نگاهی به تبلیغات رسانهای اسرائیل در میدان جنگ علیه ایران
انسانیتزدایی از قربانیان
در عصر حاضر، جنگها نهفقط روی زمین، بلکه در «فضای رسانهای» رخ میدهند؛ فضایی که بودریار -جامعهشناس فرانسوی- آن را بهعنوان «فراواقعیت» توصیف میکند؛ جایی که تصاویر تولیدشده رسانهای جای واقعیت را میگیرند. در جنگ اخیر میان ایران و اسرائیل، این مفهوم خود را تمامعیار نشان داد؛ اسرائیل با استفاده از سانسور نظامی، روایت خود را تبدیل به واقعیتی کرد که فراتر از اتفاقات واقعی به نظر میرسد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
محمدعلی دادگسترنیا-پژوهشگر علوم اجتماعی: در عصر حاضر، جنگها نهفقط روی زمین، بلکه در «فضای رسانهای» رخ میدهند؛ فضایی که بودریار -جامعهشناس فرانسوی- آن را بهعنوان «فراواقعیت» توصیف میکند؛ جایی که تصاویر تولیدشده رسانهای جای واقعیت را میگیرند. در جنگ اخیر میان ایران و اسرائیل، این مفهوم خود را تمامعیار نشان داد؛ اسرائیل با استفاده از سانسور نظامی، روایت خود را تبدیل به واقعیتی کرد که فراتر از اتفاقات واقعی به نظر میرسد. با همین ابزارها، سطحی غیرواقعی را ساختند که اطلاعرسانی آزاد را مهندسی میکرد و بهجای تصویر واضح از میدان نبرد، شبحی از جنگ را به مخاطب نشان داد. روایت رسمی اسرائیل درباره جنگ 12روزه، در درجه اول بر حضور هدفمند و حقوقی آن متمرکز بود؛ اما سانسور نظامی جلوههای صحنه واقعی را محو کرد. بنا بر گزارش الجزیره، رسانههای اسرائیلی طبق دستور مستقیم سانسور نظامی حق پوشش دقیق حملات موشکی و دشواریهای آن را نداشتند؛ حتی خبرنگاران در حین تصویربرداری بازداشت شدند تا مانع گسترش مستندات شوند. این اقدام مشابه تجارب قدیمیتر اسرائیل در محدودکردن حق گزارش مستقل بود. چنین استراتژیای، دقیقا مصداق فراواقعیت بودریار است: چیزی که بیش از واقعیت مشاهده شده، باورپذیر میشود. اسرائیل روایتی رسمی ساخت که براساسآن، ایران ناکام و اسرائیل در دفاع موفق بود؛ درحالیکه تصاویر مستقل گویای آسیبدیدگیهای جدی بودند.
در میدان جنگ رسانهای، یکی از تکنیکهای اسرائیل برای تثبیت روایت خود، انسانیتزدایی از قربانیان است. اکانتهای وابسته یا همسو با رژیم اسرائیل در شبکههای اجتماعی، در تلاشاند هر فرد قربانیشده در ایران را از شأن انسانیاش تهی کنند، مگر آنکه با روایت آنها سازگار باشد. نمونه روشن آن، واکنش به کشتهشدن «زهرا شمسبخش» در حمله هوایی اسرائیل است؛ دختری که در فضای مجازی نیز مواضعی انتقادی درباره ساختار سیاسی ایران داشت. با این حال چون ظاهر او همراستا با روایت غالب نبود، در شبکههای وابسته، بهسادگی در گروه «وابستگان به حکومت» دستهبندی و حذف اخلاقی شد. در روایت مهندسیشده اسرائیل، قربانی تنها زمانی قربانی واقعی است که بتواند به تقویت پروژه مشروعسازی خشونت کمک کند. در سطح بینالمللی نیز اسرائیل از «دروغروایی» برای ساختن تصویر تهدید استفاده میکند. آژانس بینالمللی انرژی اتمی در گزارشهای متعدد، بارها تأکید کرده است که ایران نه سلاح هستهای دارد و نه نشانهای از برنامه ساخت آن در دست است. با این حال، اسرائیل در سالهای اخیر و بهویژه در جریان جنگ 12روزه، تلاش کرد روایت ساختگی «تهدید هستهای فوری» را گسترش دهد تا حمله پیشدستانهاش به ایران را مشروع جلوه دهد. این تلاشها، نمونهای بارز از دستکاری واقعیت و جا زدن افسانه به جای سند است. در جهان فراواقعیت، آنچه گفته میشود و بارها تکرار میشود، مهمتر از آن چیزی است که واقعا وجود دارد. از دیگر شواهد متأخر، فیلم منتشرشده از حمله هوایی اسرائیل به خودروهای ایستاده در پشت چراغ قرمز در منطقه تجریش تهران است. این فیلم که بهوضوح حمله به غیرنظامیان در فضای شهری را نشان میدهد، ابتدا در شبکههای اجتماعی و سپس در رسانههای منطقهای منتشر شد. با این حال، ارتش روایتسازان اسرائیلی، از همان ابتدا تلاش کرد این فیلم را جعلی جلوه دهد، از ساخته هوش مصنوعی تا «پروپاگاندای