یادی با بوی بهار
یادی از دکتر معتمدنژاد
دیروز یعنی بیستودومین روز از دومین ماه سال جاری با هوای نسبتا خوب بهاری و مطبوع تهران در حال گذر بود که از یک طرف شاخص آلودگی را در این کلانشهر در کمترین حد به پز سیاسی شهربانان منتخب! در آمار روزانه میرساند و از طرفی اخبار پرطمطراق سیاسی بر جلد رسانههای کاغذی در احتضار، دل خوانندگان را درگیر بیم و امید میکرد که از میان جمعیت عزادار!
دیروز یعنی بیستودومین روز از دومین ماه سال جاری با هوای نسبتا خوب بهاری و مطبوع تهران در حال گذر بود که از یک طرف شاخص آلودگی را در این کلانشهر در کمترین حد به پز سیاسی شهربانان منتخب! در آمار روزانه میرساند و از طرفی اخبار پرطمطراق سیاسی بر جلد رسانههای کاغذی در احتضار، دل خوانندگان را درگیر بیم و امید میکرد که از میان جمعیت عزادار! مسجد نور راهم را خارج از هر انحراف حزبی و سیاسی، به سمت دفتر روزنامه «شرق» کج کردم.
بهانه هم دیدار بود، هم یادی از یار...
نقبی زدم به گذشتههای دور با مضمون خاطره و خانواده. سالها بود که موتورسوار گوشخراش قدیمی در کوچه شیرکوه زعفرانیه تهران سوار بر خورجینش، خورجین و چند دسته از روزنامههایی با قطع نانسنگکیهای سابق با بوی سرب را از لابهلای شکاف در، پهن بر سنگفرش میکرد که آغشته به رنگ شاتوت میشد و این خود انتظار خبر را برای ساکنان سر میآورد.
اخباری که در آن زمان از دالانهای تنگ ناآگاهی عمومی و اجتماعی با سلیقه خاص سیاسی و با حروف کج و معوج بر صفحات روزنامههای آن عصر جلوی دکهها برای عموم، صفآرایی میکرد و علاوه بر نیازمندیهای روزمره، عطش نیاز به خبر را در اذهان گم و سرگشته آن زمان هر لحظه بیشتر میکرد.
در افواه سنتی پیشینیان، اعتقاد بر این بود که فرزند از پدر و برادر بزرگتر ادب و سنت و چهبسا شغل را به ارث میبرد-امری که امروزه در بنیان لرزان خانوادهها بیرنگ است- و هر فرزندی ساز خود را کوک میکند و سراغ شغلی میرود که اقتضای زمانه خودش باشد.
خانه ما که من عضو نیمکتنشین درس ادب و اخلاق آموزگاری با اخلاق بودم، هر عصر، تیترخوان روزنامه و مجلات گوناگون خبری بود با تحلیلهای روز و صاحبنظرانهای که گاه با آه همراه بود و گاه با خواه، خواستنی که نه در خبر شفاف میگنجید و نه در شناخت از صاحبخبری!
که صاحبان خبر با کولهپشتی از درهمآمیختگی نقلقولهای بیپایه، هر عصر بار خبری خود را بر میز سردبیر تخلیه و به خورد خوانندگان تشنه و مشتاق، میدادند!
آن خانه، نه امروز صدای خشخش برگ و بوی شاتوت میدهد و نه خشخش کاغذی که بر آن پیشدرس آگاهی بود که امروز از طرفی شوربختانه ناقوس برجی است با دکلهایی نه از نوع فروخفته در اقیانوس رشوه و دزدان دریایی که برعکس هرچند نومید، اما فرازمند به دکلهایی با فرکانس آگاهی در دستان مردمان صاحب همراهِ هوشمند!
