پساحقیقت یا بیزاری از حقیقت
اخیـــرا کتــاب «پسـاحقـــیقت یا بیـــزاری از حقــیقت» (La Post-vérité ou le dégoût du vrai) اثر کلودین تیرسلن (Claudine Tiercelin) را خواندم و به نظرم فلسفهپردازی جذاب و مفیدی رسید؛ متنی که برای زندگی امروز ما نوشته شده و خواننده، مدلولهای بارز دالها و گزارههای مفهومی آن را میتواند بدون کمترین زحمت پیرامون خود بیابد و درک کند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
فرشین کاظمینیا: اخیـــرا کتــاب «پسـاحقـــیقت یا بیـــزاری از حقــیقت» (La Post-vérité ou le dégoût du vrai) اثر کلودین تیرسلن (Claudine Tiercelin) را خواندم و به نظرم فلسفهپردازی جذاب و مفیدی رسید؛ متنی که برای زندگی امروز ما نوشته شده و خواننده، مدلولهای بارز دالها و گزارههای مفهومی آن را میتواند بدون کمترین زحمت پیرامون خود بیابد و درک کند. کلودین تیرسلن، فیلسوف فرانسوی متولد ۱۹۵۲، بهعنوان یکی از دو استاد زن در تاریخ پانصدساله «کلژ دو فرانس»، تنها فیلسوفی است که از عبارت «متافیزیک» برای کرسی ویژه خود استفاده کرده است. او که از مهمترین فیلسوفان معاصر فرانسه در حوزههای اپیستیمولوژی، فلسفه تحلیلی، فلسفه ذهن و مابعدالطبیعه به شمار میرود، عهدهدار کرسی «مابعدالطبیعه و فلسفه شناخت» (Chaire Métaphysique et Philosophie de la Connaissance) در این نهاد مهم است و سابقه تدریس در دانشگاههای هاروارد و برکلی آمریکا را نیز دارد. تیرسلن بهویژه در زمینه «رابطه حقیقت با عقلانیت و دموکراسی» آثاری درخشان نگاشته است. کتاب حاضر که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده، به موضوع «دوران پساحقیقت» میپردازد؛ دورانی که در آن اخبار جعلی (Fake News)، شبهعلمها و نسبیگرایی، امر کلی حقیقت را بیاعتبار یا کماعتبار کردهاند. نویسنده نشان میدهد که برخلاف تصور رایج، همه چیز نسبی نیست و باید در بسیاری از عرصهها از حقیقت و ارزشهای معرفتی دفاع کرد. در مقدمه کتاب آمده است: «در روزگار اخبار جعلی و شبهعلمهای جانشین، بهآسانی میتوان گمان برد که همه چیز نسبی است. بااینحال، این جستار میخواهد خلاف آن را نشان بدهد. سوءتفاهمهای فراوانی درباره مفاهیم «حقیقت»، «معرفت» یا «واقعیت» وجود دارند که نمود اندیشه پساحقیقت آنها را تحریف کرده است. این کتاب، با این نظر که باید از عمیقترین پیشداوریهای مابعدالطبیعیمان برحذر باشیم و در پی شناختی راستین و اصیل از مابعدالطبیعه باشیم، ما را به فلسفهای متعهد فرامیخواند که در فضایی دانشگاهی و آزاداندیش جای میگیرد؛ فضایی که تنها میتواند آزادی وجدان را تضمین کند. از اینرو، این متن نشان میدهد که آرمانهای حقیقت و معرفت نه سدی در برابر زندگیاند و نه انکار آن، بلکه بهترین یاران آرمانهای همبستگی و عدالت اجتماعی ما هستند».
به گمانم این کتاب فراتر از تحلیلی صرفا فلسفی است؛ نگاهی همزمان سیاسی و متافیزیکی به پدیده پساحقیقت دارد. نویسنده با رویکردی روشنگرایانه میکوشد نشان دهد که «امر حقیقی» و «دانش»، علیرغم امواج نسبیگرایی و وهن حقیقت، همچنان همارز، قابل دفاع و از اساس ضروریاند.
