اختتامیه همایش کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران
مراقبت از ایران معاصر
در دورانی که جامعه ایران با مسائل و تنشهای درهمتنیده مختلفی روبهرو است، همایش کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران فرصتی چهار روزه فراهم کرد که در آن جامعهشناسانی از نسلهای مختلف درباره مفاهیم و نظریههای اجتماعی و کاربرد آنها در شرایط کنونی ایران صحبت کنند. روز چهارم و پایانی این همایش با سخنرانی آصف بیات، علی قیصری و علی میرسپاسی همراه بود که در ادامه گزارشی از صحبتهای آنها آمده است.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
شرق: در دورانی که جامعه ایران با مسائل و تنشهای درهمتنیده مختلفی روبهرو است، همایش کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران فرصتی چهار روزه فراهم کرد که در آن جامعهشناسانی از نسلهای مختلف درباره مفاهیم و نظریههای اجتماعی و کاربرد آنها در شرایط کنونی ایران صحبت کنند. روز چهارم و پایانی این همایش با سخنرانی آصف بیات، علی قیصری و علی میرسپاسی همراه بود که در ادامه گزارشی از صحبتهای آنها آمده است.
آصف بیات: کنشگری و کاوشگری علمی: رابطه بین دانشگاه و عرصه عمومی
آصف بیات در سخنرانیاش درباره نسبت بین محقق و پژوهشگر و کنشگر اجتماعی و سیاسی صحبت کرد و با اشاره به یکی از تجربیات خودش هنگام پژوهش درباره بهار عربی به تنشی که پژوهشگر با آن روبهرو است اشاره کرد. بیات در پژوهشش درباره بهار عربی این پرسشها را مطرح کرده که انقلابها برای مردم عادی درون میدان، از لحاظ زندگی روزمره چه معنایی داشتند؟ انقلابها چگونه به اجتماعات، مدارس و عرصههای خصوصی سرایت کردند؟ و چگونه بر آگاهی عمومی، روابط سلسلهمراتبی و هنجارها تأثیر گذاشتند؟ چه اتفاقی برای مسئله اجتماعی فقر و نابرابری افتاد؟ چگونه میتوان جایگاه گروههای فرودست را در رویدادهای انقلابی به لحاظ نظری شرح داد و چگونه میتوانیم میان زندگی روزمره و انقلاب پیوندی برقرار کنیم؟ بیات کوشیده جایگاه و نقش مردم را در روایت انقلابهایی که در دهه 2010 جهان عرب را درنوردید، نشان دهد. همانطور که خود او توضیح داده، برای این کار روشهای مختلفی را توصیف و مستند کرده که مردم عادی، جوانان، زنان و اقلیتهای اجتماعی با آن روشها به ثمربخشی انقلابهای مصر و تونس کمک کردند. بیات در پژوهشش همچنین میکوشد نشان دهد که این انقلابها چگونه و چقدر زندگی فرودستان را تغییر دادند.
اما بیات در سخنرانیاش این پرسش را مطرح کرد که رابطه بین دانشگاه و عرصه عمومی یا خیابان چیست و چگونه است و آیا تعارضی میان این دو عرصه وجود ندارد و میتوان آنها را کنار هم قرار داد: «از حیث تاریخی دانشگاه محل فعالیت سیاسی بزرگی توسط دانشجویان و اساتید بوده به خصوص در اروپای سالهای 1960 یا بعدا در امریکای لاتین و منطقه خاورمیانه و به ویژه کشور خودمان در دوره پیش و پس از انقلاب. این روزها نیز دانشگاههای غرب و امریکا محل فعالیتهای مهم دانشجویان است. خیلی از دانشجویان، پژوهشگران و اساتید نیز تجربه کنشگری داشتهاند. افرادی مثل اریک هابزباوم، ژان پل سارتر، فوکو، چامسکی و خیلی کسان دیگر. این سنتی است که تاریخ نسبتا بلندبالایی دارد. اما سؤالی که میخواهم مطرح کنم این است که چگونه میتوان بین کنشگری و کاوشگری تطبیق به وجود آورد چه این رابطه بین دانشجویان برقرار باشد و چه بین هیئت علمی. منظور من از کنشگری آن دسته از فعالیتهای فوقالعاده است که افراد ورای فعالیتهای روزانه زندگیشان انجام میدهند. فعالیتهایی که هدفشان تغییر اجتماعی یا سیاسی در جامعهشان است. برای مثال دانشجویی که وظیفهاش درسخواندن است میتواند در فعالیتهای فوقبرنامه درگیر شود مثلا در فعالیتهای حفظ محیط زیست یا فقر و غیره. یا یک استاد دانشگاه نیز میتواند چنین فعالیتی داشته باشد. اما خصلت کنشگری این است که پارتیزان است یعنی به سؤالهایی باید پاسخ بدهد که فکر میکند جواب آنها را دارد و این جواب حالت طرفدارانه دارد. میتواند ایدئولوژیک