|

بگذارید این ساز بنوازد، بگذارید این تیر رها شود

یادداشت امروزم شامل سه خاطره، دو مشاهده و یک اسطوره، بدون ترتیب زمانی است. اولین خاطره برمی‌گردد به اوایل دهه 60. دوستی دارم اهل شهر مشهد که در آن ایام گاهی به تهران که می‌آمد، سری هم به خانه ما می‌زد. اهل فرهنگ بود و موسیقی، ویولن می‌زد.

یادداشت امروزم شامل سه خاطره، دو مشاهده و یک اسطوره، بدون ترتیب زمانی است. اولین خاطره برمی‌گردد به اوایل دهه 60. دوستی دارم اهل شهر مشهد که در آن ایام گاهی به تهران که می‌آمد، سری هم به خانه ما می‌زد. اهل فرهنگ بود و موسیقی، ویولن می‌زد. احتمالا برخی از هم‌نسلان من به یاد دارند که در دهه 60 و به‌ویژه در اوایل آن دهه، چه برخوردی با موسیقی می‌شد و حتی داشتن ساز جرم بود و آنهایی که اهل موسیقی بودند و ساز در خانه داشتند، مانند داشتن اسلحه باید مجوز حمل ساز می‌گرفتند. به عبارتی، حمل اسلحه و حمل ساز، هر دو به یک اندازه خطرناک و جرم بود. این رفیق ما، وقتی پیش ما می‌آمد، با هزار دوز و کلک و مخفیانه، سازش را هم می‌آورد و برای‌مان ویولن می‌زد.

رفیق دیگری هم داشتیم که یک بار او هم در جمع‌مان بود. وقتی دوست ویولنیست ما شروع به نواختن کرد، طبق معمول صدای بسیار ملایمی از ساز او برخاست. رفیق دیگرم از او پرسید این چیست که روی ساز نصب کرده‌ای؟ که اولی پاسخ داد این وسیله‌ای است که نمی‌گذارد صدای ساز بلند باشد و کسی در بیرون نشنود تا مشکلی پیش نیاید. رفیق دوم معترض شد که این ویولن می‌خواهد فریاد بزند و تو صدایش را خفه کرده‌ای؟ خاطره دوم برمی‌گردد به سال‌های ابتدایی دهه 50 و پس از انفجار قیمت نفت و سرازیر شدن پول نفت به کشور.

این پول با خودش انبوه واردات کالا به بنادر کشور را به همراه داشت، به طوری که کشتی‌ها، چندین ماه روی آب منتظر تخلیه بار می‌ماندند و آن بارهایی هم که تخلیه می‌شدند، مدت‌ها در گمرک، منتظر کامیون برای جابه‌جایی می‌‌ماندند و البته کشور به آن اندازه، کامیون و تریلی برای خروج این‌همه کالا از بندر نداشت، تا جایی که چند هزار تریلی «وایت» از آمریکا وارد شد، ولی برای آن‌همه تریلی وارداتی، به اندازه کافی راننده پایه یک در کشور نبود و برای همین مثل پزشک هندی و بنگلادشی جهت درمان، راننده کره‌ای هم برای تریلی‌ها به کشور وارد شد. خاطره سوم برمی‌گردد به پایان جنگ هشت‌ساله ایران و عراق و دوره سازندگی که واردات به ایران اوج گرفت، ولی ناوگان تجاری در کشور برای این‌همه واردات موجود نبود، برای همین جاده‌های کشور پر شد از کامیون‌ها و تریلی‌های ترکیه‌ای که جاده‌های‌مان را قرق کردند و درآمدشان برای این کار چنان بالا گرفت که ترکیه توانست ناوگان تجاری جاده‌ای خود را به‌روز کند.

