تحلیلی از جلسه اقتصاد رفتاری
فروپاشی طبقه متوسط و بحران نرمالیتی ایران
این متن به تحلیل وضعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران در قالب روایتی از یک جلسه علمی اقتصاد رفتاری میپردازد و از طریق آن وضعیت دوقطبی اجتماعی، حذف طبقه متوسط و تأثیرات این تغییرات را بررسی میکند. نویسنده اشاره میکند که طبقه متوسط به دلیل بحرانهای اقتصادی در حال حذفشدن است و فرزندان تحصیلکرده آنها در حال مهاجرت.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
این متن به تحلیل وضعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران در قالب روایتی از یک جلسه علمی اقتصاد رفتاری میپردازد و از طریق آن وضعیت دوقطبی اجتماعی، حذف طبقه متوسط و تأثیرات این تغییرات را بررسی میکند. نویسنده اشاره میکند که طبقه متوسط به دلیل بحرانهای اقتصادی در حال حذفشدن است و فرزندان تحصیلکرده آنها در حال مهاجرت. جامعه باقیمانده به دو طبقه بسیار فقیر و طبقهای رانتی و مصرفگری افراطی یا تبذیری تقسیم شده است. طبقه فقیر بیشتر به سمت خرافات گرایش پیدا میکند، درحالیکه طبقه ثروتمند به دنبال علم کاذب (سودوساینس) و فلسفههای پوچگرایانه است.
در یک عصر دلگیر، دعوت به جلسهای شده بودم که عنوان آن بحث علمی اقتصاد رفتاری و رونمایی از ترجمه جدید کتاب معروف دانیل کانمن «Thinking, Fast and Slow» (تفکر با درنگ و بیدرنگ؛ که به نظر من این نامگذاری بیمسمایی است و موضوع کانمن درنگیدن نیست و ظاهرا برای اینکه با ترجمه قبلی «تفکر تند و کند» متفاوت باشد، این عنوان انتخاب شده است و نشانه نشناختن عملکرد مغز و ذهن توسط مترجم است) بود.
اینجانب با نحوه تفکر و نظریه کانمن در این کتاب و کتاب بعدی او تحت عنوان «نویز» و استفاده از آن در سیاستگذاری رفتاری آشنا بودم و علاقهمند بودم از زبان محققان دیگری تأثیر آن بر اقتصاد واقعی جهان را بشنوم. اما آنچه بیشتر یاد گرفتم، از ترکیب و فضای جلسه بود که خود نشانی از تأثیر اقتصاد بر رفتارهای اجتماعی است. آنچه را که آموختم، در چند کلمه کلیدی خلاصه میکنم و شرح میدهم:
کاهش نرمالیتی و حذف نقش طبقه متوسط، دوگانگی اجتماعی، تأثیرات حذف طبقه متوسط بر علم و وجدان، گسترش شبهعلم و سودوساینس، بروز طبقه رانتی- تبذیری با نقاب روشنفکری و تحول فرهنگی.
اما لازم است قبل از ورود به بحث و توضیح جلسهای که انگیزه این نوشتار شد، به توضیح اجمالی نرمالیتی بنشینیم: نرمالیتی اجتماعی یعنی حالتی از تعادل، ثبات و پیشبینیپذیری در روابط و نهادهای اجتماعی که افراد در آن بتوانند با حداقل تنش و بینظمی زندگی کنند. به عبارت سادهتر، جامعه در وضع نرمال به گونهای عمل میکند که کنشها و تعاملات افراد قابل فهم و هماهنگ و هنجار باشند. رفتار هنجار همان کنشی است که براساس هنجارها (قواعد غیررسمی یا رسمی مورد انتظار جامعه) شکل میگیرد. مثل احترام به بزرگتر، رعایت قانون راهنمایی و رانندگی، یا انجام آیینهای مذهبی و فرهنگی. امیل دورکیم (1893) هنجارهای اجتماعی را ابزارهای بیرونی میداند که رفتار فرد را محدود میکند و درعینحال جهت میدهد. بدون آنها جامعه به حالت آنومی فرومیغلتد. با این تفسیر بین نرمالیتی اجتماعی و هنجار ابطهای مبتنی بر موازنه دینامیک و بازخوردی پذیرش و طرد وجود دارد،
