چرا هر بار در روایت بازندهایم؟
کار خودشونه!
انسان جهان را از مسیر قصه درک میکند؛ قصههایی که کنار هم قرار میگیرند و به یک روایت معنا، به یک جامعه هویت و به یک کنش جمعی انگیزه میبخشند. مِیِر که روی مسئله روایت و سیاست کار کرده و کتابی هم در این زمینه منتشر کرده، میگوید قصهها مانند یک ساحره توانایی این را دارند که ذهن جمعی را جادو کنند و فراتر از استدلال و منطق، روایت جمعی اقناعی بسازند.
انسان جهان را از مسیر قصه درک میکند؛ قصههایی که کنار هم قرار میگیرند و به یک روایت معنا، به یک جامعه هویت و به یک کنش جمعی انگیزه میبخشند. مِیِر که روی مسئله روایت و سیاست کار کرده و کتابی هم در این زمینه منتشر کرده، میگوید قصهها مانند یک ساحره توانایی این را دارند که ذهن جمعی را جادو کنند و فراتر از استدلال و منطق، روایت جمعی اقناعی بسازند. گاه این قصهها آنقدر ساده و قابل فهم هستند که وقتی بیان میشوند، در بیانشان یک سابقه تاریخی، فرهنگی یا سیاستورزی تداعی میشود. در ایران یکی از مهمترین و پرتکرارترین انگارههای جمعی که ریشه در همین سنت قصهگویی انسان دارد، روایت «کار خودشونه» است. چیزی فراتر از یک جمله یا حتی یک تحلیل کوتاهمدت که احتمالا از یک ناکامی آغشته به بیاعتمادی آغاز، سپس فراگیر میشود و پس از آن اوج گرفته و هر بار با حادثهای به میدان برگشته است. رابرت شیلر، اقتصاددان و برنده نوبل اقتصاد، برای چنین روایتهایی از مفهوم روایت ویروسی استفاده میکند. روایتهایی که از بین نمیروند و ضربالمثلگونه هر بار با حادثهای بینیاز از فکر و تحلیل و در هر موقعیتی به زبان میآیند.
خاطره جمعی ما پر از «کار خودشونه»هایی است که با هر حادثه مانند سیل شیراز، آتشسوزی بندر شهید رجایی، فروریختن پلاسکوی تهران یا متروپل آبادان، سقوط ارزش ریال و خبر درگذشت یک شخصیت بازتولید میشود. این تنها روایت رایج نیست؛ مشابه آن را میتوان در عبارتهایی مانند «میخوان حواس مردم رو پرت کنن»، «اینها هم مثل اونها هستند» یا «همه چیز از قبل هماهنگ شده» نیز شنید. چنین روایتهایی مثل افسانههای روزگار مدرن عمل میکنند و بینیاز از سند در حافظه جمعی ثبت و تأیید میشوند.
در بازه کوتاه آغاز پساآتشبس در جنگ تحمیلی اخیر علیه ایران تا ماجرای لغو کنسرت خیابانی همایون شجریان در میدان آزادی این روایتها پرتکرار بود. در یک فقره کنسرت همایون شجریان در میدان آزادی از مجوز و وعدههای اولیه تا لغو ناگهانیاش، نمونهای روشن از همان چیزی است که مِیِر آن را روایت حول یک کنش جمعی مینامد. اجتماعی برای شنیدن موسیقی که میتوانست سرمایه اجتماعی و امید بیافریند، پیش از تحقق، متوقف شد و به روایتی متضاد بدل شد؛ یعنی روایت «شادی و همدلی ملی» جای خود را به روایت «ناامیدی و انسداد نهادی» داد و به روایتی مانند «کار خودشونه، نمیخوان مردم دور هم جمع شن» ختم شد. در منطق مِیِری، روایتها نهفقط بازتاب واقعیت، بلکه نیرویی برای بسیج کنش هستند؛ اینجا هم قدرت روایت در دو سوی ماجرا دیده میشد؛ روایت برگزاری کنسرت، انرژی و امید تولید کرد، اما روایت لغو آن و نبود توضیح شفاف درباره دلایل این اتفاق، بهمثابه کنشی منفی، احساس بیقدرتی و سرخوردگی جمعی را تقویت کرد. نتیجه این شد که لغو کنسرت، بیش از آنکه یک رخداد فرهنگی ساده باشد، به یک «نقطه شکست روایی» بدل شد؛ جایی که نظام رسمی نتوانست روایت جمعی امید را پشتیبانی کند و به جای همبستگی، بازتولید گسست و بیاعتمادی رخ داد.
