف آفت دیپلماتیک کشور شد. یعنی علاوه بر آفت ملی (لزوم تکیه بر یک قدرت‌ بزرگ، روسوفیل یا آنگلوفیل)، این آفت دیپلماتیک در قالب استراتژی اعتمادسازی نیز اضافه شد، قدرت‌های بزرگ (غرب و شرق) با ما تضاد ماهیتی دارند؛ آنها عادت کرده‌اند ایران وابسته باشد. وجود ایران مستقل در خاورمیانه با این ظرفیت ژئوپلیتیک، برای همه آنها مطلوب نیست؛ بنابراین استراتژی اجماعی‌شان ضعیف‌نگه‌داشتن ایران است. انقلاب اسلامی، شعار اصلی‌اش استقلال بود. اما این استراتژی پس از چند سال از پیروزی انقلاب، عملا وابستگی را با ظاهری شیک (هماهنگی با نرم‌های بین‌المللی) احیا کرد.

‌باز جواب سؤالم را نگرفتم. اگر بد بود که احمدی‌نژاد درست عکس آن را عمل کرد. چرا به آنجا رسیدیم؟

به احمدی نژاد هم می‌رسم. در جلسه گفتم راه‌حل، موازنه قدرت است؛ قفل‌کردن اهرم‌ها به یکدیگر (مثلا پرهیز از درصدی از غنی‌سازی در برابر عدم تحریم بانکی). به محض تغییر یکی، دیگری نیز تغییر کند. یعنی معامله هم‌زمان، نه نقد با نسیه.

‌الان که همین کار را می‌کنیم، ولی خروج چیز دیگری است؟

خیر ابدا این‌طور نیست، کدام اهرم را با کدام اهرم متناظر مطابق و قفل کرده‌ایم، الان همه‌چیز به هم ریخته و از هم پاشیده است. نباید مانند برجام باشد که ما همه تعهدات مورد نظر آنها را اجرا کنیم، سپس آنها نه‌تنها اجرا نکنند، بلکه تحریم‌ها را تشدید کرده و فشار حداکثری وارد آورند که دقیقا همین اتفاق با اقدام ترامپ رخ داد. حالا به دوره احمدی‌نژاد می‌رسیم. نکته مهم این است که فارغ از نوع جناح حاکم، این آفت دیپلماتیک همچنان ادامه یافت. آقای احمدی‌نژاد و آقای سعید جلیلی نیز همان استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف را اجرا کردند، چیزی که در پرتو جنجال‌ها و هیاهوهای متقابل دو جناح مکتوم مانده است.

‌چطور؟

الان چطور را به شما می‌گویم. از زمان تصویب استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف از سال ۸۰ تا امروز، همه دولت‌ها بدون استثنا آن را اجرا کرده‌اند و همین علت شکست‌های مکرر ماست. این نزاع ظاهری میان جناح‌ها، در عمق جنگ زرگری است. مذاکرات اصلی هسته‌ای به آقای جلیلی سپرده شد، اما ایشان نیز همان مسیر را رفتند. در زمان آقای جلیلی آژانس برای اعتمادسازی به‌منظور عادی‌کردن پرونده هسته‌ای ایران، شش خواسته را مطرح کرد تا ظرف شش ماه ایران آنها را اجرا کند و در ازای اجرای آنها اعتماد آژانس جلب می‌شود و پرونده هسته‌ای ایران را عادی می‌کند و آژانس رسما اعلام می‌کند برنامه هسته‌ای‌اش صلح‌آمیز است. آقایان جلیلی و احمدی‌نژاد نیز چارچوب همان استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف را سریع‌تر از موعد مقرر به جای شش ماه، ظرف چهار ماه اجرا کردند، حتی برنامه جشن ملی پیروزی هسته‌ای اعلام کردند با این تصور که با اجرای آن بندها، عضو خوب خانواده بین‌المللی هسته‌ای می‌شویم.

‌ما آن سیاست را در دولت احمدی‌نژاد داشتیم که چه بحران‌هایی را برای کشور ایجاد کرد و بعد در دوره روحانی استراتژی مذاکره را پیش گرفتیم که نهایتا نتیجه مطلوب را در بر نداشت. یک دوره فرسایشی سه‌ساله با دولت رئیسی داشتیم و نهایتا هم در کمتر از یک سال با عراقچی، هم جنگ را دیدیم و هم شکست مذاکرات و... .