باشد و این ویژگی این فعالیت را از عرصه تحقیق یا کاوشگری متمایز میکند. درواقع یک رویه و پراکتیسی است که میخواهد سؤالهایی را مطرح کند و به آن سؤالها پاسخ بدهد. پس چگونه میتوان رابطهای میان این دو عرصه برقرار کرد یا آنها را به هم نزدیک کرد. درباره رابطه بین کنشگری کاوشگران یا محققان میتوان دو مورد را در نظر داشت. یکی کنشگرِ کاوشگر و دومی کاوشگرِ کنشگر. این دو با هم فرق میکنند. اولی عرصهای است که خیلی از افراد به آن میپردازند و برای مثال یک استاد میتواند کار علمیاش را انجام دهد و غیر از آن میتواند در یک تظاهرات هم شرکت کند. اما دومی یعنی کاوشگر کنشگر یک مقدار پیچیدهتر است و این البته منوط به آن سؤال اساسی است که هدف از تحقیق چیست و چرا ما تحقیق میکنیم؟ آیا هدف تحقیق تولید دانش برای رهایی انسانها و برای بهترکردن وضعیت انسانها است؟ خیلی از کسانی که در کار تحقیق دست دارند میتوانند این ادعا را بکنند حتی اگر نتیجه تحقیقشان ضرورتا نه رهایی انسان بلکه استثمار آنها باشد. نمونهاش فردریک تیلور، مهندس امریکایی است که در اوایل سده بیستم بانی رویه تقسیم کار ریز بود به طوری که باعث شد اگرچه راندمان کار بالا برود ولی این بر اساس هزینهای بود که کارگران میپرداختند و باعث شد بیگانگی در کار بالا برود و اصولا باعث از بین رفتن مهارتها و حرفهها شد چون کارگران صرفا وظیفه کوچکی را برعهده گرفتند که انجام دهند. اما در این سو یعنی برای کسی که میخواهد تحقیق را برای رهایی انسان به کار گیرد مثال زیادی وجود دارد. یعنی یک محقق تلاش میکند سؤالهایی که مطرح میکند در جهت پاسخدادن به معضلهایی باشد که انسانها با آن روبهرو هستند و تلاش میکند با پاسخ به آنها زندگی را بهتر بکند. برای مثال تحقیقی کند درباره اینکه چگونه میتوان محیط زیست را حفظ کرد یا فقر را پایین آورد یا پروسه کار را انسانیتر کرد. اینها وظایفی است که خیلی از محققان انجام میدهند و نمونههایش در ایران خودمان هم هست. به خصوص میتوان از تلاشهای دکتر سعید مدنی در اینجا یاد کرد. اینجا یک ریسکی هم وجود دارد و آن اینکه کاوشگران یا محققان ممکن است به ایدئولوژیکبودن یا پارتیزانبودن متهم شوند و باید آگاهیها در این زمینه بیشتر بشود. مثلا کاری که من در دهه گذشته راجع به بهار عربی میکردم مثال خوبی است چراکه در آن تنشی وجود داشت و سؤال این بود که چگونه انسان میتواند کاری تحقیقی درباره انقلابهایی انجام بدهد که در حال اتفاقافتادن هستند و محقق میخواهد که این انقلابها چون علیه دیکتاتوری و فقر و فلاکت هستند موفق شوند. در اینجا محقق از یکسو پارتیزان است و از سوی دیگر میخواهد تحقیق کند و باید به این تنش آگاه بود و روشهایی را به کار برد که از این تنش بگذرد. من تلاش کردم فکتها و دادههایی که موجود بود، بدون آنکه نظر خاصی را برجسته کنم، وارد معادلات تحقیقات خودم بکنم حتی اگر آن دادهها مورد علاقهام نبودند. به هرحال در نتیجهگیری بگویم که آیا میتوان دو عرصه کنشگری و کاوشگری را به هم مربوط کرد؟ پاسخ من این است که بله میشود ولی باید خیلی مراقب و آگاه بود نسبت به مخاطراتش. آیا محیطهای دانشگاه میتوانند محل کنشگری سیاسی و اجتماعی بشوند؟ بله به صورت تاریخی این گونه بودهاند و علتش هم این بوده که دانشگاه و دانشجو جامعهشناسی به خصوصی دارد که آن محیط را مهیا میکند برای کنشگری سیاسی و اجتماعی. و بالاخره این سؤال مطرح است که آیا کلاسهای درس میتوانند محل کنشگری شوند؟ اینجا است که من میگویم خیر. کلاس درس نمیتواند و نباید به محل کنشگری سیاسی تبدیل شود به خاطر این که کلاس درس جای آموختن و سؤالکردن و تحقیقکردن و نوآوری و بدعت و خلاقیت و تفکر است. یعنی کلاس درس جایی است که هر سؤالی را میتوان در آن پرسید حتی اگر سؤالکننده مورد علاقه شما نباشد و علیه شما باشد. این به نظر من خیلی مهم است که کلاس درس را رها و آزاد کنیم از کنشگری سیاسی و اجتماعی. کنشگران میتوانند در کلاس درس بیاموزند و آموزههایشان را در خارج از کلاس درس به کار بگیرند.
