گزارشی از کتاب «بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی» اثر آلن تورن
به دنبال حق سوژگی
سلمان صادقیزاده
آلن تورن، نظریهپرداز بنام فرانسوی است که تاکنون و در 97سالگی بیش از 40 اثر ارزنده در حوزههای بنیادین جامعهشناسی بهویژه در حوزه جامعهشناسی سیاسی نگاشته و از این رهگذر تأثیری دیرپای در تفکر اجتماعی معاصر بر جای گذارده است. او همچنین چهرههای شاخصی را به عرصه جامعهشناسی معرفی کرده است؛ از مهمترین شاگردان او میتوان به مانوئل کاستلز، آلبرتو ملوچی و فرانسوا دوبه اشاره کرد. البته در این مجال اندک تنها به جنبههایی از کار تورن میپردازیم که در مسیر روشنساختن ابعاد نظری کتاب «بازگشت کنشگر» قرار میگیرد. در این رابطه لازم به یادآوری است که آلن تورن در سال 1969 کتابی با عنوان «جامعه پساصنعتی» نگاشت و برای نخستین بار اصطلاح جامعه پساصنعتی را مطرح کرد و از ورود به نوع جدیدی از جامعه سخن گفت. پس از آن دانیل بل در سال 1974 پیرو نظریه آلن تورن کتابی با عنوان «ظهور جامعه پساصنعتی» منتشر کرد و اینگونه ادعای نظری تورن مبنی بر وقوع تحولات رادیکال در مناسبات جامعه مدرن را تأیید کرد.
آلن تورن در کتاب «جامعه پساصنعتی» کوشید تا صورتبندی اجتماعی، مناسبات قدرت و جابهجایی در کانونهای نفوذ را نشان دهد. اما تورن در مسیر تحول نظری خود گامی دیگر برداشت و به طرح نظریه جامعهشناسی کنش مبادرت ورزید و چشماندازی جوان را پیشروی جامعهشناسی «پیر» گستراند. او به این منظور به نگاشتن کتاب جدیدی با عنوان «بازگشت کنشگر» همت گمارد که نوشتار حاضر به معرفی این اثر مهم خواهد پرداخت.
درباره اثر
کتاب «بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی» یکی از آثار برجسته آلن تورن به شمار میرود. این کتاب تصویر جدیدی از جامعهشناسی به دست میدهد و با جریان غالب در جامعهشناسی به مقابله برمیخیزد. نویسنده جامعهشناسی کلاسیک را به ایدئولوژیزدگی متهم میکند و داعیههای کلان نظریههایی مانند تکاملگرایی، ساختارگرایی و کارکردگرایی را به چالش میکشد. تورن در این کتاب، به جامعهشناسی کلاسیک انتقاد جدی وارد میکند و در برابر آن میکوشد تا جامعهشناسی نوینی را ارائه کند؛ جامعهشناسیای که بر آن نام جامعهشناسی کنش میگذارد.
نقطه افتراق اصلی جامعهشناسی کلاسیک با جامعهشناسی کنش در نقطه عزیمت نظری آن دو است. جامعهشناسی کلاسیک از عنصر «نظم» میآغازد و جامعهشناسی کنش از عنصر «تغییر». بنابراین مفاهیم کانونی جامعهشناسی کلاسیک عبارتاند از «نقش اجتماعی»، «تعادلیابی»، «انطباق با محیط»، «جامعهپذیری» و «ساختار اجتماعی»؛ درحالیکه مفاهیم کانونی در جامعهشناسی کنش عبارتاند از «روابط اجتماعی»، «کنشگری اجتماعی»، «جنبشهای اجتماعی جدید»، «چارچوب فرهنگی»، «تولید اجتماعی» و «تاریخمندی».
تورن در پیشگفتار کتاب، سرآغازهای علم جامعهشناسی را با ظرافتی تمام ترسیم میکند و آن را مقارن با پیدایش درک جدیدی از امر اجتماعی میداند. به تعبیر او «جامعهشناسی بهمثابه شیوه خاصی از تحلیل زندگی اجتماعی شکل گرفت. بنابر تصویری که جامعهشناسی ترسیم میکرد، نظام اجتماعی مجموعهای در حرکت بود که از سنت به مدرنیته، از باور به خرد، از بازتولید به تولید و در گستردهترین صورتبندی و به تعبیر فردیناند تونیس از جماعت به جامعه گذار میکرد. در تمامی این برداشتها، جامعه بر پایه مدرنیته شناخته میشد. در نتیجه، کنشگران یا در جایگاه کارگزاران پیشرفت تعریف میشدند یا در جایگاه موانع نوسازی» (تورن، 1400: 9).
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که نقد تورن به مدرنیته نقدی ترمیمی است. درواقع، خودِ آلن تورن از مدافعان اصلی مدرنیته در نظریه جامعهشناسی معاصر به شمار میرود اما او در کتاب «برابری و تفاوت: آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟» با تفکیک مدرنیته به سه مرحله متقدم، میانی و متأخر به نقد مراحل نخستین مدرنیته بهویژه مرحله مدرنیته متقدم میپردازد.
تورن بیش از هر چیز جامعهشناسی کلاسیک را در پیوند با برخی از انگارههای کانونی مدرنیته متقدم میبیند و نقد او به جامعهشناسی کلاسیک شکل توسعهیافته نقد مدرنیته است. او در پیشگفتار کتاب بازگشت کنشگر به بررسی تحولات سیاسی کلان قرن بیستم و تأثیر آن بر وضعیت جامعهشناسی کلاسیک میپردازد و مینویسد:
«جنگ بزرگ در اروپا، انقلاب شوروی، بحران بزرگ 1929 1 و سربرداشتن جنبشهای فاشیستی پیامدهایی سهمناک به همراه داشت و گسستی جدی در جامعهشناسی کلاسیک پدید آورد. پس از جنگ دوم جهانی و در دوره طولانی شکوفایی اقتصادی شاهد بازگشت جامعهشناسی کلاسیک هستیم اما این بار در آن سوی اقیانوس اطلس. نظریه تالکوت پارسونز که همچنان به برداشت تکاملگرایانه جامعهشناسیِ پیش از 1914 وفادار بود، بیشتر بر شرایط و اشکال ادغام نظام اجتماعی متمرکز بود تا بر مدرنسازی آن. این نگرش همپوشانی میان تحلیل نظام و تحلیل کنشگر را هرچه بیشتر میکرد. بنیان جامعهشناسی بر نقش مکمل دو انگاره «نهاد» و «جامعهپذیری» استوار بود و مفهوم کانونی «نقش» آنها را به هم پیوند میداد» (تورن، 1400: 10 و 11).
تورن که پس از اتمام دوره تحصیلی خود زیر نظر ژرژ فریدمن به آمریکا رفته بود، از سال 1952 دستیار ارشد پارسونز بود. او بهخوبی نظریه پارسونز را درک کرده بود و با نقاط ضعف و گسستهای تئوریک این نظریه آشنایی کامل داشت. او معتقد بود که نظریه پارسونز بیش از آنکه نظریهای عمومی درباره نظام اجتماعی باشد، بازنمایی از مناسبات جامعه آمریکایی بود که با برکشیدن مفهوم «نظام» میکوشید وضعیتی آرمانی را به نمایش بگذارد.
تورن میگوید: «عمر این برداشت از جامعهشناسی حتی از سلفش نیز کوتاهتر بود. کنشگران بر نظام شوریدند، از تعریفشدن بر پایه مشارکت اجتماعی سر باز زدند، امپریالیسم غیرعقلانی حاکمان را نکوهیدند و به جای آنکه خود را بر پایه میزان مدرنشدن تعریف کنند، بر پایه تاریخها و فرهنگهای خاص خود تعریف کردند. تا مدتها جوامع غربی میتوانستند خود را براساس گذار از جماعت محلی به جامعه ملی - اگر نگوییم بینالمللی - تعریف کنند. اما با افزایش شمار کسانی که به عرصه عمومی دسترسی داشتند، میان تعریف عرصه عمومی و تعریف «ارزشهای» آن شکاف افتاد؛ کنشگران اجتماعی و جامعه به جای آنکه همپوشانی کامل پیدا کنند، رودرروی هم ایستادند و یکباره جامعهشناسی دستخوش بحران شد.
