• ایمالز جستجوگر کالا
  • |

    رؤیا مرده است

    مدت‌هاست ‌به نوشتن این یادداشت می‌اندیشم، ولی ترس و تلخی برآمده از عنوانش، من را تا این لحظه از نوشتن بازداشت. آدمی به رؤیا زنده است! البته بدون رؤیا هم زنده می‌ماند، اما زندگی نمی‌کند. بعید است کسی از سر هوس اقدام به فرزندآوری کند.

    مدت‌هاست ‌به نوشتن این یادداشت می‌اندیشم، ولی ترس و تلخی برآمده از عنوانش، من را تا این لحظه از نوشتن بازداشت. آدمی به رؤیا زنده است! البته بدون رؤیا هم زنده می‌ماند، اما زندگی نمی‌کند. بعید است کسی از سر هوس اقدام به فرزندآوری کند. آدمی با رؤیا زاده می‌شود؛ رؤیای پدر و مادری که اقدام به فرزندآوری می‌کنند، بر مبنای تصویری که از آینده برای خود و فرزندشان می‌سازند. جامعه ما با شتاب سرسام‌آوری در حال پیر‌شدن است. می‌گویند به دلیل شرایط اقتصادی، زوج‌های جوان فرزند نمی‌آورند. وزیر کشور گفته بود: فرزند‌ نیاوردن، سبک زندگی شده است.

    اما از نظر ‌بنده، فرزند نمی‌آورند‌ چون رؤیا مرده است؛ چون رؤیایی ندارند؛ چون خودشان به تصویری که برای خودشان ساخته بودند، نرسیده‌اند؛ چون کمیتشان در قافیه شعر خودشان لنگ است و بعضا با تعابیری همچون «چرا کس دیگری را بدبخت کنیم؟» یا «بچه بیاوریم که چه گلی به سر عالم بزند؟»، آرزوی فرزند داشتن را نیز مانند دیگر آرزوهایشان سرکوب می‌کنند.

    رؤیا، معنابخش زندگی است. بدون رؤیا، زندگی، روزمرگی است. کودکی، زندگی در رؤیاست. پی و پایه زندگی ما بر مبنای همین رؤیاهای کودکانه ساخته می‌شود. از نظر من، مهم‌ترین وظیفه پدر و مادر، میدان‌دادن به تخیل کودکانه و فراهم‌آوردن زمینه رؤیا‌‌پروری در کودکان است. در نوجوانی آدمی واقعیت را می‌آموزد و در جوانی می‌کوشد در چارچوب واقعیت، رؤیا‌های خود را دوباره تعریف کند. همه جوانی تلاش برای ساختن رؤیا‌ست.

    در میانسالی عمارتی که ساخته، به بلوغ می‌نشیند و در کهنسالی یا به آنچه ساخته افتخار می‌کند و دیگران را تشویق به راهی می‌کند که آمده یا در حسرت شکست‌ها و ناکامی‌ها، عبرت‌های خود را برای دیگران باز‌می‌گوید و برحذرشان می‌دارد از راهی که آمده است‌.‌ البته آدم‌های معمولی، اکثریتی هستند که از زندگی خود و مسیری که آمده‌اند، شاکر و راضی‌ هستند، اما توصیه‌ای هم برای کسی ندارند. از بالا و پایین زندگی، با خودشان‌ به نوعی صلح و آشتی رسیده‌اند که خود و شرایطشان را همان‌گونه که هست، بپذیرند. نه‌چندان مغرور و مشعوف از حال و روزشان هستند و نه‌چندان سرخورده و افسرده.

    دین نیز منبع رؤیا‌ست. این همه قصصی که در کتب مقدس آمده، جز برای رؤیا‌پروری در آدمیان است؟ جز برای این است که آدمی نسبت خود را با قصه، با پیامبر، با اسوه حسنه معلوم کند و بر مبنای آن زندگی خود را بسازد؟ وعده بهشت و آنچه از آن در کتب مقدس تصویر می‌شود، تصویری از آینده‌ای است که به هوای آن آدمیان، به‌خصوص آدمیان معمولی‌ و نه لزوما عرفا و علما، عمل صالح کنند و دین بورزند. خوبی بهشت این است که هر‌کس در هر زمان و مکانی می‌تواند تصویر خود را از آن بسازد؛ مؤمنی که در هر آن و دمی با معشوق و خدای خود سخن می‌گوید، بر مبنای نسبتی که در رؤیایش با او برقرار کرده، گفتار و ذهن و ضمیر خود را سامان می‌دهد.

