«علت مرگ: نامعلوم» و شرط رستگاری
انتخابی در کار نیست
فیلم «علت مرگ: نامعلوم» با وضعیتی درمیافتد که یکسره بر ضرورت تأکید میکند و انسان را به معلول یا ابژهای تقلیل میدهد که در چنبره ضرورتی گرفتار مانده است؛ پس طرف آزادی را میگیرد تا بر اخلاق تأکید کند، تا دیگر در دنیای مدرن یا «پس از مرگ خدا» همه چیز مجاز نباشد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
فیلم «علت مرگ: نامعلوم» با وضعیتی درمیافتد که یکسره بر ضرورت تأکید میکند و انسان را به معلول یا ابژهای تقلیل میدهد که در چنبره ضرورتی گرفتار مانده است؛ پس طرف آزادی را میگیرد تا بر اخلاق تأکید کند، تا دیگر در دنیای مدرن یا «پس از مرگ خدا» همه چیز مجاز نباشد. موقعیتی که شخصیتهای «علت مرگ: نامعلوم» یا مسافران ونِ سپرشکسته تجربه میکنند، قسمی تجربۀ وجودی است که خطی فارق میان پیش و پسِ خود میکشد. در میان شخصیتهای فیلم که در مواجهه با مرگِ یک غریبه درمانده شدهاند، یکی از همه متفاوتتر است و او «پیمان»، مسافری است که قصد دارد به هر ترتیب از مرز فرار کند و «اسماعیل» که قرار است او را به قاچاقبر برساند، میگوید سیاسی است، «چیزهایی مینوشت و در اینترنت منتشر میکرد و رفیقش او را لو داده». پیمان در میان هفت مسافری که در جادهای فرعی از شهداد به طرف کرمان میروند، دستکم یک قدم به آگاهی نزدیکتر است. او در بیشتر سکانسها سکوت کرده و به جای هرگونه اظهارنظر ایجابی، گویی چشم به راه نشسته تا ببیند عاقبت کار به کجا ختم میشود، هرچند خودش را کاری با آن موقعیت نیست. نوعی تنزهطلبی در پیمان هست که او را به کنارهگیری و انفعال رسانده است. اما چنانکه پیداست، پیمان در قامت «شاهد عینی» به نوشتن از وقایعی دست زده که به خاطر آن ناگزیر به فرار از مرزها شده، و موقعیت تازه برای او صحنۀ نمایشی سراسر رنج و بدبختی است که او از دعوتشدن به آن معذب است. پیمان نمیخواهد در هیچ شرارتی شرکت کند، اما هرچه پیش میرود، مسئله شر و اخلاق بیشتر به او هجوم میآورد و زندگی خصوصیاش را دستخوش تحول میکند. ماجرای فیلم چندان پیچیده نیست و دست بر قضا روایت سرراستی دارد: هفت شخصیت داستان در موقعیتی گرفتار میشوند که باید دست به انتخاب بزنند؛ انتخابی اخلاقی که تناقضات شخصیتی آنان را برملا میکند. اما به نظر میرسد پیمان نهتنها در دوراهیِ اخلاقی نیفتاده است، بلکه از پیش میداند اینجا صحنۀ بازی او نیست. در وضعیتی که هیچ پرتویی از خورشید نمانده و همه در گرفتاری و فلاکت با هم رقابت میکنند، مسئله ضرورت بیشازپیش مطرح میشود و چهبسا رفتار و انتخابهای شخصیتها را توجیه کند. اما برای پیمان ضرورتی در کار نیست، او تن به این دوگانۀ اخلاقی نمیدهد و تا حدی در این راه پیش میرود که عشق را فدا کند؛ تنها بهایندلیل که «بهار»، همراه و همقدم او در این مسیر، به انتخاب یکی از دو راه فکر کرده است. پیمان با رد و طرد این انتخاب، شکل جدیدی از سوژهمندی را نشان میدهد: او