در سالمرگ کاظم رضا که دریچهای به آزادگی بود
فرمول گلستان
کاظم رضا، نویسنده صاحبسبک را بیش از همه با نشریه آوانگارد «لوح» میشناسند. او که از نویسندگان مشتاقِ جریان مدرنیزم دهه چهل بود، به طرفداری از «جامعیت فرهنگی»، در نشریه خود آثاری از ادبیات کلاسیک تا مدرن را نشر میداد، از نوولهای عطار و نوولهای همینگوی تا آثاری منتسب به رئالیسم سوسیالیستی، و آثار فرمگرای نوپدید آن دوران.


کاظم رضا، نویسنده صاحبسبک را بیش از همه با نشریه آوانگارد «لوح» میشناسند. او که از نویسندگان مشتاقِ جریان مدرنیزم دهه چهل بود، به طرفداری از «جامعیت فرهنگی»، در نشریه خود آثاری از ادبیات کلاسیک تا مدرن را نشر میداد، از نوولهای عطار و نوولهای همینگوی تا آثاری منتسب به رئالیسم سوسیالیستی، و آثار فرمگرای نوپدید آن دوران. شاید به این سبب میشود کاظم رضا را مصداقی از مفهوم «مدارا»ی محمد مختاری دانست، که رضا هیچ بیطرف نبود و از قضا در دورانِ خودش خلافِ مُد زمانه مینوشت؛ اما در نشریهاش راه را بر هر عقیده و نوشتارِ نوگرایی نمیبست. از این است شاید که محمدرضا اصلانی، از «وسعت بینشِ» کاظم رضا سخن میگوید و معتقد است که وسعت بینش در آن سالها، «دریچهای به آزادگی بود»، در دورانی که «سخنِ پرشور از آزادی بود؛ اما از آزادگی کمتر سراغ و مصداقی میشد داشت». در عین حال، «این وسعت بینش در جهتدادن به جامعیتِ فرهنگی، در متنِ مدرنیسم جهانی، بیکه بر آن نظریه مدونی باشد، خود یک بینش فرهنگی بود که کسانی چون گلستان از سویی، و رهنما از سوی دیگر - شاخصتر از دیگران- واگشای این جریان بودند». پس بیراه نیست که کاظم رضا را بیش از همه به ابراهیم گلستان منتسب کردهاند، که رضا در نوولنویسی و سایر نوشتارِ خود بهنوعی وامدار و متأثر از نثر گلستان بود. «یک نویسنده بود میان نویسندگانِ مهجورمانده از دهه چهل، صاحبِ سبک و مکتب نوشتاری که ترکیبی است از نثر ادبی مسجع اما بیتصنع، و روایت منقطع از زندگیهای متصل، که خود رویکرد شیوهای است، که احیای مدرنِ روایت ایرانی میتواند بود». کاظم رضا جز آنکه در نثر به گلستان نگاه داشت، درست مصداقِ طرز فکر گلستان درمورد داستاننویسی بود و باز شاید ازهمینرو در مقدمه کتابِ «داستان کوتاه»، قولهایی از گلستان نقل میکند در بابِ ضرورت امر نو در داستان و بعد داستانهایی را میآورد که از جمله آنها، یکی، داستانِ «نیما در خانه ما» نوشته خودِ کاظم رضا است. ابراهیم گلستان در این مقدمه که از مصاحبه او با «آیندگان» و سخنرانی او برای دانشجویان شیراز اخذ شده، از ساختمان قصه سخن میگوید، از اینکه «چهجور بچینیم پهلوی هم و چهجور بچینیم با قیچی سلمانی؛ با چه توالی و ترتیبی بیاوریمشان، از چه دیدی نگاهشان کنیم که هر چیزی را که میخواهیم بگوییم زیر نظم و انضباط آن بگوییم، بیکموکاست». از دیدِ گلستان اگرچه اجزای ساختمانِ قصه با زبان بیان میشوند، اما ساختِ داستان تنها در حیطه زبان نیست بلکه به قوتِ صحنهآرایی ربط دارد. گلستان اما همینجا مسئلهای مهم و اساسی مطرح میکند، اینکه هیچ فرمولی برای قصهنویسی در کار نیست. یا به تعبیر خودِ گلستان، «فرمول این است که فرمولی نیست. فرمول این است که فرمولی نباید». با این فرمول، خواندنِ ادبیات قدیم و جدید و مکتوبات ادبی و تئوریکِ دیگران، از سر تقلید نیست؛ بلکه برای دستیابی به افقهای تازه به کار میآید یا به قولِ گلستان نیفتادن در چالههایی که دیگران پیشتر در آنها افتادهاند. فرمولِ سرراستِ دیگر گلستان برای نویسندهشدن این است که «هر فرد باید چیزی برای گفتن داشته باشد که به گفتهشدنش بیرزد». همین و بس. تأکید در تمام این نقلقولها، بر نو شدن و امر نو در قصهنویسی است. گلستان قصه «فارسی شکر است» نوشته جمالزاده را حکایتِ این نو شدن و چرخش در داستاننویسی ما میخواند و معتقد است: «جمالزاده در این قصه کولاک راه میاندازد. در این قصه دو