|

دشواری نظریه‌پردازی در ایران به روایت مقصود فراستخواه، تقی آزاد‌ ارمکی و ابراهیم توفیق

از فقدان تا امکان

گزارشی از ششمین همایش کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران

نشست «موانع نظریه‌پردازی در ایران» که روز گذشته در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و در چارچوب ششمین همایش «کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» برگزار شد، صحنه‌ گفت‌وگویی پرتنش اما پرمایه میان سه جامعه‌شناس برجسته بود؛

از فقدان تا امکان

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

 الهام عبادتی: نشست «موانع نظریه‌پردازی در ایران» که روز گذشته در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و در چارچوب ششمین همایش «کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» برگزار شد، صحنه‌ گفت‌وگویی پرتنش اما پرمایه میان سه جامعه‌شناس برجسته بود؛ دکتر مقصود فراستخواه، دکتر تقی آزاد‌ ارمکی و دکتر ابراهیم توفیق. در این نشست، سه سخنران از سه منظر متفاوت به یکی از کهن‌ترین دغدغه‌های علوم اجتماعی ایران پرداختند: چرا نظریه‌پردازی در ایران دشوار است و چگونه می‌توان از این بن‌بست عبور کرد؟ فراستخواه با طرح ایده «روایت فقدان و امکان»، کوشید نسبت میان تجربه‌ زیسته ایرانی و امکان اندیشه را توضیح دهد. آزاد‌ ارمکی با اعتراض به پیش‌فرض «فقدان نظریه»، بر ضرورت فهم شکست و دگردیسی در جامعه تأکید کرد‌، و توفیق با نقدی رادیکال به ساختار دانشگاه، پرسش از نظریه‌پردازی را در شرایط کنونی اساسا «بی‌موضوع» دانست. گفت‌وگویی چندصدایی که در آن نه‌تنها دیدگاه‌ها بلکه جهان‌های فکری متفاوتی در برابر هم قرار گرفتند.

   

روایت فقدان و امکان

فراستخواه سخنانش را با بازخوانی مفهوم «فقدان نظریه» آغاز کرد و گفت این تلقی باید بازنگری شود. از نظر او، در تاریخ علوم اجتماعی ایران نه خلأ نظری وجود داشته و نه ناتوانی ذاتی در اندیشیدن، بلکه «امر نظری» در بستر تجربه‌های تاریخی و اجتماعی خاص ایران شکل گرفته است. او با اشاره به دو گونه نظریه در علوم اجتماعی -‌نظریه‌های سلبی و نظریه‌های ایجابی- توضیح داد که اندیشمندانی همچون احمد اشرف، کاتوزیان و مرتضی فرهادی در سنت فکری ما هر یک سهمی در نظریه‌سازی داشته‌اند: «اشرف پس از انباشت دانش و تجربه توانست ضعف ساختار سرمایه‌داری در ایران را توضیح دهد؛ گرچه نظریه‌ای سلبی است، اما توضیح می‌دهد. کاتوزیان نیز با طرح نظریه استبداد و هرج‌ومرج، به فهم چرخه‌ تاریخی قدرت در ایران یاری رساند. در کنار اینها، مرتضی فرهادی با مفهوم یاری‌گیری، مناسبات اجتماعی و تقسیم کار را از منظر انسان‌شناسی شرح داده است». به گفته‌ فراستخواه، امر ذهنی در بستری عینی پدید می‌آید و اگر امر اجتماعی در ایران به مرحله‌ای از بلوغ برسد که بتواند خودش را تبیین کند، نظریه هم به‌طور طبیعی از دل آن برمی‌خیزد. او در جمع‌بندی سخنانش گفت: «نظریه در خلأ زاده نمی‌شود. اگر امر اجتماعی توسعه پیدا کند، نیازی به توضیح نقیضه‌وار ناتوانی ما در نظریه‌پردازی نیست. نظریه امکانی، یعنی نگاهی که امکان‌ها را در دل محدودیت‌ها می‌بیند، بهتر از هر نظریه‌ای می‌تواند دشواری‌های اندیشه در ایران را توضیح دهد». به تعبیر او، نظریه‌پردازی در ایران نه ممتنع است و نه بی‌ریشه، بلکه «کم‌آورده» است؛ و برای جبران این کم‌آوردن باید به بازسازی شرایط امکان اندیشیدن پرداخت؛ از نهاد علم گرفته تا زبان، روش و اخلاق دانشگاهی.