بحران یادشده با سربرداشتن جنبشهای دهه 1960 که «جامعه»2 را دستخوش تکانههایی شدید کرد، عمیقتر شد. پس از آن بازنمایی جدیدی از زندگی اجتماعی ارائه شد که تأثیر و دامنه بسزایی یافت. بر پایه این بازنمایی جدید، زندگی اجتماعی مجموعهای بود از نمادهای سلطهای فراگیر که از طریق سازوکارهایی خشن حفظ و تحمیل میشد. این بازنمایی جایی برای کنشگران اجتماعی نمیگذاشت. کنشگران نیز به نوبه خود به قواعد زندگی اجتماعی پشت کردند و هرچه بیشتر در پی جستوجوی هویت خود رفتند؛ جستوجویی که یا در انزوا یا درون گروههای کوچک آگاهیبخش یا گروههای حمایتی صورت میگرفت.
با ایجاد شکاف میان نظریه اجتماعی با واقعیت اجتماعی، بحران جامعهشناسی کلاسیک بالا گرفت و برای مقطعی شاهد وجود نوعی خلأ نظری هستیم. به نحوی که نظام بازنمایی ما از امر اجتماعی با وقفهای کوتاه روبهرو میشود.
جامعهشناسی کنش در برابر جامعهشناسی ساختار
یکی از انگارههای کانونی کتاب طرح نظریه جامعهشناسی کنش است که در بررسی بخش دوم کتاب به تفصیل بدان میپردازیم و اینجا به ذکر نکاتی کوتاه از کلیت نظری آن بسنده میکنیم.
ساختارگرایی در تمامی اشکال آن در جریان اصلی جامعهشناسی حضور دارد. کارکردگرایی، تکاملگرایی، گفتماناندیشی، نظامگرایی و حتی اقتصادگرایی را میتوان به درجات مختلف با ساختارگرایی همپیوند دانست. اما به نظر تورن عنصر «کنش اجتماعی» بر همه عناصر جامعهشناسی کلاسیک مقدم است. البته کنش در خلأ رخ نمیدهد بلکه به باور تورن کنش در بستر «روابط اجتماعی» و «زمینه رقابت فرهنگی» تعیّن مییابد و البته این دو موجودیت را نمیتوان همچون ساختارها بسته و پایا دانست بلکه آنها باز و پویا هستند. کمرنگشدن عنصر کنش اجتماعی درون نظریههای کلاسیک جامعهشناسی موجب شده است تا این دانش انتزاعی و ایدئولوژیک شود و از واقعیتهای روزمره جا بماند. از همین رو تورن به طعنه این وضعیت را «جامعهشناسیگری» میخواند.
تورن بر اثر حاضر به معرفی نظریه خود با عنوان «جامعهشناسی کنش» میپردازد و در پیشگفتار اثر درباره ضرورت ارائه آن میگوید «ضرورت دارد تا بازنمایی نوینی از زندگی اجتماعی را جایگزین بازنمایی جامعهشناسی کلاسیک کنیم. در این راه ممکن است وسوسه شویم کنشگران را بی هیچ ارجاعی به نظام اجتماعی یا نظام اجتماعی را بیهیچ ارجاعی به کنشگران تحلیل کنیم که باید از هر دو این توهمها دوری کرد. توهم نخست در پیوند با ایدئولوژی سیاسی لیبرالیسم است که جامعه را به بازار فرومیکاهد. این توهم با واقعیتها نمیخواند: بسیاری از بازارها توسط کنسرسیومها، مراودات پنهانی، فشارهای سیاسی، مداخلات عمومی و مطالبات غیربازاری محدود میشوند. بنابراین ارجاع امر اجتماعی به امر ساختگی اقتصادی بیش از آنکه مفید باشد، مضر است هرچند این ارجاع در مبارزه با توهمهای «جمعگرایانه» دوره پیشین نقش انتقادی مفیدی ایفا کرد. توهم دوم برآمده از «نظامگرایی» است که چیزی نیست جز شکل افراطی کارکردگرایی. بنا بر این نظریه نظام اجتماعی به وسیله سازوکارهای تعادلیابی با نوسانهای محیط خود انطباق مییابد. منطق این نظریه در مواردی علیه خود آن به کار رفته است. نمونه
این امر را میتوان در نظریه عمومی سیستمها مشاهده کرد که بنا بر آن خاصبودگی نظامهای انسانی ریشه در بیپایانی آنها و ظرفیتشان در تولید و دگرگونی اهدافشان دارد. در چنین نقطهای نظریه سیستمها [شکلی معکوس به خود میگیرد] و تا حدود زیادی به جامعهشناسی کنش نزدیک میشود که این کتاب در پی توضیح آن است» (تورن، 1400: 12).
در ادامه میکوشیم تا بخشها و فصلهای اصلی این کتاب را به صورت مختصر معرفی کنیم و از گذر آن به معرفی نکات اصلی کتاب بپردازیم.
بخشبندی و فصلبندی کتاب
کتاب «بازگشت کنشگر» از سه بخش اصلی تشکیل شده است. عنوان بخش نخست این کتاب «بازنمایی نوین زندگی اجتماعی» است. این بخش متشکل از چهار فصل است: 1. از جامعه به کنش اجتماعی 2. جهش جامعهشناسی 3. بحران در مدرنیته 4. آیا زندگی اجتماعی کانونی دارد؟
عنوان بخش دوم کتاب «جامعهشناسی کنش» است. این بخش متشکل از پنج فصل است: 1. هشت پادنهاد جامعهشناسی کنش، 2. جنبشهای اجتماعی: هدفی جزئی یا مسئله کانونی تحلیل جامعهشناختی؟، 3. دو چهره هویت، 4. تغییر و توسعه و 5. روش جامعهشناسی کنش: مداخله جامعهشناختی.
در نهایت بخش سوم کتاب «پرسش از اکنون» نام دارد. این بخش دربرگیرنده چهار فصل است: 1. تولد جامعه برنامهریزیشده 2. منازعههای اجتماعی جدید 3. افول جنبشهای اجتماعی 4. جنبشهای اجتماعی، انقلاب و دموکراسی.
بخش نخست: بازنمایی نوین زندگی اجتماعی
تورن در این بخش نشان میدهد که چگونه بازنمایی جامعهشناسی کلاسیک از زندگی اجتماعی منسوخ شده است. او نشان میدهد که چگونه جامعهشناسی کلاسیک برای بیش از یک قرن مفهوم «نظام اجتماعی» را به مهمترین مؤلفه تحلیل جامعهشناختی بدل کرد و نقش کنشگران اجتماعی را به حاشیه برد؛ به نحوی که کنشگر تنها در پیوند با الزامات نظام و ایفای نقشهای اجتماعی معنا میشد.
مکاتب بزرگ جامعهشناسی کلاسیک ازجمله ساختارگرایی، کارکردگرایی و تکاملگرایی با رویکردی ایدئولوژیک امکان کنشگری اصیل را نفی و اینگونه وجود کنشگر را انکار کردند. مهمترین نقطه گسست در این جریان فکری، شکلگیری جنبش ماه می 1968 در فرانسه بود که جامعهشناسی کلاسیک توان تبیین نظری آن را نداشت. این جنبش زمانی به وقوع پیوست که بسیاری از نظریههای جامعهشناسی امکان شکلگیری هرگونه جنبش مدنی اصیل را منتفی میدانستند.
