|

شد آنچه نباید می‌شد

تا چشم به هم زدیم، نه سرمایه و ثروتی برایمان ماند و نه فرزند و همدمی. سال‌هاست که همه از هم می‌پرسیم سرمایه‌های مالی‌مان چرا چون طفل گریزپا از این کشور فرار می‌کنند و چرا سرمایه سترگ دانش‌آموخته و فرهیخته و سرمایه‌های انسانی انباشته‌شده‌مان سر ایستادن و پای ماندن در این سرزمین ندارند؟ چرا می‌روند و به کجا می‌روند؟ چرا تا وقتی در ایران هستند کم‌فروغ و نابهره‌ورند، اما تا پای به دیار مقصد می‌گذارند، در مرز دانش و بهره‌وری امروز جهان حرکت می‌کنند و از بنگاه‌های بزرگ و چندملیتی، دانشگاه‌ها و مراکز تحقیق و توسعه جهانی سر درمی‌آورند و همه‌جا زبانزد و نمونه‌اند؟

تا چشم به هم زدیم، نه سرمایه و ثروتی برایمان ماند و نه فرزند و همدمی. سال‌هاست که همه از هم می‌پرسیم سرمایه‌های مالی‌مان چرا چون طفل گریزپا از این کشور فرار می‌کنند و چرا سرمایه سترگ دانش‌آموخته و فرهیخته و سرمایه‌های انسانی انباشته‌شده‌مان سر ایستادن و پای ماندن در این سرزمین ندارند؟ چرا می‌روند و به کجا می‌روند؟ چرا تا وقتی در ایران هستند کم‌فروغ و نابهره‌ورند، اما تا پای به دیار مقصد می‌گذارند، در مرز دانش و بهره‌وری امروز جهان حرکت می‌کنند و از بنگاه‌های بزرگ و چندملیتی، دانشگاه‌ها و مراکز تحقیق و توسعه جهانی سر درمی‌آورند و همه‌جا زبانزد و نمونه‌اند؟ چرا درآمد سرانه ایرانیان از چهار دهه پیش پایین‌تر است؟ چرا روند کاهنده بهره‌وری پس از چند دهه اینک به مرز صفر رسیده و در تولید و اشتغال به اقتصادی نابارور تبدیل شده‌ایم؟ چرا نه‌تنها سهم‌مان از سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی نزدیک به صفر بوده و نرخ رشد تشکیل سرمایه‌مان منفی شده، بلکه سالانه حدود 20 میلیارد دلار سرمایه از این سرزمین فرار می‌کند و جایی می‌رود که بازدهی مورد انتظارش برآورده شود؟ چرا سرمایه‌ای که مانده، عقیم و نابارور است و نسل‌های نامتقارنی که مانده‌اند زبانی برای گفت‌وگو و همدلی میان نسل‌های پیشین و پسین ندارند؟

از حدود دو دهه پیش اندیشمندان ایرانی با تمرکز بر مفهوم و شاخص‌های سرمایه اجتماعی، آن را قاعده هرم سرمایه و سنگ زیرین بنای نظم و توسعه معرفی کردند. 12 سال پیش محسن رنانی و رزیتا مویدفر در کتاب «چرخه‌های افول اخلاق و اقتصاد» با استناد به برخی روندهای نگران‌کننده افول سرمایه اجتماعی در ایران، نسبت به جاماندن از توسعه اقتصادی و درجا‌زدن در مسابقه فناوری جهانی زنهار دادند. محسن گودرزی بارها و بارها در یادداشت‌ها و گفت‌وگوهای متعددی که انتشار عمومی یافت و با استناد به نتایج چندین پیمایش معتبر ملی و محلی، از مفهوم زوال اعتماد سخن گفت و به بانگ رسا نسبت به وضعیت پرمخاطره گسیختگی اجتماعی در سطح ملی هشدار داد. به زبان ساده، این پژوهشگران به همه ما گفته بودند اگر این وضعیت ادامه یابد به جایی می‌رسیم که سنگ روی سنگ بند نشود. گفته بودند با زوال اعتماد، زبان گفت‌وگوی عمومی گنگ و پنجره‌های تو‌در‌تو و روبه‌روی اقوام، فرهنگ‌ها و نسل‌های مختلف به روی هم بسته می‌شود و دالان باریک گفت‌وگوی میان مردم و دولت با آوار بی‌اعتمادی ویران می‌شود و... و متأسفانه «شد آنچه نباید می‌شد». اما «چه شد؟» و «چرا شد؟».

