|

نگران نگرانی آدمیان

آن‌ زمان گروه روان‌شناسی دانشگاه تهران، در دانشکده ادبیات و علوم انسانی بود. در این دانشکده گروه‌های ادبیات فارسی، ادبیات عرب، تاریخ، باستان‌شناسی، جغرافیا، زبان‌های باستانی و فلسفه نیز بودند. دانشکده‌ای باابهت و بزرگ، با قدمتی زیاد و با تندیسی از فردوسی در حیاط ورودی دانشکده که هر‌روزه روحِ ایرانی خود را با دانشجویان به اشتراک می‌گذاشت.

نگران نگرانی آدمیان

فرشید رستگاری . روان‌درمانگر

آن‌ زمان گروه روان‌شناسی دانشگاه تهران، در دانشکده ادبیات و علوم انسانی بود. در این دانشکده گروه‌های ادبیات فارسی، ادبیات عرب، تاریخ، باستان‌شناسی، جغرافیا، زبان‌های باستانی و فلسفه نیز بودند. دانشکده‌ای باابهت و بزرگ، با قدمتی زیاد و با تندیسی از فردوسی در حیاط ورودی دانشکده که هر‌روزه روحِ ایرانی خود را با دانشجویان به اشتراک می‌گذاشت. دانشجویان این دانشکده در تجربه زیسته خود استادان طراز اول تمام رشته‌های ذکر‌شده را می‌دیدند و می‌شنیدند؛ استادانی که در کار تولید علم، اندیشه و فرهنگ بودند. گروه روان‌شناسی درست روبه‌روی گروه فلسفه قرار داشت. این همسایگی بی‌دلیل نبود؛ حکمت این همسایگی را در کتاب‌ها و کلاس‌های درس این‌گونه بیان می‌کردند که روان‌شناسی آخرین علمی است که از فلسفه جدا شده است. همین یک جمله کافی بود که در تمام زندگی‌ نیم‌نگاهی هم به فلسفه داشته باشیم که فعل‌و‌انفعالات درونی انسان، ابتدا برای فیلسوفان به پرسش درآمد. اینان بودند که آدمی را و بودن و چگونه بودن و چگونگی دریافت واقعیت‌های بیرونی و درونی را تقریر کردند.

