حافظه جمعی و ذهن تأویلی
شماره هفت؛ از سلسله یادداشتهای «ذهن تأویلی»
در ادامه آنچه در یادداشتهای پیشین درباره ساختار ذهن تأویلی انسان ایرانی نوشتیم -از گرایش به رمز و ایهام تا دشواری در تحلیل روشن و ساختیافته-این بار میخواهیم به یکی از مهمترین خاستگاههای شکلگیری این ذهنیت بپردازیم: حافظه جمعی. آنچه ما «حافظه فرهنگی» مینامیم، فقط خاطره رویدادها نیست، بلکه شیوه بازگویی، بازسازی و بازآرایی آن خاطرههاست و این دقیقا جایی است که ذهن تأویلی نقش اصلی را ایفا میکند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
امین شاهد - منتقد و پژوهشگر
در ادامه آنچه در یادداشتهای پیشین درباره ساختار ذهن تأویلی انسان ایرانی نوشتیم -از گرایش به رمز و ایهام تا دشواری در تحلیل روشن و ساختیافته-این بار میخواهیم به یکی از مهمترین خاستگاههای شکلگیری این ذهنیت بپردازیم: حافظه جمعی. آنچه ما «حافظه فرهنگی» مینامیم، فقط خاطره رویدادها نیست، بلکه شیوه بازگویی، بازسازی و بازآرایی آن خاطرههاست و این دقیقا جایی است که ذهن تأویلی نقش اصلی را ایفا میکند.
در ذهن ایرانی، حافظه بیشتر از آنکه «ذخیره داده» باشد، بافتار تأویل است؛ یعنی بستری از معناهای ناپیدا که در دل روایتها، نمادها و خاطرههای جمعی تهنشین شدهاند و بهجای گزارش روشن واقعیت، بار رمز و احساس را حمل میکنند. تاریخ، نه در قالب روایتهای دقیق، بلکه در شکل افسانه، ضربالمثل، داستان شفاهی، منظومههای حماسی و خاطرات پراکنده و چندلایه، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. این انتقال، بیشتر از آنکه به واقعیت وفادار بماند، به معنا و استعاره متکی است. ذهن ما کمتر از تاریخ میپرسد که «چه شد» و بیشتر میخواهد بداند که «چه معنایی داشت»؛ و این معنا اغلب از خلال احساسات و تداعیهای جمعی شکل میگیرد، نه از مسیر تحلیلهای مستند.
این نوع از حافظه البته ظرفیتهای زیباییشناختی و خلاقانه بالایی دارد، اما در برابر جهان امروز -که بر تحلیل، مدلسازی و ثبت دقیق رویدادها استوار است- گاه عقب میماند. حافظه تأویلی، توانایی بالایی در تولید اسطوره و روایت دارد، اما برای سیاستگذاری، نقد اجتماعی یا ساختن نهادهای مدرن، نیاز به حافظهای دارد که تفکیک، طبقهبندی و تحلیلپذیر باشد. در حوزه هنرهای تجسمی، این نوع حافظه خود را بهوضوح نشان میدهد. بسیاری از آثار هنرمندان معاصر ایرانی، بهویژه در بستر هنر مفهومی یا هنر مبتنی بر روایت، به بازسازی همین حافظه جمعی تأویلی میپردازند، در عین حال، اغلب از ارائه صورتبندی تحلیلی یا نظاممند پرهیز میکنند. خاطرهها در این آثار به صورت قطعهقطعه، شاعرانه، نمادین و گاه بیتاریخ ظاهر میشوند. مخاطب، بهجای تحلیل، دعوت میشود به «احساسکردن» و «حدسزدن».
اینکه ما در برابر یک عکس تاریخی یا تصویری از یک مکان عمومی متروک، فورا سراغ روایت و حس و خاطره میرویم، بخشی از همین ذهنیت است. هنرمند نیز گاه بهجای مستندسازی یا تحلیل تصویری، صرفا فضای نوستالژیک یا رازآلودی خلق میکند که معنا را به تعلیق میاندازد. چنین آثاری، اگرچه میتوانند تأثیرگذار و برانگیزاننده باشند، اما در مسیر ساخت «دانش بصری» یا روایت تحلیلی از جامعه، گاه ناکام میمانند. در حافظه جمعی تأویلی، گذشته نه به عنوان زمان سپریشده، بلکه بهمثابه یک بودن همیشگی در اکنون عمل میکند. ما با گذشته «زندگی میکنیم»، نه «از آن عبور کردهایم». همین مسئله، در تحلیل بحرانهای اجتماعی یا سیاسی امروز، ما را بارها به دام تکرار میاندازد؛ چون بهجای شکافتن علل و تحلیل ساختارها، به تأویل نمادها و اسطورهها بازمیگردیم.
اما آیا میتوان این حافظه را بهکلی کنار گذاشت؟ نه؛ چون حافظه بخشی از هستی فرهنگی ماست. آنچه نیازمند بازاندیشی است، شیوه استفاده از آن است. باید بیاموزیم حافظه را نهفقط بهمثابه منبع الهام یا بازتاب حس، بلکه به عنوان داده قابل تحلیل نیز ببینیم. این یعنی بازگشت به گذشته، اما نه برای تأویل صرف، بلکه برای ساختن روایتهای روشمند، برای یادگیری، برای نقد. شاید وقت آن رسیده باشد که حافظه را بازآرایی کنیم؛ نه حذف خاطره، بلکه بازتعریف آن در قالبهایی که هم به زیباییشناسی وفادار بمانند و هم به تحلیل اجتماعی و تاریخی مجال دهند. حافظه، وقتی فقط در استعاره بماند، تبدیل به دیوار میشود، اما وقتی با تحلیل درآمیزد، میتواند پنجرهای شود رو به آینده.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.