    اما غیر از رؤیاهای فردی، ما در جوامع‌ دست‌کم در برهه‌هایی از تاریخ، شاهد رؤیا‌های جمعی و نسلی نیز هستیم؛ رؤیا‌هایی که به اقتضای شرایط اجتماعی و تاریخی، نسلی را به حرکت وا‌می‌دارد و تحولی را در تاریخ ورق می‌زند.

    در کشور ما، مشروطه و حاکمیت قانون، چه مشروعه و چه غیر آن، عدالت و تأسیس عدالتخانه، رؤیا‌هایی بود که انقلاب مشروطه را آفرید. ملی‌شدن نفت نیز بر مبنای رؤیای استقلال و نفی استعمار به ثمر نشست. انقلاب اسلامی، رؤیای تأسیس «جامعه بی‌طبقه توحیدی» بود. هنر شریعتی ساختن رؤیا بود؛ «پس از شهادت» و «تشیع علوی» و «فاطمه، فاطمه است»، جملگی منظومه‌هایی از رؤیاهایی بود که شریعتی با هنرمندی و شاعرانگی تمام ساخت.

    آیت‌الله خمینی نیز در نوفل‌لوشاتو رؤیا ساخت؛ رؤیایی که در شعار «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» تبلور یافت. و البته پیش از آن، به نظر می‌رسد تئوری ولایت فقیه نیز بیش از اینکه از دیدگاه سیاسی ایشان بر‌آمده باشد، از رویکرد فلسفی و عرفانی‌شان برخاست. ولایت فقیه رؤیای حکومت صالحان بود. خاتمی نیز در دوم خرداد برای نسل ما رؤیا ساخت؛ رؤیای دموکراسی و حقوق بشر، رؤیای رسیدن به جامعه مدنی مدینه‌النبی، رؤیای جامعه‌ای که در آن‌ چیزی، جای آزادی و خدا‌، جای حق و اختیار آدمی را تنگ نکند. بیانیه گام دوم انقلاب نیز‌ نوعی رؤیا‌سازی است؛ رؤیا‌یی که برای جوان مؤمن انقلابی تعیین و تفسیر می‌کند که در سیر انقلاب اسلامی تا تمدن اسلامی در کجای تاریخ و جهان ایستاده است و چه باید بکند.

    در اینجا مهم نیست‌ مصادیقی را که به‌عنوان رؤیای جمعی طرح شد، درست بدانیم یا نه؛ مهم این است که بپذیریم، تحولات اجتماعی و حرکت‌های جوامع، مبتنی بر رؤیا‌ست. اینکه فرجام هر‌کدام از این رؤیاها چه شد، موضوع بسیار مهمی است که در مجال دیگری باید به آن پرداخت. برخی از این رؤیاها تا حدودی همچنان کار می‌کنند و برخی به محاق رفته‌اند. اینکه نسل انقلاب بازنشستگی ندارند، از آن‌رو است که رؤیای حکومت صالحان همچنان کار می‌کند. 

    بسیاری از ایشان، چون خود را صالح و دایر‌مدار عالم می‌دانند‌ و چون با تجربه زیسته یک انقلاب موفق و یک جنگ هشت‌ساله، اعتماد‌به‌نفسی چسبیده به طاق آسمان دارند، همچنان با تمام قوا در صحنه حاضرند. برای بسیاری از نسل دوم خرداد، بیان واضح اینکه اصلاحات به صخره سخت و ستبر خورده است یا تجویز تشکیل مجلس مؤسسان، به معنای مهر تأیید بر بن‌بست یا فرو‌ریختن رؤیایی است که در دوم خرداد با آجر آجر رأی مردم ساخته شد. اصل مدعای من در این یادداشت، این است که در جامعه ما، دست‌کم برای اکثریتی، رؤیا مرده است. سیاست بسته و تمامیت‌خواه و غیردموکراتیک، رؤیای جمعی را می‌کشد و اقتصاد خراب، نابسامان، بی‌رونق و راکد، رؤیای فردی را. ایدئولوژی‌ها، رؤیاآفرینند و اگر به حکومت برسند، پاد‌ایدئولوژی‌ها نیز رؤیا‌‌آفرین هستند‌. بااین‌حال، در زمانه‌ای به سر می‌بریم که به نظر می‌رسد ایدئولوژی‌ها رو به افول هستند. جوان مؤمن انقلابی رؤیا دارد، اما برای اینکه حتی او، رؤیایش را بپذیرد و بسازد، دیگر تمرکز‌ صرفا بر الگوسازی از مراجع و علما نیست.