در جستاری فشرده و مستدل، تیرسلن ابتدا چگونگی نقد زمانه پساحقیقت را میکاود. او فرهنگ اخبار جعلی، شبهعلمها و آزمون دادهها را بررسی میکند و بر این باور است که در دنیای امروز، که زیر سلطه شبکههاست، بسیاری گمان میکنند همه چیز نسبی است. سپس، پدیده «استدلالهای هدفمند» (Raisonnement Motivé) را تحلیل میکند؛ جایی که نتیجه از پیش تعیینشده، توجیهگر استدلال میشود و نه برعکس. در ادامه، نویسنده بر ضرورت ایجاد «فضای استدلالی» (Espace des Raisons) تأکید دارد؛ فضایی که در آن استدلال روشن، مستدل و قابل بحث بتواند در دانشگاه و جامعه مدنی به رسمیت شناخته شود. شایان ذکر است که این مفهوم ریشه در فلسفه «براندومی و مکداولی» (Brandom & McDowell) دارد و نشان میدهد تیرسلن چگونه میان سنت تحلیلی انگلیسی و عقلگرایی فرانسوی ارتباط معناداری ساخته است.
بحث مهم دیگر کتاب به «فضیلتهای معرفتی» مربوط است. تیرسلن بر فضیلتهایی همچون مشاهده، توجه، تردید معقول، بررسی منابع و حساسیت نسبت به پیشفرضها تأکید میکند و آنها را مبنای بازسازی «اخلاق معرفتی» (Épistémique) میداند. این نمودها، دستکم برای من بهعنوان دانشآموخته علوم پایه، یادآور امتداد منطقی روششناسی کلاسیک علمی و پراگماتیسم عینی آکادمیک هستند. از سوی دیگر، تیرسلن منتقد جدی پسامدرنها و «تئوری فرانسوی» (French Theory) است و فوکو را آغازگر و توجیهکننده «نسبیانگاری حقیقت» میداند. نکتهای که ارزش تحلیلی بالایی دارد این است که چنین موضعی در میان فیلسوفان فرانسوی معاصر، مانند رانسیر، نانسی یا حتی بدیو، نادر است؛ زیرا اغلب آنها به بازخوانی و تداوم سنت پسامدرن میپردازند. تیرسلن نه با نفی کامل نظریات پسامدرن، بلکه با بازنگری در آنها، بهویژه نزد لاکان، از عقلانیت و واقعگرایی فلسفی دفاع میکند. به باور او، حقیقت و ارزشها میتوانند همپوشانی داشته باشند و برخی گزارههای ارزشی نیز دارای «سختی همارز با حقیقت» باشند؛ مانند «بردگی ناپسند است» یا «اعدام و شکنجه مطلقا ممنوع است» (تعبیر اخیر از من است و در کتاب وجود ندارد).
«تئوری فرانسوی» بر این باور است که معنا، حقیقت یا سوژهها اموری ثابت و قطعی نیستند، بلکه از زوایای مختلف قابل بازخوانیاند و زبان و نشانهها نقش فعالی در تولید واقعیت دارند. این دقیقا همان جایی است که تیرسلن آن را «تئوریپردازیِ بدون اتصال به واقعیت» میخواند. او معتقد است تمرکز افراطی بر زبان و ساختار، فلسفه را از تجربه و واقعیت جدا میکند.
از دید او، نظریهپردازیهای معاصرِ برخاسته از «تئوری فرانسوی» گاه به نسبیگرایی بیحد میانجامند و از حیث ارتباط با حقیقت و تجربه آسیبپذیر میشوند. تیرسلن هشدار میدهد که وقتی «نظریه» به بازی زبانی یا صرفا تحلیل ساختاری تبدیل شود، دیگر پاسخی برای پرسشهای واقعی درباره شناخت، حقیقت و واقعیت مشترک انسانی ندارد. او بر بازسازی همان «فضای استدلالی» و امکان استدلال عقلانیِ متکی بر واقعیت تأکید میکند.
بهزعم او، پسامدرنها نظریهپردازی بیپایان ساختار و زبان را بدون پاسخ به پرسش «واقعیت چیست؟» دنبال میکنند. نتیجه چنین گرایشی، فروپاشی امکان ارجاع به حقایق مشترک است. بنابراین تیرسلن بهجای پذیرش فقدان معیار برای تمایز میان «صحیح/ غلط» یا «حقیقت/ کذب»، بر وجود واقعی حقیقت تأکید میکند و میکوشد پلی میان فلسفه تحلیل زبانی و فلسفه معرفتشناسی بنا کند.
