سفیدی پنهان روزهای تاریک
زندگی با همه تیرگیهای تراکمیافته در روزمرگی، هنوز جایی برای سپیدی پنهان خویش نگه داشته است؛ سپیدیای که گاه در شکفتن یک غنچه کوچک بر شاخهای فراموششده پدیدار میشود و گاه در موج کوتاه نوری که از لابهلای پردههای غبارگرفته اتاق میگذرد و بر صفحه زندگی مینشیند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
سیده مریم مظلومامندانی: زندگی با همه تیرگیهای تراکمیافته در روزمرگی، هنوز جایی برای سپیدی پنهان خویش نگه داشته است؛ سپیدیای که گاه در شکفتن یک غنچه کوچک بر شاخهای فراموششده پدیدار میشود و گاه در موج کوتاه نوری که از لابهلای پردههای غبارگرفته اتاق میگذرد و بر صفحه زندگی مینشیند. این سپیدی نه در تقابل با سیاهی، بلکه در گذر از دل آن معنا مییابد؛ مانند برفی که بر زمین سوخته مینشیند و ظرفیت ترمیم را به جهان یادآوری میکند. در میانه شتاب خستگیآور روزها، جایی که صدای ماشینها و انبوه اشیا، لحظهها را به تکرار بدل میکند، کافی است چشم بر هم بگذاریم تا نسیمی که از حوالی باغی دور میگذرد، حضور دوباره طبیعت را یادآور شود. همان نسیم با خود بوی سپیدهدم را حمل میکند؛ بویی که گویی از زیر سایه سنگین شب عبور کرده تا خبر بدهد هنوز میشود روشن شد، اگرچه هزار پرده تاریک میان ما و روشنایی کشیده باشند.
آسمان نیز با بازی همیشگی نور و ابر، ما را به یاد میآورد که سپیدی زندگی تنها در شفاف و بیغبار بودن خلاصه نمیشود. گاهی روشنترین لحظه، همان حاشیه باریک میان دو ابر تیره است؛ جایی که خورشید، حتی اگر دیده نشود، حضور خود را با نخی از نور بر سینه آسمان میدوزد. همین رشته نازک، همان امیدی است که جهان را زنده نگه میدارد و انسان را به ادامهدادن فرا میخواند.
درختان پیر کنار خیابان که هر روز از کنارشان عبور میکنیم بیآنکه به گرههای عمیق تنهشان نگاه کنیم، پاسداران همین سپیدیاند. آنها در دل خویش داستان تابستانهای روشن و زمستانهای عبوس را نگه داشتهاند و هر بار با شکفتن نخستین برگ تازه، بر صفحه زندگی یادداشتی مینویسند: زندگی، هر چقدر هم که در سیاهی فرو رود، راهی برای سفیدشدن مییابد؛ همانگونه که ریشه در تاریکترین خاک میماند اما جانش را از آفتاب میگیرد.
حتی باران که گاهی خیابان را به رنگ سرب در میآورد، با نخستین قطرهاش پنجرهها را شفاف میکند و غبار روزها را میشوید. در صدای باران، لابهلای ریزش پیوسته قطرهها، نجوایی پنهان است؛ نوید چرخهای که هر بار سیاهی را میبیند اما در نهایت به سپیدی بازمیگردد. زندگی، درحقیقت، میدان پیوسته همین رفتوآمدهاست: سپیدی که از دل تیرگی سر برمیآورد و تیرگی که در برابر آن کمر خم میکند. زیبایی زندگی نه در حذف تاریکی، بلکه در توانایی خلق روشنایی از دل آن نهفته است. هر روز، در میان هر سایهای، جرقهای کوچک میسوزد که اگر چشم به آن بدوزیم، جهان بار دیگر رنگ مهربان سپیدهدم را بر ما خواهد پوشاند. سپیدی زندگی، همان لحظه کوتاه اما عمیقی است که ایستادن میان شلوغی را ممکن میکند؛ لحظهای که در آن میتوان شنید چگونه برگها با باد سخن میگویند، چگونه نور بر پوست جهان میلغزد و چگونه قلب، حتی پس از عبور از روزهای تیره، همچنان توان تپیدن دارد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.