|

‌‌ «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها: مدخلی در جامعه‌شناسی کوه‌نوردی ایران» به روایت علیرضا اسکندریون و گلشید کریمیان

سر به روی شانه‌‌ کوه

کتاب «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها» به قلم علیرضا اسکندریون و گلشید کریمیان درباره نقش گروه‌های کوه‌نوردی دهه‌های 30، 40 و 50 در ایجاد، سازمان‌دهی، آمادگی روانی و جسمانی اعضای تشکل‌های چپ است. مهم‌ترین کارکرد کوه در مقابله با «ازخودبیگانگی» در جوانان و دانشجویان آن دوره است که در ادامه این جوانان را در قالب گروه‌های چپ به مقابله‌ای چندوجهی با رژیم پهلوی کشاند.

سر به روی شانه‌‌ کوه

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مبین عدلی میشامندانی: کتاب «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها» به قلم علیرضا اسکندریون و گلشید کریمیان درباره نقش گروه‌های کوه‌نوردی دهه‌های 30، 40 و 50 در ایجاد، سازمان‌دهی، آمادگی روانی و جسمانی اعضای تشکل‌های چپ است. مهم‌ترین کارکرد کوه در مقابله با «ازخودبیگانگی» در جوانان و دانشجویان آن دوره است که در ادامه این جوانان را در قالب گروه‌های چپ به مقابله‌ای چندوجهی با رژیم پهلوی کشاند. کوه در تاریخ یک پناهگاه، گریزگاه یا برتری جغرافیایی برای مبارزه بوده است؛ مثل قلاع اسماعیلیه، بابک، کوراوغلی، قاچاق نبی، سیاهکل و.‌‌.. . به باور نویسندگان اگر تاریخ را در یک روند خطی بنگریم، همان دلایلی که مبارزان ادوار گذشته را به کوه هدایت کرد، مبارزان دوره‌ مطالعه‌ آنها را نیز به کوه آورد، یعنی تنگناهای سیاسی و فقدان آزادی فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی. اما این بار دامان کوهستان کارکرد دیگری هم داشت. کوه به محیطی برای مقابله با «ازخودبیگانگی»ای بدل شد که محیط شهر دچارشان کرده بود. گروه کوه‌نوردان به تعدادی جوان تبدیل شدند که در جامعه کوچک‌شان، آرمان‌خواهی، عدالت‌جویی، مقاومت، برابری جنسی، خود انتقادی، سلامت جسم و روان را پرورش می‌دادند. جوانان سرخورده و از خود بیگانه‌شده در محیط مصرف‌زده‌ شهر با قدم‌گذاشتن در محیطی که هم ظاهر و هم قواعد حاکمش هیچ نسبتی با محیط «از خود بیگانه‌ساز» شهر نداشت، ضمن بحث‌ها و بررسی‌های مختلف و بهره‌مندی از آزادی‌های نسبی که در کوه برای سازمان‌دهی فراهم می‌آمد، تغییراتی اساسی می‌کردند. انگار دوباره تجربه «انسان آزاد بودن» را کشف می‌کردند و در بازگشت به شهر در پی آن بودند تا این تجربه را به دیگران انتقال داده یا آنها را هم به کانون این تجربه بیاورند. و به‌این‌ترتیب کوه به شهر می‌رسید. مبارزه‌ در کوه زاده و در شهر بزرگ می‌شد. همواره در کارهایی مثل ماراتن، سفرهای اکتشافی و البته صعود به قله‌ها، اهدافی ماجراجویانه جلب‌ توجه می‌کنند که در پی حسی از اومانیسم و خودبزرگ‌بینی افراطی انسان شکل گرفته. گویی در این پنجه در پنجه انداختن با طبیعت، کنشی نمادین برای اثبات این باور وجود دارد که «انسان توان چیرگی بر طبیعت را دارد». نگاهی که بیشتر در گستره تسلط معنایی مصرف‌گرایی و سرمایه‌داری‌ قرار می‌گیرد. اما در روایات کتاب مشخص می‌شود که کوه و کوه‌نوردی با داشتن ویژگی‌هایی در ابعاد فیزیکی و معنایی برای جوانان و دانشجویان آن دهه‌ها به یک فرصت عظیم تبدیل شد. اما چرا؟ کوه که همان کوه بود. اما آدم‌ها تغییراتی کرده بودند، جامعه‌ هم. اگر کوه برای اسماعیلیه صرفا محیطی برای دوری از چنگ حکومت و تربیت جسمانی مبارزان بود، برای این جوانان بیشتر بود. کوه آنها را از جو کار و زندگی مصرفی در شهر نجات می‌داد. برای همین هم دیگر در فعل کوه‌نوردی جنبه رقابت و پاداش نبود. کوه خودش پاداش