به صورتی که رفتارهای هنجار، مصالح اصلی و پایه نرمالیتی اجتماعیاند و نقطه تعادل آن تعیینکننده است؛ یعنی جامعه در جایی بین انعطاف (پذیرش تغییرات هنجاری) و صلابت (اصرار بر هنجارهای تثبیتشده) موازنه برقرار میکند. اگر خیلی صلب باشد، به بحران مشروعیت میرسد و اگر خیلی رها باشد، به آنومی (بیهنجاری) دچار میشود. به قول پارسونز (1951) هنجارها مکانیسمی هستند که کنشهای فردی را به سوی انسجام جمعی هدایت کرده و شرایط امکان نرمالیتی و ثبات اجتماعی را فراهم میکنند. پس میتوان گفت که در یک نگاه مدرن و در یک رابطه چرخهای پایدار رفتار هنجار، شرط لازم نرمالیتی اجتماعی است و نرمالیتی اجتماعی نیز زمینه و انگیزهای برای تداوم رفتار هنجار فراهم میکند. اما درک پست مدرنیته از این قاعده فراتر میرود. ژان-فرانسوا لیوتار (1979) عنوان میکند که پستمدرن یعنی بیاعتمادی به کلانروایتها و هنجارها در این دوران دیگر از کلانروایتها نمیآیند، بلکه در بازیهای زبانی محلی و متکثر شکل میگیرند. فوکو (1976) با تاختن به این کلانروایتها نرمالیتی را نه وضعیتی طبیعی، بلکه نتیجه اعمال انضباطی میداند که از مدرسه، زندان تا خانواده میآید. حال با این تفاسیر به تحلیل این جلسه در ایران در گذر از نرمهای آمیخته سنت-مدرنیته به سایههای پستمدرنیته مینشینیم.
توضیح نحوه برگزاری و ترکیب جلسه در این برداشت مهم است که ناچار به توضیح هستم:
بیشتر حضار و مستمعان ظاهرا به طبقهای تعلق داشتند که در جامعه ایران در حال تولد است؛ طبقهای که دیگر نه به سنتهای گذشته میچسبد و نه به ارزشهای متعادل و منظم طبقه متوسط مدرن سمپاتی دارد.
جلسه در فضایی برگزار میشد که بیشتر برای دیسکو مناسب بود تا یک همایش علمی حتی از نوع اجتماعی آن. تنها تناسبی که خود را به چشم میکشید، قفسه کتابخانهای در روبهروی چشم بود که با لیبلهای ادبیات فراملیتی با تعدادی کتاب تزئین یافته بود که رنگچینی کتابها نشان میداد جلوهگری رنگ مهم بوده است. صدای گوشخراش اسپیکر از تمرین موسیقی در طبقه بالا در فضا پیچیده بود و تمرکز سخنران و شنونده را از بین میبرد؛ چیزی که بیشتر به یک تصویر ملودرام اجتماعی از زندگی این روزهای جامعه با هیجانات و تضادهای احساسی، لحن اغراقآمیز و ظاهر پر زرقوبرق و باطن متفاوت شبیه بود: جلسهای که چون جامعه واقعی ما به جای گفتوگو، تنها یک مونولوگ بلند از تناقضات بین مطالب مدیران سخنران و بیارتباطی آن با زندگی اجتماعی مردم مستمع امروز ما بود. بیهیچ تحلیلی و برآمدسازی از نظریه در قبال تحولات اجتماعی امروز ایران.
در گذشته، چنین جلساتی معمولا به سیاق هنجارهای علمی مدرنیته در سالنهای دانشگاهها برگزار میشد و پر بود از اندیشمندان و پژوهشگران، اما حالا بیشتر به محفلی از نوع دورهمیهای اجتماعی تبدیل شده است که انگار برای «خرید و نمایش» است، حضاری که بیشترشان در ایرانمال میتوانند دیده شوند تا در محافل علمی. با اینکه اینجانب در جلسات و کنفرانسهای علمی زیادی در آمریکا و اروپا شرکت کردهام و سالها در آنجا تجربه زیسته و علمی و پژوهشی دارم، اما هیچگاه با چنین ترکیب رنگارنگ شبیه «دورهمی اجتماعی ملودرام» در پای یک بحث علمی دانشگاهی مواجه نبودهام.
البته دورهمیهای علمی نوعی ایجاد گفتمان علمی درونجامعهای را میتواند توسعه دهد اما یک خطر تناقضآمیز دارد. وقتی مستمع جامعه متوسط که دغدغه آموختن داشته باشد، نداشته باشی، میتواند منجر به گسترش علم کاذب برای طبقه سرخوش از مواهب شود؛ آن چیزی که امروز در ایران فراوان میبینیم.
