|

جنگ ۱۲روزه و بازتنظیم اجتماعی در گفت‌وگو با هادی خانیکی، استاد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی:

مسئله «خانه» بود

درست زمانی‌ که تصور می‌شد همبستگی اجتماعی به ضعیف‌ترین میزان خود رسیده، ناگهان جنگی که 12 روز طول کشید، تمام معادلات را تغییر داد. ابتدا و انتهای نگرانی‌ها «وطن» بود که رسانه‌ها و دانشگاهیان و کارشناسان و... به آن پرداختند و بحث ایرانی‌بودن به میان کشیده شد. همه اینها در شرایطی است که در ابعاد اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نارضایتی‌ها بسیار است. هادی خانیکی، عضو هیئت علمی دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی و از چهره‌های برجسته علوم اجتماعی، در گفت‌وگو با «شرق» از رخدادی بی‌سابقه در واکنش جمعی جامعه ایرانی به حمله اسرائیل می‌گوید.

مسئله «خانه» بود

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

فاطمه غریبی: درست زمانی‌ که تصور می‌شد همبستگی اجتماعی به ضعیف‌ترین میزان خود رسیده، ناگهان جنگی که 12 روز طول کشید، تمام معادلات را تغییر داد. ابتدا و انتهای نگرانی‌ها «وطن» بود که رسانه‌ها و دانشگاهیان و کارشناسان و... به آن پرداختند و بحث ایرانی‌بودن به میان کشیده شد. همه اینها در شرایطی است که در ابعاد اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نارضایتی‌ها بسیار است. هادی خانیکی، عضو هیئت علمی دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی و از چهره‌های برجسته علوم اجتماعی، در گفت‌وگو با «شرق» از رخدادی بی‌سابقه در واکنش جمعی جامعه ایرانی به حمله اسرائیل می‌گوید. به باور او، جامعه‌ای که سال‌ها در مسیر کاهش سرمایه اجتماعی حرکت کرده بود، در لحظه‌ای حساس، با واکنشی هوشمندانه و فراتر از نارضایتی‌ها، دست به احیای پیوندهای فراموش‌شده زد؛ واکنشی که می‌تواند به بازتنظیم نظم اجتماعی تازه‌ای منجر شده و پایدار باشد، البته اگر به‌درستی فهمیده شود.

   

 تعریف‌های زیادی از همبستگی اجتماعی وجود دارد و در دوره‌های مختلفی درباره آن صحبت شده. در‌حال‌حاضر در وضعیت فعلی جامعه شما همبستگی اجتماعی را چطور می‌بینید؟

