|

زیستن در آستانه؛ از صدای انفجار تا احیای امید

صدای انفجار آن‌قدر نزدیک بود که پنجره‌ها لرزیدند. بلافاصله پدافند هوایی به صدا درآمد و من، بی‌اختیار، پشت در اتاق دخترم ایستادم. خواب بود. صدایش آرام بود. اما من انگار وسط یک میدان بی‌پایان از ترس ایستاده بودم. تهران در اواخر خردادماه ۱۴۰۴، غرق در گرمایی نه‌چندان تابستانی و سکوت شبانه سنگینی بود، تا موشک‌ها رسیدند. انگار شهر ساحلی گرفتار سونامی شده باشد یا نمایی از اثری هالیوودی بازسازی شده باشد.

زیستن در آستانه؛ از صدای انفجار تا احیای امید

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

امیر‌حسین جلالی‌ندوشن-روان‌پزشک: صدای انفجار آن‌قدر نزدیک بود که پنجره‌ها لرزیدند. بلافاصله پدافند هوایی به صدا درآمد و من، بی‌اختیار، پشت در اتاق دخترم ایستادم. خواب بود. صدایش آرام بود. اما من انگار وسط یک میدان بی‌پایان از ترس ایستاده بودم. تهران در اواخر خردادماه ۱۴۰۴، غرق در گرمایی نه‌چندان تابستانی و سکوت شبانه سنگینی بود، تا موشک‌ها رسیدند. انگار شهر ساحلی گرفتار سونامی شده باشد یا نمایی از اثری هالیوودی بازسازی شده باشد. سپیده‌دم نزده، آوار اخبار ‌مانند ساختمان‌هایی که آوار شدند، بر سر جامعه ریخت و شب‌ها و روزها از پی هم گذشت، انگار سالیانی گذشته باشد و هنوز روز ششم است. این روزها و شب‌ها، سایه تهدید و بی‌ثباتی بر فراز شهر و بر جان مردم شهر سنگینی می‌کند و من هر شب، تا صدای انفجاری، پنجره‌ها را بلرزاند، تا صدای پیاپی پدافند طنین اندازد، باز ایستاده بر آستانه اتاق کودکم، میان ترس و آرامش، میان جهان واژگون بیرون و اقیانوس آرام کودکی، حسی آشنا و ناگفته را تجربه می‌کنم: حس زیستن در آستانه پایان. خبرها را باز می‌کنم، مناطقی در تهران بمباران شده‌اند. در اصفهان، تبریز، اطراف قم، پیرامون کاشان یا بوشهر و اهواز. تصاویر غیرنظامیان، کودکان، ویرانی، با صدای بی‌صدای مردمی که در حال خروج از شهرند و صدای سکوت کسانی که مانده‌اند و خیابان‌های آرامی که روزگاری آرامی آن آرزو بود و اکنون چون لعنت می‌ماند، همگی تجربه‌ای غریب رقم زده؛ دور از دورترین خیال‌ورزی‌ها یا کابوس‌های روز و شب‌مان، متمایز از هر سوگواره ملی که این سال‌ها تجربه کردیم. من نه حامی جنگم و نه باور دارم به مرزی که خون بخواهد. این متمایز است از اشتیاقی که به ایران دارم، به مردمانش، فرهنگش، تاریخ و طعم و رنگ هزار رنگش. خسته‌ام و بی‌حس مثل خیلی مردمان، چه ایرانیان در ایران مانده و چه آنان که هجرت کرده، اما ایران در آنها مانده. انگار امید هم خودش را پنهان کرده است.

اما... همان‌طور که صدای انفجار خاموش می‌شود، یادم می‌افتد که همیشه در میان تاریکی، همچنان داستان‌هایی هست. در «جنگ و صلح» تولستوی، انسان‌ها زیر سایه جنگ، همچنان عاشق می‌شوند، اشتباه می‌کنند، می‌میرند و دوباره زندگی می‌سازند. در فیلم پیانیست، مردی تنها در ویرانه‌های ورشو، در اوج نابودی، باز هم پیانو می‌نوازد. و در شاهکار زندگی زیباست، پدری حتی در اردوگاه مرگ، برای کودک خردسالش دنیایی خیالی و امیدوارانه خلق می‌کند.

امید، لزوما فریاد نیست؛ گاهی یک نفس است. یک لیوان آب. یک گفت‌وگوی کوچک.

پس اگر حالمان بد است، که بد هم باشد عجیب نیست، باید بدانیم، کابوس و بدخوابی، ناامیدی و بی‌حسی و ترس و حس گناه و این سنخ حس‌های تنیده در هم، واکنش‌هایی طبیعی‌ است به یک وضعیت غیرطبیعی، خیلی غیرطبیعی. امید، در چنین لحظاتی، نه یک احساس، بلکه یک کنش است؛ انتخابی آگاهانه برای زند‌ه‌ماندن، برای مراقبت، برای حفظ آنچه ارزش زیستن دارد.

اما چه می‌شود کرد؟

برای حفظ سلامت روان در شرایط جنگی، توجه به چند اصل ساده اما اساسی ضروری است:

۱. حفظ ارتباط انسانی: گفت‌وگو با دوستان، خانواده یا حتی همراهان مجازی‌ به کاهش احساس انزوا و اضطراب کمک می‌کند.

۲. صحبت با کودکان: سکوت و ابهام برای کودکان هولناک‌تر از حقیقت است. باید با زبانی آرام و مطمئن‌ با آنان گفت‌وگو کرد.

۳. تداوم روتین‌ها: حفظ نظم در خواب، تغذیه، مطالعه و استراحت، حس کنترل را بازمی‌گرداند.

۴. مدیریت مواجهه با اخبار: محدودسازی آگاهانه زمان دریافت اخبار، از غرق‌شدن در اضطراب جلوگیری می‌کند.

۵.توجه به بدن: ورزش سبک، تنفس عمیق، استراحت و تغذیه مناسب، بخشی از مراقبت روانی است.

۶. پذیرش آسیب‌پذیری: مهربانی با خود و درک اینکه کارکرد ما در چنین شرایطی ممکن است متفاوت از روزهای عادی باشد، گامی مهم در احیای روان است.

و در نهایت، اگر این احساسات تداوم یافت یا تشدید شد، مشورت با متخصصان سلامت روان اقدامی ضروری است، نه نشانه ضعف، بلکه نمود بلوغ روانی ا‌ست. شاید امروز، در میانه جنگ و فرسایش روانی، فقط زنده‌ماندن و مراقبت از دیگری، خود یک کنش امید باشد؛ کنشی که فردا را ممکن می‌کند.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.