|

تأملی در نسبت معماری، اقتصاد و فرهنگ

با همه نوسخنی...

در روایت، معرفت تاریخی و تجربه زیسته ایرا‌ن‌زمین، رابطه‌ای ظریف میان رونق اقتصادی و رونق معماری وجود داشته است. هرگاه اقتصاد شکوفا می‌شد، بازتاب آن در مرمت و افزودن بناهای عمومی، کاروانسراها، بازارها و میدان‌ها دیده می‌شد. اما نکته اساسی در این‌ میان آن بود که معماری به‌ خودی‌ خود هرگز به ابزار مستقیم اقتصاد بدل نمی‌شد.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

وحید قاسمی- مدیر موزه خیابان ولیعصر:  در روایت، معرفت تاریخی و تجربه زیسته ایرا‌ن‌زمین، رابطه‌ای ظریف میان رونق اقتصادی و رونق معماری وجود داشته است. هرگاه اقتصاد شکوفا می‌شد، بازتاب آن در مرمت و افزودن بناهای عمومی، کاروانسراها، بازارها و میدان‌ها دیده می‌شد. اما نکته اساسی در این‌ میان آن بود که معماری به‌ خودی‌ خود هرگز به ابزار مستقیم اقتصاد بدل نمی‌شد. معماری در خدمت سوداگری صرف قرار نمی‌گرفت، بلکه این نظام داد‌و‌ستد بود که بر شرایط معماری اثر می‌گذاشت و کیفیت زیست شهری را دگرگون می‌کرد. در پس این رابطه، نوعی خِرد زیست نهفته بود؛ خردی که معماری را زبان فرهنگ می‌دانست، نه کالایی در بازار.

این خرد زیست در همان زبانی ریشه داشت که در متن زندگی مکان‌ها جاری بود. خانه‌ها، مساجد، مدارس، بازارها و میدان‌ها بر‌اساس زبان مشترکی ساخته می‌شدند؛ زبانی که هم در آیین‌ها و هم در روزمرگی جاری بود. اما در دوران معاصر، ورق برگشت. معماری به کالایی بدل شد که خودش می‌توانست اقتصاد را دگرگون کند؛ پروژه‌هایی که به‌ جای پیروی از فرهنگ، خود را در مقام موتور اقتصاد جا زدند. از اینجا به بعد، اقتصاد نگاهی تازه به معماری انداخت؛ معماری نه زبان فرهنگ، بلکه کالای مصرفی و ابزار رقابت شد. اگر معماری را بخشی از پازل فرهنگی بدانیم، بخشی که به بازخوانی فرهنگ و تداوم روایت آن کمک می‌کند، این چرخش بسیار خطرناک است؛ چراکه تعریف از فرهنگ نیز به اختلال دچار می‌شود. فرهنگ در این معنا دیگر مجموعه‌ای از عقاید، باورها، ارزش‌ها، آیین‌ها، آداب و رسوم و معنویت نیست که زندگی جمعی را سامان دهد، بلکه به‌تدریج خود نیز به کالای مصرفی بدل می‌شود. درست همین‌جاست که باید ایستاد و پرسید چگونه می‌توان معماری را از این چرخه مصرف‌گرایی نجات داد و دوباره به مصدر اصلی‌اش یعنی فرهنگ بازگرداند؟

شاید نخستین نسخه درمانی توجه به همان نسبت تاریخی میان اقتصاد و معماری باشد؛ یعنی اقتصاد را نه به‌مثابه نیرویی بیرون از فرهنگ، بلکه بخشی از فرهنگ بفهمیم. اقتصاد، با تمام سازوکارهایش، محصول همان دستگاه اندیشه فرهنگی هر جامعه است. در این نگاه، اقتصاد دیگر بیرون از فرهنگ عمل نمی‌کند، بلکه در دل فرهنگ شکل می‌گیرد و با آن معنا می‌یابد. از همین‌جا می‌توان پرسید آیا توجه به معماری در چارچوب اقتصاد صنایع خلاق و اقتصاد فرهنگ و هنر می‌تواند راهی برای حل این معضل باشد؟ البته نه با نگاه لیبرالیستی یا مصرف‌گرایانه، بلکه با اتکا بر فرهنگ به‌عنوان مصدر اندیشه. اما پیش از آنکه به فرصت‌های اقتصاد خلاق بپردازیم، مرور تجربه‌های زیسته‌شده در مقام پاسخ‌های بر زمین نشسته می‌تواند کارآمد باشد.