آن زمان نه کپیپیست بود و نه فوروارد و نه صدای دینگی بر صفحهای نورانی که به آنی خبر بر دیدگان بنشیند تا اخبار، قطار قطار بر ریل سیاست بلغزد و هرازچندگاهی منحرف شود و گاه با بار کج به مقصد برسد! چسب بود و قیچی و بریدهای که روی هم تلنبار میشد تا زمانی که نیاز به تحلیل خبر از میان گرد و خاک سر بر میآورد و بر جزوات دانشگاهی، رسمالمشق درسی با نظر استاد و ناظران میشد. خبرِ آن زمان هرچند بوی کهنگی نداشت و در ظرف زمان به آنی تخلیه نمیشد اما در کثرت لحظهها، جامعه را لبریز نمیکرد و تا فردای آن روز در جام تشنه آگاهی نقشآفرینی میکرد و جامعه قانع آن دوران را سیراب از تشنگی اطلاعات. بر سر هر چهارراهی خبر میفروختند تا با بهایی اندک، افزون و افسون از نوعی دانایی عاید کسانی شود که تنها در حیطه جغرافیایی خود سیر میکردند و از آن سوی دنیا بیخبر.
از خانه تا هر کجای محل کار چنان به کندی میگذشت که دریافت خبر بر بال شوق، هر کسی را به سمت منبعی هدایت میکرد تا از صحت آن آگاه شوند.
از هیچ ذهن و خاطرهای بیرون نیست که روزنامههای دیواری هرچند پشت همان دیوار را اطلاعرسانی نمیکرد اما با ذوق و شوق مسیر زندگی روزانه را جهت میداد. روزنامههای آن زمان مملو از حوادث بود، حوادثی که از پس پرده سیاست، خبرش گاهی اتفاقی به بیرون درز میکرد و نفسهایی را به شماره میانداخت.
تمام روزنامههای آن دوره با چوب نظارت سخت در غیاب شبکههای اجتماعی رایج امروز، ممیز سیاست بودند که تا به امروز هم کم و بیش ادامه دارند.
و تمام آن سالها چه صادقانه بر لوح فکر و ذهن ما اخباری نقش میبست که کمتر پشتوانه جهانی مؤثر بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ و اجتماع کوچک و محدود به دنیای بسته ما بود. اخبار آن زمان زاییده تفکری سنتگرا و هدایتگر بود و در پس آن آینده را نمیشد با دخالت هوش مصنوعی به دنیایی غیر قابل تصور گره زد که هر تصمیم سیاسی را بر چهارراه شک و تردید به توقف وا دارد.
خبر و خبررسانی در آن سالیان بهمثابه راکبی بود که با سقلمهای بر گُرده اسب، پیام تاخت میداد اما با کنترل مهمیز، مسیر را هدایت میکرد که مبادا از خط خارج شود. با این همه روزها را در حالی میگذراندیم که اطلاعرسانی به سبک امروز بیشتر در آن روزگار دهان به دهان به شکل انتقال دادههای میدانی و خیابانی با فرونشست انگشتی بر دوایر صفحهای گردان بر جعبهای جادویی که هرازچندگاهی صدایی ضعیف را به گوش میرساند، به مخاطب مخابره میشد.
خبر میرسید هرچند دیر، اما در بین راه مسیر را بر نمیانگیخت تا موی دماغ کسانی شود که امروز با هوشیاری جامعه، از هر کوششی در به بنبست کشاندن انواع منابع حقیقی و به ویژه مجازی خبر دریغ نکنند. و دست آخر اینکه خبر در آن زمان کیمیا بود و صاحب خبر اقاقیا.
تمام دیروز غرق در چنین خاطراتی گذشت و امروز که به خود آمدم و از آن زمان به یُمن شبکههای اجتماعی، فاصله موضوعی با هر منبع سنتی گرفتهام، بیستوسوم از دومین ماه بهار است که زادروز یار همیشگی و دیرین رسانه -کاظم معتمدنژاد- در سرزمین اخبارِ سرریز از هر سدی است و این مرا واداشت تا با یاد او بهاری متفاوت از آن بهاران را نفس بکشم.