ایرانی». این تلاشی نظاممند بود برای بهدستگرفتن دوباره کنترل روایت. درحالیکه سند عینی در دست است، راویان رسمی انکار را انتخاب کردند؛ همانطورکه در بسیاری از موارد دیگر، نه تصویر، بلکه آنچه را که تصویر «میتوان» نامید، اهمیت دارد. این تناقضها در شرایطی رخ میدهد که در غزه، جایی که اسرائیل از دیرباز بر طبل مشروعیتزدایی از مقاومت میکوبد، تقریبا هیچ بیمارستان فعالی باقی نمانده است. بنا بر گزارش پزشکان بدون مرز و صلیب سرخ، نهتنها تجهیزات پزشکی به پایان رسیده، بلکه در بسیاری از روزها، دستکم دو نفر از کادر درمان در حملات هدفمند کشته میشوند. در چنین فضایی، اسرائیل همچنان با بهرهگیری از رسانههای حامی خود در غرب، تصویری از یک ارتش «اخلاقمدار» میسازد که «نقطهزن» عمل میکند. اگرچه واقعیت زمین چیز دیگری میگوید، اما فراواقعیت بودریارانه رسانه، به مخاطب اجازه نمیدهد تصویری دیگر را تصور کند. تلاش اسرائیل، بیش از آنکه محصول میدان نبرد باشد، محصول میدان روایت است؛ روایتی که با کمک سانسور ساختاری، تضعیف قربانیان، جعل تهدید و انکار مستندات شکل میگیرد. در چنین جهانی، جنگ دیگر نهتنها بر سر زمین و قدرت، بلکه بر سر «واقعیت» است. در نهایت، شکست اسرائیل (یا اگر نگوییم شکست نرسیدن به اهداف) نهفقط در میدان نظامی، بلکه در میدان روایت و معنا نیز رقم خورد. پروژهای که بر مهندسی «فراواقعیت» استوار بود، آنچنان متورم شد که حتی خود طراحانش را از درک واقعیت بازداشت. اسرائیل کوشید از طریق دستکاری رسانهای، حذف روایتهای ناهمسو و تولید مداوم تصویری کاذب از فضای داخلی ایران، اینگونه القا کند که جامعه ایران یا از تجاوز اسرائیل خشنود است یا دستکم بیتفاوت؛ اما آنچه در عمل رخ داد، همدلی کمسابقه سطوح گوناگون جامعه ایران بود: از شهروندان عادی تا نخبگان فرهنگی، از زندانیان سیاسی تا احزاب مختلف، همگی فارغ از میزان نزدیکی یا دوریشان از ساختار سیاسی، با صدایی واحد تجاوز اسرائیل را محکوم کردند.
شکست اسرائیل را میتوان پیامد مستقیم برخورد فراواقعیت با واقعیت دانست؛ تقابل تخیل رسانهای با تجربه زیسته مردمی. آنچه اسرائیل در روایت خود جا انداخته بود، تصویری واژگونه از جامعه ایران بود؛ گویی که مردم ایران در آستانه استقبال از دخالت خارجی برای رهایی از نظم موجودند. اما «واقعیت» که لزوما همراستا با ساختار سیاسی نیست، همواره پیچیدهتر و ریشهدارتر از ساختهای روایی است. ایران نه لیبی ۲۰۱۱ بود و نه عراق ۲۰۰۳؛ و جامعهای که در برابر پروژههای تجزیهطلبانه و حملات خارجی واکنشی انسجامی نشان میدهد، هر قدر هم نقد داخلی داشته باشد، در برابر تهدید خارجی دچار انفعال یا استقبال نمیشود.
ازاینرو پیامد این محاسبه اشتباه رسانهای بسیار سهمگینتر از شکست یک حمله موشکی بود؛ اسرائیل تصویر غلطی از مخاطب ایرانی ساخته بود. شاید بتوان گفت که «خطای شناختی» اسرائیل در فهم ایران، بیش از آنکه اطلاعاتی یا نظامی باشد، خطایی روایی و معناشناختی بود. در جهانی که بر پایه تصویر اداره میشود، تصور اشتباه از مخاطب، فاجعهبارتر از هر محاسبه اشتباه لجستیکی است. تصور کردند که مخالفان حکومت، لزوما موافق مداخله اسرائیل خواهند بود؛ حال آنکه مخالفت سیاسی با ساختار داخلی به معنای بیتفاوتی در برابر تجاوز خارجی نیست. درواقع با آغاز جنگ، برخی بازیگران رسانهای و سیاسی خارج از ایران چنین وانمود کردند که جامعه آماده فروپاشی است و تنها جرقهای از بیرون لازم است تا نظم سیاسی داخلی از هم بپاشد. اما این تصور، بر یک خطای جدی استوار بود: نادیدهگرفتن واقعیت مادی نیروهای اجتماعی. آنها فراموش کرده بودند که سیاست، چیزی بیش از کنش توییتری و بیانیههای مجازی است. هیچ بدنه اجتماعی، هیچ شبکه سازمانیافته، هیچ نیروی کار و تولید، هیچ پیوندی با اقشار مردم، پشت این گروههای مخالف وجود نداشت. چیزی که بود، صداهایی پراکنده در بیرون از مرزها بود؛ بیریشه، بیپایگاه و بیقدرت در میدان.