 کوه‌نورد بود.

وقتی سیر حرکت اسکندریون و کریمیان را از کتاب قبلی‌شان «کمون زندان» به کتاب جدیدشان دنبال می‌کنیم، مسیر مشخصی نمایان می‌شود. انگار این دو نویسنده و محققِ همکار، به دنبال آن هستند تا با دادن تصاویری مردم‌نگارانه از نمونه‌های محدود مثل زندان یا کوه، با تکیه‌ بر نمونه‌های عینی و خرد درباره مسائلی انتزاعی و کلان حرف بزنند. این روش در کنار ساختارمندی یک ویژگی مهم دیگر هم دارد؛ اینکه محتوای کتاب را برای مخاطب غیرآکادمیک و غیرمتخصص جذاب‌تر و مؤثرتر می‌کند. پاسخ علیرضا اسکندریون درباره ارتباط بین دو کتاب اخیرشان، روشن‌کننده است که آگاهانه‌بودن و هدفمندی این رویه را تأیید می‌کند: «ببینید، حرفه‌ ما پژوهش و نوشتن است اما ضرورت‌ها برای ما تعیین می‌کند که چه موضوعی را مورد پژوهش قرار دهیم. ما نمی‌نویسیم که فقط بنویسیم یا نمی‌نویسیم که تنها منتشر کنیم، بنابراین در انتخاب موضوع پژوهش بر ویژگی‌هایی تأکید داریم که احترام به وقت و شعور و پول مخاطب مهم‌ترین آنهاست. اگر دقت کرده باشید، پژوهش‌های جامعه‌شناختی ما رویکردی تاریخی دارند و سعی ما بر این است که پدیده‌های عینی و خُرد را کشف کنیم و از دل تاریخ معاصر بیرون کشیده و آن را هم با تکیه‌ بر مبانی آکادمیک و هم در نظر گرفتن فرایند عملی پدیده مورد تحلیل و نقد قرار دهیم تا شاید یافته‌ها و تحلیل این پدیده‌های خُرد و عینی به یک قانون‌مندی برسد که قابلیت تحلیل در کلیت اجتماعی را بیابد. کتاب «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها» به مجموعه‌ای از کنش‌ها و روابط اجتماعی در زمینه تحولات سیاسی و فرهنگی ایران پرداخته که بخشی از آنها در کوه تجلی یافته است و کتاب «کمون زندان» این کنش‌ها و روابط اجتماعی را در زندان جست‌وجو می‌کند و در‌واقع این دو کتاب مکمل یکدیگرند و از زاویه‌های متفاوت به دغدغه‌ای مشترک که همانا مسئله‌ رهایی انسان است، می‌پردازند. ساختار فرمی کتاب و نوع نگارش آن را نیز بر پایه‌ بسط آگاهی در جامعه به شیوه‌ای برگزیده‌ایم که قابلیت درک آن برای عموم میسر باشد». گلشید کریمیان، دیگر نویسنده کتاب، با اشاره به وجه دیگری از نگرش مشترک حاکم بر فضای دو کتاب، سخنان همکارش را این‌گونه تکمیل می‌کند: «در این دو کتاب سعی کرده‌ایم اتفاق‌هایی را که اکنون جزء ارزش‌های غالب جامعه نیست، معرفی کنیم. مواردی مثل تشکیل کمون در زندان‌ها یا هم‌نوردی در کوه‌ها، مواردی است که افرادی آن را رقم زده‌اند که محصول شرایط خاص زمان خودشان بودند. با توجه به ارزش‌های زمان و زمانه‌ آنها چنان این مشارکت‌ها در امور زندگی در تن و ذهن‌شان رسوخ کرده که مانند نفس‌کشیدن جزء بدیهیات زیست‌شان محسوب می‌شود. این ارزش‌ها در زمان حاضر جزء استثنائات است، یعنی هژمونی با فردگرایی است و اولویت‌بخشیدن به رفاه فردی جای آن را گرفته است. با نگارش و بازگویی اتفاق‌هایی مثل کمون زندان و هم‌نوردی در کوهستان بر آن بودیم که این ارزش‌ها را مطرح کنیم، یعنی می‌توان این‌گونه نیز زندگی کرد و دنیایی بهتر ساخت. با چنین مثال‌های عینی، ساختن دنیای بهتر تنها یک شعار نیست، بلکه دست‌یافتنی است. این مسیر را ادامه 

