سیاست و نقد در عرصه عمومی
در این سالها و بهخصوص در این دو دهه، بارها شده که برای نوشتن یادداشتهایم به موضوع آنچه در سیاستورزی سنتی بر آن «نصیحتالملوک» نام نهادهاند اشاره کردهام که آخرین آن، یادداشت حدود یک ماه پیشم با عنوان «پیش بهسوی دولت تکنفره» بود. در یادداشت امروز، همین معنا را به عنوان موضوع انتخاب کردهام و درباره آن مینویسم.
در این سالها و بهخصوص در این دو دهه، بارها شده که برای نوشتن یادداشتهایم به موضوع آنچه در سیاستورزی سنتی بر آن «نصیحتالملوک» نام نهادهاند اشاره کردهام که آخرین آن، یادداشت حدود یک ماه پیشم با عنوان «پیش بهسوی دولت تکنفره» بود. در یادداشت امروز، همین معنا را به عنوان موضوع انتخاب کردهام و درباره آن مینویسم. اینکه نصیحتالملوک چیست و چرا دیگر کاربردی ندارد. شاید مهمترین مرجعی که میتوان به آن رجوع کرد، کتاب نصیحتالملوک از «امام محمد غزالی» درباره اصول پادشاهی و کشورداری، چگونگی آموزش و پرورش شاهزادگان و اخلاق اسلامی باشد که در سال ۵۰۳ هجری قمری به زبان فارسی نوشته شده و احتمالا بتوان آن را مشهورترین کتاب در این حوزه دانست.
غیر از آن میتوان به «رساله نصیحتالملوک مصلحالدین سعدی شیرازی» هم اشاره کرد؛ رسالهای که در همان ابتدای آن، سعدی هدف از نوشتنش را اینگونه شرح میدهد که «بعد از ثنای خداوند عالم و ذکر بهترین فرزند آدم صلیاللهعلیهوسلم در نصیحت ارباب مملکت» میگوید «پادشاهانی که مشفق درویشند، نگهبان ملک و دولت خویشند به حکم آنکه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت موجب امن و استقامت رعیت است و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد». و کل ماجرا همین نصیحت است. اما چرا؟ شاید دلیلش را باید در مفهوم کهن سیاست جست، آنجا که در اعصار گذشته، سیاست و سیاستکردن یعنی تنبیهکردن. چنانکه «ناظمالاطباء» در معنی آن میگوید «سیاستکردن یعنی حکومتکردن، داورینمودن، داوریکردن، عقوبتکردن بهطور رسوایی و افتضاح» و «امام فخر رازی» در «حدیقتالانور» آورده است که «پادشاه باید که مخالطت و مجالست با اهل علم و فضل کند، زیرا که پیدا کردیم که کار پادشاه سیاستکردن ظاهر است و کار عالم سیاستکردن باطن است» و در توضیح بیشتر، نظامی میگوید «سیاست کند چون شود کینهور/ ببخشاید آنگه که یابد ظفر». یا آنجا که سعدی در «باب هفتم بوستان در عالم تربیت» میگوید «رئیسی که دشمن سیاست نکرد/ هم از دستِ دشمن ریاست نکرد» و این همه معنای سیاست در جهان قدیم است و واضحترینش همان که ناظمالاطبا گفته «عقوبتکردن بهطور رسوایی و افتضاح».
یعنی ملک چنان تنبیه کند که عقوبتشونده رسوا شود. خب وقتی چنین است، حتی نصیحتکردن کسی که دستی گشاده بر عقوبتکردن دیگران دارد، دل شیر میخواهد، چراکه سیاست، کاری مختص به صاحبان قدرت و در اندرون کاخ بوده و حالا یکی به چه تمهیدی راهش به سرای قدرت رسیده و غم مردم داشته، اگر هم میخواسته برای صلاح مردم چیزی بگوید، باید زبانی نرم و لین انتخاب میکرده تا صاحب قدرت نرنجد و دست به عقوبتش بلند نکند و هرچه بود سیاست همین بود و در اختیار صاحبان قدرت.
اما داستان به اینجا ختم نشد. جنگهای ایران و روس، سرآغازی شد برای آنکه جامعه ایرانی با دنیایی جدید آشنا شوند و به مرور و پس از شکست از روسیه و تا آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، آرامآرام این آشنایی وارد جامعه اشراف شد، اینکه جهان، طور دیگری هم هست. تا پیش از آن، جهان ما همان بود که با وجود گذشت چندین قرن میشد در کتاب «تاریخ بیهقی» آن را دید. آنجا که سلطان مسعود از وزیرش نظر میخواست و وزیر پاسخ میداد «امر امر سلطان» است و هرچه سلطان بگوید. این هرچه سلطان بگوید و هرچه سلطان بخواهد، میرسد تا «حمام فین کاشان» و «رگ امیرکبیر».
اما جامعه میرود تا میرسد به انقلاب مشروطه. از شکست در جنگ با روسیه تا انقلاب مشروطه است که سیاست از درون کاخ مسیری را طی میکند تا به عرصه عمومی میرسد و دوران نصیحتالملوکی پایان مییابد و نصیحت، جای خود را به انتقاد و نقد میدهد. همه تلاشهایی هم که در این 120 سال شده (و بیشترینش در زمان رضا شاه) که سیاست بشود همان معنایی که ناظمالاطباء گفته، از آنجا که این غول دیگر از شیشه بیرون آمده، دیگر به درون شیشه بازنمیگردد و دلیلش فقط یک چیز است، رسانه. رسانه آن عاملی است که از «کاغذ اخبار» تا امروز که در بسترهای مجازی، برای هرکسی این امکان را فراهم کرده تا نظر خود را منتشر کنند، هر روز عرصه عمومی را گستردهتر کرده است. نمیدانم یادتان هست یا نه، ولی یک زمانی در همان سالهای اول انقلاب، رسم شد که بگویند، نقد باید سازنده باشد. یعنی سازندگی را به منتقد برمیگرداند نه به صاحب قدرت. یعنی اگر صاحب قدرت در کارش به سازندگی نمیپردازد، اشکال در نقدی است که سازندگی ندارد، درحالیکه آن کسی که صاحب قدرت است باید بسازد نه آن کسی که ایرادها را نشان میدهد.
اصلا نقد و منتقد که وظیفهاش سازندگی نیست. حتی وظیفهاش نشاندادن راه نیست. اینکه بگوییم با نقدی که میکنی راهحل هم بده، منحرفکردن موضوع و فرار از مسئولیت است. منتقد وظیفهاش این است که جای زخم را نشان دهد. این صاحب قدرت است که باید برای درمان زخم راهحل بیابد، و الا چرا آنجا نشسته، بیاید پایین و در میان مردم. مردم به او قدرت سپردهاند که راهحل بیابد، رسانه و منتقد هم کارش این است که هشدار بدهد. مردم یعنی عرصه عمومی و چون سیاست در عرصه عمومی رخ میدهد، نقد هم در همین عرصه اتفاق میافتد. مدتی است که برخی از نزدیکان رئیسجمهور از این میگویند که نقد بر دولت را باید خصوصی به ایشان رساند و هرکس نقد دارد باید راهحل هم ارائه کند. این نگاه همان نگاه کهن نصیحتالملوکی است که 120 سال است دورانش تمام شده و رسانه هم روابط عمومی دولت نیست. وقتی دولت در عرصه عمومی سیاستورزی میکند، نقد آن هم در عرصه عمومی اتفاق میافتد و نه درِ گوشی و خصوصی، حتی به تندترین شکل.