تورن در فصل اول از بخش نخست، ویژگیهای اصلی جامعهشناسی کلاسیک را برمیشمرد. سپس در مبحثی ذیل عنوان «فروپاشی جامعهشناسی کلاسیک» مینویسد: «در اروپا جامعهشناسی که همزمان تکاملگرا و کارکردگرا است، در خلال نیمه نخست قرن بیستم فروپاشید. این فروپاشی بیش از آنکه برآمده از انتقادات روشنفکری باشد، برایند دگرگونیهای تاریخ بود. پس از رکود بزرگ، سربرداشتن نازیسم و برپایی اردوگاههای کار اجباری در اتحاد شوروی و همچنین در آلمان، اروپا باور خود به مدرنسازی و عقلانیسازی را از دست داد. عبارتهایی مانند «بحران پیشرفت» و «افول خِرد» نشان از وسعت ابعاد توهمزدایی اروپایی دارد. تاریخ قرن بیستم بهخوبی نشان داد که به هم آمیختن نظام اجتماعی با دولت تا چه حد وهمآلود است؛ زیرا آنچه امروز بر سیاره زمین حکمفرمایی میکند، بورژوازی حاکم بر دولتها نیست؛ بلکه دولتهایی صنعتیساز و اقتدارگرا است؛ دولتهایی که یا کمونیست یا ملیگرا هستند. در همان حال، جامعهشناسی به جایگاه کنشگر بهمثابه قهرمان تاریخی شک کرده است. از این زمان به بعد پرولتاریا، بورژوازی و ملت همگی به برساختهایی ایدئولوژیک شبیهاند؛ به عروسکهای خیمهشببازی که
نخ آنها در دست دارندگان قدرت سیاسی است» (تورن، 1400: 22 و 23).
در چنین شرایطی شاهد سربرداشتن گرایشهای رادیکال نسبیگرایی هستیم که تورن آنها را ذیل جریان «ضدجامعهشناسی» قرار میدهد؛ جریانی که در پی انکار هرگونه اصل وحدتبخش در میانه پراکنش زندگی جمعی است. شاید پستمدرنها را بتوان به درجات مختلف در همین دستهبندی قرار داد.
تورن در ادامه بر ضرورت بازنمایی نوین از زندگی اجتماعی تأکید میکند و در این راستا نقش برجستهای برای جنبشهای اجتماعی قائل است: «امروزه، معنای تاریخ و پیشرفت که میراث عصر روشنگری و تکاملگرایی قرن نوزدهمی است، اعتبار خود را از دست میدهد؛ اما از نفس افتادن این انگارهها نباید موجب نادیدهانگاشتن جنبشهای اجتماعی شود: برعکس، باید یادآور ضرورت تحلیلی باشد که به جای آنکه کنشگران را درون تاریخ قرار دهد، تولید وضعیتهای تاریخی به دست کنشگران را مطالعه کند» (تورن، 1400: 31).
تورن با اشاره به عنوان کتاب میگوید «اگر من به جای «پیدایی» کنشگر از «بازگشت» آن سخن میگویم از آن رو است که کنشگر هرگز از جامعهشناسی غایب نبوده است. هرچند جامعهشناسی هیچگاه نتوانست خود و برداشتش از کنشگر را از چنگال فلسفه «پیشرفتگرای» روشنگری و از نقد تضادهای سرمایهداری برهاند [با وجود این، رد پای کنشگر از جامعهشناسی کلاسیک ناپدید نشد]. بهویژه آنکه جامعهشناسی بهآسانی میپذیرفت که رشد را بهتر میتوان بر پایه شیوههای رفتار و کنشهای معطوف به اراده توضیح داد تا بر پایه مجموعهای از موقعیتها و منابع مادی» (تورن، 1400: 36 و 37).
تورن نشان میدهد که در دهه 1960 میلادی همچنان علم جامعهشناسی جایگاه کنشگر را به رسمیت میشناخت؛ اما در دوره بعد از آن کنشگر از جامعهشناسی اخراج شد؛ ولی هرگز از علوم اجتماعی محو نشد. در فردای جنبش ماه می 1968، این علم تاریخ بود که بار دیگر بر زندهکردن جایگاه کنشگر در مطالعات انسانی مبادرت ورزید و در این دوره تاریخدانان مسیری خلاف جهت جامعهشناسان در پیش گرفتند و کنشگر را به عرصه علوم اجتماعی بازگرداندند. البته در این مسیر علم «انسانشناسی» تأثیر بسزایی داشت و تاریخدانانی مانند مارک بلوخ و فرنان برودل به جای مطالعه زمینههای صرفا اقتصادی، به مطالعه مجموعههای تاریخی کلانی با درونمایههای فرهنگی علاقهمند شدند. انسانشناسی ساختارگرای کلود لوی استروس این گرایش را بهویژه در مطالعه عهد عتیق و قرون میانه تقویت کرد. ژاك لوگُف انسانشناسی تاریخی را ابداع کرد؛ ژرژ دوبی از مطالعه نظامهای اقتصادی به مطالعه ساختارهای فرهنگی و ایدئولوژیک رسید (تورن، 1400: 38).
به موازات جریانی که به مطالعه ساختارهای فرهنگی در حوزه انسانشناسی میپرداخت، جریانی دیگر نیز در تأکید دوباره بر نقش کنشگر تأثیر داشت. یکی از پیشروان این جریان را میتوان امانوئل لوروا لادوری دانست که شیوه نفوذ سرمایهداری در اقتصاد کشاورزی استان لانگداک فرانسه را مطالعه میکرد. او در نتیجه مطالعه خود کشف کرد که نکته جالب توجه در آنجا نه دگرگونی اقتصادی، بلکه تداوم ساختارهای روستایی است. چنین کشفی ویژگی ساختارگرایی است؛ اما در مرحله دوم، لادوری در میانه ساختارها وجود کنشگران را بازشناسی کرد. او این کار را با گذار از جهان تقریبا ایستای مونتایو3 به مطالعه جنبش اجتماعی در کارناوال رومانس4 انجام میدهد. مطالعه فرهنگها به «تاریخ ذهنیتها»5 تغییر شکل داد و برای بازیافتن الهام بنیادین لوسین فهور از ساختارگرایی فاصله گرفت. رابرت ماندرو و فیلیپ آریه - بهویژه آریه - مبدعان این تکامل بودند. این تکامل باعث شد تا نگاهی فلسفیتر در کار آنها به وجود بیاید و به آثار اصلی میشل فوکو نزدیکتر شود. ژان دولومو هم به سهم خود مطالعه احساسات مذهبی را سامانی دوباره بخشید. باوجوداین، بحران در جامعهشناسی نگذاشت مناسبات تاریخ
جدید را درک کند. این مسئله در ایالات متحده هم رخ داد و دانشی که از فرانسه به آنجا آمده بود، به یمن مطالعات اجتماعی ـ تاریخی افرادی مانند چارلز تیلی غنای زیادی پیدا کرد. به یمن این دگرگونیها، تاریخ توانست از الگوی تاریخینگرانه سنتی رها شود، طبیعتگرایی سادهانگارانه آن را نکوهش کند و موضوع تاریخی را برسازی کند. این کامیابی را میتوان در کار ژرژ دوبی در مطالعه نبرد بووین6 یا در کار فرانسوا فوره در مطالعه انقلاب فرانسه دید؛ رخدادی که همواره دربرگیرنده ارجاعی عمده به ایدئولوژی پیشرفت بوده است. (تورن، 1400: 38-40).
تورن با بررسی دو جریان مهم فکری یعنی انسانشناسی فرهنگی و چرخش تئوریک ساختارگرایی به سوی کنشگرایی نشان میدهد که بهویژه علم تاریخ بیش و پیش از دیگر رشتهها بر اهمیت مطالعه کنشگران اجتماعی تأکید گذارد و در این مسیر دستخوش تحولاتی پیشآهنگی شد. تورن بر آن است که امروزه جامعهشناسی از دیگر رشتهها در درک دگرگونیهای زندگی اجتماعی عقب افتاده است. بایسته است کمک کنیم جامعهشناسی از انزوا خارج شود و در این تکامل نقشی برعهده بگیرد. باید به یاد داشت که افول جامعهشناسی کلاسیک زمانی شروع شد که در اوج خود بود. امروز هم زمان آن رسیده که بحران جامعهشناسی را با جامعهشناسی بحران خلط نکنیم و مسائل جدید زندگی اجتماعی و عرصه جدید تاریخمندی را بشناسیم.