خواهیم داد».

کتاب «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها» به‌راحتی می‌تواند به زبان دیگری هم ترجمه شود و در فضای نشر جهانی در حوزه جامعه‌شناسی حرفی نو داشته باشد. اما چرا برخی از کتاب‌های علوم انسانی یا بیش از حد آکادمیک و خشک و دارای اطلاعات منقضی‌شده‌اند یا از فرط تلاش برای نزدیکی به مردم اصطلاحا به «کتاب زرد» تبدیل می‌شوند؟ پاسخی که علیرضا اسکندریون به این پرسش می‌دهد، دلگرم‌کننده است: «دغدغه‌ مهم ما در تألیف کتاب این است که کتاب‌سازی نکنیم؛ یعنی اگر حرف جدیدی برای گفتن نداریم یا اگر قرار است به تکرار مکررات آلوده شویم، همان بهتر که قلم را زمین بگذاریم و پی کار دیگری باشیم. ما قرار نیست یادگاری بنویسیم یا نگاهی تاجرمآبانه به مقوله فکر و فرهنگ داشته باشیم. در کنار آنکه مردم و جامعه برای ما ارزشمندند، برای خودمان نیز ارزش قائلیم و اینکه امضای‌مان زیر چه اثری نقش می‌بندد، مهم است. سعی ما بر این است که تغییری در آگاهی مخاطب پیش و پس از مطالعه کتاب ایجاد شود و کیفیت اثر از کمیت یا تعداد کتاب‌هایی که نوشته‌ایم، برای‌مان بسیار مهم‌تر است. ناگفته نماند که ما نیز انسانیم و در این ساختار اقتصادی و فرهنگی زندگی می‌کنیم و بخش اعظمی از معاش و معیشت‌مان از حق‌التألیف کتاب‌ها تأمین می‌شود و هنگام عقد قرارداد با ناشران چانه هم می‌زنیم اما این به آن معنی نیست که بین دوگانه‌ انتشار کتاب و عدول از اصول، انتشار آن را به هر قیمتی در اولویت قرار دهیم». گلشید کریمیان درباره اینکه چرا کتاب از این دوگانه رها شده، به اصولی مانند «ارتباط درست با مخاطبان بیشتر، ترجمه‌پذیر بودن به زبان‌های مختلف برای شناخت جهان از تجربه‌هایی که در دیار ما رخ داده است و ایجاد نگاهی نو در عرصه‌ جامعه‌شناسی البته نه با روش‌های عوام‌فریبانه» اشاره می‌کند. او همچنین درباره مطالب و کتب زرد این‌گونه پاسخ می‌دهد: «درباره کتاب‌های زرد ترجیح می‌دهم نظری نداشته باشم، چون به‌ نظر من اصلا در حوزه‌ کتاب جایی ندارند. محصول کتاب‌های زرد با اطلاعاتی که فالگیران و رمال‌ها به خورد عوام می‌دهند، تفاوت چندانی ندارد و اگر آمار فروش‌شان بالاست، باید دلیلش را در عرصه‌های کلان‌تر بررسی کرد. چه شده‌اند افرادی که اطلاعات درست و غلط را از هم تشخیص می‌دادند؟ چه بر سر افرادی آمده است که رهبران فکر جامعه بودند و با حضور آنها و آموزه‌های‌شان جایی برای ورود زردها وجود نداشت؟». اما بخش مهمی در پاسخ کریمیان وجود داشت، اینکه: «موارد مختلفی درباره نشر و تألیف کتاب وجود دارد که نمی‌توان ساده از کنارش گذشت. به‌راحتی نمی‌توان گفت که برخی از کتاب‌های تألیفی اطلاعات دست‌دوم می‌دهند یا نه، یا بهتر بود ترجمه جای آن را می‌گرفت. روند انتشار یک کتاب به‌ قدری از سدهای مختلف عبور می‌کند که نمی‌دانیم آنچه به دست می‌گیریم و تورق می‌کنیم، همانی باشد که تألیف شده است، چراکه مانع بزرگی مانند مراحل مختلف سانسور کتاب، گاه چنان به قامت نوشته‌ها و کلمات فرود می‌آید که صحبت درباره نتیجه‌ آن دشوار است. علاوه‌‌برآن سیستم آموزشی و تربیتی جامعه، روندی را طی می‌کند که درنهایت کمتر به تولد افرادی کتاب‌خوان می‌انجامد. در این بلبشو نویسنده‌ای که نان شبش به چاپ کتاب‌هایش گره خورده، گاه به‌اجبار کتابی منتشر می‌کند که فقط به فروش برود تا بتواند روزی‌اش را تأمین کند».

اینکه نویسنده حرف خوبی بزند، کافی نیست. باید به‌ شیوه خوبی هم حرف زد. این مسئله در کتاب‌ «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها» به‌ طور مناسبی رعایت شده. از فصل‌بندی تا نثر روان و جذاب‌ و رفت‌وبرگشت‌های درستی که بین بحث تئوریک و روایت خاطرات و نمونه‌ها شکل گرفته.

علیرضا اسکندریون درباره وقتی که برای کتاب گذاشتند به چند عامل مهم اشاره دارد ازجمله سابقه روزنامه‌نگاری، بینش فلسفی اجتماعی و دانش آکادمیکی که در ترکیب با هم یک ذهن را در موقع نوشتن به‌ طور ناخودآگاه به راه درستش می‌برند. اما یک بخش مهم دیگر هم در پاسخ اسکندریون هست که می‌تواند برای هر نویسنده‌ای در حوزه‌های غیرادبی اهمیت داشته باشد و آن نقش ادبیات خواندن در موفقیت کتاب‌های حتی غیرادبی است: «یک تجربه شخصی هم باید اضافه کنم که هرگاه در پروسه‌ تألیف کتاب از سروکله زدن با مفاهیم پیچیده خسته می‌شوم یا در تنگنای تئوری‌ها و کشف رابطه‌ها سردرگم می‌مانم به ادبیات پناه می‌برم. به ‌طور مشخص اگر بگویم، تاریخ بیهقی، گلستان سعدی، شعرهای حافظ و مولوی، شاملو و حسین منزوی و سیدعلی صالحی، برشت و ناظم حکمت، پابلو نرودا، رمان‌ها و داستان‌هایی از نویسندگان داخل و خارج به‌ویژه ترجمه‌های محمد قاضی، شعرهای ترکی به‌ویژه اشعار سحر خانیم (حمیده رئیس‌زاده) و بسیاری دیگر از متون ادبی و تاریخی، تلاطم ذهن پرآشوب مرا به ساحل امن می‌رساند و گاه تا به ساحل رسیدن روزها و هفته‌ها دوام دارد. اما وقتی به ساحل رسیدم با انرژی مضاعفی کارم را تداوم می‌دهم و ناگزیرم بگویم درود بر ادبیات».