اعتراض به «امتناع»

در ادامه، دکتر تقی آزاد ‌ارمکی با لحنی صریح و انتقادی به‌ «عنوانِ نشست» واکنش نشان داد: «من قبول ندارم در ایران فقدان نظریه‌پردازی داریم. این عنوان خودش بخشی از توهم بنیادین آکادمی ماست». او گفت که ما نه با سکوت نظری، بلکه با رفتارهای نابهنجار و سردرگم آکادمی روبه‌رو هستیم؛ نهادی که در عین فعالیت، به خودش باور ندارد. آزاد ‌ارمکی افزود: «در آکادمی ما یک باور بنیادی وجود ندارد که اندیشه تولید می‌کنیم. در حالی که در نظام آکادمیک غرب، حتی چهره‌هایی متوسط هم مجال اندیشه‌ورزی می‌یابند، چون کنشگران فکری به رسمیت شناخته می‌شوند». او با اشاره به تجربه‌ جامعه‌شناسی در ایران گفت مشکل ما نه در «دولت قوی» که در «ضعف آکادمی» است؛ جایی که کنشگر علمی خودش را به رسمیت نمی‌شناسد. از نظر او، این ضعف باعث شده مفهوم‌هایی همچون افول، زوال و انحطاط به واژگان غالب علوم انسانی ما بدل شوند. او گفت: «همین منطق افول و فروپاشی که در عنوان همایش هم هست، در نهایت ما را به بازسازی می‌رساند. در حالی که دانش اجتماعی اگر به جای توضیح فروپاشی، تغییر را شرح دهد، به راه درست می‌رود. جامعه ما در حال دگردیسی است، نه افول». آزاد ‌ارمکی در ادامه، مفهوم «شکست» را جایگزینی مفید برای واژه‌هایی چون انحطاط دانست: «در شکست عاملیت از میان نمی‌رود، فقط دچار ناکامی می‌شود. نیروها نمی‌میرند بلکه برای چانه‌زنی‌های تازه آماده می‌شوند». او با استناد به تحلیل توکویل از انقلاب فرانسه گفت: «توکویل انقلاب را از منظر شکست می‌بیند، نه از زاویه‌ زوال. همین نگاه است که به ما امکان می‌دهد مفهوم جامعه‌ مدنی را بفهمیم و از دل شکست، مسیر بازسازی را بیابیم». از دید آزاد ‌ارمکی، جامعه‌ ایرانی نیز درگیر چنین شکست‌هایی است، اما همین شکست‌ها می‌توانند زمینه‌ تولد اندیشه باشند. او تأکید کرد که نظریه‌پردازی در ایران زمانی ممکن است که به جای بازگشت به روایت‌های انحطاط، به بازسازی مفهوم شکست بپردازد: «اگر شکست را بفهمیم، ایران از بن‌بست نظریه‌پردازی بیرون می‌آید».