دنیای کهنه و نو روبهروی هم هستند. برخورد و دیدن برخورد است که این قصه را میگذارد بالای قصهها و داستاننویسی روزگار نو». قصهای که تاریخ ادبیات را یکسر دگرگون کرد، همانطورکه نیما انقلاب در شعر را رقم زد و همین تاریخسازی سَر از قصه کاظم رضا درآورد که در سراسر نوشتهها، داستانها و کارهای ادبیاش، دنبالِ امر نو و گسستن از کهنه بود. داستان «نیما در جمع ما»، حکایتِ جماعتی است که به وضع حال و منفعتِ خود از اوضاع خو کردند و در شعر و شاعری جز وزن و تساوی ارکان و افاعیل نمیشناسند، جماعتی که «سرشان هم اگر میشکست، رخنه در نرخشان نمیشد کرد». داستان از این قرار است که جمعی از شعرا که آنان را با عنوانِ «جمع دوشنبه» میشناختند، هر هفته در خانه پدرِ راوی گرد هم میآیند تا پای بساط «شیرین و شعرین» بنشینند. راوی که از نزدیک شاهد بحث و فحص این جماعت است، چندی بعد خود صاحبِ نظر شده و اینک رسم این جماعتِ مرتجع را بهخوبی درک میکند، جماعتی که در برابر هر تغییر و نوشُدنی موضع دارند و بعد از سالیانی که شعر نو پدید آمده و در جامعه ادبی پا گرفته و جا افتاده، هنوز به افکار پوسیده خود چسبیده و «از لحاظ خلوت و رخوت و رخت و ریخت، جمعشان جز به جذامیان به جمع دیگری شباهت نداشت». این جماعت هنوز در محفلی گرد هم میآیند و همان حرفها، شعرها و بحثها را دوره میکنند و از فرطِ تکرار مکررات به «هیئت دورهگردان» درآمدهاند، «عدهای خنزر نخنما، چُرتو و پیر و گر، گرد چند میز نشسته بودند. یک مرد عینکی تار میزد، و یکی به صدایی شکسته، از ته چاه، آواز سر داده بود».
راوی از جماعتِ شاعر در دورانی آغاز میکند که هنوز شعر نو قد علم نکرده و در محافل ادبی به رسمت شناخته نشده بود. «وقتی پدرم اثری از بیبصری را چاپ کرد جمع دوشنبه جنب کار کتابت پا گرفت. جمع تشکیل میشد از شمسالاشراق و عادلی با چند دانشجو و محصل سالهای آخر دبیرستان که اوقات فراغتشان را، چند روز در هفته، هر روز چند ساعت، به خانه ما میآمدند و حکم چشم برای پدرم را داشتند. کتابهایی را که میخواست برایش از کتابخانه درمیآوردند و میخواندند». تا اینکه بساطِ شعر قدیم و کهنه و تکرار برهم خورد. شاعری با نامِ غریبِ نیما یوشیج برخاسته بود که بیسروصدا و ادعا بساط شاعریِ جماعتی همچون شاعرانِ دوشنبه را به هم ریخته و از ضرورتِ زمانه نو سخن گفته بود و خیلِ مشتاقانِ «نو» و خستگان از مکرراتِ قدیم و نخوت و رخوتِ جامعه ادبی، امر نو را به هر مشقت و سختی اشاعه داده بودند تا حدی که «یکصدوبیستوچهار شاعر نو» پدید آمده و کهنه، خود عقب نشسته بود. اما عدهای از قافله جامانده که کاظم رضا «جمع دوشنبه» خطابشان میکند و دست بر قضا خصلتِ آنان معاصر ما است، این تغییر و دگرگونیِ اساسی را مغایر با منافع و درکِ خود دانسته و آن را تاب نمیآورند. اما «نو» زاده شده و کهنه دیگر رمقی برای ماندن ندارد. «جمع دوشنبه» اقتراحِ مجلهای با عنوان «شعر قدیم یا شعر نو، کدام؟» را محور بحثِ خود قرار میدهد و بهرغمِ مخالفت و حتی خصمِ شدید با شعر نو، دیری نمیپاید که تمام بحث و حدیثِ «جمع دوشنبه» در موضوع شعر نو خلاصه میشود. اکنون «شعر نو»، نامِ دیگر انقلابی شده بود که نیما نماینده آن بود، انقلابی در شعر که همهچیز را یکسر نو کرد و بنیانهای این فُرم ادبی را از سَر ساخت. چراکه «موضوع شعر شاعر پیشین/ از زندگی نبود...» و اینک نیما و خیلِ معاصران و اخلافِ او از «زندگی» میسرودند، از «شعری که زندگیست». کاظم رضا در این داستان بهنوعی حکایتِ حال خود و همفکران معاصرش را نیز بازگفته است. آنان که در میان جماعتِ غالب کهنهگرا و مُدپرست نوشتند درحالیکه آنان ضرورتِ تغییر زمانه را درنیافتند، ازاینرو در خود مانده و عقیم از صحنه تاریخ حذف شدند، گیرم با تلفاتِ بیشماری که در ادبیات و فرهنگ و سیاستِ ما به جا گذاشتند.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.