اما مشاهده اولم مربوط به سفر فشرده جاده‌ای ابتدای هفته گذشته‌ام به خرمشهر است، وقتی که در بازگشت، در فاصله بین اهواز تا اراک، از انبوه حیرت‌انگیز تریلی‌ها و کامیون‌های سنگینی که بین این دو استان، از کارخانه‌های بزرگ خوزستان و بنادر این استان، مشغول حمل انبوه کالاهای تجاری و صنعتی در جاده‌ها بودند، به طوری که به ازای هر 17 تا 20 تریلی و کامیون که می‌شمردم، به زور می‌شد یک خودروی سواری را شمرد و مشاهده دوم مربوط به 10 سال پیش است که تعداد خودروها در این جاده، نه‌تنها برعکس که شاید یک تریلی در مقابل 30 خودروی سواری بود. و این یعنی چه؟

یعنی اولا جابه‌جایی حجم عظیم کالا که نشانه یک اقتصاد قدرتمند و فعال است و ثانیا ناوگان تجاری بسیار وسیع که جابه‌جایی کالا را در کشور انجام می‌دهد و اگر اقتصاد فلج باشد که چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد؛ یعنی ممکن نیست که ثروت هنگفتی در اقتصاد در حال جابه‌جایی نباشد و چنین حجم کالایی جابه‌جا شود، آن‌هم نه‌فقط کالا از بنادر خوزستان که الان بندر اول کشور نیستند (حالا بگذریم از انفجار تأسف‌بار بندر شهید رجایی که هم‌زمان با همین سفر بود)، بلکه از انبوهی کارخانه در خوزستان، تولیداتی را به کارخانه‌ها و کارگاه‌های صنعتی در دیگر استان‌ها انتقال دهند تا در فرایند تولید، وارد مرحله دیگری شوند.

اما اگر اقتصاد کشور این‌قدر فعال است (که این حجم جابه‌جایی کالا همین را می‌گوید) و قطعا این فعالیت حاصل این 10 ماه دولت جدید نیست، که برنامه اقتصادی برای نتیجه‌دادن، حداقل یک فرصت دو، سه‌ساله می‌خواهد، پس این فشار اقتصادی که مردم با آن دست به گریبان هستند، از کجاست؟ احتمالا جواب در همان ویولن دوست من است، آنجا که قطعه‌ای به ساز اضافه شده بود تا صدایش در‌نیاید. اینها من را به یاد اسطوره آرش می‌اندازد، آنجا که آرش، تیر در چله کمان نهاد. حالا فکر کنید اگر به هر شکل نمی‌گذاشتند تا آرش تیر را پرتاب کند و تیر همان‌طور در چله کمان می‌ماند، پایان آن اسطوره چگونه می‌شد و آیا اصلا اسطوره آرش خلق می‌شد؟

به گمان من با آن چیزی که در هفته گذشته در جاده بین اهواز تا اراک و بین دو استان صنعتی مهم کشور دیدم و تا خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم، مشکل از اقتصاد نیست، مشکل جای دیگری است؛ جایی که نمی‌گذارد این ساز فریاد کند و نمی‌گذارد آرش تیرش را پرتاب کند. حالا این جا، کجاست، باید درباره آن گفت‌وگو و بررسی شود. گفت‌وگو بین کسانی که در همین مدت بارها از این گفتند که اقتصاد کشور طبق آمار و در همان دوره سه‌ساله دولت سیزدهم رو به رشد بود و الان هشدار می‌دهند که متأسفانه در این 10 ماه و بر‌اساس گزارش صندوق بین‌المللی پول از رشد آن کاسته شده و شاید حتی در سال جاری و با سیاست‌هایی که دولت چهاردهم در پیش گرفته، حتی منفی شود. فهمیدن اینکه در دولت سیزدهم با آن رشدی که واقعا رخ داد و این جاده‌ها شاهدی بر آن هستند، چرا بر سفره مردم اثراتش را ندیدیم و حالا چه باید بکنیم، یک ضرورت است؛ ضرورتی که اهل فن، بدون سوگیری و پیش‌فرض اولیه لازم است معلوم کنند.