آنچه نباید می‌شد این است که موریانه بی‌اعتمادی در خانه اقتصاد جا خوش کرده و بنیان سرمایه‌گذاری و تولید و فعالیت را به آرامی می‌خورد و می‌فرساید و ما سال‌هاست هرچه می‌دویم، قدم از قدم نمی‌توانیم برداشت؛ از مایه می‌خوریم تا بمانیم و به تعبیر هولناک رضا امیرخانی «از تن می‌گیریم و به جان می‌خورانیم». بی‌اعتمادی روزافزون همچون زنگ و تراشه‌های آهن، حرکت چرخ‌های اقتصاد را روی هم ناممکن کرده و از آن جز صدایی گوش‌خراش و پرملال بیرون نمی‌آید. دست‌کم سه دهه پیش فوکویاما هشدار داده بود که «چرخ‌های تولید اقتصادی با روغن سرمایه اجتماعی روان می‌شود»! آنچه نباید می‌شد، این است که کسی برای همکاری در سرمایه‌گذاری و فعالیت مولد پا پیش نمی‌گذارد و برای مبادله دانایی و تجربه خود رغبت نمی‌کند یا برای درمان دردهای مشترک به کسی اعتماد نمی‌کند. همکاری‌های انجمنی و معاضدت‌مان برای تولید، برای خیر همگانی، برای محافظت از سلامت اجتماعی و محیط زیست، برای نگه‌داشت اعتبار و چارچوب‌های فعالیت‌های صنفی و رسته‌ای برای تولید دانش و فناوری و... و حتی رابطه همسری و ازدواج و تشکیل خانواده با آهنگی میرا هم در مقایسه با گذشته این جامعه و هم با دیگر کشورها به‌طور نگران‌کننده‌ای رو به کاهش است. آنچه نباید می‌شد این است که کم‌کم به مردمانی تبدیل می‌شویم که نه می‌توان آنها را «جامعه» نامید و نه حتی «اجتماعی از آدمیان»، بلکه میلیون‌ها نفر در سلول‌های تصورات و رفتارها و تصمیمات فردی و اتمیزه‌شده در پهنه سرزمینی تفتیده و بی‌آب شده‌ایم!

آنچه نباید می‌شد این است که هزینه بی‌اعتمادی روز به‌ روز بر دوش شانه‌های افتاده و نحیف این اقتصاد سنگین‌تر می‌شود؛ همان‌ که دست‌کم از سه دهه پیش به آن «هزینه مبادلاتی» گفته شد و هزینه ناکارآمدی یا فساد دستگاه دولتی یا اخلاق‌گریزی و قانون‌ستیزی شرکای اقتصادی و طرف‌های معاملات کارگزاران خرد اقتصادی است. ما هر روز باید بیشتر از روز پیش هزینه کنیم تا به همان اندازه دیروز کالایی تولید یا مبادله شود. آنچه نباید می‌شد، گریز سرمایه خلاق و نوآور به دیاری است که مدارا، تحمل و غیرپسندی (تساهل و تسامح) بیشتری دارد و برای نوآوری و ابداعش خریدار می‌یابد و دست‌کم دو دهه پیش ریچارد فلوریدا بر اساس مطالعات طولانی گفته بود که یوسف خلاق در کنعان بی‌اعتمادی و نامهربانی نمی‌ماند تا پسند و ناپسند شما را بیازماید، به مصری می‌رود که خریداری عزیز دارد.

کتاب ارزشمند «چه شد؟» روایتی ساده اما پر‌درد از افول اجتماع در ایران در چهار دهه گذشته است که نویسندگان فرزانه آن، محسن گودرزی و عبدالمحمد کاظمی‌پور به تصویر کشیده‌اند.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها