|

شکل‌های زندگی: دوراس و تأملات نیچه‌ای درباره مارکس

مارکسیسم مصرف‌شده

مارگریت دوراس نه‌فقط با نوشته‌هایش، بلکه با زندگی‌اش تأثیری ماندگار از خود به جا گذاشت، او آمده بود تا بخت و سرنوشتش را بیازماید، گویی جز این وظیفۀ دیگری برای خود قائل نبود. آزمون‌های او چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی‌اش -عشق و سیاست- پر کش‌و‌قوس بودند، اما کوشید به کمک ادبیات و سینما راهی متفاوت پدید آورد، راه متفاوت او «طرحی نو» نبود بلکه بیان بی‌پروای زندگی بود. دوراس راوی زندگی‌های پر اندوه بود اما خود چندان اندوهگین نبود.

مارکسیسم مصرف‌شده

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

نادر شهریوری (صدقی): مارگریت دوراس نه‌فقط با نوشته‌هایش، بلکه با زندگی‌اش تأثیری ماندگار از خود به جا گذاشت، او آمده بود تا بخت و سرنوشتش را بیازماید، گویی جز این وظیفۀ دیگری برای خود قائل نبود. آزمون‌های او چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی‌اش -عشق و سیاست- پر کش‌و‌قوس بودند، اما کوشید به کمک ادبیات و سینما راهی متفاوت پدید آورد، راه متفاوت او «طرحی نو» نبود بلکه بیان بی‌پروای زندگی بود. دوراس راوی زندگی‌های پر اندوه بود اما خود چندان اندوهگین نبود. داستان‌های او درباره اندوه آدم‌هایی است که از فرط اندوه به سراغ هم می‌روند تا از تنهایی و ملال ناشی از آن خلاصی پیدا کنند، اما پیوستن‌شان به یکدیگر زمانی کوتاه است که آخر آن به یأس و درماندگی فرو می‌رود و آن‌گاه درد آغاز می‌شود. درد، تِم اصلی داستان‌های دوراس است، اما آن را در‌عین‌حال شروعی دوباره می‌داند برای پیوستن: خواستن و سپس نخواستن، تنهایی و ترس از تنهایی اندوه و ترس از اندوه، پیوستن و ترس از پیوستن بر سرتاسر زندگی دوراس غلبه می‌کند، اما در آخر باز این عشق است که واسطه می‌شود، عشق، همین و تمام. شاید به‌همین‌دلیل دوراس در جایی گفته بود «هیچ عشقی، جای عشق را نمی‌گیرد». عشق به نوشتن، عشق به عصیان، عشق مردی هفده سال مسن‌تر از خود و یا در آخر عمر عشق به مردی چهل سال جوان‌تر از خود. عشق از  نظر دوراس به تعویق انداختن مرگ است. نوشتن برای دوراس نیز حکم عشق را دارد که همه چیز را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد: «وقتی در خانه مشغول نوشتن می‌شدم، همه چیز مشغول نوشتن می‌شد، نوشته‌ها همه جا بود و دوستان را هم که می‌دیدم، اغلب درست به جا نمی‌آوردم‌شان».1 گو اینکه هر عشقی به ناگزیر عشق قبلی را هدر می‌دهد، اما از نظر دوراس این هیچ از اهمیت آن نمی‌کاهد. کما‌اینکه هیچ نوشته‌ای نمی‌تواند جای نوشتن را بگیرد: «نوشتن همیشه نوشته قبلی را هدر می‌دهد، با این حال باید پذیرفت که هدر‌دادن و ناکامی، قدمی به سوی کتاب بعدی است یا امکانی برای همان کتاب».۲ حال اگر در کنار عشق به نوشتن، عشق به عصیان را اضافه کنیم، آن‌گاه بُعد اجتماعی دوراس آشکارتر می‌شود، اما برای درک روح عصیانی دوراس باید ناکامی‌ها و عصیان‌های او را نیز دریابیم. دوراس در سایگون در نوجوانی عشق را تجربه می‌کند با مردی به‌مراتب مسن‌تر از خود، سپس از محل تولد خود در ویتنام به فرانسه برمی‌گردد. ابتدا مانند پدرش ریاضیات می‌خواند، اما به‌زودی ریاضیات را به قصد علوم سیاسی و حقوق رها می‌کند. در بحبوحه جنگ جهانی دوم به حزب کمونیست فرانسه می‌پیوندد. در این فاصله شاهد دستگیری همسرش روبر آنتلم به دست گشتاپو می‌شود. دوراس تصمیم می‌گیرد که دیگر ننویسد و تا سال ۱۹5۰ -پنج سال بعد از جنگ جهانی- چیزی چاپ نمی‌کند. او که تا قبل از این تهدید کرده بود اگر کتابش چاپ نشود، خودکشی خواهد کرد، ناگهان درمی‌یابد که ادبیات در مقایسه با رنج‌های واقعی چیزی پیش‌پا‌افتاده و بی‌اهمیت است: مرگ پدر، سپس فرزند، برادر و دستگیری همسرش. او یاد می‌گیرد که می‌توان مرده بود اما به زندگی‌کردن ادامه داد و او به زندگی‌کردن ادامه می‌دهد، زیرا‌که درمی‌یابد‌ هیچ چیز جای زندگی را نمی‌گیرد، حتی اندوه و ملالی که آن را حکایت می‌کند. همه چیز جاودانه بازمی‌گردد: بازگشتی جاودان. «بازگشت جاودانِ» دوراس نوع دیگری است که «خصلت انتخابی» دارد؛ امر منفی بازنمی‌گردد و تنها آن چیزی بازمی‌گردد که از خواست آری‌گفتن به زندگی سرچشمه می‌گیرد، به ‌این‌ دلیل دوراس زندگی را با وجود اندوه و ملال و ناکافی‌بودنش می‌پذیرد. و امر منفی یا منفی‌گرایی را به خاطر کم‌مایگی، زبونی و مهم‌تر از همه واکنش‌گرایی که از «نگفتن» به پیشامد نشئت می‌گیرد، نمی‌پذیرد.