علی میرسپاسی: مراقبت از ایران معاصر
همه جامعهشناسان و بهخصوص جامعهشناسان ایرانی باید خودشان را بهعنوان یک جامعه تصور کنند و مراقبت از این جامعه، یکی از مهمترین کارهای ما جامعهشناسان ایرانی است و باید عمده توجهمان را به ایران معاصر بدهیم. در مورد مراقب، به طور مختصر فکر میکنم مراقبت از یک جامعۀ دانشگاهی و به طور کلی مراقبت از دانش، در رابطه بسیار تنگاتنگ با آن چیزی است که میتوان به آن فضیلتهای دانشگاهی یا فضیلتهای علمی گفت. مراقبت برای تعالی فضیلتهای دانشگاهی، تعاون و همکاری در زمینه ارتقای جامعۀ جامعهشناسان، بیانگر ارزشمندترین کاری است که یک جامعه دانشگاهی میتواند انجام دهد. این مسئله از چند نظر باید مورد توجه واقع شود: تعالی فضیلتهای دانشگاهی بایستی از یک طرف به ارزشها و تلاشهای گذشتگان این جامعۀ دانشگاهی در رابطه با تأسیس، ارتقا و رویهمرفته آبادانی کلیت دانشگاه و در بحث ما، جامعۀ جامعهشناسان دانشگاه، احترام بگذارد و میراثی را که به ما رسیده عزیز بدارد. بنابراین احترام و ارجگذاشتن به میراث نسلهای گذشته اهمیت دارد. البته مراقبت فقط به این معنا نیست که میراث گذشتگان را ارج بگذاریم، بلکه باید تا جای ممکن برای تعالی و بهترکردن و ارتقای سطح علمی و دانش جامعۀ جامعهشناسان ایران تلاش کنیم، تا جایی که بتوانیم با افتخار بگوییم ما داریم هدیهای به نسلهای بعدی میدهیم. طبیعتا هر نسلی از طریق مراقبت از جامعۀ دانشگاهی از فضیلتهای دانش و علم و جامعۀ علمی که به آن وابسته است، نگهداری و پرستاری میکند؛ که من مفهوم «مراقبت» را به کار میبرم. برای مثال، مراقبت از دانش و دانشگاه به همان طریقی است که یک فرد میهندوست از میهنش مراقبت میکند، یا یک هنرمند عاشق موسیقی از هنر مراقبت میکند، به این شکل که به سنتی که به این نسل رسیده ارج گذاشته و تمام فکر و ذهن و دلش را در راه تعالی آن میگذارد. حالا یا میهن یا رشته هنری است، یا در مورد ما جامعۀ دانشگاهی است. در شرایط و حالوهوایی که جامعۀ دانشگاهی ایران و مسلما جامعهشناسان ایران با زمانهای دشوار و پرچالش روبهرو هستند، باید دید در جهت دعوت مراقبت از دانشگاه و جامعهشناسی چه کار میتوان کرد. فکر من این بود که در رابطه با ایران، یک واقعه یا بحث و گفتوگویی را شبیه آنچه در جامعهشناسی اروپا معروف به گفتوگو یا پرسش تولستوی و پاسخ ماکس وبر جامعهشناس آلمانی است پیدا کنم و از آن طریق بگویم که دشواریهای کار ما چیست و جامعۀ جامعهشناسان ایران چه چیزی دارد که بتواند در این زمان به جامعۀ علمی و کلیت جامعه ایرانی ارزانی کند. چنین گفتوگویی نتوانستم پیدا کنم، ولی به یاد محمد اقبال لاهوری، متفکر و شاعر و فیلسوفی افتادم که ایرانی نیست اما در ایران بسیار مطرح است و فکر کردم با نوعی گفتوگو با اقبال لاهوری شاید بشود این کار را کرد. اقبال چند نکته در اوایل کتاب «سیر فلسفه در ایران» مطرح کرده که اتفاقا توسط جامعهشناس مهم ایرانی از نسل پیش از ما، دکتر امیرحسین آریانپور ترجمه شده است. اقبال در همین صفحات اول میگوید تاریخ اندیشه ایرانیان راه خاص خود را رفته و پدیدهای منحصربهفرد است. در ایران اندیشههای فلسفی همواره با دین مرتبط بودهاند و اندیشمندان این سرزمین در حوزههای مختلف اندیشه همیشه بنیانگذار جنبشهای دینی نیز بودهاند. ایشان بعدا بحث دیگری مطرح میکند که اتفاقا میخواهم در رابطه با آن تأکید کنم و نقلقولی از کتاب میخوانم: «برجستهترین امتیاز معنوی مردم ایران گرایش آنان به تعقل فلسفی است، با این همه پژوهندهای که بخواهد نظامهای فکری جامعی در کتابهای بازمانده از اینها بیابد به ناخرسندی میرسد و با آنکه از لطایف غریب فکر ایرانی سخت متأثر میشود به نظامی چون نظام کاپیلای هندی یا نظام فلسفی کانت آلمانی برنمیخورد. چنین مینماید که ذهن ایرانی نسبت به دقایق فکری بیشکیب است، و توان آن را ندارد که از مشاهده واقعیتهای پراکنده به اصول کلی پی ببرد و به تنظیم نظامهای فکری دامنهدار بپردازد». اقبال البته بحث میکند که چه تفاوتهایی بین اندیشه ایرانی و هندی و غیره است که فرصت نیست به آنجا بپردازیم، اما وقتی بحث اندیشه هند را مطرح میکند میگوید در مقابل هندیها، ایرانیها تنها به دریافت کلیت واقعیت و اندیشه [بسنده کرده] و برای سنجش عمیق و وسعت آن تلاش نمیورزند. ذهن ایرانی همچون پروانهای سرمست از گلی به گل دیگر پر میکشد و ظاهرا هیچگاه صورت کلی باغ را درنمییابد، از اینجاست که ژرفترین افکار و عواطف مردم ایران در ادبیات پراکنده که غزل نام دارد و نمایشگر تمام لطایف روح هنری ایرانیان است تجلی پیدا میکند. این ایده کلی اقبال است که تحت تأثیر و الهام از بحثهای اوایل قرن بیستم بهخصوص تحت افکار نیچه آن را مطرح میکند و من قصد تأیید آن را ندارم، اما میخواستم پرسشی را مطرح کنم که آیا ما امکان نظریهپردازی در ایران معاصر را داریم و یا نه؟ خوب اگر بخواهیم این بحث اقبال لاهوری را مثبت در نظر بگیریم، میگوید حوزه دانش و فکر و اندیشه در ایران، باغی وسیع و پر از گلهای رنگارنگ از هر سنت نظری و فکری است و از این نظر خیلی عالی و به هر حال نوعی گلستان است: باغی که در تصویر کلی و زیبا با دقت نقشهپردازی شده و فضایی که چشم را خیره میکند و ذهن را در دنیای میانرشتهای و فرامحلی و البته نقادانه ذهن و دل انسان را اغوا میکند. حالا مشکل این است که ایرانیها در فکر و اندیشۀ فلسفیشان گلها را میبینند، گلستان را هم به شکلی میبینند، ولی قادر به نظریهپردازی یا به دست دادن تصویری عمیق از گلستان نیستند. من میخواهم بحث را به جای دیگری ببرم و بگویم چه خوب که لااقل به نظر میآید اقبال در سالهای 1930 پهنۀ فکری ایران را مانند یک باغ یا گلستان میبیند که حتی انسان را اغوا میکند. ما ایرانیان هر تمثیلی که بخواهیم در مورد دانشگاه به کار ببریم مسلما مثل اقبال آن را باغی زیبا و پر از گلها و رنگهای متفاوت نمیدانیم. دو مسئله را میخواهم مطرح کنم؛ یکی اینکه اقبال این ایده را از کجا گرفته است؟ من نمیدانم اما دو حدس میزنم، اقبال به هر حال شاعر هم بوده و علاقهمند به شاعران کلاسیک، سعدی و حافظ و مولوی و غیره بوده و یک نظر کلی به دوره ادبیات کلاسیک ایران دارد. میتواند این باشد، اما من میخواهم بگویم نوع دیگری قضیه را ببینیم؛ شاید به نظر بیاید اشاره اقبال به محیط فضای فکری محققین و دانشمندان و متفکران ایرانی همعصرش بوده است؛ دورهای که اتفاقا شرایط ایران، حتی شرایط دانشگاهی و جامعه ایران، از لحاظ سیاسی و اقتصادی دچار تنشهای بزرگی بوده و دولت ایران تقریبا سقوط میکند. ولی متفکران و دانشمندان و کسانی که عمدتا آنان را روشنفکر میدانستیم، برخی در ایران و برخی در خارج مانند حلقه برلن در آلمان و غیره، از سنت خاصی میآیند؛ سنتی که از پیش از مشروطه شروع میشود. اینها دشواریهایی داشتند که بعضی وقتها مجبور میشدند کشور را ترک کنند و برخی بازمیگشتند و دچار مشکلات عدیدهای میشدند. ولی آنچه ما امروز از تاریخ این دوره میبینیم، جمعی نسبتا کوچک است که با اینکه دانشگاه سابقه طولانی در ایران نداشته، با یک نسل و شاید هم دو نسل روبهرو هستیم که با وجود نبود فضا و دشواریهایی که داشتند، همه خیر هم را میخواستند و چه در تبعید و چه در ایران در تعامل و همکاری با هم بودند؛ با اینکه به لحاظ سیاسی و فکری نظرات مختلفی داشتند، همکار و همیار هم بودند و عملا هم اتفاقا دستاوردهای بزرگی داشتند. در جامعۀ فکری و دانشگاهی ایران از نسلی که مستشارالدوله در سال 1872 رساله «یک کلمه» را نوشته، تا حلقه برلن و آمدن آنها به ایران و روزنامههای «کاوه» و «ایرانشهر» و «نامه فرنگستان»، فضا و محیط و زمانه فکری و روشنفکری شکل گرفته که همه همیار و خیرخواه هم بودند و در شرایط دشوار کارهای مهمی کردند، تا حدی که متافور یا تمثیل باغ و گلستان کاملا در موردشان صدق میکند. حالا کار هم ناتمام ماند و بهخصوص بعد از بینالملل اول کار اساسی که این متفکران میخواستند انجام دهند تجربههای نیمهتمام است که من در مقالهای دربارهاش نوشتهام. اصولا پروژه روشنفکری ایران ناتمام میماند. اما چه شد که از آن فضای فکری و دانشگاهی به زمانهای رسیدیم که اگر بخواهم در مقابل متافور باغ و گلستان یک مفهوم دیگری را بیاورم، مفهوم ذهنیتِ «Resentment» را به کار میبرم؛ ذهنیتی که نهتنها با گل و طبیعت زیبای یک گلستان سروکار ندارد بلکه از زمانۀ خود و از گذشته خود هراس دارد. این ذهنیت عملا هم تاریخ و هم زمانۀ خودش را خوار و بیمقدار میپندارد و در این رابطه به نظر میآید نوعی خصومت هستیشناسانه با جامعهشناسی هم دارد، چراکه این نوع ذهنیت دشمنِ اصلی خودش را امید و امیدواری میداند. از احمد فردید گرفته تا حتی احسان نراقی و برخی متفکران بعد از انقلاب که در نقد یا علیه جامعهشناسی نوشتند و اتفاقا برخی از اینها جامعهشناس هم هستند و بحث مرگ جامعهشناسی را میآورند، به نظرم نوعی هراس از تفکر جامعهشناسانه وجود دارد. بحثی که جامعهشناسی مطرح میکند که جامعه بهخصوص جامعۀ مدرن بر اساس امید و همبستگی اجتماعی است و علم جامعهشناسی به آن وابسته است. برگردیم به مستشارالدوله و حلقه برلن و تقیزاده و قزوینی و جمالزاده و ایرانشهر و غیره، اتفاقا تاریخ و نگاه جامعهشناسی کمک بزرگی به ما میکند. آن باغ و گلستان و محیطی که سبب همکاری و تعاون بوده و اینکه محققان و سیاستمداران و دانشمندان و شاعران ایرانی، چه در تبعید و چه در شرایط دشوار ایران، آنقدر در همکاری با هم بودند؛ درواقع هدیهای بوده که تحقق جنبش مشروطه به جامعه علمی ایران داده است و همه کسانی که در این محیط بودند در فکر مراقبت از این