در ادامه، کتاب با اتکا بر آرای «چارلز سندرز پییرس»
(Charles Sanders Peirce)، «حقیقت» را «اصل منطقی اجتماعی» میداند؛ یعنی «حقیقت»، امری فردی نیست بلکه از طریق توافق جمعی و عقلانی حاصل میشود. این نکته، پیوند تیرسلن با سنت پراگماتیستی و پییرسی را نشان میدهد و بر تقابل دیدگاه او با نسبیگرایی فردمحور پسامدرن تأکید دارد. بنابراین، شناخت واقعی، میتواند بهعنوان پایهای برای دموکراسی و همبستگی اجتماعی شناخته شود. بدینترتیب، شناخت و حقیقت اموری اجتماعی و قابل تصحیحاند، نه ذهنی و فردی.
از سویی دیگر، سخنرانی تیرسلن در آغاز به کار تدریس در «کلژ دو فرانس» (۲۷ ژانویه ۲۰۲۵) در قالب کتاب «درسگفتارهای افتتاحیه کلژ دو فرانس» (Leçons Inaugurales du Collège de France)، با عنوان «شناخت مابعدالطبیعی» (La Connaissance Métaphysique) نیز منتشر شده است که به گمانم درک تعاریف بنیادین کتاب مذکور را تقویت میکند.
تیرسلن در تز بنیادین خود، در هر دو متن یادشده، بر این باور است که پرسش مابعدالطبیعه همچنان بنیادی است؛ زیرا میپرسند: «چه چیزهایی وجود دارند؟» و «جهان از چه چیزهایی ساخته شده است؟». او تأکید میکند مابعدالطبیعه نه بازگشت به معنویت تاریکاندیشانه است و نه تندادن به نسبیگرایی سست پسامدرن، بلکه نوعی پژوهش عقلانی و علمی درباره ساختار واقعیت است. او این نوع مابعدالطبیعه را «مابعدالطبیعه علمی و رئالیستی»
(Métaphysique Scientifique et Réaliste) مینامد؛ متافیزیکی مبتنی بر دقت مفهومی، انسجام منطقی و هماهنگی با یافتههای علوم تجربی. در نظر او، مابعدالطبیعه بخشی از معرفت انسانی است، نه دانشی جدا از علم، بلکه پژوهشی درباره مفاهیم و ساختارهایی که خود علم بر پایه آنها استوار است. تیرسلن میگوید همانگونه که فیزیک، شیمی یا زیستشناسی به توصیف پدیدههای خاص میپردازند، مابعدالطبیعه میکوشد اصول و هستیشناسی پنهان در پسِ این پدیدهها را روشن کند. از اینرو باید از ابزار عقل، تحلیل مفهومی و شواهد علمی بهره گیرد، بیآنکه به دام نسبیگرایی یا ایمانگرایی بیفتد. به باور او، شناخت مابعدالطبیعی گونهای «کاوش عقلانی در باب واقعیت» است که میکوشد روشن کند جهان از چه ساخته شده، موجودیتها چه وضعی دارند و رابطه ذهن و جهان بر چه بنیانی استوار است.
تیرسلن، فیلسوف عقلگرای فرانسوی، چنانکه گفته شد، با بهرهگیری از فلسفه آنگلوساکسون، نقش استدلال منطقی، دقت زبانی و انسجام مفهومی را در مابعدالطبیعه بازخوانی کرده است. باور عمیق او چنین است که نباید فلسفه را تنها به «تحلیل زبان» یا «نقد گفتمان» فروکاست، بلکه میباید همچنان توقع تبیین ساختار واقعیت را از فلسفه داشته باشیم؛ هرچند این تبیین باید با پیشرفتهای علوم طبیعی سازگار و از نظر مفهومی استوار باشد.
در پایان میتوان گفت تیرسلن فلسفه را به بازگشت به تعهد نخستینش فرامیخواند: جستوجوی حقیقت درباره «آنچه که هست». به باور او، اگر فلسفه از این تعهد دست بردارد، از رسالت خود که همانا «فهم جهان» است، دور خواهد افتاد. مابعدالطبیعه در این معنا نه پناهگاه ایمان، بلکه «بنیاد شناخت» است؛ دانشی که با واقعگرایی و دقت عقلانی ما را به اندیشیدن درباره هستی وامیدارد و یادآور میشود که بدون آن، هیچ دانشی به تمامی معنا نخواهد بود.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.