در میان جمعیت، هیچ چهره آشنای دانشگاهی را نمیدیدی و همه چهرههای جدید با نحوه آرایش و لباس کچوال و پستمدرن بودند، در حیاط پشتی نیز خانمهایی با لیوانهای نوشیدنی در دست، در انتظار یا سیگار بر لب، به تماشا نشسته بودند که بهناچار باید از میانشان میگذشتی.
این ترکیب گویای تحولی بود که در جریان است، بیحجابیای یکدست و انحصاری که جایگزین حجاب انحصاری دیروز شده است.
و این نشانه این بود که اتفاقی در شرف وقوع است و جای انحصار دینی را انحصار سکولار از آنِ خود خواهد کرد و باز آنچه میماند، انحصار است و آنچه میرود، تعامل و گفتوگوی بینالاذهانی است. گویا جامعه ما جامعه بهشدت دوقطبی است و همیشه دعوای ما بین سیاه و سفید است یا محجبهای یا بیحجابی و این وسط کمحجابها (طبقه متوسط) از دو سوی تحت فشار و تهاجم هستند. این اکستریمیسم و افراطگری درمان نیست؛ که خود درد مهلک و مزمن جامعه ماست. و دعوای حجاب و بیحجابی فقط مثالی و وجهی از آن است و فقط جای حاکم و محکوم عوض میشود. ظاهرا دوران گذار ما از سنت-مدرنیته به پستمدرنیته هم مختص خودمان است؛ همانگونه که در دوران مشروطیت از سنت به مدرنیته ناکام و ناتمام گذشتیم و دوباره برگشتیم و در این آونگ حالا دایره نوسان را تا پستمدرنیته گشادهایم.
طبقه متوسط در ایران که روزگاری محور تحولات علمی و اجتماعی و حامل وجدان و شرافت اجتماعی مبتنی بر علم و خرد بود، حالا زیر فشار بحرانهای اقتصادی و اجتماعی مزمن و طولکشیده بهشدت نحیف است. اما طبقه متوسط چه مشخصاتی دارد که در ایران در حال اضمحلال است: طبقه متوسط اجتماعی به گروهی از افراد در جامعه اشاره دارد که از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بین طبقات پایینتر (کارگر) و بالاتر (ثروتمند یا اشراف) قرار میگیرند. این طبقه معمولا شامل افرادی است که دارای تحصیلات متوسط یا بالاتر، مشاغل با درآمد مناسب و پایدار و مهارتهای تخصصی یا مدیریتی هستند و به تحرک اجتماعی، آموزش و پیشرفت اهمیت میدهند. آنها در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی مشارکت کرده و به مدرنیته و تغییرات اجتماعی گرایش دارند. طبقه متوسط به دلیل تأثیر گستردهای که بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ دارد، در بسیاری از جوامع بهعنوان ستون فقرات توسعه اجتماعی، اقتصادی، علمی و فرهنگی شناخته میشود و با ارزشهای اعتدال، کار سخت و رفاه اجتماعی پیوند دارد.
حال با اضمحلال طبقه متوسط در ایران، دو طبقه اجتماعی ایجاد شدهاند. در ۴۳ سال گذشته از انقلاب ۵۷ قسمت زیادی از طبقه متوسط به زیر خط فقر فروغلتیدهاند، (فقر مطلق حدود 30 درصد جامعه ایران را شامل میشود و طبیعتا گرفتاران فقر نسبی باید به دو برابر این عدد برسد)، طبقه فقیری که مهمترین دغدغه او بقای فیزیولوژیک است. برای این طبقه علم و دانش و تفکر جزء ضروریات زندگی محسوب نمیشود و اگرچه قسمتی از جمعیت جوان آن مدارک دانشگاهی نیز دارند، ولی به صورت تیپیک راننده اسنپ هستند و مشکلات اصلیشان قیمت لوازم یدکی و معیشت در تورم لجامگسیخته برای ادامه بقاست. نوعا اینها فرصت و امنیت مالی لازم برای شرکت در چنین جلساتی را پیدا نمیکنند.
