|

فرصت‌ها ماندگار نیستند

در تاریخ معاصر، دولت‌ها کمتر با حمله‌ بیرونی آسیب دیده‌اند و بیشتر با فرسایش درونی. افول معمولا ناگهانی نیست؛ نتیجه‌ سال‌ها بی‌توجهی به نشانه‌هایی است که به‌تدریج پایه‌های اعتماد و کارآمدی را می‌فرسایند. دولت‌ها پیش از آنکه در سطح رسمی فرو بریزند، در ذهن و دل مردم سقوط می‌کنند؛ زمانی که امید جای خود را به ناامیدی می‌دهد و گفت‌وگو میان دولتمردان و جامعه از میان می‌رود.

در تاریخ معاصر، دولت‌ها کمتر با حمله‌ بیرونی آسیب دیده‌اند و بیشتر با فرسایش درونی. افول معمولا ناگهانی نیست؛ نتیجه‌ سال‌ها بی‌توجهی به نشانه‌هایی است که به‌تدریج پایه‌های اعتماد و کارآمدی را می‌فرسایند. دولت‌ها پیش از آنکه در سطح رسمی فرو بریزند، در ذهن و دل مردم سقوط می‌کنند؛ زمانی که امید جای خود را به ناامیدی می‌دهد و گفت‌وگو میان دولتمردان و جامعه از میان می‌رود. اقتدار سیاسی تنها بر قدرت سخت استوار نیست، بلکه بر سه ستون تکیه دارد: مشروعیت، کارآمدی و احساس عدالت. هرگاه یکی از این سه پایه سست شود، روند افول آغاز می‌شود؛ بی‌سروصدا اما پیوسته. در ادامه، برخی از عوامل کلیدی که می‌توانند این فرسایش درونی را تشدید و پایه‌های اعتماد و کارآمدی دولت‌ها را ضعیف کنند، به‌طور اجمالی بررسی می‌شود.

 1- هیچ قدرتی بدون اقتصاد باثبات دوام نمی‌آورد. بحران‌های اقتصادی عمیق، نه‌فقط معیشت مردم بلکه پایه‌های اعتماد عمومی را نیز ویران می‌کنند. زمانی که دولت از تأمین حداقلی از رفاه بازمی‌ماند، رابطه‌اش با مردم دچار گسست می‌شود. نقطه‌ آغاز معمولا زمانی است که سیاست‌گذاران به‌جای اصلاح ساختاری، به تصمیم‌های مقطعی و نمایشی پناه می‌برند.

وابستگی بیش از اندازه به منابع محدود، رشد هزینه‌های غیرمولد و فساد اداری‌ از نشانه‌های این مسیر هستند. در چنین فضایی، طبقه‌ متوسط تضعیف می‌شود، فاصله‌ طبقاتی افزایش می‌یابد و نارضایتی آرام‌آرام به بی‌اعتمادی سیاسی بدل می‌شود. اقتصاد سالم به شفافیت، انضباط و مشارکت نیاز دارد. اما هنگامی که دولت به‌جای هدایت هوشمندانه، در اقتصاد مداخله‌ای بیش از حد داشته باشد، اقتصاد به ابزار قدرت بدل می‌شود، نه توسعه. در چنین شرایطی، سرمایه‌گذاری واقعی کاهش می‌یابد، خروج سرمایه و مهاجرت نیروهای انسانی شدت می‌گیرد و چرخه‌ رکود تکرار می‌شود. پیامدهای این ضعف اقتصادی، پایه‌های اقتدار سیاسی را نیز متزلزل می‌کند، همان‌طور که در دهه‌ ۱۹۸۰ آرژانتین مشاهده شد؛ تورم و بی‌ثباتی مالی اعتماد عمومی را کاهش داد و دولت را ناگزیر به اصلاحات ساختاری کرد تا ثبات سیاسی را دوباره برقرار کند. البته چون دیرهنگام بود، هزینه‌های سیاسی و اقتصادی سنگینی بر جای گذاشت.

2- دولت‌ها معمولا تنها از اقتصاد ضعیف آسیب نمی‌بینند؛ از بی‌اعتمادی سیاسی نیز ضربه می‌خورند. اقتدار زمانی پایدار است که مردم احساس کنند در سرنوشت خود سهم دارند. وقتی مسیر گفت‌وگو بسته شود و نهادهای رسمی دیگر بازتاب جامعه نباشند، سیاست از درون خالی می‌شود و اعتراض به شبکه‌های غیررسمی منتقل می‌شود. در این مرحله، دولت هنوز ظاهرا قدرتمند است، اما پیوند اجتماعی‌اش آسیب دیده است. هیچ دولتی تنها با ابزار اداری پابرجا نمی‌ماند؛ مشروعیت اخلاقی و فرهنگی شرط دوام است. نمونه تاریخی آن نیز اروپای شرقی دهه‌ ۱۹۸۰ است.

3- در بسیاری از کشورها، افول دولت‌ها از آنجا آغاز شده که قدرت و ثروت در دایره‌ای تنگ چرخیده است. وقتی منابع ملی به‌‌جای توسعه تبدیل به رانت شود، اقتصاد به میدان توزیع امتیاز بدل می‌شود. اصلاحات واقعی در چنین ساختاری تقریبا ناممکن است؛ چراکه هر تغییری منافع گروه‌های صاحب‌ نفوذ را تهدید می‌کند، به‌تدریج‌ شکاف میان اقتصاد رسمی و واقعی عمیق‌تر می‌شود، مردم راه‌های غیررسمی برای بقا پیدا می‌کنند، قانون‌گریزی عادی می‌شود و فساد از استثنا به قاعده تبدیل می‌شود. مانند برخی کشورهای آمریکای لاتین که ائتلاف میان سیاست و سرمایه‌ انحصاری، اصلاحات را ناممکن کرد. نتیجه، فروپاشی اقتصادی و اعتراض‌های فراگیر بود که دولت‌ها را یکی پس از دیگری کنار زد.