شما خیلی جلو رفتید. بگذارید جلیلی و احمدی‌نژاد را تمام کنم. در آن دولت و پس از اجرای کامل تعهدات و شش خواسته آژانس، به جای عادی‌شدن پرونده هسته‌ای ایران سخت‌ترین قطع‌نامه شورای امنیت علیه ایران صادر شد.

‌۱۹۲۹...

بله، ۱۹۲۹. این محصول همان استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف بود که آقای جلیلی اجرا کرد. در تمام این سال‌ها هر دو جناح یک استراتژی واحد را دنبال کردند و شکست خوردند، اما یکدیگر را متهم می‌کنند. هرکدام فرصت داشتند، اما نتوانستند موفق شوند و اکنون طلبکار هستند. جناح راست نیز هرگاه قدرت را به دست گرفت، همان راه جناح چپ را رفت و استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف را اجرا کرد. در دوره احمدی‌نژاد و جلیلی، همان کلاه اعتمادسازی بر سرشان رفت که اجرا کنید تا عضو خانواده هسته‌ای شوید. شکست‌های پی‌درپی ناشی از همین استراتژی بود. جناح اصلاح‌طلب در دوره خاتمی شکست خورد، جناح اصولگرا با شعارهای رادیکال احمدی‌نژاد نیز همان عمق را داشت؛ استراتژی وابستگی که با واقعیت روابط بین‌الملل سازگار نیست. در دولت روحانی هم همین بود. دولت روحانی با شعار کلید گشودن گره‌ها آمد، اما کلید دوباره همان اعتمادسازی بود و برجام نیز معامله نقد با نسیه که شکست خورد. از عمق بنگرید؛ معامله دوره خاتمی-روحانی-ظریف نقد با نسیه بود و شکست خورد. معامله دوره احمدی‌نژاد-جلیلی نیز همین بود و شکست خورد. حتی در آخر دوره روحانی، و پس از خروج آمریکا و فشار حداکثری همان اعتمادسازی تکرار شد و ما همچنان تعهدات را نگه داشتیم، اما نتیجه‌ای نگرفتیم.

‌خب جناب نوبری، در سال ۲۰۲۵ کلکسیونی از این تجربه شکست‌های ۳۰ سال را دیدیم؛ هم با مذاکره و هم بدون مذاکره شکست خوردیم و اکنون به فرسایش رسیده‌ایم.

حالا به امروز می‌رسیم. در روابط بین‌الملل دو راه اصلی وجود دارد؛ یا به یک سیستم جهانی (غربی یا شرقی) تکیه کنید، ادعای استقلال و آرمان را کنار بگذارید و مانند عربستان و قطر و بحرین وابسته شوید، امنیتی نسبی در برابر نوکری کامل؛ انتهای معادلات جهان، معادله قدرت است. یا راه دوم که در چارچوب حفظ استقلال ملی و پیشرفت کشور عوامل قدرت خود را شناسایی و تقویت کنید و اهرم‌های خود را دقیق بشناسید، نه بزرگ‌نمایی، نه کوچک‌نمایی و معادله توازن اهرم‌ها را برقرار کنید و معامله هم‌زمان انجام دهید.

‌البته غرب و شرق هم ندارد.

بله غرب و شرق ندارد. مثل اسد و پوتین؛ تا زمانی که منافع روسیه ایجاب کند، حمایت می‌شود؛ بشار اسد کنار گذاشته می‌شود. مانند شاه و آمریکا.

‌سؤالم همین است که چرا در ۲۰۲۵ زبان ترامپ را نمی‌فهمیم، اما در سال ۶۷ زبان گورباچوف را می‌فهمیدیم؟ خودتان راحت با آنها حرف می‌زدید، حتی گورباچوف پیام داد لیست بدهید هرچه بخواهید پس از ماجرای مک‌فارلین...

بله اکنون به سؤال شما رسیدیم، به اصل موضوع. موضوع این است که اگر معادله قدرت را بفهمید و عوامل قدرت خود را شناسایی کنید، موفق می‌شوید. دیپلمات حرفه‌ای جنس خود و طرف مقابل را می‌شناسد و معامله متوازن قدرت برقرار می‌کند. ما چه معادله‌ای داشتیم که توانستیم با گورباچف معامله کنیم؟

تازه ایران در آن برهه درگیر جنگ هم بود...