باز دراین میان یک طبقه جوانان متعلق به طبقه متوسطی هستند که تحصیلکردهاند، با استعداد هستند و باهوشاند. رفتار معمولی و نرمال دارند. اما نه امکانات کافی برای سرمایهگذاری و کار دارند و نه پارتی مناسب برای اشتغال. و اینها بیشترین طعمه کشورهای پیشرفته برای جذب مغز و استعدادهای آمادهاند و ناچار بیشتر به فکر یا در حال مهاجرت هستند. گاه اینها را در این جلسات میبینی.
با اینکه ناراضی هستند اما سر عناد و تضاد با سنتهای اجتماعی ندارند، ولی با مدرنیته راحتتر هستند و البته تنها گوشه چشمی به پستمدرنیته دارند؛ اما طبقه جدیدی نیز در چهار دهه گذشته به وجود آمدهاند که من آنها را طبقهای رانتی _ تبذیری مینامم که پدربزرگان و پدران رانتخور تسبیحبهدست و فرزندان بهشدت بریده از آیین و سنت با امکانات فراوان مالی را به جامعه هدیه کرده است و جمعیت فربه سنتگریزی در کشور از همینها تشکیل شده است. جمعیتی که بیشتر عمرشان در اینستاگرام میگذرد و شبها در دوردور هستند. گاهی نیز در اینگونه مجالس و بیشتر با عناوین بیزینسی چون موفقیت و برندسازی و عناوین روشنفکری برای اغنای هویت مینشینند و البته در اینستاگرامشان پخش میکنند تا دیده شوند. اینها خواهینخواهی به پستمدرنیته رفتاری نزدیکترند گرچه بهصورت عمومی با نوع فلسفی- تفکری آن بیگانهاند.
تعداد زیادی از اینها در طبقه جوانان نیت (Neet) (نه شغل، نه مهارتآموزی، نه تحصیل گزارش 30 درصد جوانان ایران بین 15 تا 24 ساله (۳.۱ میلیون از ۱۰.۴ میلیون نفر) –(24 درصد پسران 49 درصد از دختران، گزارش سال 1397: گزارش مرکز آمار ایران و ILO ) قرار میگیرند. اگرچه پیشبینی میشود قسمتی از جوانان طبقه فقیر که والدینشان کار میکنند و سهم کمتری از جوانان طبقه متوسط هم در زمره جوانان نیت قرار میگیرند.
در جلسه مذکور که بهانه این نوشتن شد، چهار سخنران در جلسه حضور داشتند که دو نفر اول از آنها قطعا از بهترین سرمایههای علمی کشورند. سخنران اول به زیبایی خلاصهای و نکاتی از کتاب کانمن را ارائه کرد که قابل استفاده بود و اما از آن نوری بر تاریکیهای اقتصاد ایران نتابانید که مسئولیت علم روشنکردن اذهان و تاریکخانههاست. و سخنران دوم که از جامعهشناسان شهیر کشور است با برداشتی کاملا سورئالیستی بیشتر درگیر بین سوژه و ابژه بود و اما نکاتی را گفت از جمله اینکه «هر نویسندهای در کتاب خود تمام میشود و تازه خواننده آغاز میشود» که نکته جالبی بود که برای من از جهت مفهوم میمتیکس و موتاسیونهای ایده آشنا و قابل فهم بود. نکته مهم دیگری اینکه کانمن در این کتاب سامانه اجتماعی را ندیده است و البته بیشتر نقطهای و نکتهای حرف میزد که البته جالب بودند، اما Naration یا نخ تسبیح روایت از چشم من مستمع گم بود یا من دریافت نکردم. در هنگام سخنرانی ایشان، به چهره مستمعان دقت میکردم که ببینم چقدر از مفاهیم ایشان توسط مستمعان قابل درک است. اما متأسفانه بسیاری را نه من فهمیدم نه آنها فهمیدند و نه احتمالا خود کانمن اگر میشنید میفهمید. سخنران سوم را در حد معمولی دیدم و اما چهارمی که دانشمند عصبشناختی و تکاملشناس از آمریکا معرفی شد، تجربه جالبی بود. ایشان متن بلندی را از روی نوشته میخواند و تیپ غریبی داشت که البته با مستمعان بیشتر هماهنگی داشت و بنده با مطالعات قبلی که در عصبشناختی دارم، در سخنانش جز سودوساینس چیزی نیافتم. در پایان مراسم در گوشهای از ایشان بهصورت خصوصی در رابطه با نظام اتونوموس مغزی و ارتباط آن با شهود یا اینتویشن و ارتباط تکامل تمدنی با ژنوم تکاملی مغز پرسیدم، چیزی نمیدانست و در مقدمات شبهعلمی غرق بود و «بیدرنگ» از جلسه خارج شد.