برای گیرنکردن در چنین موقعیتها و دوگانههایی است که به رغم تمام مصائب و خطراتش، فرار را بر قرار ترجیح داده است. شخصیتی که پیداست در نوشتن از «حقیقت» هیچ ابایی نداشته تا حدی که ناگزیر به فرار شده؛ در مواجهه با موقعیت پیشآمده نمیخواهد طرفِ هیچ انتخابی را بگیرد، دقیقتر اینکه از دید او انتخابی در کار نیست. او پیشاپیش نسبت خود را با قدرت معلوم کرده است، پس سپردن جسد غریبه به پلیس هم نزد او منتفی است. اما نسبتش با اخلاق؛ پیمان اعتباری برای دوگانه اخلاقی مسافران قائل نیست و شاید از اینروست که در بزنگاه انتخاب، راه خود را میکشد و میرود، گیرم به سمت مقصدی نامعلوم و پرمخاطره. سوژه متفاوت دیگری که تا انتهای کار همراه مسافران است و در لحظۀ نهایی از گرفتن سهمی از دلارهای غریبه سر باز میزند، زنی است که البته خودش پیشنهاد داده غریبه را در میانه راه در برهوتی رها کنند و خبر بدهند که جسدی در راه یافتهاند. زنی ناشنوا و بیزبان که تحت استثمار صاحب وَن است، مردی زن و بچهدار که گاهی او را به رانندۀ ون که برای او کار میکند، میسپارد تا به کرمان برود و ماهی یک بار بچههایش را ببیند. او که اوضاع زندگیاش در وخامت، از دیگر مسافران پیشی میگیرد، دمِ آخر در ایستگاه پایانی سهمش را پس میزند و چشم در چشم زنِ پابهماهِ غریبه میشود که در جستوجوی شوهرش به ایستگاه آمده. البته همه مسافران فکر میکردند غریبه افغان است و لحظه آخر کاشف به عمل میآید که هموطن بلوچ بوده است. برگردیم به شخصیت «پیمان» که صحنه را ترک کرده تا نشان دهد در این موقعیت، دوگانهای وجود ندارد که انتخابی را طلب کند، و از اینروست که میتوان حدی از رستگاری را در شخصیت پیمان سراغ گرفت. از آنجا که هیچ اخلاقی در جهان نمیتواند پیشبینی کند که یک هدف اخلاقی خِیر، چه موقع ممکن است به پیامدهای غیراخلاقی منجر شود، انتخاب مسافران توجیهی ندارد. اگرچه تحمیل رنج ناعادلانه به انسان، نوعی شَر است و نمیتوان به رنج مشروعیت بخشید؛ هیچ الگوریتم اخلاقی در کار نیست که به ما بگوید چه زمانی میتوان اخلاق را به تعلیق درآورد. اگر توجیه رنج مسافران -از پای اعدام بودنِ رفیق «احمد»، تا وخامت حال همسر «ناصر»، اوضاع نابسامان مالیِ راننده و «اسماعیل» و تحت استثمار بودن زن بیزبان- به جایی ختم شود که حق دیگری پایمال شود، پس دوگانه اخلاقی بیمعناست. این است که رنجدیدگانی که در طول داستان همدلی مخاطب را برمیانگیزند، در صحنۀ آخر فیلم در مواجهه با زنِ مسافر بلوچ که ازقضا برخلاف تصور، «دیگری» نیست، خود به مظهر شر بدل میشوند. هم از آنرو که حقوق بشری را که «دیگری» پنداشتند بیدرنگ نادیده گرفتند، هم به این خاطر که سهمی از آنچه مال غیر بود، برداشتند. در این میانه، تنها شاید «پیمان» باشد که به نوعی از آگاهی اخلاقی رسیده است که دیگر بخشی از هویت او و تنیده در وجود او است. باشد که آگاهی به رستگاری برسد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.