در مقام جمعبندی میتوان گفت بخش نخست کتاب زمینهها، علل و پیامدهای بحران در جامعهشناسی کلاسیک را نشان میدهد و در پی آن با اشاره به خلأ نظری موجود در درک و تحلیل پدیدههای اجتماعی از بایستگی ارائه بازنمایی نوینی از امر اجتماعی سخن به میان میآورد.
بخش دوم: جامعهشناسی کنش
تورن در بخش دوم مرزهای نظریه جدید «جامعهشناسی کنش» را معرفی میکند. او بر این باور است که جامعهشناسی کنش منطبق بر شکل جدیدی از جامعه است و با پایانیافتن نظم اجتماعی پیشین، باید جامه نظریِ نوینی بر تن حقایق جامعگانی نوین پوشاند و دیگر تنپوش جامعهشناسی کلاسیک برای تندیس جامعه پساکلاسیک مناسب نیست.
در واقع، جامعهشناسی کلاسیک برای مطالعه جامعه صنعتی طراحی شده بود؛ اما درک مناسبات جامعه پساصنعتی از گذر جامعهشناسی کنش ممکن میشود؛ جامعهشناسیای که بیش از مطالعه نظم اجتماعی بر تغییر اجتماعی تمرکز دارد و مطالعه جنبشها را بر مطالعه ساختارها تقدم میبخشد. در این نظریه جدید مفاهیم «تاریخمندی»، «جنبش اجتماعی» و «سوژه» جایگزین مفاهیم «جامعه»، «تکامل» و «نقش» شده و در کانون بازنمایی نوین از زندگی اجتماعی قرار میگیرد.
تورن در ابتدای بخش دوم به معرفی هشت رویکردی میپردازد که هرکدام به گونهای جایگاه کنشگر را در عرصه تحلیل اجتماعی انکار یا تضعیف میکنند و آنها را «هشت پادنهاد جامعهشناسی کنش» مینامد. در ادامه به ترتیب این رویکردهای ضدکنشگرایی معرفی میشوند:
1. ارزیابی موقعیت یا رفتاری اجتماعی بر پایه اصلی غیراجتماعی: به این معنا که در تحلیل اجتماعی، به جای جستوجوی علل و زمینههای اجتماعی به دنبال دلایلی ذهنی، ایدئولوژیک یا متافیزیکی برویم که اساسا ریشه در مناسبات اجتماعی ندارد و به امری استعلایی یا غیراجتماعی بازمیگردد (تورن، 1400: 84).
2. فروکاستن رابطه اجتماعی به برهمکنش (تعامل): نمیتوان روابط اجتماعی را فقط مجموعهای از تعاملات میان نهادها، کنشگران و رویههای اجتماعی دانست. روابط اجتماعی دربرگیرنده تعامل اجتماعی است؛ اما محدود به آن نیست. به بیان دیگر ارتباط میان آن دو به بیانی منطقی «عموم و خصوص مطلق» است، به این معنا که هر تعامل اجتماعیای نوعی رابطه اجتماعی است؛ اما هر رابطه اجتماعی لزوما تعامل به شمار نمیآید؛ بلکه همچنین شامل منازعههای اجتماعی است. البته فراتر از آن «روابط میان طبقهها فقط رابطهای منازعهآمیز نیست؛ بلکه آنها بر سر مدیریت قلمرو فرهنگی، مدیریت ابزارهایی که با آن میتوان جامعه را «تولید» کرد و بر سر تعیین الگوی اخلاقی (که شیوهای از بازنمایی ظرفیت کنش جامعه بر خودش است) رقابت میکنند و تقابل طبقات را نمیتوان از کنش جامعه بر خودش یا به بیان دیگر از تاریخمندی جدا دانست» (تورن، 1400: 85).
3. جداکردن نظام از کنشگر: تورن معتقد به حذف مفهوم «نظام» از ساحت تحلیل اجتماعی نیست و معتقد است نقش کنشگران باید درون نظامی از روابط اجتماعی فهمیده شود؛ اما او بر آن است که تفکیک این دو و تأکید صرف بر یکی از آنها میتواند به خطای روششناختی بینجامد. البته او تعریف رفتار براساس موقعیتها را خطا میداند و میگوید: «دشوار بتوان رفتاری خاص را بر پایه سطح حقوق یا نوع سکونت فرد یا وضعیتی فنی تبیین کرد» (تورن، 1400: 88)؛ بلکه برای تحلیل باید این موقعیتها به روابط اجتماعی تبدیل و از آن مهمتر با سطحی از مشارکت همراه شود. با ترجمه موقعیتها به روابط اجتماعی میتوانیم چگونگی کنش را تبیین کنیم.
4. تردید در اهمیت نسبی مقولهای خاص از واقعیتهای اجتماعی (اقتصاد، سیاست، ایدئولوژی): تورن با تفکیک ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی مخالف است و بر این باور است که هریک از این ساحتها در نسبت با ساحت همجوار قابل درک و توضیحاند. او دراینباره مینویسد: «نمیتوان بهسادگی دریافت که چرا اندیشه اجتماعی دست به مقولهبندیای اینچنینی زد و از مقولاتی مجزا با عنوان «اقتصادی»، «سیاسی»، «فرهنگی» و از همه عجیبتر «اجتماعی» سخن گفت. مگر مقولات اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی به نحوی اجتماعی نیستند؟ مرزهای قلمرو تقلیلیافته «امر اجتماعی» کجاست؟ در عمل این دستهبندی برآمده از تقسیم کار عمومی درون حکومتهاست: دولتهای مدرن وزارتخانههای مجزایی برای اقتصاد، امور اجتماعی و مواردی از این دست دارند» (تورن، 1400: 89).
5. تأکید بر ارزشها: تأکید صرف بر ارزشها میتواند کنشگران را به مقلدانی ضعیف بدل کند؛ بنابراین نحوه مواجهه با ارزشها باید آگاهانه و انتقادی باشد. به بیان دیگر مفهوم «ارزش» اهمیت بالایی دارد، اما اگر به کشف اهمیت «جهتگیریهای فرهنگی» و پیوند آنها با تاریخمندی نینجامد، ناکافی خواهد بود. این جهتگیریها را میتوان در ژرفترین لایههای کنش اجتماعی -یا در سطح نیروهای تولیدگر- کشف کرد. البته منظور از نیروهای تولیدگر، نه نیروهای مادی، بلکه نیروهای فرهنگی است. تمامیت جامعه را میتوان در حدفاصل جهتگیریهای فرهنگی و ارزشها و در حدفاصل ابزارهای خودتولیدی جامعوی و ابزارهای بازتولید نابرابری و تبعیض قرار داد (تورن، 1400: 95).
6. جامعه بهمثابه گفتمان طبقه حاکم: جامعهشناسی کنش همواره فاصله خود را با رویکردی که جامعه را مساوی با گفتمان مسلط میداند، حفظ میکند. البته سازوکارهایی برای بازتولید سلطه اجتماعی وجود دارد، اما در مورد نخست، آنچه را بازتولید میشود، نمیتوان تماما به سلطه طبقاتی فروکاست؛ این بازتولید همچنین میتواند ناظر بر تنزل قدرت طبقاتی و تبدیل آن به ائتلافی از مزایا باشد که کموبیش از سوی دولتی ضدمردمی هدایت میشود. در مورد دوم، این بازتولید فقط در مواردی خاص با تولید روابط و منازعههای طبقاتی همپوشانی کامل دارد؛ در مواردی که حکومت، توتالیتر یا فاسد است (تورن، 1400: 99).
روی این نقد با نظریه گفتمان و نظریههای ساختارگرای مارکسی است که با فروکاستن مناسبات جامعه به روابط قدرت، هیچ فضای خالیای برای کنشگری اجتماعی قرار نمیدهند. هرچند تورن در این قسمت به طور مستقیم نامی از آنها نمیبرد.