بله، در زمان شوروی و گورباچوف، حتی در اوج جنگ تحمیلی معادله این بود؛ روس‌ها در باتلاق افغانستان گیر کرده بودند و برای خروج آبرومندانه به ما نیاز داشتند. این جنس ما بود. در مذاکرات سری با گورباچوف و آقای رفسنجانی (که بنده حضور داشتم)، آنها کارت سفید دادند؛ چک سفید امضاشده همه 12 رهبر پولیت‌بورو و گورباچف گفت که هرچه بخواهید بنویسید. در مقابل کمک ما به خروج آنها از افغانستان که آرمان ما نیز بود. یعنی ما کمک کنیم که مانند آمریکایی‌ها که دیدیم مفتضحانه از افغانستان فرار کردند، برایشان پیش نیاید.

‌آن موقع مک‌فارلین هم روس‌ها را ترسانده بود.

بله. دیپلماسی سهل و ممتنع است؛ در نگاه اول همه دیپلمات به نظر می‌رسند، اما حرفه‌ای آن است که معادلات قدرت را دقیق مدیریت کند.‌ ما آن‌موقع هم‌زمان از ماجرای مک‌فارلین و باتلاق افغانستان در قبال روس‌ها به‌خوبی استفاده کردیم.

‌‌‌الان ترامپ هم حماس را از ما گرفت، هم حزب‌الله را؛ پس مانند دوره گورباچف دیگر کارت افغان‌ها در جیب ما نیست. منظورم شباهت‌سازی است...

بله، شباهت‌سازی کنیم. در آن جلسه، همین استراتژی را مثال زدم. گفتم من هم با تئوری‌های روابط بین‌الملل آشنا هستم و هم با ابرقدرت‌ها کار عملی کرده‌ام و دیده‌ام که برای آنها نرم‌ها اصل نیستند. مثالی زدم که وقتی در مسکو بودم، وزیر خارجه‌مان گفت از شوروی یک مسئول را بیاور تا نشان دهیم در افغانستان چه کارهایی می‌کنیم و رفتم و خود ادوارد شواردنادزه (وزیر خارجه وقت شوروی) را آوردم. این معادله قدرت است. البته ما چند سال روی افغانستان کار کردیم و با گروه‌های هشت‌گانه شیعه و هفت‌گانه سنی مجاهدین افغان با ۱۵ گروه نزدیک بودیم به‌طوری که روس‌ها هم چنین برداشتی داشتند که 

۱۵ گروه قدرتمند افغانستان تحت نفوذ ایران هستند.

حالا برای ترامپ همین است. ترامپ معامله‌گر است؛ مذاکرات دیپلماتیک خود را به یک دلال املاک سپرده، چون می‌داند دیپلمات‌های شیک‌پوش نمی‌توانند خوب معامله کنند، اما دلال باتجربه ۵۰ساله سر همه کلاه می‌گذارد. همین دلال (ویتکاف) سر ما کلاه گذاشت؛ شیک مذاکره کرد، زمان خرید، آماده جنگ شد، سپس در آخر ورق را برگرداند و گفت غنی‌سازی صفر و همه خطوط قرمز را زیر پا گذاشت. در طول مذاکرات، اظهارات وزیر خارجه ما خوش‌بینانه بود؛ فکر می‌کردند به تجارت عظیم با آمریکا داریم می‌رسیم. اما آنها زمان می‌خریدند تا آماده حمله شوند. وقتی ضرب‌الاجل رسید، همه چیز تغییر کرد و جنگ آغاز شد.

‌‌الان تقریبا دو هفته به پایان ۲۰۲۵ مانده است. در همین سال، هم جنگ را دیدیم و هم مذاکره را. اگر خودتان بودید، برای ۲۰۲۶ با این ترامپ چه می‌کردید؟

سؤال دقیق است. برای یافتن جواب، چند نکته می‌گویم تا خودتان دریابید. ما به اینجا رسیدیم به خاطر دو آفت؛ آفت ملی (باور به لزوم تکیه به یک قدرت بزرگ) و آفت دیپلماتیک (استراتژی اعتمادسازی). باید ریشه این دو آفت را بزداییم. نخست، ملت باید ایمان بیاورد که می‌توانیم مستقل حرکت کنیم؛ اگر نتوانستیم، نه به خاطر نبود قدرت، بلکه اشتباه استراتژی بوده است. دوم، آفت استراتژی اعتمادسازی آقای ظریف مانند سرطان تمام پیکر دیپلماسی ایران را گرفته است، این آفت با شیمی‌درمانی از دیپلماسی ایران باید زدوده شود. چطور ممکن است ۲۵ سال این استراتژی را اجرا کنیم، چه راست، چه چپ، چه اصولگرا، چه اصلاح‌طلب شکست بخوریم و باز آن را تکرار کنیم؟ حتی مذاکرات با ویتکاف بر‌اساس همان استراتژی اعتمادسازی بود. تا ریشه این دو آفت در کشور خشک نشود، ایران همواره در بحران خواهد ماند.