همبستگی اجتماعی را می‌توان در ابعاد گوناگون آکادمیک، سیاسی، اجتماعی و مدنی بررسی کرد. باید دید پدیده‌ای که به‌تازگی در ایران و در واکنش به تجاوز اسرائیل رخ داد، چه بود و چگونه شکل گرفت. تقریبا تمام مطالعات اجتماعی سال‌های اخیر -از‌جمله «پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» که از سال ۱۳۷۸ آغاز شد و در چهار موج ادامه یافت بر کاهش سرمایه اجتماعی به منزله همبستگی، مشارکت، اعتماد و امید به آینده دلالت داشتند. این کاهش نه‌‌فقط در اعتماد مردم به حاکمیت و اعتماد حاکمیت به مردم، بلکه در اعتماد مردم به گروه‌های درونی خود نیز نمود داشت: از گروه‌های سیاسی تا رسانه‌ها، دانشگاه‌ها و نهادهای علمی. حتی شاید این کاهش، یکی از مؤلفه‌های راهبرد دشمن برای حمله بود. تصور بر این بود که سرمایه اجتماعی تضعیف‌شده، در مقطعی می‌تواند منجر به این شود که پس از حمله به مراکز نظامی و هسته‌ای، جامعه به کمک نیروی مهاجم بیاید؛ یعنی نیروی مهاجم بتواند در نقطه‌ای با بهره‌مندی از اعتراضات مردمی، نظام سیاسی را هدف حمله قرار دهد، اما اتفاق شگفت‌انگیزی رخ داد که این اتفاق را باید در لایه‌های زیرین جامعه شناخت. جامعه در این لحظه درباره موجودیت وطن، هویت فرهنگی و ایرانی و همچنین تمامیت ارضی‌ کشور خود احساس خطر کرد و به‌همین‌دلیل واکنشی معکوس، صبورانه و هوشمندانه نشان داد و فرصتی خلق کرد که برای ایران بی‌نظیر بود. برای فهم زمینه‌ها، ابعاد و پیامدهای این واکنش، نیاز به مطالعات بیشتر و ورود به عرصه‌های مختلف آکادمیک در زمینه‌های گوناگون اجتماعی، فرهنگی، روان‌شناختی، ارتباطی و حتی اقتصادی و سیاسی است. نکته مهم اینجاست که در‌حالی‌که نارضایتی‌ها و بی‌اعتمادی‌هایی وجود دارد، جامعه ایرانی به سمت نوعی یکپارچگی حول یک مفهوم مشترک رفت؛ مفهومی به‌ نام وطن و خانه. درواقع حول مفهوم وطن با تمام مختصاتش، تاریخ، زبان، عاطفه، تسلا و اخلاق نوع جدیدی از همدلی و همبستگی شکل گرفت که نام آن می‌تواند هر چیزی باشد؛ از همبستگی اجتماعی، انسجام ملی یا همبستگی مدنی. اما مهم‌تر از نام‌گذاری، فهم آن لحظه است؛ لحظه‌ای که همه ایران، آن را درک کردند و در آن حضور داشتند. ایرانیان روابط فراموش‌شده خود را احیا کردند؛ روابط خانوادگی، دوستی، و حتی سیاسی. آنها دوباره به گفت‌وگو کشیده شدند و از دل این گفت‌وگو، نوعی یکپارچگی شکل گرفت؛ بنابراین به نظر من، برای فهم وضعیت کنونی ایران، ضروری‌ترین نکته، درک همین لحظه است؛ اکنونی که در واکنش به تجاوز بیرونی شکل گرفت. این همبستگی می‌تواند پایدار و حتی ترمیم‌کننده سرمایه اجتماعی تضعیف‌شده گذشته باشد، اما بستگی به نحوه مواجهه نظام سیاسی و جامعه با این وضعیت دارد. بستگی دارد به اینکه این واکنش، چگونه فهم شود و چگونه بتوان آن را برای مقابله با تهدیدهای آینده به یک حرکت مدنی نهادینه در کنار نظام سیاسی تبدیل کرد.

 به نظر شما چه اقدامی باید از سوی مقامات انجام شود تا بتوان گفت این واکنش فهم و درک شده است؟

برای درک دقیق‌تر این لحظه، باید از کلی‌گویی فاصله بگیریم و به سراغ نهادها و صنوف مختلف برویم و ببینیم هرکدام چگونه عمل کردند. مثلا یکی از بزرگ‌ترین نهادهای کشور یعنی دانشگاه‌ها و صنف دانشگاهیان، اعم از استاد و دانشجو و کارمند باید به‌ طور ویژه بررسی شوند. دانشگاه‌ها یکی از جاهایی بودند که هدف قرار گرفتند و آسیب دیدند. در کنار فرماندهان نظامی، دانشمندان هسته‌ای به شهادت رسیدند. حتی استادان دیگری هم بودند که شهید شدند؛ چه آنها که رهگذر بودند و چه آنها که در حمله به مجتمع‌های مسکونی به شهادت رسیدند. حتی دانشجویان، کارکنان دانشگاه‌ها و بیمارستان‌های وابسته به دانشگاه‌ها نیز در خط مقدم حملات بودند، بنابراین اگر بخواهیم مسائل ایران را درست بفهمیم، باید بگوییم این جنگ تحمیلی، رخدادی بود که از دلش «تنظیم مجدد» یا «بازتنظیم اجتماعی» بیرون می‌آمد. اگر جامعه را به دو بخش پیش از حمله و پس از آن تقسیم کنیم، تفاوت‌ها را به‌روشنی می‌بینیم. کسانی که پیش‌تر دچار محدودیت و محرومیت بودند، از استاد و روشنفکر گرفته تا فیلسوف، ورزشکار، حقوق‌دان و هنرمند در این بزنگاه، پرچم‌دار ایستادگی در برابر تجاوز شدند. آنها به‌ جای اینکه خود را موضوع قرار دهند و زخم‌های‌شان را به رخ بکشند، وطن را مسئله اصلی در نظر گرفتند.