7. طبقه اجتماعی بهمثابه پیشرو: این نقد نیز ناظر بر نظریههای تضاد طبقاتی است که کنشگری اجتماعی را به نبرد میان طبقات پرولتاریا و بورژوا فرومیکاهند و ساحت کنش را در زندان قالبهای ایدئولوژیک اسیر میکنند (تورن، 1400: 100 و 101).
8. اختلاط ساختار و تغییر در فلسفه تکاملگرا: تورن آمیزش عنصر ساختار و تغییر درون مکتب تکاملگرایی را نقد میکند و به جای آن اصالت را به روابط اجتماعی میدهد؛ زیرا به مجرد آنکه تصمیم بگیریم واقعیتهای اجتماعی را فقط بر پایه روابط اجتماعی -روابط میان کنشگران که بیانی از شیوه مداخله جامعه در خودش است- تبیین کنیم، فلسفه تکاملگرای تاریخی از ساحت جامعهشناسی زدوده خواهد شد (تورن، 1400: 102).
در ادامه تورن به تشریح اصول جامعهشناسی کنش میپردازد. تورن جنبشهای اجتماعی را در کانون جامعهشناسی کنش تعریف میکند و بر اهمیت عنصر تغییر در برابر عنصر نظم انگشت میگذارد.
اصول جامعهشناسی کنش
1. قلمرو بنیادیترین روابط اجتماعی و عرصههای رقابت فرهنگی را نمیتوان با مشاهدات بیواسطه درک کرد. چگونه میتوان از مطالعه رفتار بهمثابه پاسخ به هنجار عبور کرد و به مطالعه رفتار بهمثابه مبارزه با هنجار رسید؟ پیش از این و در بستری متفاوت، مارکس کوشید تا روابط طبقاتی را از پس پراکسیس اقتصادی بازیابد. به همین سان، بسیاری کوشیدند تا از پس گرایشهای کارگران و پاسخهای آنها به شرایط کاری و زندگی، آگاهی کارگران و بهویژه آگاهی طبقاتی آنها را بازیابند. جامعهشناسی صنعتی7 به یمن پژوهشهای کلاسیک روتلیسبرگر8 در وسترنالکتریک دریافت که تجربه روزمره کارگر پیوسته سرشار از جدال او با وضعیتی است که در آن قرار گرفته است. نخستین جامعهشناسان صنعتی در مطالعه کُندکاریها در بخش تراکنشهای بانکی نشان دادند که رفتار کارگران را نمیتوان بر پایه انطباقپذیری و عقلانیت تعریف کرد، بلکه رفتار آنها بیانی انضمامی از نزاع بر سر بهدستگرفتن اختیار ماشینها و خروجیهاست. بعدها، تمامی مطالعاتی که رفتار کارگران را در مواجهه با شکلهای مختلف پاداش بررسی کرد، نتایج این پژوهش پیشگام را به تأیید رساند. این مثال ما را به جهتی میبرد که در
تقابل با [جهتگیری مطالعاتی] «رویدادهای بزرگ تاریخی» است. به این معنا که فهم کنشگران مستلزم توجه به خود آنها و درنظرگرفتن شرایط انضمامیای است که در آن قرار دارند. اینگونه میتوان سازوکارهایی را شناسایی کرد که به وسیله آنها رفتار افراد در فرایندی منازعهآمیز جامعه را تولید میکند.
2. البته باید از سطح مشاهده فراتر برویم. باید به شیوهای شبهتجربی مکانهایی را ایجاد کنیم که در آن وضعیتهای روزمره تا سرحد امکان کمرنگ شوند و کنشگران بتوانند به صریحترین شکل ممکن مخالفت و ستیزشان را با وضعیتهای روزمره بیان کنند، از آگاهی خود سخن بگویند و به بیان اهدافی بپردازند که از پس منازعه دنبال میکنند. برای مطالعه کنش تاریخی باید از پژوهشهایی فشرده بهره برد که در ارتباط با گروههایی تعیینشده انجام میشود؛ پژوهشهایی که هم مفصل است و هم عمیق.
3. بگذارید از این هم فراتر برویم. حتی در شرایط مطلوبی که پژوهشگران ایجاد میکنند، نمیتوان به آسانی شاهد گذار از مصرف جامعه به تولید آن بود.9 پژوهشگران باید به طور مستقیم مداخله کنند و کنشگران را از سطح واقعیت اجتماعی، رفتار انفعالی و رفتار انطباقی فراتر برده به سطح رفتار پروژهساز و منازعهای برسانند. با مداخله فعالانه پژوهشگران است که کنشگران متوجه بنیادیترین روابطی میشوند که در آن قرار دارند و میتوانند خود را از پاسخدادن صرف به نظم مستقر فراتر ببرند (تورن، 1400: 147-149).
به بیانی کلی، جامعهشناسی کنش، جامعهشناسی سوژگی انسانی است و «سوژه» کنشگری اجتماعی است که در پیوند با الگوهای فرهنگی و درون تاریخمندیای جامعوی قرار دارد. تنها گرویدن به سوژه است که میتواند فرهنگ تحولیافته را مقدمه خلق کنشگرانی کند که با باورها و منازعههای خود سوژگی را گسترش میدهند. به نظر تورن دیگر سخن از تحول در جامعه یا دولت نیست. ما به همه ایدئولوژیها بدبین هستیم، اما به خوبی میدانیم به جای ساکنشدن در حاشیهها و خرابههای تاریخ باید در جهانی منزل کنیم که پیشتر آن را بازسازی کردهایم.
بخش سوم: پرسش از اکنون
در بخش سوم تورن به آخرین تحولات جوامع نوپدید میپردازد و ازجمله به بررسی درباره جنبشهای اجتماعی، انقلاب و دموکراسی مبادرت میورزد. او نشان میدهد در مدرنیته متقدم میان این سه مفهوم تفاوتی گذاشته نمیشد: «سنت غربی تا مدتها تفاوتی میان جنبشهای اجتماعی، دموکراسی و انقلاب قائل نبود. انگاره جنبش اجتماعی -با تأکید بر واژه اجتماعی- در واقع وجود خارجی نداشت؛ زیرا جنبشها سیاسی بودند. از سوی دیگر، تفاوتی میان دموکراسی و انقلاب گذارده نمیشد. انقلاب به معنای نابودی رژیم سابق، ازبینبردن تبعیضها یا سلطه خارجی بود؛ دموکراسی نیز تجلی سیاسی انگاره پیشرفت به شمار میآمد و نمادی از برتری یافتن خِرد بود» (تورن، 1400: 211 و 212).
تورن نشان میدهد که ظهور فاشیسم، توتالیتاریسم، ظهور دولتهای اقتدارگرای ملیگرا و برآمدن سرمایهداری افسارگسیخته پس از پایان جنگ جهانی دوم به ما نشان داد که این مفاهیم تا چه حد میتوانند متفاوت و حتی واگرا باشند.
مهمترین کنشگر جمعی در دوره معاصر، جنبشهای اجتماعی جدیدند. امروزه با ورود به جامعه پساصنعتی، جنبشهای اجتماعی میتوانند به طور مستقل و بدون آمیزش با کنش سیاسی معطوف به تصاحب قدرت دولت10 خود را شکل دهند. ویژگی برجسته جنبشهای اجتماعی جدید آن است که به طور خالص «اجتماعی» هستند. از همین رو است که ائتلاف آنها با جنبشهای فرهنگی تا این حد نمایان و نتیجهبخش است. نوبودن جنبشهای اجتماعی امروز را میتوان از شکل آنها دریافت. پیش از این شاهد وجود گروههای هستهای کوچک بودیم که با توسل به مبارزه مسلحانه میخواستند تودهها را به کنش سیاسی وادارند. اما جنبشهای اجتماعی جدید از طریق کنش سیاسی شکل نمیگیرند، بلکه از طریق تأثیرگذاری بر افکار عمومی به وجود میآیند. این جنبشها پراکندهاند، حال آنکه جنبش کارگری متمرکز بود.
