تهران و معماری فراموشی
در دل شهری که هر روز بیشتر از گذشته از خود بیگانه میشود، تهران دیگر نه مکان زیستن، بلکه صحنهای برای عبور و فراموشی است. این یادداشت با نگاهی پدیدارشناسانه و نوروفلسفی، به کالبد بیقرار پایتخت مینگرد؛ جایی که بدنها راه میروند، اما ذهنها سرگردان هستند. آیا میتوان تهران را دوباره ادراک کرد، پیش از آنکه در هیاهوی نظارت و بیمکانی، برای همیشه ناپدید شود؟


به گزارش گروه رسانهای شرق،
علیرضا جباریزادگان-پژوهشگر و مدرس معماری: در دل شهری که هر روز بیشتر از گذشته از خود بیگانه میشود، تهران دیگر نه مکان زیستن، بلکه صحنهای برای عبور و فراموشی است. این یادداشت با نگاهی پدیدارشناسانه و نوروفلسفی، به کالبد بیقرار پایتخت مینگرد؛ جایی که بدنها راه میروند، اما ذهنها سرگردان هستند. آیا میتوان تهران را دوباره ادراک کرد، پیش از آنکه در هیاهوی نظارت و بیمکانی، برای همیشه ناپدید شود؟
تهران، این پیکر عظیم اما بیقرار، سالهاست در تب بیهویتی میسوزد. شهری که بیش از آنکه زیسته شود، تحمل میشود. خیابانهایش ضربان بینظمی و بیمکانی را میکوبند؛ میدانهایی بینامونشان، خاطراتی مدفون زیر آسفالت و دود و سیمان. تهران دیگر شهر نیست؛ مجموعهای از جهتهای گمشده است.
از منظر فلسفی-عصبی، تهران تجربهای متناقض است؛ شهری با پتانسیل تحریکپذیری بالا، اما فاقد تحریک معنادار. مغز انسان در هر قدم، با سیلی از اطلاعات بیریشه مواجه میشود؛ فرمهایی بیمعنا، نورهایی بیهویت و صداهایی بیمقصد.
پدیدارشناسی تهران، تجربه گسسته حضور است. خیابان انقلاب و خیابان ولیعصر بهعنوان ستونهای افقی و عمودی فقرات شهر، نه مسیر بلکه مکان گمگشتگیاند. بدن در آنها راه میرود، اما ذهن میان خاطره سقاخانهها و صدای بوق تاکسیها سرگردان میماند. در اینجا، بدن صرفا وسیله عبور است، نه ابزار ادراک.
تهران، همانگونه که موریس مرلو پونتی، فیلسوف فرانسوی میگوید، فضا را نه به صورت هندسی، بلکه از خلال بدن درمییابد. اما بدن در تهران کرخت شده؛ دعوتی به بودن، نشستن، گوشدادن یا لمسکردن دریافت نمیکند. فضای تهران بیلمس است؛ نه درختانش دست میدهند، نه نیمکتهایش پناه میدهند و نه پنجرههایش تو را به درون یا بیرون فرامیخوانند.
در نگاه نوروفنومنولوژیک، تجربه شهری زمانی غنی است که دادههای حسی با معناهای درونی پیوند بخورند. تهران اما بیشتر شبیه محرومیت حسی مدرن است. تجربه زیسته در آن، چون خوابدیدن در اتاقی بدون پنجره است؛ چشم باز است، اما ادراک خاموش.
و در سطحی عمیقتر، آنگاه که فلسفه قدرت به میان میآید، تهران چهره دیگری نشان میدهد. شهری که بهجای زندگی، سازماندهی شده و جایی برای رؤیا باقی نگذاشته است. میدانها به تقاطع، پارکها به پارکینگ و کوچهها به کریدور عبور تبدیل شدهاند. نظارت همه جا هست؛ نهفقط با دوربین، بلکه با حذف مکانهایی که گفتوگو، خیال یا صمیمیت را ممکن میکردند.
اما قلب تهران هنوز میتپد. در کوچه پسکوچههای قدیمی امیرآباد، یوسفآباد و عباسآباد، در زیبایی مردم بااحساسش یا در نور نیمهجان غروب پارکهای پاییزی تهران، گاه جرقهای از فضای زیسته پدیدار میشود. حافظههایی در جان این شهر خوابیدهاند که اگر بهجای فراموشی به آنها گوش بدهیم، شاید بتوان تهران را از نو ادراک کرد، نهفقط تصرف.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.