گلشید کریمیان نیز با تأکید بر تجربه روزنامه‌نگاری از ۲۲ سالگی در کنار همکار و استادش علیرضا اسکندریون، اضافه می‌کند: «حرف خوب نه‌تنها باید به شیوه‌ای درست گفته شود بلکه باید مستند باشد تا بتوان از آن دفاع کرد. ساده‌نویسی، مستندنویسی، نگارش متنی صحیح، قابل فهم و قابل دفاع نتیجه‌ سال‌ها کار در عرصه‌ روزنامه‌نگاری است. در این عرصه مخاطب انسان‌های بسیاری شده و با مردم در ارتباط بوده‌ام تا یاد بگیرم چگونه صحبت کنم که هم تأثیرگذار باشد و هم دغدغه‌های مردم را به تصویر بکشد. بعدها مطالعه و تحصیل در حوزه‌ جامعه‌شناسی هم به این تجربه اضافه شد تا به این نقطه رسید. و اگر زبان درستی در این کتاب آورده شده، محصول سال‌هاست».

با اینکه کتاب «جست‌وجوی رهایی در قله‌ها» به ‌طور خاص به دهه‌های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ می‌پردازد، اما مسئله‌ای ناظر به زمان حال مطرح می‌شود. اینکه در روزگار ما و برای نسل ما، نسل جوان، چه چیزی می‌تواند در جایگاهی باشد که کوهنوردی برای جوانان دانشجوی دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ بود؟ آیا اصلاً چنین چیزی وجود دارد؟ کافه، فضای مجازی، گیم، دانشگاه؟ آیا امیدی هست که ما محیطی مستعد برای غلبه بر «از‌خود‌بیگانگی» پیدا کنیم؟ اسکندریون پاسخ این سؤال را به گذر سالیان حوالت داد: «ارتباط بین کوه و از خودبیگانگی را ما تقریباً شصت سال پس از وقوع این کنش با نگاهی جامعه‌شناختی و رویکرد تاریخی برکشیدیم و بررسی کردیم. در آن روزگار کوه‌نوردانی که عازم کوه بودند نمی‌گفتند که ما می‌رویم تا از «از‌خود‌بیگانگی» رهایی یابیم بلکه کنکاش در عملکرد آنان در روزگار حاضر نشان داد که آن کنش منجر به یگانگی با خود می‌شد. حال اگر در دوره‌هایی پس از این زمانه، بررسی‌های لازم انجام یابد شاید محققان آینده به محیطی که اشاره کردید دست یابند. اما نشانه‌هایی که گهگاه از کنش جوانان امروز به منصه‌ ظهور می‌رسد، بارقه‌ امید را در دل‌ها روشن می‌دارد». پاسخ کریمیان نیز با وجود تمام تاریکی‌ای که توصیف می‌کند در انتها به نور می‌رسد: « امروزه نظام سرمایه‌داری در همه‌ دنیا بر آن است که ارزش‌های انسان‌ها را عوض کند. اخلاق و انسانیت را تقبیح می‌کند و به‌عنوان کلماتی برای تحقیر به کار می‌برد. کسی که آرمانی فراتر از رفاه شخصی دارد کوچک شمرده می‌شود و چنان تاریخ، تحریف‌شده به نسل‌های دیگر می‌رسد که به نظر می‌رسد آرمان‌گراها با فعالیت‌هایشان مسبب فلاکت نسل‌های بعد هستند. از‌خود‌بیگانگی تنها در خلال فعالیت‌های شخصی بررسی می‌شود و همه‌ مسئولیت‌ها، بدون تحلیل جامعه به‌عنوان فرامتنی تأثیرگذار، بر عهده‌ فرد گذاشته می‌شود. هر فرد مطلع و آگاه‌بخشی سرکوب می‌شود و آنکه «چوخ بختیار»وار زندگی می‌کند الگوی موفقیت است. اما با این حال همیشه انسان‌ها با توانایی‌هایی که دارند راهی برای آگاهی می‌یابند. اگر در گذشته جوانان در فضای کوه رشد می‌کردند و می‌آموختند اکنون هم در برهه‌های مختلف نشان داده‌اند که راه‌شان را پیدا می‌کنند و پیش می‌روند. اگر هر پدیده و هر جامعه‌ای را با مختصات زمانه‌اش بررسی کنیم خواهیم دید که امید هست به غلبه بر از‌خود‌بیگانگی و یافتن فضایی برای تنفس».