اینجا با این پرسش روبهرو هستیم که چرا چنین روایتهایی تا این اندازه ماندگار و سریع و کثیرالانتشار هستند؟ چرا حتی وقتی درباره یک رخداد توضیحات رسمی ارائه میشود، این روایتها همچنان در ذهن عمومی زنده میمانند؟ این یک عادت فرهنگی است یا ریشه در ساختار ارتباط میان دولت و ملت دارد؟ شاید بخشی از پاسخ در همان روایت «ویروسیشدن روایت» رابرت شیلر باشد که میگوید روایتها مانند یک بیماری واگیردار عمل میکنند؛ پخش میشوند، شکل عوض میکنند و سوار بر حسهایی مانند بیاعتمادی/اعتماد یا قربانی/قهرمان، سالها دوام میآورند و بازتولید میشوند. «کار خودشونه» چنین ویژگیهایی دارد.
کوتاه و ساده است، بار احساسی دارد. از بیاعتمادی و خشم تاریخی ریشه میگیرد و گاهی به شکل طنز بیان میشود و برای باورپذیربودن نیازی به توضیح فنی ندارد. اگر همهگیری روایتهای عامهپسند را درک نکنیم، از تغییرات ایجادشده در اقتصاد، سیاست یا رفتار اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نیز درک کاملی نخواهیم داشت.
به تعبیر شیلر، روایت بر دو عنصر تمرکز میکند؛ مسریشدن سینهبهسینه باورها در قالب داستان و تلاشهایی که مردم برای تولید داستانهای مسری جدید یا مسریترکردن داستانها انجام میدهند. او توضیح میدهد که روایتها عامل عمده ایجاد تغییر سریع در فرهنگ، اتمسفر فکری و رفتار اقتصادیاند و گاهی حتی با مد ادغام میشوند. مسریشدن داستان بیشترین قدرت خود را زمانی پیدا میکند که مردم بین خودشان و یک داستان یا دلیل پیدایش آن پیوند شخصی احساس کنند. در بحران مالی دهه ۳۰ یا بحران ۲۰۰۸ آمریکا، روایتهایی از این دست که ریشه در بیاعتمادی به سیستم اقتصادی آمریکا داشت، بانکها و بورس را تا مرز ورشکستگی کشاند. ادبیات ما نیز پر است از این داستانها و روایتها که اگر کمی در ذهنمان مرور کنیم، به مدلهای مختلفی از این داستانها برمیخوریم. روایتهای عامه که معمولا بر محور «ما در برابر آنها» شکل میگیرند و بیشتر از آنکه استدلال باشند، طرحوارههایی برای سادهسازی رخدادهاست. شاید این روایتها محصول جهشهای تصادفی در روایتها هستند. روایتهایی که اگر نرخ سرایت کمی بالاتر یا نرخ فراموشی کمی پایینتر داشته باشند یا به خاطر «اولینبودن» مزیتی پیدا کنند، میتوانند رقیب خود را کنار بزنند و به روایت مسلط تبدیل شوند. این رخدادها گاه به شکلگیری مجموعههای بزرگتر و فراگیرتری از روایتها منجر میشوند. «کار خودشونه» ایرانی به همین شیوه عمل میکند و گاهی با جملاتی پس و پیش هم ترکیب و استفاده میشود و هر بار که رخدادی پیش آمده، بهعنوان اولین و سادهترین توضیح در دسترس بوده، رقیبان را کنار زده و بازتوزیع شده است.
اگر فوکویامایی به مسئله نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم در جامعهای که نهادهای آن شفاف و پاسخگو نیستند، اتفاقاتی پیش آمده که روایتهای مبتنی بر بیاعتمادی به صورت مزمن بازتولید میشوند. به بیان دیگر، این روایت فقط محصول ذهن بدبین یا فضای مجازی نیست، بلکه ریشه در تاریخ و تجربه مواجهه دولت و ملت دارد. هر بار که مردم احساس کنند اطلاعات کامل یا درست به دستشان نمیرسد، این نوع از روایتها بهسرعت فعال و پخش میشوند. در چنین شرایطی، شهروندان به این فکر میکنند که فاصلهای میان گفتهها و عمل وجود دارد و همین فاصله و تعلل، سوخت دائمی روایتهایی مانند «کار خودشونه» یا «میخوان حواس مردم رو پرت کنن» است. وقتی مردم بارها ببینند آنچه وعده داده شده، با آنچه اجرا شده متفاوت است، باور به وجود هدفهای پنهان تقویت میشود. در یک جمعبندی اولیه و با کنار هم گذاشتن نشانهها میتوان اینگونه گفت که پس از ابهام در دلایل وقوع یک رخداد فضا برای تفسیرهای گوناگون از چرایی وقوع باز میشود و زمانی که پاسخ درست، شفاف، ساده و قابل فهم برای عموم وجود نداشته باشد، روایت آماده «کار خودشونه» به میدان برمیگردد، بیاعتمادی به ساختار به آن سوخت میدهد و تجربههای پیشین و فاصله میان وعده و عمل آن را تثبیت میکند و در نهایت، این ادبیات در رخدادی دیگر بازتولید و تقویت میشود.