به قول شما، آفت ملی ۲۰۰ساله است، آفت دیپلماتیک هم ۲۵ساله. برای سال ۲۰۲۶، راه‌حل فوری وجود دارد؟

بله وجود دارد. اتفاقا برعکس کسانی که می‌گویند بن‌بست است و راهی نمانده که نرفته باشیم، من خوش‌بینم. وضعیت خوب است اگر درست حرکت کنیم.

‌من خودم بدبینم و کابوس جنگ می‌بینم، مگر خلافش ثابت شود.

آنهایی که چه چپ و چه راست همیشه بر سر کار بوده و استراتژی‌های غلط پیموده‌اند و شکست خورده‌اند، اکنون بدبین هستند و می‌گویند کشور به بن‌بست رسیده است، خیر، آنها و راه‌های غلطشان به بن‌بست رسیده است نه کشور بزرگ ایران! بن‌بست نه به خاطر نبود راه، بلکه به خاطر ریل‌گذاری غلط آنهاست. بن‌بست فعلی مانند ریختن ساختمان کلنگی غلط‌ ساخته‌شده است. راه برون‌رفت آن است که این تهدید را به فرصت تبدیل کنیم و همه جناح‌ها صادقانه بپذیرند که مسیر غلط رفته‌ایم و علت شکست‌ها نیز همین بوده است. سپس پی‌ریزی راه صحیح کنیم تا ایران به آرمان استقلال واقعی در سطح بین‌الملل برسد.

‌اتفاقا بعد از فعال‌سازی ماشه، توافق‌نامه قاهره با آژانس را کنار گذاشتیم و اجازه بازرسی به مراکز و تأسیسات بمباران‌شده را هم ندادیم و معادلات جدید را در پیش گرفتیم، یعنی همان راه‌حل شما، اما نرم‌زدایی پس از جنگ اخیر تبعات هم داشته که...

اشتباه است. من هرگز نگفتم که نرم‌های بین‌المللی را نپذیریم. اتفاقا باید نرم‌ها را بپذیریم، اما بدانیم که اصل و اساس بر محور معادله قدرت است. اخیرا دیدم که دوستی می‌گویند ما آمریکاشناس نداریم. من به آن دوستم می‌گویم ما در ایران خیلی عقب‌تریم و هنوز حتی مبانی قدرت در روابط بین‌الملل را نشناخته‌ایم! چه برسد به مبانی قدرت در آمریکا.

‌اصل قدرت است.

بله قدرت است و معادلات قدرت را دقیق هماهنگ کنیم، نه اینکه نرم‌ها را اصل بدانیم.

‌جناب نوبری، ما کلکسیونی از بحران‌ها را داریم.

شما راحتید، اما من نه، چون سال‌هاست مشکلات و بحران‌ها را می‌بینم و می‌دانم مشکل از کجاست.

‌شما از کجا می‌دانید که من راحت می‌خوابم!

امیدوارم که راحت بخوابید. اما مردم، نخبگان و سردمداران دیپلماسی باید بپذیرند ساختمان کلنگی ریخته و حالا فرصت ساخت بنای محکم است. تهدید کنونی بهترین فرصت برای پی‌ریزی قوی است و باید تهدید را به فرصت تبدیل کنیم.

‌شما نه چپ هستید و نه راست...

من کارشناسم، متخصص روابط بین‌الملل. از برچسب‌های چپ و راست بدم می‌آید.

‌اما پس از جنگ و تجربه مذاکره ترامپ، حالا کلا با چین و روسیه بسته‌ایم، این هم سیاست بدی است که طی می‌کنیم.

بگذارید بگویم. در سال ۷۹ با استراتژی اعتمادسازی برخورد کردم و جلسه را با عصبانیت ترک کردم تا نامم به‌عنوان موافق آن استراتژی ثبت نشود. می‌دانستم چه فاجعه‌ای برای کشور به بار خواهد آورد. حالا ببینید آیا حق دارم که آسوده‌خاطر نباشم. آن استراتژی غلط همیشه حاکم بوده و پی‌درپی شکست آورده، اما فرصت فعلی برای تغییر اساسی است.

حالا بنگرید، چقدر عجیب است، باورنکردنی است از سال ۷۹ تاکنون، ۲۵ سال گذشته و با وجود شکست‌های مکرر در این سال‌ها اما باز دو، سه ماه پیش‌ آقای عراقچی در قاهره برای چندمین بار همان استراتژی اعتمادسازی را تکرار کردند؛ هرچه طرف مقابل گفت، پذیرفت و امضا کرد به امید اینکه آنها اسنپ‌بک یا مکانیسم ماشه را اجرا نکنند. باز معامله نقد با نسیه کردیم! و به آنها اعتماد کردیم. آنها امتیاز گرفتند و آن تعهدات را با امضای آقای عراقچی نقدا به گردن ایران انداختند، اما در توافق هیچ شرطی برای عدم اجرای اسنپ‌بک یا مکانیسم ماشه ننوشتند و طبق معمول قول نسیه دادند. اکنون دوباره مصیبت جدید برای ایران ساخته شده و‌ شدیدا فشار می‌آورند که ایران باید به تعهدات امضا‌شده‌اش پایبند باشد؛ چون در متن آن توافق، مشروط به عدم اجرای اسنپ‌بک نیامده است! مکانیسم ماشه اوج استراتژی اعتمادسازی بود. تصور کنید با دشمن معامله کنید و برای اعتمادسازی تفنگ پر را به دستش بدهید و بگویید هرگاه دلت خواست مرا بزن! چه کسی چنین قراردادی با دشمن می‌بندد؟

راه چیست؟ بازگشت به آرمان اولیه «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی». اما مطابق با آن هدف والا و دست‌یافتنی باید استراتژی امنیت ملی تدوین کنیم تا مصوب عالی نظام شود تا این فقدان بزرگ انقلاب و کشور برطرف شود. وفاق واقعی در پرتو اجرای چنین استراتژی‌ای حاصل می‌شود، نه با تقسیم پست‌ها بین جناح‌ها. بیایید همه از چپ، راست، نخبگان و دیپلمات‌ها با هم استراتژی امنیت ملی بر‌اساس هدف استقلال و پیشرفت کشور را تدوین کنیم. کشورهای جدی جهان استراتژی امنیت ملی دارند؛ روسیه، آمریکا، انگلیس، هند، فرانسه، آلمان  و... . بدون آن، استقلال ممکن نیست و همواره هرج‌ومرج و ناکامی‌ها ادامه خواهد یافت. ایران مانند هند دارای ظرفیت‌های لازم و کافی برای مستقل‌بودن بین بلوک‌ها و در عین حال پیشرفت و توسعه است.

هند بهترین نمونه یک کشور پیشرفته و مستقل از بلوک‌هاست. ایران نیز ظرفیت مشابه دارد؛ در چهارراه جهانی قرار دارد، می‌تواند اهرم کار با قدرت‌های گوناگون را داشته باشد. اگر دیپلماسی دقیق و حرفه‌ای با ابرقدرت‌ها را اجرا کنیم، رقابت قدرت‌ها بر فشار روزافزون علیه ایران به رقابت در همکاری و نزدیکی با ایران تبدیل می‌شود. بنده در مسکو بودم، هم مجری دیپلماسی با شرق بودم و هم شاهد مکانیسم و شرایطی بودم که ابرقدرت‌ شرق و غرب برای همکاری و نزدیکی به ایران رقابت می‌کردند. یکی ورق سفید با امضا می‌داد و می‌گفت هر سلاح استراتژیکی می‌خواهید بنویسید و ببرید و یکی دیگر با هواپیماهای پر از اسلحه به همراه کمک و انجیل وارد ایران می‌شد. این واقعه نشان می‌دهد ایران دارای چنین ظرفیت و موقعیتی هست. اما اکنون غرب و شرق در رقابت برای فشار علیه ایران هستند؛ یکی سه جزیره را می‌دهد، یکی مرز در شمال و قفقاز را، یکی تحریم می‌کند، یکی ترور می‌کند، یکی حمله می‌کند و... . اما با توجه به تجربیات چند دهه می‌توانیم یک استراتژی همه‌جانبه امنیت ملی و سیاست خارجی دقیق و حرفه‌ای و عملیاتی آن‌چنان تدوین کنیم که با اجرای آن ابرقدت‌ها بر سر همکاری با ایران رقابت کنند نه بر سر فشار علیه ایران. این یک تئوری ذهنی نیست و همان‌طور که گفتم زمانی عملیاتی شده است. البته پیمودن چنین راهی آسان نیست، اما برای ایران تنها راه نجات و پیشرفت است.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.