باغ و گلستانی بودند که با دشواریهای عظیمی روبهرو بوده، چراکه چشمانداز مشروطه است. اما متأسفانه از بعد از سال 1953 نوعی گسست و ذهنیتِ «Resentment» (رزنتمانی) به وجود میآید که «پُستمشروطه» است که از دنیا و از همه چیز هراس دارد. این ذهنیت هم انواع و بستهبندیهای فکری متفاوتی دارد: غربزدگی نوعی از آن است، سیاسیکردن اسلام نوع دیگری از این گفتمان یا ذهنیت است. هرچه که هست، چشماندازِ امیدوارانهای که به همدلی و همفکری و مراقبت از هنر و فرهنگ و دانشگاه اعتقاد دارد، در آن نیست. همه عصبانی هستند. برخی از متفکران بعدی ایرانی که ظاهرا درد میهن و ایران دارند و همیشه در نوشتههایشان درباره ایران صحبت میکنند، اما اکثر قریب به اتفاق این نوشتهها یا توهین به دیگر ایرانیهاست یا خوار و بیمقدار شمردن آن چیزی که امروز بهعنوان ایران وجود دارد، با بزرگکردن یک امر اسطورهای به نام ایران. نکته آخر اینکه کار اساسی ما همانطور که ابتدا گفتم، مراقبت از جامعۀ دانشگاهی و جامعۀ جامعهشناسان است. به دلیل ذهنیتِ حاکم، دیگر گلی وجود ندارد که از آنها لذت ببریم و کمک کنیم گلهای بیشتری به بار بیاید. تحقیر ایران معاصر سبب شد ما از مهمترین دستاورد تاریخ معاصر یعنی مشروطه گسست پیدا کنیم. در نتیجه مراقبت از دانشگاه و ایران باید ما را به طرفی ببرد که به ایران معاصر احترام بگذاریم و آن را عمیقتر و بهتر کنیم و پروژه ما باید ادامۀ پروژه مشروطه باشد. در عین حال که مراقبت، همیشه عشق و علاقۀ ذهنی و قلبی به سنتی دارد که ایران معاصر از آن میآید که در این مورد سنت مشروطه است. کار بعدی ما توجه به تعالی جامعهشناسان است که جز از طریق احترام به فضیلتهای علمی و دانشگاهی نیست. ما باید خودمان را عضو یک جامعه بدانیم و نقش خود را در آن جامعه بپذیریم، که در این مورد جامعۀ جامعهشناسی ایران است و مراقبت از این جامعه حتما بایستی بیش از همه تعالی این جامعه را مورد توجه قرار دهد که در ارتباط مستقیم با احترام به گذشته و ارتقای فضیلتهای دانشگاهی است.
علی قیصری: نگاهی به مطالعات علم و موضوع زبان در ایران معاصر
این گفتار موضوع زبان علم در ایران معاصر را با توجه به سیر زمانی آن در سه سطح کلی و تحلیلی و البته مرتبط با یکدیگر مطرح میسازد. نخست پیشینه زبان علم و گسترش آن در فارسی معاصر، سپس نگارش متون جدید و تکوین تدریجی زبان علم و سرانجام موضوع دوزبانی و ربط آن در بدو امر با پژوهش و متعاقبا عرضه دستاوردهای پژوهشی در گستره فنی- تخصصی از یکسو و اداری-اجرایی از سوی دیگر. در مورد پیشینه زبان علم و گسترش آن در فارسی معاصر میتوان گفت که مطالعات علم و موضوع یا موضع زبان در ایران برای سیاستگذاری در زمینه علوم و تحقیقات به زبان فارسی لازم است. اما باید پرسید که آیا برای تولید علم هم لازم است یا اینکه دانشجویان و پژوهندگان جوان از سر ناچاری به فارسی کار میکنند. البته استفاده از واژه ناچاری در اینجا القای نوعی حالت تخفیف ندارد و امیدوارم سوءتعبیر نشود. مراد در بدو امر صرفا ترجیح کاربردی زبان و سپس عرضه دستاوردهای پژوهشی در مقیاسی بسیار وسیعتر از زبان بومی است. چیزی که در اصطلاح به زبان عام مشترک میگویند. در زمان معاصر نیز از سده پیش به این سو در زمینههای گوناگون علوم و فنون ما شاهد نوعی جهانیشدن زبان فنی و تخصصی به انگلیسی هستیم. البته این نکته بر حسب موضوع با علوم انسانی متفاوت است اما بخش عمدهای از بحث ما راجع میشود به بررسی تأثیر نظام آموزشی جدید بر تکوین و تحول زبان علم و زبان تدریس و گفتمان علمی. مثلا در مورد تأسیس دارالفنون در مقام پلیتکنیک در ایران در اواسط قرن نوزدهم میلادی جنبه عملی و کاربردی آن بسیار مهم بود. اما از اوایل دوره پهلوی به بعد جنبه فنی آن قدری به محاق رفت و جنبه ادبی آن بیشتر مسلط شد. البته تأسیس دانشکده افسری و تدریس علوم مربوطه مانند نقشهبرداری و غیره که زمانی در دارالفنون تدریس میشد نیز بر این روند تأثیربخش بود. در ربط با همین موضوع همچنین باید به تأثیر متونی که به تدریج نگاشته میشدند توجه داشت اعم از متونی که برای تدریس استفاده میشدند چه متونی که حالت توضیح و تشریح داشتند. مثلا مانند تدوین حلالمسائلها در زمینه ریاضیات که اینها نیز مانند دسته بسیار مهم دیگری از متون که تحت عنوان کلی نظامنامهها در مورد تحولات اداری و قضائی یا مثلا تدوین تدریجی و متنوع آیین دادرسی و جز آن به وجود آمد. اینها از نظر کاربردی مهم و تأثیربخش بودند به این توضیح که زبان فنی را هم در نظر و هم در عمل به جریان میانداختند و همزمان به آن حالت زنده و جاری میبخشیدند. دستاورد شایان توجه دیگر این گونه متون به صورت همزمان ارائه نوعی برداشت روشمند و گرایش به ردهبندی و نظم و ترتیب دادهها یا طرز اجرا و وحدت رویه بوده است.