در هر تحولی که قرار است به تغییر ساختار قدرت منجر شود، نیروی جایگزین باید در بطن زندگی روزمره مردم جا گرفته باشد. باید با معیشت گره خورده باشد، باید میان کارگران، معلمان، دانشجویان و خانوادهها حضور داشته باشد، اما اپوزیسیون خارجنشین از این لایهها تهی بود و حتی در لایههایی عمیقتر این حس را به جامعه ایرانی القا کردند که «شما اگر در بمباران اسرائیل بمیرید، بهای آزادی است». مسلم است که این گفتمان تضادی مادی با زندگی دارد و نهتنها مخاطبان از رویکرد و خواستههای آنها دور میشوند، بلکه تنفر و تحریم را هم نثارشان میکنند (مانند تحریم شبکه ایراناینترنشنال از طرف کاربران و فعالان). همین غیبت مادی بود که ادامه جنگ را برای اسرائیل بیمعنا کرد. طرح آنها بر این فرض استوار بود که ضربه نظامی میتواند جامعه را بشکند و راه را برای بدیلی دیگر باز کند. اما وقتی این بدیل در متن جامعه نباشد، نه در میدان، نه در بازار، نه در خانهها، نه در کارخانهها، دیر یا زود باید به توقف فکر میکردند. اسرائیل با واقعیتی مواجه شد که از نظرش پنهان مانده بود: تغییر سیاسی فقط وقتی ممکن است که قدرتی دیگر، در دل جامعه، در بطن تولید اجتماعی و بازتولید زندگی، ریشه دوانده باشد. بدون این ریشهمندی، هیچ جایگزینی مجال شکوفایی ندارد، حتی اگر دهها هزار فالوئر داشته باشد.
اسرائیل شاید به فناوری نظامی پیشرفتهای مجهز باشد، اما بار دیگر ثابت شد که فناوری رسانهای بدون شناخت جامعه هدف، بیفایده و گاه مخرب است. پروژههایی رسانهای که صرفا براساس دادههای ساختگی، تحلیلهای آرزومندانه یا برداشتهای نژادپرستانه از شرق ساخته میشوند، نهتنها نتیجه نمیدهند، بلکه خود را در گفتمان شکست دفن میکنند. در اینجا بودریار به ما یادآوری میکند: در جهانی که واقعیت با نشانهها جایگزین شده، زمانی فرا خواهد رسید که نشانهها علیه سازندگانشان شورش میکنند و این همان چیزی بود که اسرائیل در جنگ روایت با ایران تجربه کرد.
اکنون بیش از هر زمان دیگری روشن شده که اگر ما روایت خود را نسازیم، دیگری آن را به جای ما خواهد ساخت. اما ساختن یک روایت نیرومند، فقط با حضور در رسانههای اجتماعی یا واکنشهای احساسی ممکن نیست؛ نیازمند بازسازی انسجام درونی میان همه صداهای سیاسی و اجتماعی در داخل کشور است. در برابر قدرت فراگیر سرمایه و رسانه اسرائیل، باید مجموعهای از صداهای متفاوت، موافق، منتقد، اصلاحطلب، تحولخواه، مستقل، قومی، طبقاتی و زنان در کنار هم قرار گیرند تا تصویر پیچیده و واقعی ایران معاصر را به جهان عرضه کنند. تا زمانی که این صداها پراکنده و اغلب در تقابل با یکدیگر عمل میکنند، روایتی جامع و قابل اتکا شکل نمیگیرد و قدرتهای خارجی میتوانند این خلأ را با تصویرهای تحریفشده خود پر کنند.
وظیفه امروز ما، چه در حوزه رسانه، چه در سیاست، و چه در کنش مدنی، پیدا کردن زبان مشترک در دل تفاوتهاست. ایران فقط زمانی میتواند در برابر مهندسی فراواقعیت ایستادگی کند که درون خود به «میدان مشترک گفتوگو» برسد؛ میدانی که در آن حتی کسانی که در سیاستهای داخلی با هم اختلاف دارند، در برابر تهدیدهای بیرونی و پروژههای تحقیر و حذف، در یک جبهه قرار بگیرند. این همبستگی، نشانه ضعف نیست؛ بلکه دقیقا برگ برندهای است که اسرائیل در این جنگ رسانهای از دست داد: ناتوانی در درک انسجام ایرانیان در لحظات خطر. ما باید این انسجام را نهفقط برای دفع حمله، بلکه برای ساختن آیندهای قابل زیست بازآفرینی کنیم؛ آیندهای که در آن حقیقت، عدالت و کرامت انسانی نه امتیاز، بلکه حق همگان باشد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.