در روایت تاریخی و تجربه مشق‌شده ایران‌زمین، نمونه‌های روشنی داریم که نشان می‌دهد چگونه اقتصاد در خدمت معماری و معماری در خدمت حیات فرهنگی بوده است. در دوره صفوی، رونق تجارت و توسعه راه‌های کاروانی باعث شد شهرهایی مانند اصفهان به میدان‌های عظیم، کاروانسراها و بازارهای باشکوه مزین شوند. اما این معماری نه برای نمایش ثروت، بلکه برای زندگی مردم بود: میدان نقش‌جهان به صحنه آیین‌های عمومی بدل شد، بازارها محل دادوستد و گفت‌وگو شدند و کاروانسراها شبکه‌ای از پناهگاه و فرهنگ‌سرا برای مسافران بودند. در دوره قاجار نیز هر زمان ‌تجارت رونق می‌گرفت، بناهای عمومی مرمت یا توسعه پیدا می‌کردند. این همان نسبت ساده و خردمندانه‌ای بود که اقتصاد را به معماری پیوند می‌زد. مثال‌های جهانی نیز همین منطق را نشان می‌دهند. فلورانس و ونیز در دوره رنسانس نمونه‌های شاخص‌اند؛ شهرهایی که رونق اقتصادی از طریق تجارت و بانکداری باعث ساخت تالارهای عمومی، کتابخانه‌ها و کلیساهای باشکوه شد. اما این بناها هرگز صرفا ابزار سرمایه‌گذاری نبودند؛ آنها زمینه شکل‌گیری زندگی اجتماعی و فرهنگی بودند. تالار شهر فلورانس نه‌فقط ساختمانی برای حکومت، بلکه صحنه‌ای برای بیان هویت جمعی مردم شد. معماری در خدمت فرهنگ بود‌ و اقتصاد در خدمت هر دو.

با‌این‌همه، دنیای معاصر تصویری دیگر پیش‌روی ما گذاشت. بناهایی که بیش از آنکه زبان زیست باشند، ابزار نمایش سرمایه‌اند. معماری اغلب به کالایی مستقل تبدیل شده است. کافی است به برج‌های لوکس هنگ‌کنگ یا آسمان‌خراش‌های دوبی نگاه کنیم. 

این بناها نه در امتداد زبان زیست روزمره مردم بلکه در خدمت منطق سرمایه ساخته می‌شوند. بسیاری از برج‌های مسکونی هنگ‌کنگ اساسا واحدهایی خالی‌اند که صرفا به‌عنوان دارایی مالی خریدوفروش می‌شوند. گفته می‌شود از این برج‌ها در قامت تجارت‌های نوظهور در تهران هم یافت می‌شود؛ بی‌آنکه کسی در آنها زندگی کند. در دوبی نیز برج‌هایی مانند برج‌ خلیفه بیش از آنکه زمینه حیات شهری باشند، ویترین نمایش قدرت تکنولوژیک و مالی‌اند. در اینجا معماری به‌وضوح به «ابزار مالی» تقلیل یافته است: چیزی برای انباشت سرمایه و نمایش، نه برای تجربه زیست جمعی. پیامد چنین وضعیتی از دست رفتن هویت مکان و گسست میان معماری و فرهنگ است.

برای تغییر این مسیر، نیازمند بازتعریف بنیادین هستیم: معماری باید به‌مثابه فرهنگ دیده شود. معماری حافظه جمعی است؛ دیوارها و میدان‌ها روایت زندگی مردم را حمل می‌کنند. اگر این نگاه بازسازی شود، اقتصاد هم جایگاه خود را بازخواهد یافت: نه مالک معماری، بلکه بخشی از دستگاه فرهنگی. در چنین نگاهی، اقتصاد خلاق و اقتصاد فرهنگ و هنر دیگر دام مصرف‌گرایی نیست، بلکه فرصتی برای بازگرداندن معماری به مصدر فرهنگ است. اما چگونه؟ در اینجا مثال‌هایی را که از این منظر مورد بازخوانی قرار داده‌ام، می‌آورم تا بدانیم این درد درمان هم دارد و از قضا درمان معمارانه؛ نمونه‌های جهانی نیز به‌خوبی نشان می‌دهند که چگونه می‌توان معماری را نه به‌عنوان ابزار سیاست‌های اقتصادی، بلکه به‌عنوان زبانی فرهنگی فهمید.