در همین زمینه دو وجه متمایز از یکدیگر را نیز میتوان در نظر داشت. یکی بهرهگیری از متون مشابه در زبانهای اروپایی از راه ترجمه و دیگر تحول و تا حدی دگردیسی تدریجی زبان فارسی در تدوین و نگارش و گردش این مفاهیم در یک راستای زمانی و تاریخی از اواسط قاجاریه تا زمان معاصر. در این عنوان مراد از گردش درواقع ارجاع به تکرار و تداوم در کاربرد زبان و تعابیر علمی است. در گستره اجتماعی قدری وسیع شامل آموزش علوم در مقاطع گوناگون تحصیلی و ارجاع به استفاده از زبان آن در مقاطع نسلی و در همان گسترههای متنوع اجتماعی و آنها نیز به تدریج راه خود را از زمینههای اغلب شهری به سمت و سوی مناطق غیرشهری میگشایند و تسری میدهند. در همین ارتباط نقش مهم رسانهها اعم از نوشتاری، شنیداری و دیداری یا بصری شایان توجه ویژه است. همچنین موضوع تلقین و تکرار که مسلما رسوباتی بر حافظه و بایگانی ذهنی و ذخیره واژگانی ما دارد. بر همین روال گفتوگو و مصاحبه با مسئولان و دستاندرکاران یا دانشجویان و پژوهندگان شایان توجه است و به نوبه خود در بسط و گسترش زبان علم تأثیر میگذارد. همچنین گزارشهای مختلف اعم از گزارشهای ادواری از پیشرفت کار در طرحهایی که بودجه برایشان در نظر گرفته شده است یا در سطوح بالای سیاستگذاریها که دیگر همه آن کسانی که آن گزارشها را دریافت میکنند دانشمند نیستند و از این نظر باید زبان کلیتری را به کار گرفت و این موضوعی است که همواره اهمیت خاص خود را داشته و همین امر در پرداخت و پالایش زبان علمی مؤثر است و دخالت دارد چه از دیدگاه واژگان و چه از نقطه نظر ساختار متن یا به تعبیر فنی نحو.
اما درباره موضوع دوزبانی یا دوزبانگی باید دید تا چه حد این موضوع مشکلساز است. تازه اگر بودجه و حمایت صورت بگیرد که این نیز به نوبه خود مشروط و منوط به این است که سیاستگذاران بخواهند یا بتوانند اهمیت کار را تشخیص دهند. در همین زمینه و درباره سطح نسبتا پیشرفتهای از علوم روشن است که استفاده پیوسته از ترجمه و اقتباس اجتنابناپذیر باشد. در اینجا توجه به دو موضوع که تا حدی مرتبط با یکدیگر هستند و در کانون بحث قرار دارند مهم است. یکی موضوع زبان و بار مفهومی و نحوی آن در روند ذهنی علمپردازی یا پردازش علم و دیگر موضوع تولید علم. در مورد زبان و مقام ذهنی آن در پردازش علم همچنین باید به این توجه داشت که این یک امر یا تمرین صرفا فردی نیست بلکه در قیاس قابل توجهی حالت بینالاذهانی و گفتمانی دارد و میدان کاری و کاربردی آن هم منفرد است و هم مشترک. دیگر اینکه مثلا در امریکا خیلی از پروژههایی که اصطلاحا طبقهبندی شدهاند درواقع پروژههایی بودند که جواب ندادهاند و وقتی هم به تعبیری عطف به ماسبق میکنیم به نظر میرسد که احتمالا از همان ابتدا هم چشمانداز چندان ثمربخشی نداشتهاند. ولی چون پژوهندگان بودجه و امکانات در اختیار داشتند به چنان پروژههای آزمایشی نیز پرداختهاند. درواقع در بسیاری از مواقع اگر پروژهای جواب میداده دیر یا زود و حتی به ثبت میرسیده و از حالت طبقهبندی خارج میشده ولو آنهایی که فرضا از نظر نظامی سری بودند که البته آنها نیز با حفظ همان موقعیتشان ردهبندی نیز میشدند. البته در ارزیابی روششناسی و پژوهشهای علمی اینگونه داوریها درست نیستند و در بسیاری از موارد همین خطرکردنها و پروژههای آزمایشی هم گاه به نتیجه رسیدهاند و یکسره نمیتوان حکم به ابطال آنها داد. اما مراد از ذکر نکته اخیر درواقع طرح موضوع دیگری است که مستقیما مربوط میشود به بررسی سازوکار تولید علم و این به خودی خود یکی از موضوعات کانونی در مطالعات علم است که همزمان موضوع کانونی دیگری را هم به دنبال میآورد و آن عبارت است از دوگانه مرکز و حاشیه در تولید علم. در علوم گوناگون معمولا منبع پژوهش و تولید بسیار مهم است یعنی اینکه علوم چگونه و در کجا تولید میشوند تا سپس در محدوده گستردهتری عرضه و بازتولید شوند. از این دیدگاه شاید بتوان گفت که مراکز تولید علم تعداد کمتری در قیاس با مراکز بازتولید علم دارند و به خصوص در قیاس با مراکز پرداخت و توسعه تکنولوژی. در غرب و با قدری تعمیم در سطحی جهانی امریکا به دلیل نیروی اقتصادیاش همواره از حیث مقوله پژوهش و تولید جلوتر از بقیه بوده است. یعنی در اینجا ما یک مرکز و کانون اولیه پژوهش و تولید داریم که توانایی مالی و امکاناتش از بقیه بیشتر است و سازوکارهای نسبتا جاافتادهتری برای ارائه طرحهای پژوهشی و دریافت بودجه دارد. وقتی بر این روال پژوهش و تولید به نتیجه رسید، نتایج آن را دیگران به اشکال گوناگون به کار میبرند و بسته به نوع و استفادههایی که بر آن مترتب است به سمت تولید انبوه نیز پیش میروند یا خریداری میکنند و از کپیرایت استفاده میکنند یا مصادره به مطلوب میشود. البته در بسیاری از موارد نیز به جنبه کاربردی آن تکامل میبخشد و آن را پردازش میکنند. هم از نظر سازوکار تولید انبوه و هم از نظر قیمت تمامشده. اما در ایران باید دید مدار ذهنی-زبانی و پژوهشی علوم در دوره اخیر چه تحولاتی داشته است و چگونه این سه زمینه نظری و عملی سازوکارهای خود را با نهادهایی که متصدی برآوردهساختن بودجه و امکانات هستند تنظیم کرده است. حال بحث عرضه این دستاوردها چه در بازار و بخش خصوصی و چه برای کارفرمایان رسمی و دولتی خود مطلب مهم دیگری است که پرداختن به آن واقعا نیازمند مجال جداگانه دیگری است.