دانشگاه به‌مثابه مانع

دکتر ابراهیم توفیق اما با ورود به بحث، تمام پیش‌فرض‌ها را زیر سؤال برد. او با تأکید گفت: «مهم‌ترین مانع تأمل نظری درباره‌ جامعه‌ ایران خودِ دانشگاه است». از نظر او، ساختار آکادمیک کنونی نه‌تنها کمکی به نظریه‌پردازی نمی‌کند، بلکه اساسا آن را بی‌معنا کرده است. او در آغاز سخنانش با اشاره به فضای غیرعلمی در دانشگاه‌ها گفت: «وقتی در همین دانشگاه تهران ۵۵ استاد علیه یک دانشجو اعلامیه می‌دهند، حرف‌زدن از نظریه شوخی است. در فروردین امسال ۸۰۰ نفر ازجمله استادان علوم انسانی، نامه نوشتند که رقص در غرب کشور نوروز ما را قومی می‌کند! در چنین فضایی، آیا اصلا نظریه‌پردازی موضوعیت دارد؟». توفیق معتقد است که در دانشگاه امروز ایران، نه‌تنها استقلال علمی از میان رفته، بلکه اخلاق علمی نیز فروپاشیده است. و افزود در چنین شرایطی، نظریه‌پردازی به‌جای آنکه ضرورتی علمی باشد، نوعی «رفع تکلیف» است: ارجاع مکرر به چهره‌هایی همچون احمد اشرف یا پرهام، بدون آنکه نظام آکادمیک کنونی نسبتی با آنها داشته باشد. توفیق در بخشی از سخنانش، با اشاره به بی‌توجهی آکادمی به رویدادهای مهم اجتماعی گفت: «در دو سال گذشته صدها موضوع مهم اجتماعی داشتیم که می‌توانست موضوع پژوهش باشد، اما دانشگاه عملا تلاش کرده از روی واقعیت بپرد. در یکی از مهم‌ترین لحظات تاریخی معاصر، دانشگاه سکوت کرد. این یعنی نهاد علم دیگر به واقعیت جامعه وصل نیست». توفیق در ادامه سخنانش با اشاره به ساختار سیاسی و آموزشی گفت: «با نوعی اشغال پست‌های دانشگاهی روبه‌رو هستیم که حتی اجازه‌ شکل‌گیری شکاف‌های کوچک فکری را نمی‌دهد. من در این شرایط زور می‌زنم تا ببینم آیا می‌شود از میان این شکاف‌ها حرف خود را زد یا نه». او مقایسه‌ دانشگاه ایران با آکادمی غرب را نیز نادرست دانست: «در آنجا نظم سیاسی و نظم دانشی روشن است. همه چیز مشروع و شفاف است. اما در اینجا، حتی ساده‌ترین مناسبات علمی در مه غلیظ بی‌اعتمادی غرق شده است». به باور توفیق، سخن‌گفتن از نظریه‌پردازی در چنین بستری نوعی «انکار واقعیت» است: کسی که نمی‌خواهد ببیند در جامعه چه می‌گذرد، نمی‌تواند از نظریه حرف بزند. باید واقعیت را به رسمیت شناخت و حتی از آن عصبانی شد.

تنش و تفاهم در گفت‌وگو

در ادامه نشست، میان سه سخنران گفت‌وگویی پرتنش اما سازنده شکل گرفت. آزاد ارمکی ضمن دفاع از امکان نظریه‌پردازی در ایران، از فراستخواه خواست از ایدئالیسم فاصله بگیرد و «صدای جامعه» را جدی‌تر بشنود. او گفت: «ما در جامعه‌شناسی ایران ضعف کار فنی داریم. روایت از جامعه است که نظریه می‌سازد، همان‌طور که آرون در فرانسه راوی جامعه‌شناسی بود». فراستخواه در پاسخ با لحنی همدلانه اما منتقد گفت: «من حس دکتر توفیق را درک می‌کنم، اما بازی ایشان را در این پنل کارآمد نمی‌بینم. گرچه او با همین تنش در آسمان است، اما نظریه باید بتواند این زندگی هراسناک را شرح دهد». او افزود که دانشگاه هرچند آسیب‌دیده است، اما تماما فرو نریخته: «در دانشگاه انسان‌های شریفی هستند، پایان‌نامه‌های خوبی نوشته می‌شود و نسل تازه‌ای از اعضای هیئت علمی آمده‌اند که نصیبی از رانت ندارند. ما نباید زندگی در دانشگاه را ساده کنیم». فراستخواه سپس با تأملی تاریخی به نسبت دانشگاه و مدرنیزاسیون پرداخت: «دانشگاه در ایران بخشی از پروژه‌ توسعه بود و وقتی توسعه شکست خورد، دانشگاه هم دچار شکست شد. با این حال باید شرایط امکان نظریه را بازسازی کرد؛ از روش‌های تدریس تا تربیت نسل‌های تازه». او در بخش دیگری از سخنانش بر نقش دانشگاه در تولید مسئله تأکید کرد: «ما دانشگاه را در بهترین حالت بازوی اجرائی دولت می‌دانیم، نه یک ذهن مستقل. نظریه از دل مسئله‌مندی می‌زاید». به باور او، غلبه‌ کمیت‌گرایی و اثبات‌گرایی خام در دانشگاه ایرانی اجازه‌ زایش نظریه را نمی‌دهد: «وقتی همه چیز درگیر شاخص و آمار است، چرخش علمی رخ نمی‌دهد. نظریه‌پردازی سفله‌پرور نیست، اندیشمند متفاوت می‌خواهد».

توفیق در واکنش گفت که فراستخواه و آزاد ارمکی هر دو واقعیت تلخ آکادمی را دست‌کم می‌گیرند: «شما هنوز بحث بیست سال پیش را تکرار می‌کنید. اتفاقاتی در این سال‌ها افتاده که جدی گرفته نمی‌شود. در چنین فضایی، حتی حرف‌زدن از امکان نظریه، نوعی توهم است». او تأکید کرد که علوم انسانی در ایران سال‌هاست درگیر بقاست و تنها از دل «کار گل» و تجربه‌های حاشیه‌ای می‌تواند به اندیشه برسد.

در پاسخ، فراستخواه بار دیگر بر تداوم تاریخی زندگی علمی در ایران تأکید کرد: «بعد از مغول، ایران ادامه پیدا کرد. هر که بیاید، زندگی و علم در این سرزمین هست. این تصویر دانشجوی تنبل و استاد نالایق، تمام واقعیت دانشگاه نیست. شهروندان علمی جدیدی در حال شکل‌گیری‌اند و نباید دست‌کم گرفته شوند».

از فهم شکست تا بازسازی امکان

نشست «موانع نظریه‌پردازی در ایران» نشان داد که پرسش از نظریه در ایران، صرفا مسئله‌ای علمی نیست، بلکه بازتابی از نسبت جامعه با نهاد علم، دولت و تجربه‌ تاریخی شکست‌ها و تغییرهاست. برای فراستخواه، نظریه‌پردازی امری امکانی است که نیاز به بازسازی بسترهای اجتماعی و نهادی دارد؛ برای آزاد ارمکی، نظریه در گرو‌ درک شکست به‌جای انحطاط است؛ و برای توفیق، نظریه در ساختار کنونی دانشگاه اساسا بی‌موضوع است مگر آنکه نهاد علم از فساد و انفعال خود عبور کند. در میان تفاوت دیدگاه‌ها، یک نقطه‌ مشترک وجود داشت: هیچ‌کدام از سخنرانان، جامعه‌ ایران را مرده یا بی‌امکان نمی‌دیدند. برعکس، هر سه معتقد بودند که در دل شکست‌ها و تناقض‌ها هنوز انرژی اندیشه و امکان بازسازی وجود دارد. این نشست بیش از هر چیز نشان داد که نظریه‌پردازی در ایران، اگرچه دشوار و پرچالش است، اما همچنان می‌تواند از دل گفت‌وگو، نقد، و حتی تنش‌های فکری زاده شود؛ ‌درست همان‌گونه که در این نشست، نظریه نه در سکوت بلکه در گفت‌وگوی زنده میان سه صدا شکل گرفت. 

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.