    برایش انبوهی قصه و خاطره و کتاب و فیلم و مستند از چهره‌های برجسته و آدم‌های معمولی تولید می‌کنند تا باور کند‌ او نیز می‌تواند یکی از قهرمانان رؤیا باشد، اما در مقابل رؤیای جوان مؤمن انقلابی، اگر رؤیایی عرضه می‌شود، نوستالژی قبل از انقلاب به اسم رؤیا فروخته می‌شود. بی‌بی‌سی فارسی هم اگر برنامه نوروزی می‌سازد، بزرگداشت شهرام شبپره برگزار می‌کند و با شهره آغداشلو، حافظ می‌خواند. در نمایشگاه کتاب امسال، حجم بسیار بالایی از رمان و قصه ترجمه‌ای و تألیفی توجه مرا به خود جلب کرد. در کنار آن، انبوهی کتاب در زمینه توسعه فردی و کتب روان‌شناختی، به‌علاوه عناوین متعدد و گسترده‌ای در زمینه رمز و راز کسب‌و‌کار موفق داشتن و استارتاپ چنین و چنان ساختن و‌... به‌شدت ذهنم‌ را مشغول کرد.

    از این بازار محتوا، به نظر می‌رسد‌ فرد ایرانی‌ بیش از هر زمانی‌ تشنه رؤیاست؛ رؤیایی که یا در فیلم و رمان به دنبال آن می‌گردد، یا با میان‌برها و راه‌حل‌های ساده‌انگارانه‌ای در کتب روان‌شناختی و توسعه فردی‌ دست‌و‌پا می‌زند تا در جامعه‌ای مستأصل، با سیاست بسته و اقتصاد خسته، برای خود‌ فراتر از روزمرگی‌ آن را بسازد. اگر کسب‌و‌کار رونق داشته باشد، خود راه می‌گویدت و می‌آموزدت که چون باید رفت و حاجتی به انبوهی سراب گفتاری و نوشتاری برای راه‌انداختن استارتاپ نیست. فرد ایرانی اگر رؤیای خود را در اینها نیابد و با اینها نتواند بسازد، احتمالا یا سرخورده‌تر از قبل، ناکامی روی دیگر ناکامی‌هایش می‌آید و بیش از پیش اسیر روزمرگی می‌شود‌، یا همه آمال و آرزوها و داشته‌های خود و خانواده‌اش را متمرکز می‌کند بر رؤیایی که در مهاجرت و زندگی در آمریکا و اروپا تخیل می‌کند. ترانه معروف «برای» شروین حاجی‌پور، فهرست بلندبالایی از رؤیاهای سرکوب‌شده است و اساسا به همین دلیل هم با سرعت حیرت‌انگیزی منتشر شد. سیاست‌مداران ما اکثرا خودشان رؤیایی ندارند و ناتوان از رؤیا‌ساختن هستند.

    اقلیتی اگر رؤیایی داشته باشند، جذابیتی برای جامعه ندارد. جامعه، هرچند زنده، اما مستأصل است؛ خسته‌تر و ناامیدتر از آن است که سیاست‌مداران را بشنود. گوشش از این یک‌طرفه حرف‌زدن،‌ پُر است. باید صدای مردم را بشنویم، پیش از آنکه بیش از این دیر شده باشد.

    در را می‌بندند که صدایی نشنوند. اگر پایی لای در است، از آن‌رو است که این صدا خفه و خاموش نشود؛ نه اینکه صدای داخل اتاق، بلندتر از قبل، از لای در به گوش‌های پر جامعه پژواک داده شود! رؤیا را باید خیلی‌خیلی جدی گرفت. از این فقر تخیل باید بیرون بیاییم. عالم و آدم این‌گونه نمی‌مانند. اسیر دیروز و اکنون نباید شد. زندگی معمولی شرافتمندانه در این کشور، حق شهروندان است. جامعه را چه در عرصه زیست فردی و چه در عرصه زیست اجتماعی به روزمرگی انداختن، نابودی کشور است. قفل‌های سیاست را باید گشود تا اوضاع اقتصادی بسامان شود، تا حال جامعه خوش شود، تا فرد ایرانی رؤیایش را در همین آب و خاک بپروراند و بسازد.