در همین ارتباط دو موضوع اجرایی که اساسا در امر پژوهش موضعی عرضی و بیرونی دارند اما در شرایط فعلی ایران دارای اهمیت زیادی هستند و بررسی آن دو هم به نوبه خود باید بر پایه پژوهشهای میدانی و دسترسی به دادههای تا جای ممکن دقیق یا دستکم روزآمد باشد عبارتند از بحث تحریمها و تأثیر آن بر پژوهش علمی از یکسو و همچنین تأثیر ناشایستهسالاری در امر پژوهشهای علمی از سوی دیگر مخصوصا در سطح اداری. منظور مسئولیتبخشیدن به کسانی است که در کار علمی صلاحیتهای لازم را ندارند و به کار بردن آنها از روی ملاحظات دیگری. این الزاما مربوط به امور علمی نیست و پدیدهای است که منحصر به ایران هم نبوده است. همانطور که اشاره شد هر دوی این موضوعات کاملا عرضی هستند که دادهها و بحث خاص خود را میطلبد. این پرسشها شاید برای پژوهندگان موضوعاتی بدیهی و کاملا پیشپاافتاده باشد اما بررسی جزئیات آنها احتمالا میتواند روند ذهنی و زبانی و رفتاری پژوهشهای علمی در ایران معاصر را قدری روشن کند. حال در مورد مطالعات علم و موضوع زبان در فارسی معاصر و صرفنظر از برخی عوامل جانبی و عرضی که اشاره شد، میتوان به نوعی پدیده دوزبانگی و در مواردی چندزبانگی نیز اشاره کرد. در اینجا ما مشخصا همان حالت یا وجه دوزبانگی را در نظر میگیریم. مدار بحث بر این است که پژوهندگان ما با توجه به موقعیت کنونی زبان انگلیسی در سطح بینالمللی چگونه و به چه تناوبی میان فارسی و انگلیسی کار میکنند، مخصوصا کار ذهنی و کار نوشتاری. یعنی چگونه میان فارسی و انگلیسی تردد میکنند و این تردد چه تأثیراتی احتمالا میتواند بر وجه شناختی و شناختشناسانه آنها داشته باشد یا زیاد نداشته باشد یا با توجه به جهانشمولیت پارادایم علمی اصلا نداشته باشد. البته طرح این پرسش شاید در نگاه اول قدری پیچیده به نظر برسد ولی در واقعیت امر از منظر عملی در نفس خود چندان بغرنج نیست. پرسش این است که ما با واقعیتی روبهرو هستیم که پژوهنده در کار پژوهشی خود به گونهای عادی و روزمره مطالب پیشرفته و فنی را به انگلیسی میخواند و برای عرضه پژوهشهای خود در سطحی فراملی به انگلیسی هم مینگارد. ولی در هنگام عمل ناگزیر به استفاده از زبان فارسی است حال این عمل تدریس در کلاس باشد یا راهنمایی رساله یا تدوین یک طرح پژوهشی و تقاضا جهت دریافت امکانات و بودجه. هرکدام از این ملاحظات از نظر سبکشناسی هم که شده سبک نگارشی و لحن خاص خود را ایجاب میکند و نیاز دارد. اهل علم برای ابراز و عرضه پژوهشهای خود در گسترهای ورای زبان بومی مسلما به زبانی بینالمللی متوسل میشوند که امروزه تا میزان بالایی انگلیسی است. اما برای عرضه کار خود در محدوده ملی البته از زبان همان جا استفاده میکنند. در اینجا میتوان پرسید که آیا این دوگانگی مخل است و یا تأثیری در راندمان کارشان دارد. مضافا اینکه آیا پژوهندگان جوان هیچگاه مترصد این بودهاند که آموزش و تمرین زبانی داشته باشند یا به تعبیری دارای خط و ربط عملی باشند. در تاریخ تحول نثر تحلیلی و فنی فارسی، مثلا در زمینه فلسفه و علوم، سبکهای مشخصی میتوان سراغ گرفت که هریک نیز بسته به طرح کلی و فنی و کلیشهای خود لحن و آوای خود را دارد. مثلا در مورد نثر فارسی فلسفی ساختارهای مناسب با لحن و آوایی که نویسنده در نظر داشته است به کار رفته است یعنی ساختارهایی هم که از نظر معماری متن هم از لحاظ اقتصاد متن همسو با آن آوای کلی هستند و از اینرو مثلا ما با متونی مواجه هستیم که یا حالت بحث و جدا دارند یا خطابی و بلاغی هستند یا دفاعی و توجیهی هستند و یا اعترافیاند. البته این حالات مربوط و منوط به این هستند که ما در متن نوعی تداوم معنایی و گفتمانی داشته باشیم و تداوم قطع نشده باشد. مقارن با پیشرفت علوم جدید و ضوابط و ملاکهای روششناختی و جابهجایی و تغییر مرکز یا مراکز ثقل زبانی برای این علوم با جریان زبانی کاملا جدیدی