رفتارها و سبک ظاهر و نحوه چیدمان این جلسه من را متعجب کرده و به فکر فرو برده بود که جامعه دچار یک دگردیسی غریب شده است با تمایلات سطحی به علم که ظاهرا در واکنش متقابل به خرافاتگرایی گذشته بوده و البته که شاید افول طبقه متوسط جامعه که زایشگاه هنجار است نقش مهمی در بروز این پدیده ایفا کرده و یافتن آدم نرمال از دو سو نیفتاده را سخت کرده است.
این ماجرا نمایی کوچک از جامعهای است که در آن نهتنها طبقه متوسط از بین رفته، بلکه وجدان اجتماعی و علمی هم کمرنگ شده است. جامعهای که در آن خرافات در میان فقرا و شبهعلم در میان نسل جدید ثروتمندان تازه به دوران رسیده رو به فزونی است. این دوگانگی نهتنها در بحثهای علمی، بلکه در همه ابعاد زندگی ما نفوذ کرده است. اکستریمیسم، افراط و تفریط، تنها نمودی از بحرانی است که به جان جامعه افتاده، دعوای حجاب و بیحجابی، تنها سطحیترین نشانه این بحران است.
در ایران، بهویژه در دوران معاصر، طبقه متوسط نقش مهمی در توسعه علم و فرهنگ ایفا کرده است. این طبقه، بهویژه در قرن بیستم و پس از آن، از طریق آموزش، تحصیل در دانشگاهها و مشارکت در نهادهای علمی، بیشترین نقش را در تولید و ترویج علم داشت. طبقه متوسط از نظر اقتصادی و اجتماعی در جایگاهی قرار داشت که به تحصیلات عالی دسترسی پیدا کرده و به علوم مدرن علاقه نشان میداد. این افراد به دلیل فقدان ثروت موروثی یا رانتی، به تحصیل علم بهعنوان راهی برای پیشرفت اجتماعی و اقتصادی نگاه میکردند. علاوه بر این، نهادهای دولتی و خصوصی نیز بیشتر برای طبقه متوسط ایجاد شدند و این امر موجب شد رشد علم و پژوهش در ایران بیشتر در دست آنها باشد. در اروپا، اریستوکراتها به دلیل ثروت و منابع، در دورههای خاصی نقش مهمی در حمایت از علم داشتند، اما این نقش در دورههای مدرن به طبقه متوسط و دانشگاهها انتقال یافت.
به این ترتیب طبقه متوسط در ایران که روزگاری ستون فقرات تفکر، علم و هنجارهای اجتماعی بود و متفکران و دانشمندان را پرورش میداد، حالا در اثر بحرانهای اقتصادی فروپاشیده یا با اکثریت آن به زیر خط فقر فروغلتیده است. قشری که دیگر فرصت و امکان فکرکردن ندارد و تنها دغدغهاش تأمین معیشت و ادامه بقاست. رانندههای اسنپی که مدارک دانشگاهی دارند، اما درگیر مشکلات لوازم یدکی و تورم روزانه هستند. یا با اقلیتی در مقابل، که از رانتهای اقتصادی بهرهمند شده است، خود را از سنتهای آیینی و اجتماعی بریده، در تب و تاب زندگی تجملاتی و سطحی غرق شده و به دامان دانش کاذب و فلسفههای سطحی و حلقههای عرفان با قلیان اکسیژن افتاده است. این دو طبقه، هرکدام به شیوهای دچار ناهنجاریهای شخصیتی و رفتاری شدهاند.
طبقه فقیر بنا بر دلایل کاهش آگاهی و احساس نیاز به منجی، بیشتر درگیر خرافات میشود و طبقه رانتی پستمدرن نیز بهدلیل ازدستدادن معنی زندگی، در جستوجوی هویتی جدید علاقهمند به سودوساینس و دانش کاذب است. در هر دوی این طبقات ناهنجاری شخصیتی و رفتاری رشد میکند و یافتن آدم نرمال با رفتار نرمال سخت میشود. اما در میان این همه، چیزی که بیشتر از بین رفته، وجدان است. وجدان که همواره در طبقه متوسط ریشه داشت، اکنون نایاب شده است.