دوراس از اندوه می‌نویسد اما اندوهگین نیست، به نظرش اندوه و ملالِ ناشی از آن می‌تواند به امری پوزیتیو بدل شود که به زندگی آری می‌گوید و حساب خود را از امر منفی جدا می‌کند. «ملال‌آور» به آن تعبیری که دوراس دارد، آدمی است که می‌خواهد از دل وقایع و اتفاقات زندگی‌اش آینده را بسازد و به یک معنا، دغدغه آینده دارد. او نیروی خود را معطوف به آینده می‌کند، در‌این‌صورت نیروی معطوف به آینده بدل به نیرویی می‌شود که توانایی لازم برای گره‌‌زدن سرنوشت خود به هر رویداد پیش‌بینی‌ناپذیری را دارد. و دوراس از‌جمله «نیروهایی» بود که زندگی خود را در پیوند با وقایع و رویدادهای پیش‌بینی‌ناپذیر معنا می‌کرد. مسئله از نظر دوراس تماما به «نیرو» و «توانِ» ادامه کار بازمی‌گردد. مقصود از «نیرو» نوعی آزادی خودبنیاد و خودآفرین است که «خود» را در چارچوب‌های تقدیر و محدودیت‌های جبری در جهانِ «شُدن‌ها» حفظ می‌کند تا نیرو به‌تمامی مصرف نشود و زندگی به پایان نرسد. آن نیروی مصرف‌نشده است که دوراس را در سال‌های پیری و در تخت بیماری که دوستان از او مطلقا ناامیدند، به زندگی بازمی‌گرداند تا شُدنی دیگر فراهم آید. اما نیرو تا هنگامی ادامه می‌یابد که مغلوب چیز برتر از خود نشود و چون آلات و ادوات را در خدمت «نیرومند» قرار ‌می‌دهد، تنها در این صورت است که دوراس به تعبیر نیچه می‌تواند «... اراده‌ خود را چون قانونی بر خویشتن اقامه کند و می‌تواند قاضی خویش و در همان حال دادستان خود باشد».

ایده‌های اجتماعی-سیاسی دوراس نیز از چنین درکی از زندگی پیروی می‌کند. او در اواخر عمرش بیشتر به گذشته، تاریخ و سیاست روی می‌آورد و این موضوع او را به همان اندازه از پست‌مدرن‌ها که توجهی به تاریخ ندارند، دور می‌کند. دوراس ضمن تأکید بر تاریخ از اهمیت بازنگری در گذشته می‌گوید و ضمن نقد «مارکسیسم مصرف‌شده»، مارکسیسمی که تحقق یافته و نیرویش به پایان رسیده، از تجدید زندگی و طراوت میل تجدیدیافته‌شده سخن می‌گوید. از نظر دوراس «سوسیالیسم واقعا موجود»، سوسیالیسم تحقق‌یافته یا مارکسیست مصرف‌شده بود که نیرویش به پایان رسیده بود، اما این به‌ منزله پایان اسطوره‌ای نیست که او برای آن زیسته بود. در آخرین مصاحبه‌اش در اشاره به همین موضوع می‌گوید: «اگرچه دوره‌اش به سر آمده و تمام شده است، اما امید از‌دست‌رفته را نمی‌شود داوری کرد، امید را، کمون را فراموش هم نمی‌شود کرد».۳ دوراس از اسطوره* می‌گوید و از طراوت میل؛ میلی که به طور کامل تحقق نمی‌یابد؛ نوعی جهش مدام در دل زندگی، تلاش برای استمرار حیاتی که می‌خواهد ادامه یابد و زمینی که می‌خواهد زمین باقی بماند، اما بحران‌های فجیع و التهابات اجتماعی مانع از آن می‌شوند.

اکنون ایده‌های تحقق‌یافته یا آن‌طور که دوراس می‌گوید، ایده‌های مصرف‌شده به پایان رسیده، اما زندگی در اندوهی عمیق به حیات خود ادامه می‌دهد. آنچه به زندگی حیات دوباره می‌دهد، «الهه ناتوان عشق» است، عشق به نیرو یا به تعبیری سمبلیک به اخگر (شعله) نیاز دارد تا برانگیخته شود. اندوه می‌تواند به میلی پوزیتیو تبدیل شده و نیروی خود را معطوف به آینده کند، میلی که دم‌به‌دم تولید و تکرار می‌شود و بازگشتی جاودان پیدا می‌کند: «جنبش چرخان همه چیز در زمانه‌ای چرخان».۴ دوراس چپ‌گرایی غیرعادی بود که در نقطه‌‌های معدود مشترک میان مارکس و نیچه چرخان بود: جهان موجود آن‌طور که هست، نباید باشد و جهانی که باید باشد، وجود ندارد.

* درک دوراس از اسطوره، شباهتی آشکارا به دیدگاه‌های ژرژ سورل درباره اسطوره سیاسی دارد. به نظر سورل آنچه باعث برانگیخته‌شدن آدمی چه در زندگی فردی و چه جمعی می‌شود، باور به اسطوره‌هایی است که وجود دارند و تا زندگی ادامه دارد، وجود خواهند داشت.

1، 2، 3، 4. «نوشتن، همین و تمام» مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.