دلیل آنکه ما جنبشهای اجتماعی جدید را ضعیف میپنداریم، آن است که خودآگاه یا ناخودآگاه آنها را با جنبش کارگری مقایسه میکنیم؛ درحالیکه کاملا برعکس است. جنبش زنان و جنبش محیطزیستی به سرعت مخاطبان بسیاری پیدا کرد و تأثیری بسزا گذاشت و از این نظر از جنبش کارگری و حتی از تمامی شکلهای کنش کارگری (تعاونی، اتحادیههای اعتباری، کنشهای شهری، کنشهای فرهنگی و...) موفقتر عمل کرد.
تورن در ادامه بحث خود با اشاره به انتقادات واردشده به نظریه جنبشهای اجتماعی میگوید: «اکنون که به تفصیل انتقادات واردشده بر تحلیلگران جنبشهای اجتماعی را شنیدیم، باید بار دیگر ابتکار عمل را به دست بگیریم و بکوشیم تا پرسشی کمتر تاریخی و بیشتر اجتماعی را پیش بکشیم: چگونه «جنبش افکار عمومی»11 ائتلاف میکند، تمرکز مییابد و به کنشی جمعی برای مبارزه با شکلهای کانونی سلطه اجتماعی بدل میشود؟ به دیگر سخن، چگونه جنبش اجتماعی اصیل پدیدار میشود؟
چگونه واکنشهای دفاعی در برابر بحران میتواند به جنبشی اجتماعی تبدیل شود و با گذر از مراحل واسطهای کنش جمعی به سطح سازمان اجتماعی یا نظامهای تصمیمسازی ارتقا یابد؟ شورش به سختی میتواند به منازعهای کانونی بدل شود؛ نیروهای شورشی بیش از حد ضعیف هستند و به سادگی به حاشیه میروند. شورشها برای آنکه به منازعهای کانونی بدل شوند باید نخست توانایی مطالبهسازی را در خود ایجاد کنند و اینگونه خود را به سازمان اجتماعی تحمیل کنند. اینگونه میتوانند گروههای فشاری تشکیل دهند و تأثیری نسبی داشته باشند. اگر شورش نتواند به سازوکارهای جامعه نفوذ کند و در عین حال به اندازه کافی نیرومند باشد، به نیرویی گریز از مرکز یا حتی انقلابی بدل خواهد شد» (تورن، 1400: 201).
سخن پایانی
به طور کلی هدف اصلی کتاب آن است که کانون تحلیل اجتماعی را از ساختار به سوژهها تغییر دهد. سوژگی چیزی نیست جز ظهور و بروز کنشگریای اجتماعی که در پیوند با الگوهای فرهنگی و درون تاریخمندیای جامعوی قرار دارد. به باور تورن تنها گرویدن به سوژه است که میتواند فرهنگ تحولیافته را مقدمه خلق کنشگرانی کند که با باورها و منازعههای خود سوژگی را گسترش میدهند. تورن در کتاب «بازگشت» کنشگر میکوشد تا نشان دهد جامعه، تاریخ و سیاست چیزی نیست جز برایند کنش فردی و جمعی کنشگران اجتماعی. به بیان دیگر جهان اجتماعی آینهگردان کنش کنشگران اجتماعی است و اصالت یا استقلال ذاتی و ابدی ندارد.
نویسنده در نتیجهگیری کتاب میگوید:
«[یافتههای من سه درس برای هواداران سه گرایش فکری دارد]؛ آنهایی که رد پای سلطه را در تمامی جنبههای زندگی اجتماعی میبینند، باید به یاد داشته باشند که کنشگران سلطهزده میتوانند در [تولید و تفسیر] فرهنگ مشارکت کنند، بنابراین میتوانند با سلطه اجتماعی حاکم بر فرهنگ نیز به مقابله برخیزند. آنها که روابط اجتماعی را مساوی با کاربست یافتن هنجارها و ارزشهای عام میپندارند، باید بدانند که میان سازمان اجتماعی و جهتگیریهای فرهنگی، روابطی متمایز از سلطه وجود دارد که در تمامی رفتارهای جمعی بروز مییابد. آنهایی که واقعیتهای اجتماعی را بر پایه تکامل تاریخی درک میکنند، دچار بدفهمی هستند. آنها باید بدانند که جوامع کمتر از هر زمان دیگر «درونتاریخی» هستند؛ آنها به وسیله ظرفیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود برای کنش بر خودشان و خلق آینده و حتی خاطراتشان، وجود تاریخی خویش را تولید میکنند» (تورن، 1400: 233). یکی از اهداف عمده این کتاب آن است که بدون پنهانکردن مباحثههای درونی و تکثر مکاتب، دانش جامعهشناسی را بازسازی کند. نویسنده در این راستا دو اصل اساسی جامعهشناسی کلاسیک: یعنی «جامعه» و «تکامل» را کنار گذاشته است و به
جای آن جهتگیریهای فرهنگی کنشگران در منازعههای اجتماعی بر سر مدیریت تاریخمندی را در کانون تحلیل اجتماعی قرار داده است.
تورن در این اثر نیز بر اهمیت «سوژه شخصی» در فرایند تغییر اجتماعی تأکید میگذارد. «سوژه شخصی» چیزی نیست جز اراده انسانی به سوژه بودن؛ یعنی اراده انسان به ساختن تاریخ و جامعه خود. این اراده از خلال ساختن خویشتن و مبارزه با استبداد و نابرابری ممکن میشود. هر انسانی در زندگی برنامه و اهدافی دارد و مهمترین کار دموکراسی آن است که فضایی ایجاد کند که درون آن هر انسانی بتواند آزادانه به برنامه خود عمل کند و برای رسیدن به اهدافش تلاش کند و این یعنی آنکه بتواند ابراز وجود کند یا به بیان دیگر آن کسی بشود که میخواهد. در نتیجه سوژه انسانی به دنبال به رسمیت شناختهشدن «حق سوژگی» است تا از این مسیر هویت خویش را بنا کند؛ دموکراسی است که میتواند این حق را به رسمیت بشناسد.
سوژه شخصی به واسطه جنبشهای اجتماعی جدید برای برپایی دموکراسی میکوشد. این جنبشها با جنبشهای پیش از خود تفاوتهایی اساسی دارند. ویژگی کانونی جنبشهای اجتماعی جدید، «فردشدگی» است. به این معنا که شرکتکنندگان در این جنبشها نه به ندای حزب و نه به ندای ایدئولوژی، سنت یا ليدر بلکه به ندای درونی خود آری میگویند و هرکدام از آنها دلایل «شخصی» خود را برای حضور در جنبش دارند. از همین روست که این جنبشها نه ليدر دارد، نه سازماندهی و نه ایدئولوژی. بیاعتمادی این جنبشها به نهادهای مستقر و وابسته به نظم پیشین تا حدی است که جریانهای اصلاحطلبی را نیز پس میزنند و در پی نهادینهسازی نظمی جدید برمیآیند.
به طور کلی، «بازگشت کنشگر» را میتوان اثری توصیف کرد که از بیرون به دانش جامعهشناسی مینگرد و با نگرشی بینارشتهای ضمن آسیبشناسی این دانش، راهی جدید را پیشروی تحلیل اجتماعی میگستراند؛ راهی که بیش و پیش از هر چیز از سوژگی شخصی و کنشگری جمعی گذر میکند.
پینوشتها:
1. همچنین، معروف به ركود بزرگ كه با سقوط بازار سهام والاستریت در 24 اكتبر 1929 آغاز شد و تا اواخر دهه 1930 ادامه یافت.
2 . به باور تورن، مفهوم «جامعه» ناظر بر کلیتی جدید است که همپای فرایند مدرنسازی شکل گرفت و توسعه یافت. «جامعه» با اتكا به مقولاتی ذهنی مانند ارزشها، ایستارها و خاطرات مشترك، چارچوبی جدید را به وجود آورد و جماعتها ازجمله گروههای هویتی، قومی و مذهبی مختلف را درون مناسبات خود مستحیل كرده است تا یك «كلِ واحد» را شکل دهد، اما اكنون شاهد تضعیف سازوکارهای جامعهسازی هستیم و در نتیجه آن است كه تورن از بحران در «جامعه» سخن میگوید و در اثری با نام «پایان جامعه» به تحلیل فروپاشی آن میپردازد. نظر به تكرار انگاره «جامعه» در ادامه متن، لحاظداشتن این نکته در فهم متن یاریگر خواهد بود.