وجدان ثمره طبقه متوسط است. وجدان قاضی درونی آدمهای طبقه متوسط با علم ارتباط پیدا میکن؛ اینها شرافت و کرامت خود را حفظ میکنند و زندگی معمولی دارند، اما در طبقه بهشدت فقیر خرافات اوج میگیرد.
وقتی طبقه متوسط از بین برود، وجدان جامعه هم از بین میرود، وجدان، قاضی درونی انسانهاست که در فرصت رشد شخصیت حاصل میشود. وجدان میتواند توجیه شود و سرکوب یا خاموش شود ولی از بین نمیرود. هر آدمی خودش را بهتر میشناسد و نمیتواند وجدانش را از بین ببرد، اما میتواند وجدان خود را توجیه کند، به عنوان مثال اموال مردم را میخورد، ولی برای تطهیرش به حج میرود، چرا چون باید جواب وجدان خود را بدهد، اموال ۸۰ درصد مردم را میخورد، بعد بهعنوان خیریه به خاطر درد وجدان به چند درصدی از مردم کمک میکند و خود را توجیه میکند و گاه پوشش کار خیریه بهترین پوشش و ملعبه بیوجدانی میشود.
در طبقه فقیر، در اثر تحمل ظلم زیاد ابتدا خشونت ذهنی در فرد ایجاد شده و بهدنبال آن وجدان تحت فشار حس انتقام قرار میگیرد و سپس این خشونت درون به بیرون سرایت میکند و توجیه وجدانی آن را تنازع بقا میگذارد. وجدان اجتماعی برآیند وجدان جمعی انسانهاست. اما وقتی طبقه متوسط که خواستگاه وجدان اجتماعی است، نابود شود، این قاضی فردی و اجتماعی هم خاموش میشود.
طبقه متوسط همواره نگهبان وجدان اجتماعی و علمی جامعه بوده است؛ چراکه این طبقه فرصت اندیشیدن، تفکر و مشارکت در توسعه علم و اخلاق را دارد. بیشتر متفکران و اندیشمندان از این طبقه بیرون میآیند، تغییرات جامعه به دست این طبقه اتفاق میافتد، علم توسط این طبقه توسعه مییابد. با توجه به اینکه رابطه بین علم نافع و وجدان رابطهای مستقیم است، با ازبینرفتن طبقه متوسط علم کمرنگ شده و خرافات در کف طبقه متوسط که جامعه فقیر است و شبهعلم در سقف طبقه متوسط که جامعه بهشدت برخوردار است، پررنگ میشود و جامعه بیشتر به دو سوی افراطی در فقدان وجدان رانده میشود؛ فقرای خرافاتزده و ثروتمندان شبهعلمگرا. اما حقیقت تلخ این است که این بحران تنها محدود به علم و دانش نیست؛ بلکه فقدان تعامل و گفتوگو در تمام عرصههای اجتماعی رخ مینماید. از بحث حجاب و بیحجابی تا اکستریمیسم فرهنگی، همه نشانههای جامعهای دوقطبی و دچار بحران هویتاند. آنچه میماند انحصار است و آنچه میرود تعامل و همفکری. جامعه دچار شکافی عمیق میشود که دیگر نرمالیتی ندارد؛ طبقه متوسطی وجود ندارد تا تعادل و هنجار و وجدان اجتماعی را حفظ کند.
طبقه متوسط که از رفاه معقول برخوردار است و فرصت اندیشیدن و توسعه اجتماعی و مشارکت در بسط علم و دانش دارد و مبادی آداب نرمال و هنجار در جامعه با وجدان فردی و اجتماعی است، در جامعه ایران از دست رفته است. این جلسه کوچک، نمایی از جامعه امروز ما بود. جامعهای بهشدت بریده از سنتهای خوب و بد خویش و بهشدت رهاشده و رنگآمیزیشده با رنگهای متضاد، دچار حقارت معنی و در جستوجوی هویتی جدید که خویش را بتواند بازتعریف کند. در اصل جلسه به جای یک جلسه علمی گفت و شنود یک
Social gathering یا یک دورهمی اجتماعی بود با این تفاوت که جمع فقط شنونده بدون اینتراکتیویتی یا مشارکت بود و در پایان نیز هیچکس را سؤالی برنیامد که خود گویای توجه و درک جمعیت از فحوای سخنرانیها بود.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.