در اوایل مهرماه ۱۳۶۸، 40 دانشجوی جدید، با رتبه‌های تک‌رقمی ‌یا دورقمی و البته با میانگین سنی بیشتر از 23 سال، در کلاس ۲۰۲ توسط استادی، با تعریف علم روان‌شناسی آشنا شدند؛ روان‌شناسی یعنی علم مطالعه رفتار انسان. استارت فهم آدمی زده شد و سپس با پیچیدگی‌های اصطلاحات رفتار، محیط، خودآگاه، ناخوداگاه، ساخت شخصیت، مکانیسم‌های دفاعی و... رودررو شدیم. در دانشکده‌ای که تمام ایران را در خود جای داده بود، این کلاس نیز البته با غلبه ساکنان تهران، نمایندگانی از خوزستان، خراسان، همدان، کردستان، یزد، اردبیل، هرمزگان، لرستان و... داشت. بار آموزش روان‌شناسی نیز بر دوش استادانی همچون دکتر پریرخ دادستان، دکتر علی‌محمد کاردان، دکتر مرتضی نصفت، دکتر حیدرعلی هومن، دکتر محمود ایروانی، دکتر رضا زمانی، دکتر محمود دژکام، دکتر بیژن گیلانی و...‌ قرار داشت. اینان صبورانه و آرام آنچه را در دانشگاه‌های مطرح جهان آموخته بودند، به کلاس انتقال می‌دادند. پرمایه بودند و صاحب تألیفات زیاد و به گمان من، خارج از چارچوب وظیفه و کار، عاشقانه رایگان‌بخشی می‌کردند؛ برای ایران، برای آینده. آنچنان که دکتر پریرخ دادستان فروغ گمگشته خود را در شکوفایی و غرور دانشجویانش می‌دید؛ نه به حرف که در عمل. این استادان به تمام معنا استاد بودند؛ عالم، آزاده و سربلند. در کلاس درس‌شان علاوه بر روان‌شناسی، شخصیت دانشجو در معرض تلاش و کوشش‌های علمی و انسانیت استادان قرار می‌گرفت؛ ساختار روان و شخصیت، ژنتیک، محیط، اختلالات و مسیر درمان را آموزش دادند. ما نیز به قدر خویش آموختیم تا پس از آن در محیط‌های کاری به کار بندیم. پس از سال‌ها دانشجویانی را که مشتاقانه در کلاس آن استادان حضور داشتند، نیک به یاد می‌آورم؛ باهوش، پرسش‌مند و پرانرژی. در آن کلاس‌های درس مگر می‌شد که پرسشی خام و سطحی را پرسید؛ که نفسِ حضور در آن کلاس‌ها به تکامل چگونه پرسیدن‌ها نیز کمک کرد، پرسش‌های خوب و البته جواب‌هایی علمی. پاسخ‌ها را استادانی می‌گفتند که خود روزی در یک دانشگاه طراز اول جهان با آن پرسش‌ها روبه‌رو شده بودند، حال توسط خودشان یا دانشجویی از قاره‌ای دیگر، که جهان دهکده‌ای بیش نیست، دهکده‌ای پُر از سیاه و سفید و زرد. جواب‌ها را می‌شنیدیم و تمرین می‌کردیم و در کارهای عملی به کار می‌بستیم. استادان کنفرانس‌ها را تنظیم می‌کردند، ذهن کنفرانس‌دهنده و کلاس را سازمان می‌دادند و همه چیز در ارتباط با روان آدمیزاد بود؛ همان آدمیزادی که روزی این علم می‌بایست به بالینش برود برای کاهش علائم و نشانه‌های اختلالات یا بهزیستی او. در تابستان ۱۳۷۲ دوره لیسانس به پایان رسید، اما این پایان، آغاز راهی بود برای 40 دانش‌آموخته‌ای که دست‌کم و به قدر خویش روان را فهمیده بودند. تعداد درخور توجهی از دانشجویان آن کلاس به دوره‌های تحصیلات تکمیلی راه یافتند و اندوخته‌های علمی آن کلاس را به محیط‌های کاری، کلاس‌های تدریس دانشگاهی، اتاق درمان و حتی هنر و سینما انتقال دادند. شگفتی از آن ‌رو که یافته‌های کلاس استادی در قلب اروپا‌ یا دانشگاهی مطرح در آمریکا، نیاز جلسات درمان ‌یا کلاس درس یک آموزشگاه و دانشگاه و حتی مخاطب سینما و هنر را برآورده می‌کند و شگفت‌انگیزتر اینکه رودها و جویبارهای متصل به دریای علم و آگاهی حضوری همیشگی و بی‌تخفیف دارند، برای آدمی، در هرجا؛ که مخاطب علم فقط آدمی است بدون هیچ پیشوند و پسوندی. نزدیک به هشت نفر از آن دانشجویان، دکتری گرفتند، غالب بقیه هم به ارشد روان‌شناسی با گرایش‌های مختلف بسنده کردند. دانشجویی در کنار ارشد روان‌شناسی، تاریخ ادیان را نیز خواند‌ و دانشجویی دیگر دکترای حقوق گرفت و چندین نفر مهاجرت کردند. اما با هزاران تأسف، تصادف‌، محمد‌جعفر خزامی را از ما گرفت، بیماری، دکتر عادل عبدی را و کاردآجین‌شدن، وحیده محمدی‌فر را. جعفر، شادگانی بود و روان‌شناسی را خوب می‌فهمید. عادل، همدانی بود، همانی که دکترای حقوق داشت و وحیده نیز با همسرش داریوش مهرجویی در کار سینما و هنر بودند. اینک پس از سال‌ها زیستن با روان‌شناسی و در رهگذر زمان، دریافته‌ام که پاسخ به نیاز روان‌شناختی دانش‌آموز‌ یا معلمی در روستایی دوردست، دانشجویی در دانشگاهی متوسط، مراجعی در اتاق درمان، با تلاش دانشجویانی اصیل در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا و اقیانوسیه که در کار آزمایش و تدوین مقاله‌ای علمی و اصیل هستند، پیوند دارد. علم، آدمیان را یکسان می‌بیند و فقط همین علم است که نگران نگرانی‌های آدمی است.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.