3 . Montaillou: مونتایو نام مهمترین و معروفترین کتاب لادوری است که نخستین بار در سال 1975 انتشار یافت. نویسنده در این اثر به مطالعه تاریخی روستای قرون وسطایی مونتایو میپردازد. این اثر از پیشگامان رویکرد میکروهیستوریک است و با جزئیات به تحلیل دورهای سیساله (1294-1324 م) از زندگی روستایی کوچک با جمعیت 250 نفری میپردازد. زندگی در این روستا شکلی ایستا دارد و پویایی یا به تعبیر تورن ظرفیت تاریخمندی آن در پایینترین سطح است. از همین رو است که میتوان جهان مونتایو را جهانی ایستا دانست.
4 . Carnival of Romans: کارناوال رومانس نام اثری است از لادوری که در ارتباط با کشتار بیست نفر از صنعتگران در سالگرد کارناوال در شهر رومانس فرانسه نگاشته شده است.
5 . History of mentalities: همچنین تاریخ منتالیته؛ شیوهای از تاریخنگاری است که به توصیف و تحلیل نوع تفکر، تعامل و نگرش مردم در یک دوره خاص تاریخی میپردازد. این شیوه در مقابل تاریخنگاری وقایعنگار قرار میگیرد.
6 . Battle of Bouvines: این نبرد بر سر پادشاهی در انگلستان به سال ۱۶۹۰ بین نیروهای شاه ویلیام سوم و حامیان شاه مخلوع جیمز دوم در نزدیکی رود بوین در ایرلند رخ داد و به پیروزی پروتستانهای تحت فرمان ویلیام بر نیروهای کاتولیک مذهب ایرلندی و فرانسوی جیمز دوم در ۱۲ جولای همان سال انجامید.
7 . شاخهای از جامعهشناسی که به مطالعه انگیزهها و رفتار کارگران در کارخانهها و مراکز صنعتی میپردازد.
8 . F. J. Roethlisberger and W. J. Dickson, Management and the Workers (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1939).
9. مراد گذار از کنش بازتولیدی، سنتی و رویهای به کنش تولیدی، مدرن و آفرینشگر است. کنش نخست ناظر بر مصرف منفعلانه مناسبات اجتماعی از پیش موجود و کنش دوم ناظر بر تولید و خلق مناسبات جدید اجتماعی است.
10 . منظور از «کنش سیاسی معطوف به تصاحب قدرت دولت»، کنش انقلابی بهویژه در گفتمان چپ رادیکال است.
11 . اشاره دارد به شکل جنینی جنبشهای اجتماعی جدید که در پیوند مستقیم با افکار عمومی تعریف میشوند.
آلن تورن، نظریهپرداز بنام فرانسوی است که تاکنون و در 97سالگی بیش از 40 اثر ارزنده در حوزههای بنیادین جامعهشناسی بهویژه در حوزه جامعهشناسی سیاسی نگاشته و از این رهگذر تأثیری دیرپای در تفکر اجتماعی معاصر بر جای گذارده است. او همچنین چهرههای شاخصی را به عرصه جامعهشناسی معرفی کرده است؛ از مهمترین شاگردان او میتوان به مانوئل کاستلز، آلبرتو ملوچی و فرانسوا دوبه اشاره کرد. البته در این مجال اندک تنها به جنبههایی از کار تورن میپردازیم که در مسیر روشنساختن ابعاد نظری کتاب «بازگشت کنشگر» قرار میگیرد. در این رابطه لازم به یادآوری است که آلن تورن در سال 1969 کتابی با عنوان «جامعه پساصنعتی» نگاشت و برای نخستین بار اصطلاح جامعه پساصنعتی را مطرح کرد و از ورود به نوع جدیدی از جامعه سخن گفت. پس از آن دانیل بل در سال 1974 پیرو نظریه آلن تورن کتابی با عنوان «ظهور جامعه پساصنعتی» منتشر کرد و اینگونه ادعای نظری تورن مبنی بر وقوع تحولات رادیکال در مناسبات جامعه مدرن را تأیید کرد.
آلن تورن در کتاب «جامعه پساصنعتی» کوشید تا صورتبندی اجتماعی، مناسبات قدرت و جابهجایی در کانونهای نفوذ را نشان دهد. اما تورن در مسیر تحول نظری خود گامی دیگر برداشت و به طرح نظریه جامعهشناسی کنش مبادرت ورزید و چشماندازی جوان را پیشروی جامعهشناسی «پیر» گستراند. او به این منظور به نگاشتن کتاب جدیدی با عنوان «بازگشت کنشگر» همت گمارد که نوشتار حاضر به معرفی این اثر مهم خواهد پرداخت.
درباره اثر
کتاب «بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی» یکی از آثار برجسته آلن تورن به شمار میرود. این کتاب تصویر جدیدی از جامعهشناسی به دست میدهد و با جریان غالب در جامعهشناسی به مقابله برمیخیزد. نویسنده جامعهشناسی کلاسیک را به ایدئولوژیزدگی متهم میکند و داعیههای کلان نظریههایی مانند تکاملگرایی، ساختارگرایی و کارکردگرایی را به چالش میکشد. تورن در این کتاب، به جامعهشناسی کلاسیک انتقاد جدی وارد میکند و در برابر آن میکوشد تا جامعهشناسی نوینی را ارائه کند؛ جامعهشناسیای که بر آن نام جامعهشناسی کنش میگذارد.
نقطه افتراق اصلی جامعهشناسی کلاسیک با جامعهشناسی کنش در نقطه عزیمت نظری آن دو است. جامعهشناسی کلاسیک از عنصر «نظم» میآغازد و جامعهشناسی کنش از عنصر «تغییر». بنابراین مفاهیم کانونی جامعهشناسی کلاسیک عبارتاند از «نقش اجتماعی»، «تعادلیابی»، «انطباق با محیط»، «جامعهپذیری» و «ساختار اجتماعی»؛ درحالیکه مفاهیم کانونی در جامعهشناسی کنش عبارتاند از «روابط اجتماعی»، «کنشگری اجتماعی»، «جنبشهای اجتماعی جدید»، «چارچوب فرهنگی»، «تولید اجتماعی» و «تاریخمندی».
تورن در پیشگفتار کتاب، سرآغازهای علم جامعهشناسی را با ظرافتی تمام ترسیم میکند و آن را مقارن با پیدایش درک جدیدی از امر اجتماعی میداند. به تعبیر او «جامعهشناسی بهمثابه شیوه خاصی از تحلیل زندگی اجتماعی شکل گرفت. بنابر تصویری که جامعهشناسی ترسیم میکرد، نظام اجتماعی مجموعهای در حرکت بود که از سنت به مدرنیته، از باور به خرد، از بازتولید به تولید و در گستردهترین صورتبندی و به تعبیر فردیناند تونیس از جماعت به جامعه گذار میکرد. در تمامی این برداشتها، جامعه بر پایه مدرنیته شناخته میشد. در نتیجه، کنشگران یا در جایگاه کارگزاران پیشرفت تعریف میشدند یا در جایگاه موانع نوسازی» (تورن، 1400: 9).
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که نقد تورن به مدرنیته نقدی ترمیمی است. درواقع، خودِ آلن تورن از مدافعان اصلی مدرنیته در نظریه جامعهشناسی معاصر به شمار میرود اما او در کتاب «برابری و تفاوت: آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟» با تفکیک مدرنیته به سه مرحله متقدم، میانی و متأخر به نقد مراحل نخستین مدرنیته بهویژه مرحله مدرنیته متقدم میپردازد.
