وقتی خبرها آدم میکشند
در هر جنگی، روایتها زودتر از گلولهها به هدف میرسند. امروزه، دیگر نمیتوان از «میدان نبرد» حرف زد، بیآنکه رسانهها را به عنوان بخشی از خط مقدم نشناخت. در روزهایی که صدای آژیر و خبرهای داغ جنگ گوشمان را پر کرده، خیلی چیزها از دیدمان پنهان میماند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
در هر جنگی، روایتها زودتر از گلولهها به هدف میرسند. امروزه، دیگر نمیتوان از «میدان نبرد» حرف زد، بیآنکه رسانهها را به عنوان بخشی از خط مقدم نشناخت. در روزهایی که صدای آژیر و خبرهای داغ جنگ گوشمان را پر کرده، خیلی چیزها از دیدمان پنهان میماند. درست وسط میدان نبرد، یک جنگ دیگر در جریان است؛ بیصدا، بیمرز، اما ویرانگر. جنگی که در رسانهها دیده نمیشود، اما در جان آدمها رسوخ میکند؛ جنگ روانی. اینجا سلاح نه موشک است و نه تانک، بلکه یک تیتر، یک خبر فوری، یا یک تحلیل پرآبوتاب میتواند روان آدمها را منفجر کند.
تجربه نشان داده است که برخی رسانهها، خواسته یا ناخواسته، بخشی از ماشین جنگی میشوند؛ نه با اسلحه، که با روایت. پیامد این تغییر نقش، چیزی نیست جز تخریب تدریجی روان انسانها؛ روانهایی که هر روز با ترس، اضطراب، بیاعتمادی و خستگی ذهنی بیشتری از خواب بیدار میشوند. مطالعات حوزه روانشناسی رسانه و نظریههای ارتباطات جمعی، بهویژه آنچه در چارچوب «بمباران ذهنی» یا «خشونت نمادین» معرفی شدهاند، بهروشنی هشدار میدهند که تکرار بیوقفه تصاویر خشونتآمیز، اغراق در خطر و روایتهای جهتدار، به شکلگیری فضای روانی بیمار منجر میشود. فضایی که در آن مردم دچار بیحسی هیجانی، ناامیدی جمعی و حتی فروپاشی اعتماد به واقعیت میشوند. در نظریههای کلاسیک ارتباطات، ازجمله نگاه «تالکوت پارسونز» در مدل کارکردگرایی، رسانهها در زمان بحران باید نقش آرامکننده و انسجامبخش ایفا کنند، نه آنکه نمک روی زخم باشند. حالا وقت آن است که دوباره این سؤال را از خودمان بپرسیم: رسانه برای چه کسی و به نفع چه کسی کار میکند؟
برخی رسانهها با تولید انبوه اطلاعات، بدون پالایش دقیق و بدون مسئولیتپذیری اجتماعی، ذهن مخاطب را به میدان ریزش دادههای متناقض تبدیل میکنند. آنها بهجای آرامسازی جامعه، به سوخت بحران دامن میزنند. در این فرایند، مخاطب دیگر نمیداند چه چیزی را باور کند، چه چیزی را نادیده بگیرد و به چه کسی اعتماد کند. این همان نقطهای است که فروپاشی روان جمعی آغاز میشود. شاید یکی از خطرناکترین وجوه این وضعیت، عادیسازی خشونت باشد. وقتی تصاویر اجساد، آوارگی، انفجار و خونریزی، با فرکانس بالا تکرار میشوند، ذهن مخاطب رفتهرفته نسبت به آنها بیتفاوت میشود. این بیتفاوتی نوعی دفاع روانی است، اما پیامد آن، زوال همدلی و تحلیل رفتن ظرفیت انسانی برای همدردی است.
جامعهای که همدلیاش را از دست بدهد، خیلی زود دچار گسست درونی میشود. از سوی دیگر، تأثیر رسانهها فقط فردی نیست، بلکه اجتماعی است. جامعهای که زیر فشار دائمی اضطراب رسانهای قرار دارد، بهتدریج تابآوریاش را از دست میدهد. تصمیمگیریهای عمومی از منطق فاصله میگیرند، رفتارهای جمعی هیجانیتر میشوند و دیالوگ اجتماعی جای خود را به قطببندی و خصومت میدهد. به بیان سادهتر، برخی رسانهها نهتنها روان افراد، بلکه ساختار روانی جامعه را هم فرسوده میکنند. در چنین شرایطی، وظیفه رسانهها فقط بازتابدادن واقعیت نیست، بلکه محافظت از سلامت روانی جامعه نیز هست. اطلاعرسانی مسئولانه، ارائه روایتهای انسانی، پرهیز از هیجانزدگی و پررنگکردن ابعاد همدلی و گفتوگو، اقداماتی حیاتی برای حفظ پیوندهای اجتماعی در روزگار بحران است. رسانهها اگر خود را جدی میگیرند، باید درک کنند که هر تصویر، هر تیتر و هر خبر، میتواند اثری عمیقتر از یک حمله فیزیکی بر روان جامعه بگذارد. رسانه، اگر همصدا با انسانیت نباشد، خود به بخشی از خشونت تبدیل میشود. این روزها، بیش از هر زمان دیگری، ما به رسانههایی نیاز داریم که نهتنها «آنچه هست» را نشان دهند، بلکه مراقب باشند «چه میکنند» با روان آدمها. رسانههایی که نان را از ترس مردم نبرند، مخاطب را تهدید نکنند و فقط دنبال کلیک و بازدید نباشند. رسانههایی که بفهمند خبر هم میتواند زخمی بزند عمیقتر از جنگ.
جنگ، با همه تبعات ویرانگرش، میگذرد؛ اما آنچه در حافظه جمعی و ناخودآگاه ملتها میماند، نهفقط صدای آژیر و تصویر انفجار، بلکه ترسی است که در دلها کاشته شد، اعتمادی که از بین رفت و حقیقتی که در غبار جنگ رسانهای گم شد. در پایان، ضمن تقبیح جنگ و همه اشکال خشونت، چه در میدان نبرد و چه در اتاق خبر، باید به این باور برسیم که در دنیای امروز، مرز میان گلوله و کلمه، پهپاد و پیام، باروت و توییت آنقدر باریک شده که گاه کشتار حقیقی در سکوت سطرهای یک خبر اتفاق میافتد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.