روبهرو هستیم که جریانهای سابق زبانی و مثلا عربی را تحتالشعاع قرار میدهند و گستره زبانی و واژگانی جدیدی را جایگزین جریانهای پیش از خود میکنند. از همین مقطع ما به تدریج شاهد پیدایش امر ترجمه در مورد گزارش علوم جدید به زبانهای دیگر هستیم. در همین مورد مشخص ترجمه نیز به ویژه در مورد مشخص زبان فارسی ما شاهد پیدایش و شکلگیری تدریجی نوعی گرایش دوگانه و توأمان هستیم که از هر حیث جدید و جالب است. به این توضیح که مترجمان جدید دیگر خود الزاما از متن و بطن سنتی موضوعی که ترجمه میکردند برنخاسته بودند و صرف آشنایی آنها با زبان مبدأ و علاقهشان به موضوع انگیزه کافی برایشان فراهم میساخته است و دیگر اینکه مانند گذشته الزامی نداشتهاند که ترجمهشان به عربی صورت بگیرد اما مصمم بودند که به فارسی باشد. البته باید اشاره کرد که از همین دوره به بعد به تدریج نحوه حمایت مالی شاهد تغییراتی شد. از سوی دیگر نویسندگان و روشنفکرانی وارد کار ترجمه شدند که منابع مالیشان به صورتهای دیگری تأمین میشد. این جریان دوگانه اما توأمان را ما به روشنی در ترجمههای اولیه میبینیم که دارای نوعی سادگی و صراحت سبکی و آوایی واژگانی بودند و نشان میدادند که اقدامی در جهت همراهساختن زبان و کشف ظرفیتهایش در مسیرهای تازهای در حال شکلگیری است. در این باره مثلا ترجمه و مقالات طالبوف در زمینه اخلاقیات علوم طبیعی که بعضا اقتباس هم بودند شاهد بسیار خوبی است. در اینجا میبینیم که پروژه تدوین متون جدید مثلا در زمینه علوم دقیقه که مورد بحث ما است توأمان هم در مسیر معرفی آرای جدید و هم در مسیر راهگشایی زبان فارسی قرار میگیرد و این روند حدود نیم سده را در دوره مشروطیت به خود اختصاص داد. در پرداخت همین کار نکته دیگری که میتواند مفید باشد تألیف و تدوین ادواری شماری از دستورالعملهای فنی نگارش است چه در زمینه متون دیوانی و چه در زمینههای دیگر که اینها نیز به نوبه خود هرازگاه گرایش به سلایق گوناگون از قبیل گرایش به فارسی سرهنویسی و امثالهم پیدا میکردند. البته پیشدرآمد این گونه متون آموزشی و دستورالعملگونه را میتوان از دوره صفویه به بعد نیز دید. در اواخر سده نوزدهم و اوان دوره مشروطیت و در سالهای بعد از آن نیز ما به خوبی شاهد تدوین نظامنامههای متنوعی هستیم که همه آنها به تدریج در تدوین و پرداخت زبان فارسی کاربردی در زمینه کار خود مفید بودند. ادامه و بازتابی از این سبک دستورالعملنویسی را به خوبی میتوان در تدوین قوانین جدید دید. در پایان میتوان به دو نکته دیگر در مورد زبان و ترجمه به طور اخص در دوره معاصر اشاره کرد. البته چندین وجه را در مورد پدیدارشناسی ترجمه میتوان در نظر گرفت اما در اینجا به دو نکته اکتفا میکنیم. یکی موضوع اشراف و آشنایی زبانی است و دیگری موضوع مهندسی معکوس. معمولا تصور رایج بر این بوده که مترجمان ما بدون اشراف و آشنایی کافی با زبان مبدأ متونی از زبانهای دیگر ترجمه میکنند. ولی در اینجا فرض بر این است که آنها با زبان مقصد که فارسی باشد به قدر کفایت آشنا هستند و مشکل خاصی در این زمینه وجود ندارد. در اینجا باید منصف بود که آدم معمولی یا رهگذر به سراغ کانت یا نیچه نمیرود اما اشکال در زمینه اشراف بهروز بر زبان مقصد است که فارسی باشد. اما باید توجه کرد که مهندسی معکوس هم خودش مهندسی است. بنابراین ترجمه را نباید به صورت غیرفعال در نظر گرفت. چند نکتهای که به اختصار به آنها اشاره شد درواقع درباب کلیات بودند و هرچند که در عالم عمل بازتابهایی از آنها را میتوان دید اما مسئله معمولا به همین سادگی نیست. مشکل صرف جهتیابی یا تعیین مسیر در هنگام مواجهه با بوروکراسی علمی داخلی یا خارجی نیست بلکه دشواری به ویژه در هنگام عرضه پژوهش در سطح علمی فراملی و تعامل سازنده با جامعه علمی بینالمللی است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.