در چرایی آتشبس جنگ ۱۲روزه
وقوع جنگ اسرائیل علیه ایران، موسوم به جنگ ۱۲روزه، پرسشهای زیادی را به ویژه درخصوص چیستی آن و چرایی پایان آن (آتشبس یا به قول طرف ایرانی «توقف عملیات») مطرح کرده است.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
وقوع جنگ اسرائیل علیه ایران، موسوم به جنگ ۱۲روزه، پرسشهای زیادی را به ویژه درخصوص چیستی آن و چرایی پایان آن (آتشبس یا به قول طرف ایرانی «توقف عملیات») مطرح کرده است.
تاکنون درباره چرایی آتشبس یا توقف عملیات، تحلیلها و پاسخهایی ارائه شده که تصور میشود کافی نبوده و نیاز به پردازش بیشتری داشته باشد. یادداشت حاضر اهتمام به این مهم دارد، ضمن آنکه اهمیت فهم چرایی اعلام آتشبس شاید غافلگیرانه توسط ترامپ پس از گذشت ۱۲ روز از شروع جنگ را کمتر از چرایی راهاندازی خود جنگ نمیداند. علت یا علل برشمردهشده در تحلیل چرایی آتشبس، بیشتر حول چند گزاره زیر در چرخش بوده است؛
- اسرائیل جنگ را برای حدود دو هفته برنامهریزی کرده بود و برای او همین حدود کفایت میکرد؛
ّ- در روزهای پایانی منتهی به روز دوازدهم، نفس طرفین درگیری به شمارش افتاده بود و آمریکا با اغتنام فرصت، تهران و تلآویو را به قبول آتشبس فراخواند؛
- آمریکا، به ویژه با توجه به حمله مستقیم به تأسیسات هستهای ایران، به این جمعبندی رسید که ایران را به اندازهای گوشمالی داده که به شرکت در دور بعدی مذاکرات (پساجنگ) وادار کرده و عملا به خواسته مندرج در توییت معروف ترامپ
(تسلیم بیچونوچرا unconditionally surrender) رسیده باشد. افزون بر تحلیلهای فوق، تحلیل دیگری تهدید جدی و اجراشدنی ایران مبنی بر بستن تنگه هرمز را علت اصلی تصمیم ترامپ به اعلام آتشبس میداند. پروفسور مرشایمر نظریهپرداز «واقعگرایی تهاجمی» مدافع این دیدگاه است؛ دیدگاهی که پیوست رسانهای مدیریتشده جنگ امکان بازتاب بسیار گسترده به آن نداد، در حالی که واقعبینانهتر از بقیه به نظر میرسد و در ضمن، حاوی نکات راهبردی است. اقدام به بستن تنگه هرمز، فارغ از بحث درستی یا نادرستی آن، میتواند برای آمریکای ترامپ به شدت مخاطرهآمیز باشد.
اهمیت حیاتی این آبراه در آزادی تجارت بینالمللی و رسالت و جایگاهی که واشنگتن در رابطه با بازنگهداری آن برای خود قائل است، موجب شده این قدرت جهانی بستن آن را برنتابد و در صورت لزوم برای بازگشایی آن، ابایی از توسل به زور نداشته باشد. داستان اما به این سادگی هم نیست و همین قدرت و اراده آمریکا در امر بازنگهداری آبراهی چون تنگه هرمز در عین حال پاشنهآشیل آن کشور هم میتواند باشد، چراکه خطر درگیری نظامی گسترده با ایران و بههمریختن اوضاع منطقه را در بردارد. این همان چیزی است که ترامپ به ظاهر جنجالی، پرهیاهو، پرگو و کلفتگو و در باطن، دست پناه چراغگیر، محتاط، محافظهکار و حتی محاسبهگر اصلا خواهان آن نیست. جالب آنکه او در اینجا نهتنها نیابتیاش (نتانیاهو) را با خود همراه ندارد، بلکه او را در مقابل خود میبیند.
اینجاست که مرزبندیهای آن دو آشکار میشود و پای تعارض منافع به میان میآید. زیرا در حالی که هرگونه درگیری نظامی واشنگتن با تهران آرزوی قلبی نتانیاهو است، ترامپ دستکم این را میفهمد که حاجترواشدن نتانیاهو میتواند به قیمت درگیرشدن آمریکا در جنگی خونین در منطقه استراتژیک غرب آسیا تمام شود که این با توجه به سیاست اعلامی او مبنی بر درگیرنکردن آمریکا در هیچ جنگی، نقض غرض بوده و واشنگتن را در جنگی با سرنوشتی نامعلوم و چهبسا غیرقابل کنترل، گرفتار خواهد کرد. جنگ ۱۲روزه در ضمن خود مجهولات چندی را معلوم کرد و به برخی پرسشها جواب داد. رمزگشایی از بعضی زوایای روابط پر رمز و راز اسرائیل و آمریکا از آن جمله بود.
اسرائیل در این جنگ گو آنکه در حقیقت امر به مثابه نیروی نیابتی آمریکا عمل کرد و خود را از انواع کمکهای دست و دلبازانه سیاسی و دیپلماتیک، لجستیک نظامی، اطلاعاتی و جاسوسی، فنی و مالی آن کشور بهرهمند کرد، اما از جهاتی هم با آن مرشد و حامی زاویه و حتی تعارض منافع داشت. این تعارض منافع قبل از این در قضیه حملات حوثیها به کشتیهای آمریکایی و اسرائیلی خود را نشان داده بود؛ به گونهای که آمریکاییها حساب خود را از اسرائیلیها جدا کردند و عملا به انصارالاسلام اجازه دادند که به شرط دستکشیدن آنها از زدن کشتیهای مرتبط با آمریکا، دست این گروه را برای زدن کشتیهای مربوط به اسرائیل نبندند.