4- افول دولت‌ها فقط اقتصادی یا سیاسی نیست، فرهنگی هم هست. وقتی احساس عدالت و امید از میان می‌رود، جامعه از درون تهی می‌شود. نشانه‌ها معمولا از پیش ظاهر می‌شوند: مهاجرت گسترده، بی‌اعتمادی، طنز تلخ سیاسی و بی‌تفاوتی عمومی. در این مرحله، جامعه نه خشمگین است و نه امیدوار، فقط سرد و خاموش است. گسست نسلی نیز خطرناک است. وقتی نسل‌های جدید خود را در ارزش‌ها و زبان رسمی بازنمی‌یابند، دیگر احساس تعلق نمی‌کنند و فرهنگ رسمی توان اعتمادزایی‌ خود را از دست می‌دهد. در سال‌های پایانی اتحاد شوروی، دولت هنوز قدرتمند بود، اما جامعه از آن جدا شده بود. طنز، بی‌اعتقادی و سکوت جای آرمان‌گرایی گذشته را گرفت و همین خاموشی آرام، امپراتوری عظیمی را از پا انداخت.

5- افت دولت‌ها یک رویداد ناگهانی نیست؛ فرایندی طولانی است که از بی‌توجهی به نشانه‌های کوچک آغاز می‌شود. نخست، قدرت در مرحله‌ «انکار» قرار دارد؛ هشدارها را نمی‌شنود، زیرا هنوز به موفقیت‌های گذشته تکیه دارد. سپس به مرحله‌ «توجیه» می‌رسد؛ ناکامی‌ها را به شرایط بیرونی نسبت می‌دهد و از اصلاح طفره می‌رود. اما مرحله‌ سوم، بی‌اعتمادی متقابل است؛ مردم وعده‌ها را باور نمی‌کنند و دولت نیز جامعه را فاقد درک شرایط می‌پندارد. شکاف میان زبان رسمی و تجربه‌ واقعی مردم عمیق می‌شود. در این وضعیت، حتی اصلاحات دیرهنگام هم بی‌اثر می‌مانند، زیرا سرمایه‌ اجتماعی از دست رفته است.

6- در تحلیل سقوط دولت‌ها، معمولا بر اقتصاد و جامعه تمرکز می‌شود، اما حلقه‌ تصمیم‌گیری نیز نقشی سرنوشت‌ساز دارد. وقتی دایره‌ تصمیم بسته می‌شود و نقد از درون حذف می‌شود، خطاهای کوچک به فجایع بزرگ بدل می‌شوند. نخبگان واقعی کسانی هستند که بتوانند قدرت را نقد کنند، نه آنکه فقط آن را تکرار کنند.

در دوره‌های بحرانی، نخبگان یا عامل اصلاح‌اند یا سد تغییر. دولت‌هایی که امکان گردش نخبگان را از میان می‌برند، دچار تصلب می‌شوند. در نبود نسل تازه‌ای از مدیران و اندیشمندان، شکاف میان جامعه و زبان رسمی هر روز بیشتر می‌شود.

7- با وجود همه‌ این هشدارها، سقوط سرنوشت محتوم هیچ دولتی نیست. تاریخ پر است از کشورهایی که در نقطه‌ای بحرانی از مسیر خود بودند اما با شجاعت و اصلاح به‌موقع مسیر را تغییر دادند. بازسازی از پذیرش واقعیت آغاز می‌شود. هیچ اصلاحی بدون گفت‌وگوی صادقانه میان دولت و جامعه ممکن نیست. وقتی مردم احساس کنند صدایشان شنیده می‌شود، حتی در سخت‌ترین شرایط نیز همراهی می‌کنند. اما اگر احساس کنند تنها مخاطب شعارند، حتی بهترین برنامه‌ها بی‌اثر می‌ماند. اصلاح واقعی نیازمند شفافیت، پاسخ‌گویی و بازگرداندن احساس عدالت است. باید میان نهادهای قدرت و شهروندان، نوعی «قرارداد اخلاقی» شکل گیرد؛ قراردادی مبتنی بر احترام، شایسته‌سالاری و صداقت.

‌و سخن پایانی اینکه دولت‌ها، همانند موجودات زنده، اگر توان بازسازی خود را از دست بدهند، دیر یا زود از درون فرسوده می‌شوند. هیچ ساختار سیاسی با زور یا تبلیغ پایدار نمی‌ماند؛ آنچه دوام می‌آورد، اعتماد است و اعتماد تنها با صداقت و عدالت حفظ می‌شود. در جهانی که تغییر با سرعتی بی‌سابقه جریان دارد، دولت‌هایی بقا می‌یابند که انعطاف و شجاعت بازنگری در خویش را دارند. انکار بحران‌ها آنها را حل نمی‌کند؛ فقط زمان را از دسترس بیرون می‌برد. فرصت‌ها همیشه وجود دارند، اما نه برای همیشه. قدرت واقعی در شنیدن زودتر از دیر شنیدن است.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.