انتخاب ممدانی چه چیزی را نشان داد؟
یکی از پربسامدترین رخدادهای هفته گذشته در جهان، انتخاب «زهران ممدانی» بهعنوان شهردار نیویورک، قلب اقتصادی آمریکا و پرجمعیتترین شهر این کشور بود؛ انتخابی که در کشور ما هم بازتابهای مختلفی داشت و بسیار درمورد آن گفته شد و بعد از این هم گفته خواهد شد.
یکی از پربسامدترین رخدادهای هفته گذشته در جهان، انتخاب «زهران ممدانی» بهعنوان شهردار نیویورک، قلب اقتصادی آمریکا و پرجمعیتترین شهر این کشور بود؛ انتخابی که در کشور ما هم بازتابهای مختلفی داشت و بسیار درمورد آن گفته شد و بعد از این هم گفته خواهد شد. دراینمیان، برای من بهعنوان یک ایرانی، واکنشهای ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور، اهمیت بیشتری دارد که بدون اولویتبندی به برخی از آنها میپردازم.
اولین واکنش به مهاجربودن او بازمیگشت و اینکه کشور ما هم کشوری با مهاجران بسیار است ولی وقتی مقایسه میکنیم، مثلا هیچ وقت پذیرفتهشدن مهاجران در کشور ما بهعنوان شهروند ایرانی، پذیرفتنی نبوده و همچنان هم نیست و غیر از قوانینمان که سد محکمی در مقابل پذیرش آنان و حتی نسلهای دوم و سومشان بهعنوان شهروند ایرانی است، جامعه هم بسیار درباره این موضوع واکنشی تقابلی دارد و این نهتنها در بین مردم عادی، بلکه حتی بین روشنفکران و تحصیلکردگان دانشگاهی هم بهشدت مشاهده میشود. اتفاقا دو روز قبل از این انتخابات، سایت انتخاب، گفتوگویی بین دو استاد دانشگاه ترتیب داده بود (خانم مرجان بدیعی و آقای رسول صادقی) که خانم دکتر مرجان بدیعی از اینکه یکی از دانشجویان دکترای او پرسیده بود که «آیا حالا که من دارم مدرک دکترا میگیرم، باید دوباره برگردم و عمله ساختمانی شوم؟» و ایشان با ناراحتی پاسخ داده بود «نخیر، بیا جای من در دانشگاه درس بده». این نگاه عدم پذیرش مهاجران در جامعه، مختص به ایشان (که ظاهرا از موافقان سیاست مهاجرتی کنونی کشور است) نیست. من بسیار در بین حتی منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی هم دیدهام که چنین نگرشی دارند و مثلا بارها برای تحقیر برخی از مسئولان جمهوری اسلامی از این میگویند که فلانی زاده عراق است و ایرانی نسیت و... .
اما دوم، غیر از اینکه هم ساختار ما بهشدت ضد پذیرش مهاجران است و هم بخش درخورتوجهی از جامعه عادی و نخبگان و تحصیلکردگانمان چنیناند، ما مشکل بزرگتری داریم که حل آن حتی بر حل مهاجرپذیریمان اولویت دارد. کشور ما بهشدت مهاجرفرست است و حتی شاید بیش از ورودی مهاجر، خروجی مهاجر دارد و نهتنها مهاجران را وارد میکند و آموزش میدهد و خرجشان میکند و بعد بدون پذیرش ادغام آنان در جامعه، مفت و مجانی به کشورهای دیگر میفرستد، بلکه بدتر از آن، با ایرانیان هم همین کار را میکند و سرمایه اجتماعی هنگفت و غیرقابل جایگزینی را هم هر سال از بین بهترین تحصیلکردگان و نخبگان کشور به بیرون میفرستد، تا جایی که این گمان پدید میآید که عمدی در این ماجرا وجود دارد که بهترین پرورشیافتگان کشورمان را تقدیم حتی دشمنان این سرزمین کنیم، به طوری که انگار دشمنان این سرزمین چنین برنامهای را تنظیم کردهاند و ما در کشور اجرا میکنیم، بنابراین مهمتر از اینکه ما مهاجرپذیر هستیم یا نه، این است که گویی عمدا مهاجرفرستیم.
سومین مورد، جوانبودن زهران ممدانی است، یعنی دقیقا همان چیزی که برخلاف قاعده کشور ماست. کافی است نگاه کنیم که در ایران انگار رسم است که هر دولت، پیرتر از دولت قبلی باشد و الان، غیر از جناب پزشکیان که پیرترین رئیس دولت ایران بوده، کابینهاش هم پیرترین کابینه کشور است و این غیر از مدیران صدساله در باقی نهادهاست و اصلا چرا راه دور برویم، حتی در بین خود ما اصلاحطلبان هم رسم بر نادیدهگرفتن جوانان است و مثلا همین ماجرای روزنهگشایی دو سال پیش مگر چه بود؟ کاری به درست و غلطبودن روزنهگشایی که خود من هم یکی از آنان بودم و حالا در آن جمع جزء مغضوبین هستم، ندارم، ولی در داستان که دقیق شویم، از دل همان عدم پذیرش جوانان اصلاحطلب شروع شد و بعد شد روزنهگشایی که اگر صادق باشیم، رگههایی از انشعاب در خود دارد و بازمیگردد به عدم پذیرش جوانان در بین اصلاحطلبان و این عدم پذیرش مسری است، حالا چه در بین اصولگرایانی که مدیریت کلان کشور را دارند و چه بین اصلاحطلبانی که دستشان از قدرت کوتاه است. زهران ممدانی، از این نظر نقطه مقابل ساختار بسته ما در بین پیران و سالخوردگانی است که حتی امثال من با بیش از 60 سال سن را هم برنمیتابند، چه برسد به افرادی با 20 و 30 سال سن، کمتر از من.
و اما نکته چهارم واکنش برخی ایرانیان خارج کشور و حتی در داخل کشور است که ممدانی را پوپولیست میدانند و او و شعارهایش را مانند حملونقل عمومی و ثابت نگهداشتن قیمت اجارهبهای آنجا را مثال میآورند و این را فریبکاری میدانند. به گمان من این نوع از انتقاد، به نوعی از ناآگاهی مخاطب از ساختارهای سیاسی و جمعیتی هر جامعه حکایت دارد. اولا رایگانکردن خدمات شعار نیست، بلکه هدف دولتهای رفاه است؛ از آموزش رایگان تا بهداشت رایگان که خیلیخیلی بزرگتر از حملونقل رایگان است و مثلا در کشورهای اروپایی و حتی کانادا هم رایج است، بنابراین اتوبوس رایگان، شعاری خیلی کوچکتر از اهداف دولتهای رفاه است که میشناسیم، فریزکردن اجارهبها نیز چندان اتفاق عجیب و تازهای نیست.
اما اینکه در جامعهای این شعارها مطلوب مردم شود، اتفاقا از شکاف طبقاتی حکایت میکند و گفتن اینکه نیویورک یا ایران عصر پهلوی مرفه بود و باز مردم به این وعدهها جذب شدند، در بهترین حالت نتیجهاش این میشود که مردم معمولی، سهمی از این رفاه ادعایی نداشتند، که در نتیجه، رایگانشدن مهم جلوه میکند. برای همین شعار رایگانشدن اهمیت ندارد، بلکه چرایی پذیرش این شعار است که مهم است، مسئله این است که با همه ادعاها، در عمل؛ نظام سرمایهداری که هواخواهان بسیاری هم در کشور ما دارد، نهایتا وحشی و افسارگسیخته از آب در میآید. حالا میخواهد خوشمان بیاید یا نه.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.