|

«یلدا»؛ ظهور روشنایی

پاییز همواره در اساطیر و نزد ادیبان، حکیمان و عارفان نشانه‌ای از مرگ، عدم و نیستی به‌شمار آمده است. آن‌گونه که بهار نماد زایش و رویش خوانده می‌شود. در کتاب «از اسطوره تا تاریخ»، به باور پیشینیان آمده است: الهه نباتات به نام «دوموزی» در تابستان کشته می‌شود و به جهان مردگان کوچ می‌کند.

جعفر رحمان‌زاده

 

در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ‌

در هزیمت رفته در دریای مرگ

(مولانا، مثنوی، دفتر اول)

پاییز همواره در اساطیر و نزد ادیبان، حکیمان و عارفان نشانه‌ای از مرگ، عدم و نیستی به‌شمار آمده است. آن‌گونه که بهار نماد زایش و رویش خوانده می‌شود. در کتاب «از اسطوره تا تاریخ»، به باور پیشینیان آمده است: الهه نباتات به نام «دوموزی» در تابستان کشته می‌شود و به جهان مردگان کوچ می‌کند. با مرگ او خزان طبیعت آغاز و گیاهان از بین رفته، درختان بی‌برگ، جانوران یا سر در آغوش مرگ کرده یا بی‌رمق می‌شوند  زایشی درنمی‌گیرد تا آن‌گاه که ایزدان، دیگر وی را از جهان مردگان برکشیده و پس از ازدواج او با «الهه آب»، رویش و زایش پدیدار می‌گردد و آن هنگامه بهار است. در نگاه حکیمان نیز نهاد ناآرام و بی‌قرار جهان ماده یا جوهر و عَرَض و عقول در چرخه دائمی «خَلع و لُبس» قرار دارند. اجزای هستی پیوسته و مستمر در گردونه مرگ و حیات‌اند و با افاضه فیض از مبدأ فیاض، این به‌درکردن جامه‌های کهنه و پوشیدن لباس نوهای متصل، وجود ظهور پیدا می‌کند. آن‌چنان که شیخ محمود شبستری در گلشن راز آورده است:

به هر ساعت جوان و کهنه پیر است/ به هر دم اندر او حشر و نشیر است

در او چیزی دو ساعت می‌‌نپاید/ در آن لحظه که می‌میرد بزاید

تو گویی دائما در سیر و حبس‌اند/ که پیوسته میان خلع و لبس‌اند

و در گردش فصول پاییز پیام‌آور خزان است که در آن هزاران شاخه و برگ رو به‌ نیستی می‌روند و در قافله فنا پیش تاخته و در دریای مرگ گام می‌گذارند.

اما این پایان کار نیست و به نگاه ملای رومی، سنت هستی در تدبیر و اراده دادار آن، طبیعت آنچه را که در دل خود نهان کرده است، پس می‌دهد.

و از نهانگاه نیستی گروه‌گروه به پهنه هستی پای می‌نهند.

از عدم‌ها سوی هستی هر زمان/ هست یا رب کاروان در کاروان

مرگ در چنین روایتی پایان جهان نیست و پاییز، این زیباترین فصل خداوند، که با رنگ‌بندی‌های رازآلود و حیرت‌آور در چشم ما آدمیان طناز فریبایی است که هرچند آدمی را به سخن منسوب نبوی به برترین و بهترین اندرز رهنمون می‌کند که‌ «کفی بالموت واعظا»، اما در همان حال پیام او پایان تیرگی‌ها و سیاهی‌ها و نویدبخش زایش روشنایی‌ها و سپیدی‌هاست. و چه هوشمند و خردمند بودند نیاکان ما که آخرین روز پاییز را در بلندترین شب سال به جشن و سرور و شادمانی پیوند دادند‌ و واژگان سریانی «یلدا» را برایش بر‌گزیدند. یلدا، به معنای میلاد، زایش خورشید، ظهور روشنایی؛ ولادت «میترا» و موسم زاییده‌شدن مهر؛ گرمابخش زندگی؛ و به امید پایان سردی‌ها و دلسردی‌ها، تیرگی‌ها و سیاهی‌ها و در انتظار رویش طراوت و شادابی بهار. از فردای یلدا روز و روشنایی به‌تدریج طولانی‌تر و از تاریکی شب کاسته می‌شود و این رمز و راز یلدا‌ست. یلدا‌ البته بهانه‌ای برای دورهمی، صمیمیت و استواری و انسجام‌بخشی نهاد خانواده هم هست. احترام به بزرگان و مهر‌ورزیدن به یکدیگر و در یک کلمه معنابخشی به زندگی. زیستن انسانی و اخلاقی دور از کینه و نفرت. جان را پالایش‌کردن و از تیرگی و پلشتی رهاندن تا گنجینه عشق و محبت شود.

مگر نه این است که جان را نیز خزانی است و بهاری.

با کژی‌ها، بدخواهی‌ها، نفرت‌پراکنی‌ها و آلودن آن به چرب و شیرین‌های ناصواب، جان نحیف می‌شود و به خزان میل می‌کند؛ باید کوشید با زدودن زنگارها از آن، گوهر جان را فربه کرد.

و چه بلند و نغز گفت حضرت مولانا:

تن چو با برگ است روز و شب از آن/ شاخ جان در برگ‌ریز است و خزان

برگ تن بی‌برگی جان است زود/ زین بباید کاستن آن را فزود

به امید زایش روشنایی‌ها و پایان تیرگی‌ها و با آرزوی یلدایی شاد برای هم‌وطنان.

 

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.