 برخی سیاست‌مداران و کنشگران سیاسی، همبستگی اجتماعی شکل‌گرفته پس از حمله اسرائیل به ایران را به آشتی مردم با حاکمیت تقلیل داده‌اند. به نظر شما این برداشت تا چه حد با واقعیت جامعه همخوانی دارد؟

هر رخدادی که موضوع مطالعه قرار می‌گیرد به‌ویژه این اتفاق که آن‌قدر بزرگ است که به نظر من می‌تواند بازتنظیم‌کننده نظم جامعه ما باشد و نخستین وظیفه همه بازیگران، از حاکمیت گرفته تا کنشگران سیاسی، مدنی و علمی، رسیدن به فهمی درست از آن است. فهم درست گاه از مسیر اطلاعات و داده‌ها به‌ دست می‌آید، اما گاهی باید با نگاهی کلان‌تر، فلسفی‌تر و تاریخی‌تر به آن رخداد نگریست. علم آن‌گاه که با مسئولیت همراه شود، می‌گوید اطلاعات صرف کافی نیست و اگر معطوف به واقعیت نباشد، راه‌گشا نیست؛ به‌ویژه آنکه ضد‌ اطلاعات نیز ممکن است وجود داشته باشد. علاوه‌بر‌آن در جامعه دوقطبی ما، فهم پدیده‌ها هم دو‌قطبی می‌شود: واکنش مردم یا کاملا در دفاع از حکومت تفسیر می‌شود یا کاملا ضد آن. این دوگانه‌ها ما را از فهم واقعیت دور می‌کنند. اما باید لحظه‌ای تاریخی را در نظر بگیریم که در آن، واکنشی درست شکل گرفته است، حتی اگر گذرا باشد و این واکنش می‌تواند پایدار و نهادمند شود، اگر به‌درستی فهمیده شود و به‌ کار گرفته شود. در حمله اسرائیل به ایران، دو پیام روشن از طرف نتانیاهو و ترامپ منتشر شد که از مردم می‌خواستند تهران را ترک کنند. مردم به‌ طور غریزی جان، مال و آینده خود و فرزندان‌شان را در خطر دیدند. در چنین شرایطی، واکنش‌ها می‌توانست شکل دیگری باشد؛ برخی رسانه‌ها مانند ایران اینترنشنال می‌کوشیدند با روایتی خاص، جمهوری اسلامی را مسبب جنگ جلوه دهند و اسرائیل را صاحب حق دفاع مشروع معرفی کنند. اما با وجود ضعف شدید در زیرساخت‌های ارتباطی، قطعی اینترنت و سردرگمی اطلاع‌رسانی رسمی، این روایت غالب نشد. حتی بسیاری از ناراضیان و منتقدان نظام، به‌ دفاع از سرزمین، ملیت و حتی نظام سیاسی کشور پرداختند. این تغییر مهم، نخست باید شناخته شود؛ سپس می‌توان اندیشید که چه کسی و چگونه می‌تواند آن را به سمت پایداری هدایت کند. از نظر من به میزانی که دیدگاه‌های حمکرانی اصلاح شود، به همان میزان زمینه آشتی، همبستگی و پایداری این واکنش تقویت می‌شود.

اگر بخواهیم این واکنش را در بستر فرهنگی و تمدنی خود نیز بفهمیم، باید به نشانگان فرهنگی‌مان نگاه کنیم که در آن وسعت مشرب دیده می‌شود و از نظر من با فرهنگ اسلامی نیز مغایرت ندارد. فرهنگ ایرانی، به‌ویژه در لحظات بحران و مواجهه با خطر و تهدید، عناصر انسجام‌بخش قوی‌ای دارد و پذیرای تکثر است؛ برای مثال نوروز پیام‌آور آشتی است. همچنین توصیه‌هایی مانند «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است، با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» نیز در ریشه‌های فرهنگی ما وجود دارد؛ درحالی که مثلا شهرداری برای حمایت از نظریه جنگ در بیلبوردهای خود، مدارا را به عداوت تبدیل کرده بود. فرهنگ ما با این جنس از برداشت‌های سیاسی روز نیز سازگار نیست. به‌ طور کلی در لحظاتی مانند این، ما می‌توانیم از تقابل خسته‌کننده دوگانه‌ها خارج‌ و وارد پارادایمی تازه شویم؛ جایی که ویولن‌زن، بسیجی، دانشگاهی، روستایی، هنرمند‌ و همه اقشار جامعه، با نام ایران کنار هم بایستند. اما باید بدانیم ایران ما، ایرانی متکثر، متفاوت و سیال است؛ جامعه‌ای است که هنوز نهادهای مدنی و سیاسی‌اش به‌ طور کامل در آن رسوخ نکرده‌اند که همه آن را در بر بگیرند.

ارزیابی شما از بازتاب اجتماعی جنگ در میان دانشگاهیان چیست و واکنش‌های آنها را چگونه تحلیل  می‌کنید؟

این سؤال، مهم است و برای پاسخ دقیق‌تر، من نهاد دانشگاه و دانشگاهیان را از هم تفکیک می‌کنم. منظور من از نهاد دانشگاه این است که این نهاد به‌ عنوان نهاد علم، در جهان جدید با نقش‌های تازه‌ای روبه‌رو شده است. در جهان امروز، اگر به موضوعاتی مثل محیط‌ زیست، فناوری اطلاعات، جهانی‌شدن و... نگاه کنیم، می‌بینیم که دانشگاهِ 50 سال پیش، در برابر این حجم از مسائل جدید و تحولات فشرده و پرشتاب، قرار نداشته است. اگر نهاد دانشگاه نتواند خودش را با این مسائل و پرسش‌های تازه وفق دهد، طبیعتا نهادهای دیگری جایگزین آن خواهند شد. همین حالا هم در حوزه‌هایی مثل فناوری یا اقتصاد، می‌بینیم که شرکت‌ها و استارتاپ‌ها جای نهادهای علمی را گرفته‌اند یا دست‌کم در کنارشان ایستاده‌اند. در عین حال، نهاد دانشگاه صرفا نهادی پژوهشی یا محدود به آزمایشگاه و کارگاه نیست، بلکه باید نسبت به جامعه و پیرامون خود مسئولانه برخورد کند. باید ببیند چه مسائلی، چه از جنس تهدید مثل جنگ و تحریم و چه از جنس مسائل آینده‌نگرانه مانند توسعه، آن را احاطه کرده است و نسبت به آنها واکنش نشان دهد. اگر به چند دهه گذشته نگاه کنیم، می‌بینیم که چند رخداد مهم دانشگاه‌ها را به تکاپو برای پاسخ‌گویی واداشته است. برای مثال در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دانشگاه‌ها وارد عرصه دفاع شدند، معاونت‌های جنگ شکل گرفت، دانشجوها و استادان راهی جبهه شدند و حتی آیین‌نامه‌های آموزشی بر اساس شرایط جنگی تغییر کرد یا همین اواخر که در دوره کرونا، دانشگاه‌ها یکی از نهادهایی بودند که باید پاسخ‌گو می‌بودند. در چنین شرایطی، اولین انتظاری که می‌توان از نهاد دانشگاه داشت، این است که در آن لحظه حاضر باشد و غایب از لحظه نباشد. دانشگاه باید کارکردها و سازوکارهای متناسب خود را در آموزش، پژوهش، ارتباطات بین‌المللی، دیپلماسی علمی و همچنین در فهم مسائل روانی، اجتماعی و اقتصادی جامعه پیدا کند. به‌ویژه در شرایطی که جامعه با شوک و تروما روبه‌رو است، دانشگاه به‌ عنوان کانون تفکر باید در کنار جامعه قرار گیرد. در بخش دوم، به دانشگاهیان به‌ عنوان کنشگران می‌پردازم. این افراد -از اعضای هیئت‌علمی تا دانشجویان و حتی کارکنان اداری در برابر چنین وضعیت‌هایی، مسئولیت دارند. به‌ویژه زمانی که مانند حمله اسرائیل، با جنگی ناگهانی، فراگیر و غافلگیرکننده مواجهیم. از نگاهی مثبت، می‌توان گفت برخی دانشگاهیان برای تبیین وضعیت، اطلاع‌رسانی درست و برای تحلیل اینکه چه رخ داده و به کجا ممکن است بینجامد، واکنش نشان دادند. در دانشگاه‌هایی مثل علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، تهران، صنعتی شریف و شهید بهشتی، دانشگاهیان به تولید محتوا و تحلیل ابعاد سیاسی، زمینه‌ها و الزامات این اتفاق دست زدند؛ مانند ایجاد شبکه «نبض دانشگاه». البته اطلاعات من محدود است و حتما دانشگاه‌های دیگری هم بوده‌اند که در این راستا اقداماتی انجام داده باشند.

بیشترین بروز واکنش‌های دانشگاهیان در تدوین و امضای بیانیه‌های مختلف دیده شد؛ بسیاری از جامعه‌شناسان، حقوق‌دانان، اقتصاددانان و اندیشمندان علوم سیاسی به‌موقع وارد عمل شدند. این واکنش به ‌نظر من اقدام خوبی بود ولی یک پرسش باقی می‌ماند: آیا طیف وسیعی از دانشگاهیان وارد این منظومه شدند؟ به نظر من خیر. بیشتر آنها، همان کنشگران اجتماعی دانشگاهی بودند که پیش‌تر هم در عرصه عمومی فعال بودند. در حال حاضر انتظار می‌رود که این دایره وسیع‌تر شود. نکته مهم اینجاست که دانشگاهیان فعال در اتفاقات اخیر، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، از جمله کسانی بودند که در سال‌های اخیر بیشترین لطمه‌ها، محدودیت‌ها و محرومیت‌ها را متحمل شدند. اما در این بزنگاه نشان دادند که وطن را موضوع قرار داده‌اند، نه مسائل خود را. در نهایت و در پیوند با سؤال اول شما، باید گفت که نهاد دانشگاه و دانشگاهیان می‌توانند در مسیر انسجام ملی میانجی باشند، زبان مشترک میان منتقدان، معترضان و حتی بخش‌های خاکستری جامعه شوند و آنها را به میدان گفت‌وگو و مشارکت بازگردانند. این نقش، نقشی مهم و تاریخی است که بر عهده دانشگاه است. به باور من، زمان‌های بحرانی، فرصت‌هایی برای اثبات مرجعیت علمی و اخلاقی دانشگاه در برابر مردم هستند. هرچقدر دانشگاه در چنین زمان‌هایی وارد میدان شود و برای حل مسائل کشور تلاش کند، به همان میزان می‌تواند نقش تاریخی‌اش را ایفا کند.