هنگام مطالعه کتاب و با تطبیق شرایط کوه و مبارزه سیاسی برای گروه‌های چپ این ایده در ذهن شکل می‌گیرد که با توجه به اینکه کوه یک ماهیت منفعل دارد، آیا استفاده از کوه‌نوردی به‌عنوان یک تمرین روانی-اجتماعی-سیاسی در کنار نکات مثبتی که داشت باعث ایجاد یک سوءتفاهم در گروه‌های چپ نشد؟ اینکه نظام سیاسی و اجتماعی و طبقاتی‌ای را که در پی مقابله با آن بودند بیش از حد منفعل در نظر بگیرند و دچار خطای محاسباتی شوند؟ به عبارت دیگر، کوه‌نورد هرگز کوه را تغییر نمی‌دهد بلکه تنها کوه را فتح می‌کند، سپس کوه‌نورد از کوه پایین می‌آید و کوه همچنان سر جایش می‌ماند. تنها چیزی که عوض می‌شود احساس درونی کوه‌نورد است. احساس پیروزی و قدرت می‌کند. وقتی این نکات را با نتایج گروه‌های چپ و میزان ارتباط اجتماعی‌ای که با عامه مردم و جامعه برقرار کردند منطبق می‌کنیم، بیشتر معنا می‌دهد. انگار آنها جامعه را کوهی می‌دیدند که سر جایش ایستاده تا بروند فتحش کنند، برایشان جامعه یک سیستم زنده و قابل ارتباط‌گیری نبود، بلکه وجودی عظیم ولی بی‌جان بود که باید اراده‌شان را بر آن اعمال می‌کردند. آقای اسکندریون در این مورد می‌گوید: «کوه ماهیتاً منفعل است اما از نظرگاه بسیاری از تئوریسین‌های جریانات سیاسی آن دوره، انفعال جامعه نه ماهوی که عارضی بود و بخشی از آن به استبداد حاکم و سرکوب‌های شدید سیاسی بازمی‌گشت. قانون سیاه سال 1310 که تعلق خاطر به اندیشه‌های چپ را جرم دانسته و عضویت در گروه‌ها یا دسته‌هایی که به اندیشه‌های چپ معتقد بودند را به شدیدترین وجهی سرکوب و مجازات می‌کرد و به سیاه‌چال‌ها می‌سپرد و فقدان هرگونه حزب و سازمانی به جز احزاب فرمایشی و دربار ساخته، انحصار ابزارهای اطلاع‌رسانی در دست حاکمیت و حتی برخوردهای شدید با محفل‌ها و هسته‌های مطالعاتی، کتاب‌هایی که زیر مهمیز سانسور خمیر می‌شدند و رسانه‌هایی که به‌جای آگاهی، آگهی منتشر می‌کردند، عارضه‌ انفعال را به جامعه تحمیل کرده بود و بر همین اساس بود که نظریه فعال‌شدن موتور کوچک برای خارج‌کردن موتور بزرگ یعنی جامعه از حالت انفعال مطرح شد. بنابراین با این فرض نمی‌توان موافق بود که نیروهای چپ جامعه را همچون کوه، دارای ماهیتی انفعالی می‌دیدند اما می‌توان محدودیت‌های ارتباط اجتماعی با عامه‌ مردم را که یکی از نقاط ضعف این نیروها بوده است بر‌اساس شواهد تاریخی پذیرفت. منتها با این توضیح که این محدودیت یا فقدان ارتباط با توده‌ها را اقتضائات سیاسی و همان سرکوب‌های شدید بر این نیروها تحمیل کرد». کریمیان نیز معتقد است: «اینکه تصور کنیم کنش‌های اجتماعی به دو دسته‌ خوب و بد تقسیم می‌شوند اصلاً صحیح نیست. مثل هر اتفاق انسانی دیگری، فعالیت‌های اجتماعی هم دارای نکات مثبت و منفی بوده و تحت تأثیر وقایع اجتماعی و آموزه‌های زندگی هستند. اتفاقاً یکی از تأکیدهای ما و شاید بتوان گفت وسواس ما در تألیف هر دو کتاب این بود که نکات منفی و خطاهایی که جریان‌های مختلف، که له یا علیه رویدادهای مورد نظر ما بوده‌اند درج شود چراکه رسالت یک پژوهشگر همین است. وضعیت ارتباط مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها در سفره‌های کمون زندان، اتاق‌های کوه دانشگاه‌ها، ارتباط زنان و مردان کوه‌نورد و برخی تعصبات و زیاده‌روی‌های این کنش‌های اجتماعی در هر دو کتاب آورده شده تا به‌عنوان پژوهشگر یک پدیده را از چند وجه مختلف بررسی کرده باشیم. خطاهای خود در این راه از این روی باید گفته شود تا چراغی برای راه ما باشد که در این روزگار قلم می‌زنیم و به طور ‌حتم اشتباهات ما نیز نباید در نسل‌های آینده تکرار شوند».