نمونه نخست، مرکز پومپیدو در پاریس است (افتتاح ۱۹۷۷، طراحی رنزو پیانو و ریچارد راجرز). پومپیدو در ظاهر یک موزه مدرن است، اما حقیقت آن فراتر می‌رود. این مرکز در بطن شهر جای گرفت و خود را به میدان عمومی بدل کرد؛ مکانی که هنر و زندگی روزمره در هم‌ تنیده شدند. ارزش اصلی پومپیدو در این است که فرهنگ را به زبان کالبدی شهر بازگرداند. این بنا نه صرفا کالایی برای جذب توریست، بلکه عرصه‌ای برای تجربه جمعی بود. اگر اقتصاد نیز از آن رونق گرفت، نتیجه فرعی بود، نه مقصد. همین ویژگی است که پومپیدو را نمونه‌ای فرهنگی می‌کند، نه پروژه‌ای صرفا اقتصادی. نمونه دوم، کتابخانه‌های مدئین در کلمبیا است (از ۲۰۰۵ به بعد، با پروژه شاخص کتابخانه اسپانیا در ۲۰۰۷). شهری که با خشونت کارتل‌های مواد مخدر شناخته می‌شد، تصمیم گرفت با معماری فرهنگی تصویر خود را بازنویسی کند. کتابخانه‌ها در محله‌های محروم ساخته شدند تا به مردم فرصت تجربه فرهنگ و آموزش بدهند. این پروژه‌ها بیش از آنکه در پی کالایی‌سازی فرهنگ باشند، به بازسازی اعتماد اجتماعی و احیای هویت جمعی پرداختند. ارزش اقتصادی و اجتماعی مدئین از دل همین رویکرد فرهنگی زاده شد.

نمونه سوم، کتابخانه ملی قطر در دوحه است (افتتاح ۲۰۱۷، طراحی OMA/رم کولهاس) این بنا نماد جدیدی از حافظه جمعی جهان عرب شد. طراحی‌اش با یک فضای باز و پیوسته، همه گروه‌ها را در یک سطح گرد می‌آورد: پژوهشگران، دانشجویان، کودکان و مردم عادی. کتابخانه ملی قطر بیش از آنکه پروژه‌ای نمایشی باشد، خانه‌ای برای روایت مشترک یک ملت شد. اقتصاد فرهنگی نیز از پی آن آمد، اما باز هم نه به‌عنوان مقصد اصلی، بلکه نتیجه قرار‌دادن فرهنگ در مصدر. اما مثال چهارم، های‌لاین در نیویورک است (افتتاح مرحله اول ۲۰۰۹ و تکمیل ۲۰۱۴، طراحی Diller Scofidio + Renfro با همکاری James Corner Field Operations و Piet Oudolf) این پروژه یک خط راه‌آهن متروکه را به فضای عمومی بدل کرد. در نگاه نخست، های‌لاین یک بازآفرینی فرهنگی درخشان است: مردم به خیابان بازگشتند، طبیعت به شهر آمد، و روایت‌های تازه‌ای از زندگی شهری خلق شد. اما هم‌زمان، پیامدهای اقتصادی دیگری نیز رخ داد: افزایش ارزش املاک اطراف، تغییر بافت اجتماعی و روند بازارگرانی (gentrification). های‌لاین در‌عین‌حال که یک تجربه‌ فرهنگی و اجتماعی ارزشمند است، نشان می‌دهد چگونه معماری می‌تواند ناخواسته در منطق نئولیبرالی گرفتار شود.

نمونه دیگر، کار حسن فتحی در مصر است. پروژه دهکده قُرنه جدید (آغاز ۱۹۴۵، نیمه‌تمام) نشان داد که چگونه می‌توان از مصالح بومی و فنون سنتی برای پاسخ به نیازهای معاصر استفاده کرد. فتحی معماری را کالایی لوکس نمی‌دید؛ برای او، معماری باید از خرد زیست مردم برمی‌خاست. هرچند پروژه با مقاومت و مشکلات سیاسی روبه‌رو شد، اما همچنان نمونه‌ای ارزشمند از معماری فرهنگی است. بازآفرینی بین‌القصرین در قاهره (دهه ۱۹۹۰-۲۰۰۰) نیز اهمیت دارد. این محور تاریخی، یادگار فاطمیان، با مرمت و بازآفرینی دوباره به قلب شهر بازگشت. هرچند نقدهایی به نگاه توریسم‌محور آن وارد شده، اما اگر از منظر فرهنگ خوانده شود، این پروژه نمونه‌ای روشن است از تلاش برای احیای روایت محلات تاریخی و پیوند دوباره زندگی و معماری. این نمونه‌ها همه بر یک نکته تأکید دارند: وقتی فرهنگ مصدر باشد، معماری زبان هویت جمعی می‌شود و اقتصاد در جای درست خود قرار می‌گیرد. اما پرسش همچنان باقی است: از کجا باید آغاز کرد؟

نخستین گام، بازنویسی قوانین و آیین‌نامه‌هاست. فرهنگ نباید به‌عنوان «پیوست» ضمیمه قوانین شود، بلکه باید خود متن قوانین باشد. همان‌گونه که در گذشته آداب جزئی از متن زندگی بود، قوانین معماری و شهرسازی نیز باید مستقیما براساس فرهنگ نوشته شوند. پروژه‌ای که نسبت خود را با فرهنگ روشن نکند، ناقص است، حتی اگر از نظر اقتصادی موفق باشد.