با توجه به مباحثی که مطرح کردید، اگر بخواهیم جمع‌بندی کوتاهی داشته باشیم، به نظر شما بایدها و نبایدهای واکنش دانشگاهیان در برابر چنین شرایطی چیست؟

به‌ نظر من در چنین شرایطی، مهم‌ترین باید، این است که رویکرد دانشگاه در چنین شرایطی مسئله‌محورتر از گذشته شود و به‌ سمت راه‌حل‌های بنیادین حرکت کند. جامعه ما، در کنار تخریب فیزیکی، دچار تخریب روانی و اجتماعی هم شده و اینجاست که دانشگاه باید با صدایی رساتر وارد حوزه عمومی شود. مهم‌ترین نباید هم این است که دانشگاه همچنان در کلیشه‌های ذهنی پیش از جنگ باقی بماند. امروز، زمان متفاوتی است. موضوع مشترک ایران است و برای ایران، باید همبستگی را تقویت کرد.

در سال‌های اخیر شاهد بهره‌گیری حاکمیت از ظرفیت‌های علوم مهندسی، در حوزه‌هایی مانند صنایع نظامی و ساخت موشک بوده‌ایم. به نظر شما، آیا به همین میزان از علوم انسانی و اجتماعی نیز بهره‌برداری شده است؟ اگر چنین ظرفیت‌هایی به‌درستی به‌کار گرفته شوند، چه تغییراتی رخ خواهد داد؟

به باور من، عصر ما، عصر درهم‌تنیدگی دانش‌هاست. دیگر آن تفکیک‌ها و شکاف‌های سنتی میان علوم انسانی و مهندسی یا علوم پایه به آن شکل کلاسیک وجود ندارد. ما وارد دوره‌ای شده‌ایم که شبکه‌های ارتباطی، چه به ‌لحاظ فناورانه و چه اجتماعی، همه چیز را به هم گره زده‌اند. حتی در رشته‌های فنی مثل مهندسی، مفاهیمی مثل شبکه‌ها، فقط از منظر فنی بررسی نمی‌شوند، بلکه نحوه ارتباط عمودی و افقی در آنها به یک مسئله بین‌رشته‌ای بدل شده که نیازمند تحلیل‌های اجتماعی و ارتباطی است. پزشکی هم همین‌طور است؛ دیگر آن مرزهای سنتی‌اش با علوم انسانی پابرجا نیست. با این‌ حال، علوم انسانی و اجتماعی بیشتر از سایر حوزه‌ها در معرض داوری‌ها و قضاوت‌های ایدئولوژیک‌اند. به همین دلیل، نوعی ارزش‌گذاری خاص نسبت به آنها شکل گرفته، مثلا با طرح مسائلی مانند «بومی‌سازی علوم انسانی» که در بسیاری موارد، به‌جای تبیین نسبت علوم انسانی با بسترهای اجتماعی، به نوعی خارج‌کردن آن از دایره معرفت علمی بشری و قواعد عام علم در جهان منجر شده است. گویی ما می‌خواهیم بگوییم: ما تافته جدابافته‌ایم؛ در حالی‌ که اگر به درهم‌تنیدگی علمی باور داشته باشیم، علوم انسانی هم به اندازه علوم فنی می‌توانند در دفاع، در توسعه و در تقویت سرمایه اجتماعی نقش‌آفرین باشند، اما متأسفانه نوع مواجهه و استفاده از آن بیشتر ایدئولوژیک است تا علمی. گاهی تصور می‌شود که کار علوم انسانی این است که پیش‌فرض‌های ما را تأیید کند، نه اینکه به‌مثابه یک دانش مستقل عمل کند. در حالی‌ که علوم انسانی، درست مثل مهندسی، ممکن است نظری را تأیید یا آن را رد کند. باید به استقلال و عقلانیت آن احترام گذاشت.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.