در چنین شرایطی، برای عبور از این بحران روایت به مجموعهای از تکههای پازل نیاز است. چیزی که جرد دایموند آمریکایی از آنها بهعنوان «عوامل سازگاری» یاد میکند. پذیرش بحران، مسئولیتپذیری، شفافسازی مرز مسئله، یادگیری از دیگران و بازتعریف هویت ملی بخشی از این عوامل هستند. در غیاب این عوامل روایتهای منفی بازتولید میشوند. ما هم از این قاعده پیروی میکنیم.
پیامد این مسئله درخور توجه است. اول اینکه سیاستگذاری را واکنشی میکند و مسئولان به جای برنامهریزی بلندمدت، به تکذیب فوری یا نمایش شفافیت کوتاهمدت بسنده میکنند. دوم اینکه گفتوگوی سازنده را مختل میکند و انگیزه برای بررسی علتهای واقعی کاهش مییابد و آخر اینکه بیاعتمادی را عمیقتر میکند، حتی زمانی که رویداد علت طبیعی یا فنی داشته باشد، «کار خودشونه» میدانداری میکند. در این شرایط باید با روایت به مصاف روایت رفت. روایت را نمیتوان تنها با توضیح و تکذیب شکست داد؛ باید روایت تازهای ساخت که جایگزین روایتهای عمومی شود. این موضوع البته یک روی ماجراست. این کار بدون اصلاح رابطه دولت و ملت و افزایش اعتماد نهادی، دوام نخواهد داشت. به تعبیر پریچت اگر شفافیت فقط در ظاهر ایجاد شود، روایت قدیمی با قدرت بیشتری بازخواهد گشت. تا زمانی که روایتی معتبر و باورپذیر و برآمده از اعتماد ساخته نشود، «ذهن جمعی» نمیتواند تغییرات در ساختار و رفتار سیاستگذاران را باور کند. چنین روایتی باید بر شفافیت بهموقع و کامل، حتی در موارد ناخوشایند، پذیرش خطا و بیان صادقانه دلایل و شیوه انجام هر اقدام استوار باشد.
تجربیات جهانی نشان میدهد که تغییر روایت جمعی بدون بازتعریف هویت ملی ممکن نیست. آلمان پس از جنگ جهانی دوم توانست با پذیرش گذشته و بازتعریف هویت خود بهعنوان کشوری دموکراتیک، از زیر بار روایت شکست و جنایت بیرون بیاید. فنلاند توانست با بازسازی هویت ملیاش در برابر شوروی بقای خود را تضمین کند. این همان کاری است که تا دیر نشده باید سراغش برویم. جامعه برای عبور از روایتهایی مثل «کار خودشونه» نیازمند بازتعریف روایت ملی است. ما نیازمند بازتعریف هویت ملی و اصلاح سازوکارهای عوامل سازگاری ملی هستیم. کاری که باید پیش از این برایش اقدام میشد.
ما در میدان روایت همیشه باختهایم. روایت جنگ تحمیلی اخیر را باختیم. روایت همدلی ملی در زمان بحران را هم باختیم. روایت کشورداری در شرایط تحریم و جنگ را هم باختیم. پیش از این هم نتوانستیم بر روایتهای برآمده از بیاعتمادی عامه پیروز شویم. شکست ما در روایت، شکست در اعتمادسازی است. هر بار که حادثهای رخ میدهد و پاسخ شفاف، بهموقع و باورپذیر ارائه نمیشود، جای خالی حقیقت را روایت آماده «کار خودشونه» پر میکند.
این روایت از جنس توطئه نیست، بلکه از دل تاریخ پرتنش رابطه دولت و ملت میآید و مثل یک ویروس، در غیاب ایمنی نهادی، دوباره فعال میشود. امر ملی بدون روایت جمعی ممکن نیست و ما درست در همین نقطه شکست خوردهایم. آنجا که میتوانستیم حول یک کنش فرهنگی ساده مثل شنیدن موسیقی در میدان آزادی روایتی تازه از همبستگی بسازیم، روایت انسداد جای آن را گرفت. برای عبور از این بحران نیازمند پذیرش مسئولیت، شفافیت، یادگیری از دیگران و بازتعریف هویت ملی هستیم تا از فرسایش سرمایه اجتماعی جلوگیری کنیم. ما یا روایت ملی خود را بازتعریف میکنیم و به بازسازی اعتماد دست میزنیم یا همچنان در مدار بسته روایتهای عامهپسند برآمده از بیاعتمادی گرفتار میمانیم. آینده، میدان روایتهاست؛ و بازنده کسی است که قصهای برای گفتن ندارد.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.