|

فرسودگی ذهنی نسل جوان؛ هزینه پنهان نابرابری در ایران

در کشوری که هر روز بر خط خبری تازه‌ای از بحران‌ها چشم باز می‌کنیم -از تورم و مسکن تا مهاجرت پزشکان و کمبود دارو- صدایی آرام اما خطرناک در حال بلندشدن است؛ صدای نسلی که دیگر نه خشمگین است، نه امیدوار. تنها چیزی که دارد، خستگی‌ است. خستگی از ایستادن بی‌سرانجام در صف آینده.

فرسودگی ذهنی نسل جوان؛ هزینه پنهان نابرابری  در  ایران

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

سیدمهرداد بنی‌هاشمی کهنگی: در کشوری که هر روز بر خط خبری تازه‌ای از بحران‌ها چشم باز می‌کنیم -از تورم و مسکن تا مهاجرت پزشکان و کمبود دارو- صدایی آرام اما خطرناک در حال بلندشدن است؛ صدای نسلی که دیگر نه خشمگین است، نه امیدوار. تنها چیزی که دارد، خستگی‌ است. خستگی از ایستادن بی‌سرانجام در صف آینده.

نسل جوان امروز ایران، برخلاف تبلیغات عمومی، نه تنبل است، نه بی‌هدف. آنها نسلی‌اند که سخت درس خوانده‌اند، رقابت کرده‌اند، زبان آموخته‌اند و مهارت اندوخته‌اند. اما حاصل، یک انتظار بی‌پایان بوده: برای کار، برای ازدواج، برای ثبات. حاصل آن فرسودگی ذهنی عمیق‌ است که در زبان علوم انسانی به آن «درماندگی آموخته‌شده» می‌گویند؛ وقتی فرد، پس از تلاش‌های متعدد و بی‌نتیجه، دیگر حتی انگیزه تلاش هم ندارد.

این درماندگی، برخاسته از یک نابرابری مضاعف است: نابرابری در فرصت و نابرابری در چشم‌انداز. یک جوان در یک خانواده برخوردار با رانت، حتی در این اقتصاد متزلزل هم آینده‌ای کم‌ریسک دارد. اما برای اکثریت، حتی کوچک‌ترین رؤیاها مثل خانه‌دار شدن، فرزندآوری یا سفر رفتن، بدل به آرزوهای لوکس شده‌اند.

بسیاری از جوانان امروز با ذهنی پر از ایده و قلبی پر از خشم خاموش، در تاکسی‌های اینترنتی رانندگی می‌کنند، در فروشگاه‌ها با مدرک کارشناسی حسابداری، اجناس قفسه‌ها را می‌چینند، و شب‌ها در اینستاگرام دنبال راهی برای مهاجرت می‌گردند. این مهاجرت، تنها فیزیکی نیست؛ بلکه ذهنی‌ است. کوچ از حس تعلق به جامعه، از امید به اصلاح، از باور به اینکه می‌شود در این کشور ماند و ساخت.

ما با نسلی مواجهیم که در اوج بلوغ خود، چیزی جز تناقض ندیده است. وعده‌هایی از عدالت شنیده، اما تبعیض دیده. از تولید ملی و کارآفرینی شنیده، اما با دیوارهای رانت و مجوز و فساد برخورد کرده. از شایسته‌سالاری شنیده، اما با تلفن‌های سفارش و رابطه و سهمیه روبه‌رو شده.

نابرابری تنها اقتصادی نیست، فرهنگی و روانی هم هست. نسلی که احساس می‌کند تریبون ندارد، شنیده نمی‌شود، و بیش از آنکه شهروند باشد، تحمل می‌شود. در چنین فضایی، اعتماد اجتماعی فرومی‌پاشد، و این اعتماد قوی‌ترین چسب جامعه است. جامعه‌ای بدون اعتماد، مثل ساختمانی‌ است بدون ملاط؛ ممکن است مدتی سرپا بماند، اما با کوچک‌ترین لرزش فرو‌می‌ریزد.

دردناک‌تر اینجاست که این فرسودگی، قابل دیدن در آمار رسمی نیست. نه در نرخ بی‌کاری منعکس می‌شود، نه در تورم. اما نشانه‌هایش در جای‌جای زیست روزمره پیداست: در سکوت کلاس‌های دانشگاه، در اشتیاق فروخورده کنکور، در خانه‌نشینی استعدادها، در خشم ناگهانی خیابان، و در آن پیام آخر شب که می‌گوید: «یه فاند پیدا کردم، دارم می‌رم».

آنچه فرسوده می‌شود، فقط روان نیست؛ بلکه سرمایه انسانی کشور است. مغزهایی که می‌توانستند طراح توسعه باشند، اما طراح فرار شدند.

با‌این‌همه، هنوز دیر نشده. هنوز می‌توان ترمیم کرد. اما نه با وعده‌های تکراری یا نسخه‌های سطحی، بلکه با سیاست‌گذاری‌های واقعی، جسورانه و مبتنی بر بازگشت اعتماد.

یعنی:

• ایجاد شفافیت واقعی در نظام تصمیم‌گیری

• جلوگیری از فساد گسترده به‌ جای برخوردهای نمادین

• بازتوزیع عادلانه فرصت‌ها برای اشتغال، مسکن و آموزش

• و از همه مهم‌تر، به‌رسمیت‌شناختن نسل جوان نه به‌عنوان تهدید، بلکه به‌عنوان سرمایه اجتماعی

نسلی که دوباره احساس کند اگر تلاش کند، شنیده می‌شود. اگر بماند، دیده می‌شود. و اگر مطالبه‌گری کند، تنبیه نمی‌شود.

فرسودگی روانی یک نسل، فقط یک بحران فردی یا خانوادگی نیست؛ پیش‌درآمد یک بحران اجتماعی بزرگ‌تر است. جامعه‌ای که جوانانش به آینده بی‌اعتماد شوند، به گذشته خود نیز وفادار نمی‌مانند.

آینده ایران، نه در آمارهای بودجه، بلکه در دل همین نسل خسته رقم می‌خورد. اگر نجاتش ندهیم، دیگر بحران‌ها فقط اقتصادی نخواهند بود؛ بلکه هویتی خواهند بود.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.