گام دوم، استفاده از فرصت‌های بازآفرینی شهری است. بازآفرینی نباید تنها بهانه‌ای برای گردشگری یا جذب سرمایه باشد. بازآفرینی باید به احیای حافظه جمعی و بازسازی اعتماد اجتماعی بینجامد. اینجا می‌توان ادبیات تازه‌ای خلق کرد: ادبیاتی که معماری را نه ابزار درآمد، بلکه زبان فرهنگ می‌بیند.

گام سوم، توجه به مقیاس‌های کوچک است. معماری فرهنگی فقط در کتابخانه یا موزه خلاصه نمی‌شود. بازارها، خانه‌ها، میدان‌ها و روایت‌خانه‌های محلی و شهری نیز معماری فرهنگی‌اند. طراحی معاصر اگر ملهم از فرهنگ باشد، حتی در کوچک‌ترین مقیاس‌ها می‌تواند تأثیرگذار باشد. روایت‌خانه‌ها دراین‌میان نقش بی‌بدیلی دارند: فضاهایی برای بازنمایی و زنده‌ نگه‌داشتن فرهنگ در زندگی روزمره. گام چهارم -که امروزه می‌تواند بخش مؤثر و کارآمد اقتصاد فرهنگ باشد و در پی ایجاد تداوم روایی معماری بر زمینه فرهنگ ایران‌زمین- خلق معماری معاصر ملهم از فرهنگ است. این معماری می‌تواند در بازار محلی، در خانه‌ای ساده یا در گذری قدیمی پدیدار شود. لازم نیست عظیم و پرهزینه باشد، فقط کافی است به خرد زیست مردم پیوند بخورد.

گام پنجم، بهره‌گیری از بعد بین‌المللی است. همان‌طور که کتابخانه قطر یا کتابخانه‌های مدئین توانستند به الگوهای جهانی بدل شوند، ما نیز می‌توانیم روایت فرهنگی خود را به جهان عرضه کنیم. این می‌تواند دیپلماسی فرهنگی تازه‌ای بیافریند: معماری نه به‌عنوان کالای صادراتی، بلکه به‌عنوان زبانی برای بیان خرد سرزمینی و فرهنگی. در نهایت، اگر بخواهیم معماری را از وضعیت کالایی بیرون بیاوریم و دوباره به مصدر فرهنگ بازگردانیم، باید هم‌زمان در دو مسیر حرکت کنیم: از پایین، با بازآفرینی و تجربه‌های فرهنگی-اجتماعی؛ و از بالا، با سیاست‌گذاری و قانون‌گذاری. اما نیروی اصلی از پایین می‌آید: از خرد زیست، از تجربه‌های روزمره مردم، از زبان مکان‌ها. قانون بدون این تجربه‌ها خشک و بی‌روح خواهد بود. اما بازآفرینی می‌تواند امکان این قرائت تازه را بیافریند، ادبیات نو بسازد و راه را برای قوانینی معنادار هموار کند. این جستار می‌تواند نقطه عزیمت کوششی باشد تا نشان دهد که معماری را تنها با بازگرداندن به مصدر فرهنگ می‌توان نجات داد. اقتصاد خلاق و صنایع فرهنگی اگر در خدمت این نگاه قرار گیرند، نه‌فقط مصرف‌گرایی را بازتولید نمی‌کنند، بلکه می‌توانند به موتورهای زایش فرهنگی بدل شوند. راه‌حل نه در تکرار پروژه‌های مصرفی و نه در تسلیم به سرمایه‌داری کالامحور، بلکه در بازخوانی نسبت اقتصاد، فرهنگ و معماری است؛ نسبتی که در روایت و معرفت تاریخی و تجربه زیسته ما جاری بود و امروز باید با اندیشه‌ای نو احیا شود، درست مثل آنجایی که نظامی می‌سراید:

با همه نادری و نوسخنی/ برنتابیم روی از آن کُهنی

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.