با مفروضدانستن این گزاره که تهدید جدی ایران به بستن تنگه هرمز نقش اول را در برقراری آتشبس ایفا کرد، ملاحظه میکنیم که با توجه به مطالب پیشگفته، واگرایی بین رژیم و آمریکا در برخی موارد و موضوعات را باید جدی گرفت. افزون بر این، تا آنجا که به درگیری نظامی مستقیم آمریکا با ایران مربوط میشود، نمیتوان اصالتی خاص برای آن قائل شد یا دستکم آن را اولویت نخست آمریکا به حساب آورد. اینجا هم واگرایی راهبردی بین واشنگتن و تلآویو خود را آشکار میکند. جنگ اصلی اسرائیل، چه انگارهپرستانه و چه قدرتمحورانه، با جمهوری اسلامی (به عنوان خاکریز نخست) و سپس ایران (به عنوان خاکریز نهایی) است.
جنگ اصلی و با اولویت نخست آمریکا با چین است. بنابراین با اذعان به این نکته که در ستیز آمریکا و اسرائیل با ایران نمیتوان در مواردی قائل به هیچ نوع تفکیکی بین آن دو شد، اما باید این را هم یادآور شویم که اهداف نهایی این رفقای جبرا و طبعا نیمهراه، یکی نبوده و از جهاتی با تضادی آنتاگونیستی همراه است. راهبرد اصلی آمریکا در هماوردی با چین به منظور مقابله با خطر بالقوه آن در هژمونطلبی سر به مهرش است. این مهم، داشتن سر جنگ با کشور دیگری چون ایران را توجیه نمیکند و حتی شاید برنتابد. این در حالی است که آمریکا وقت چندان زیادی هم در اختیار ندارد. بنابراین طبیعی مینماید که آن کشور نباید مایل باشد که ایران را سد راه خود در هماوردی نفسگیر با پکن ببیند. اما مشکل اینجاست که کناررفتن ایران به عنوان سد راه برخلاف منافع اسرائیل است که میخواهد آمریکا را درگیر با ایران کند. بدیهی است اسرائیل میداند که در این درگیری بخشی از توان آمریکا مستهلک و این بالاخره به نفع چین تمام میشود، اما گویا بغض بیحدوحصر رژیم با ایران مجوز هر کاری را به او میدهد. گفتنی است اینکه آمریکا به موضوع مورد اشاره در بالا واقف است و اگر بله، چرا با آن مقابله نمیکند، داستان خود را دارد.
با عرض پوزش از به درازا کشیدهشدن کلام. کوتاهسخن آنکه:
۱. لازم است به کمک کارشناسان دستگاه سیاست خارجی کشور و نیز کارشناسان مستقل به چرایی اصلی اعلام آتشبس توسط ترامپ پی برده شود. اگر این به دلیل تهدید ایران، به شرح پیشگفته، باشد، میتوانیم آن را چون پدیدهای ادراکی در نظر بگیریم که میتواند منظومه فکری آمریکاییها را دقیقتر و واقعیتر از گذشته به ما بنمایاند و در تحلیل درست وقایع اتفاقیه و گمانهزنیهای مقرون به صحت رویدادهای آینده کمک برساند. باشد تا به این ترتیب بتوانیم الگوی رفتاری مناسبتری ترسیم کنیم؛
۲. بدون متوسلشدن به حرکات تصنعی و صرفا با رجوع به روشهای دیپلماتیک و استفاده از اصول حرفهای مذاکره، نقاط واگرایی اسرائیل با آمریکا در موارد و موضوعاتی که از جمله در بالا به آن اشاره شد را احصا کنیم و به طریق مقتضی در مذاکره احتمالی با طرف آمریکایی مورد کارسازی قرار دهیم. این میتواند به شمول هشدار و انذار به آن طرف و گوشزدکردن خطرات همراهی با رژیم، حداقل در موارد مورد نظر باشد؛
۳. ضمن رعایت احترام به چین و روابط موجود فیمابین، لازم است که از بدلشدن به پیشمرگ آنها در هماوردیشان با آمریکا بپرهیزیم. تجربه نشان داده که ما برای ابراز مراتب ایثارگری حد یقف نداریم. این را در مورد مسئله فلسطین و محور مقاومت هم به اثبات رساندهایم. به قیمت سردکردن روابطمان با اروپا، مهر و محبت زایدالوصفی به روسها به خرج دادیم و با گزارههای غیراخلاقی و تحقیرآمیزی چون اروپا منتظر زمستان سرد باشد، حتی اصول اخلاقیمان را زیر پا گذاشتیم و اینک هم بدون آنکه برای گوینده آن «کلام قصار» هزینهای ایجاد شده باشد، هزینه ملی میپردازیم!
۴. روابط دوستانه و در بالاترین سطح لازم با پکن و مسکو هیچ مشکلی ندارد و حتی به دلایل روشن مشوق آن هم باید باشیم، اما باور به ضرورت وجود توازن و تعادل در روابط دوجانبه یک باید است. برخورداری از این گونه روابط با کشورها ضامن منافع ملی است. تعادل در روابط با پکن و مسکو حتی میتواند از حساسیت غیرضرور کرانهنشینان دو سوی آتلانتیک روی سیاست خارجی ما و در نتیجه فشار روی خود ما بکاهد.
آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.