طبق کتاب، گروه‌های کوه‌نوردی و «اتاق‌های کوه» در سه دهه منتهی به انقلاب به گریزگاهی تبدیل شده بودند تا در آن قواعد و ساختارهایی ساخته شود که قواعد «از خود بیگانه‌کننده» جامعه حاکم را به زیر بکشد و طرحی نو در‌اندازد. اما تا چه حد می‌شود یک جامعه مینیاتوری را که در حکم یک بدیل برای جامعه حاکم است، آن‌قدر گسترش داد که به خطری جدی برای آن جامعه‌ از‌خود‌بیگانه تبدیل شود؟ درمورد گروه‌های کوه‌نوردی این سیر چقدر موفق طی شد و کجاها به مشکل خورد؟ کریمیان با اشاره به اینکه شدت برخورد دستگاه امنیتی پهلوی با گروه‌های کوه‌نوردی و دانشجویان خود نشانگر میزان اهمیت آن است می‌گوید: «این را که در کدام بخش‌ها دچار مشکل بود باید در یک پژوهش به دست آورد اما اگر بخواهیم با توجه به تحقیقات و صحبت‌های افراد در آن دوره پاسخ بگوییم این بود که تاب تحمل نظری متفاوت، کمتر دیده می‌شد که همین به جداشدن اتاق‌های کوه مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها انجامید و درنهایت گروه‌های مختلف کوه‌نوردی تشکیل شد. حرف من این نیست که باید به هر نظر احترام گذاشت، به‌عنوان مثال چرا باید نظر یک فاشیست یا یک ظالم محترم باشد! اما در موردِ مذکور هدف یکی بود با قدری تفاوت در وسیله‌ رسیدن به آن».

نظر علیرضا اسکندریون هم با ترکیبی از واقع‌بینی، امید و نگاهی تاریخی پاسخی قانع‌کننده به نظر می‌رسد: «باید اذعان کرد که این تجربه در عرصه‌ سیاسی با شکست رو‌به‌رو شد. اما این تمام ماجرا نیست؛ برای مثال حماسه‌ سیاهکل را در نظر بگیرید که گرچه از منظر سیاسی و نظامی شکست خورد اما هژمونی فرهنگی و ادبی آن هنوز پابرجاست یا کمون پاریس که تنها دو ماه دوام آورد ولی در طول تاریخ ماندگار و اثرگذار است. درخصوص آنچه شما جامعه‌ مینیاتوری خوانده‌اید باید گفت که در طول تاریخ پیشاهنگانی با اندیشه‌ تغییر به شرط فراهم‌بودن شرایط عینی و ذهنی، توده‌های مردم را با خود همراه ساخته و تحولات عظیمی بر جای گذاشته‌اند؛ انقلاب مشروطه در جامعه‌ مینیاتوری محله‌ امیرخیز تبریز نضج و دوام یافت بنابراین جوامع مینیاتوری در صورت مهیابودن شرایط دیگر می‌تواند در حکم بدیل برای جامعه‌ حاکم قرار گیرند».

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.