تورن بیش از هر چیز جامعهشناسی کلاسیک را در پیوند با برخی از انگارههای کانونی مدرنیته متقدم میبیند و نقد او به جامعهشناسی کلاسیک شکل توسعهیافته نقد مدرنیته است. او در پیشگفتار کتاب بازگشت کنشگر به بررسی تحولات سیاسی کلان قرن بیستم و تأثیر آن بر وضعیت جامعهشناسی کلاسیک میپردازد و مینویسد:
«جنگ بزرگ در اروپا، انقلاب شوروی، بحران بزرگ 1929 1 و سربرداشتن جنبشهای فاشیستی پیامدهایی سهمناک به همراه داشت و گسستی جدی در جامعهشناسی کلاسیک پدید آورد. پس از جنگ دوم جهانی و در دوره طولانی شکوفایی اقتصادی شاهد بازگشت جامعهشناسی کلاسیک هستیم اما این بار در آن سوی اقیانوس اطلس. نظریه تالکوت پارسونز که همچنان به برداشت تکاملگرایانه جامعهشناسیِ پیش از 1914 وفادار بود، بیشتر بر شرایط و اشکال ادغام نظام اجتماعی متمرکز بود تا بر مدرنسازی آن. این نگرش همپوشانی میان تحلیل نظام و تحلیل کنشگر را هرچه بیشتر میکرد. بنیان جامعهشناسی بر نقش مکمل دو انگاره «نهاد» و «جامعهپذیری» استوار بود و مفهوم کانونی «نقش» آنها را به هم پیوند میداد» (تورن، 1400: 10 و 11).
تورن که پس از اتمام دوره تحصیلی خود زیر نظر ژرژ فریدمن به آمریکا رفته بود، از سال 1952 دستیار ارشد پارسونز بود. او بهخوبی نظریه پارسونز را درک کرده بود و با نقاط ضعف و گسستهای تئوریک این نظریه آشنایی کامل داشت. او معتقد بود که نظریه پارسونز بیش از آنکه نظریهای عمومی درباره نظام اجتماعی باشد، بازنمایی از مناسبات جامعه آمریکایی بود که با برکشیدن مفهوم «نظام» میکوشید وضعیتی آرمانی را به نمایش بگذارد.
تورن میگوید: «عمر این برداشت از جامعهشناسی حتی از سلفش نیز کوتاهتر بود. کنشگران بر نظام شوریدند، از تعریفشدن بر پایه مشارکت اجتماعی سر باز زدند، امپریالیسم غیرعقلانی حاکمان را نکوهیدند و به جای آنکه خود را بر پایه میزان مدرنشدن تعریف کنند، بر پایه تاریخها و فرهنگهای خاص خود تعریف کردند. تا مدتها جوامع غربی میتوانستند خود را براساس گذار از جماعت محلی به جامعه ملی - اگر نگوییم بینالمللی - تعریف کنند. اما با افزایش شمار کسانی که به عرصه عمومی دسترسی داشتند، میان تعریف عرصه عمومی و تعریف «ارزشهای» آن شکاف افتاد؛ کنشگران اجتماعی و جامعه به جای آنکه همپوشانی کامل پیدا کنند، رودرروی هم ایستادند و یکباره جامعهشناسی دستخوش بحران شد.
بحران یادشده با سربرداشتن جنبشهای دهه 1960 که «جامعه»2 را دستخوش تکانههایی شدید کرد، عمیقتر شد. پس از آن بازنمایی جدیدی از زندگی اجتماعی ارائه شد که تأثیر و دامنه بسزایی یافت. بر پایه این بازنمایی جدید، زندگی اجتماعی مجموعهای بود از نمادهای سلطهای فراگیر که از طریق سازوکارهایی خشن حفظ و تحمیل میشد. این بازنمایی جایی برای کنشگران اجتماعی نمیگذاشت. کنشگران نیز به نوبه خود به قواعد زندگی اجتماعی پشت کردند و هرچه بیشتر در پی جستوجوی هویت خود رفتند؛ جستوجویی که یا در انزوا یا درون گروههای کوچک آگاهیبخش یا گروههای حمایتی صورت میگرفت.
با ایجاد شکاف میان نظریه اجتماعی با واقعیت اجتماعی، بحران جامعهشناسی کلاسیک بالا گرفت و برای مقطعی شاهد وجود نوعی خلأ نظری هستیم. به نحوی که نظام بازنمایی ما از امر اجتماعی با وقفهای کوتاه روبهرو میشود.
جامعهشناسی کنش در برابر جامعهشناسی ساختار
یکی از انگارههای کانونی کتاب طرح نظریه جامعهشناسی کنش است که در بررسی بخش دوم کتاب به تفصیل بدان میپردازیم و اینجا به ذکر نکاتی کوتاه از کلیت نظری آن بسنده میکنیم.
ساختارگرایی در تمامی اشکال آن در جریان اصلی جامعهشناسی حضور دارد. کارکردگرایی، تکاملگرایی، گفتماناندیشی، نظامگرایی و حتی اقتصادگرایی را میتوان به درجات مختلف با ساختارگرایی همپیوند دانست. اما به نظر تورن عنصر «کنش اجتماعی» بر همه عناصر جامعهشناسی کلاسیک مقدم است. البته کنش در خلأ رخ نمیدهد بلکه به باور تورن کنش در بستر «روابط اجتماعی» و «زمینه رقابت فرهنگی» تعیّن مییابد و البته این دو موجودیت را نمیتوان همچون ساختارها بسته و پایا دانست بلکه آنها باز و پویا هستند. کمرنگشدن عنصر کنش اجتماعی درون نظریههای کلاسیک جامعهشناسی موجب شده است تا این دانش انتزاعی و ایدئولوژیک شود و از واقعیتهای روزمره جا بماند. از همین رو تورن به طعنه این وضعیت را «جامعهشناسیگری» میخواند.
تورن بر اثر حاضر به معرفی نظریه خود با عنوان «جامعهشناسی کنش» میپردازد و در پیشگفتار اثر درباره ضرورت ارائه آن میگوید «ضرورت دارد تا بازنمایی نوینی از زندگی اجتماعی را جایگزین بازنمایی جامعهشناسی کلاسیک کنیم. در این راه ممکن است وسوسه شویم کنشگران را بی هیچ ارجاعی به نظام اجتماعی یا نظام اجتماعی را بیهیچ ارجاعی به کنشگران تحلیل کنیم که باید از هر دو این توهمها دوری کرد. توهم نخست در پیوند با ایدئولوژی سیاسی لیبرالیسم است که جامعه را به بازار فرومیکاهد. این توهم با واقعیتها نمیخواند: بسیاری از بازارها توسط کنسرسیومها، مراودات پنهانی، فشارهای سیاسی، مداخلات عمومی و مطالبات غیربازاری محدود میشوند. بنابراین ارجاع امر اجتماعی به امر ساختگی اقتصادی بیش از آنکه مفید باشد، مضر است هرچند این ارجاع در مبارزه با توهمهای «جمعگرایانه» دوره پیشین نقش انتقادی مفیدی ایفا کرد. توهم دوم برآمده از «نظامگرایی» است که چیزی نیست جز شکل افراطی کارکردگرایی. بنا بر این نظریه نظام اجتماعی به وسیله سازوکارهای تعادلیابی با نوسانهای محیط خود انطباق مییابد. منطق این نظریه در مواردی علیه خود آن به کار رفته است. نمونه
این امر را میتوان در نظریه عمومی سیستمها مشاهده کرد که بنا بر آن خاصبودگی نظامهای انسانی ریشه در بیپایانی آنها و ظرفیتشان در تولید و دگرگونی اهدافشان دارد. در چنین نقطهای نظریه سیستمها [شکلی معکوس به خود میگیرد] و تا حدود زیادی به جامعهشناسی کنش نزدیک میشود که این کتاب در پی توضیح آن است» (تورن، 1400: 12).
در ادامه میکوشیم تا بخشها و فصلهای اصلی این کتاب را به صورت مختصر معرفی کنیم و از گذر آن به معرفی نکات اصلی کتاب بپردازیم.
بخشبندی و فصلبندی کتاب
کتاب «بازگشت کنشگر» از سه بخش اصلی تشکیل شده است. عنوان بخش نخست این کتاب «بازنمایی نوین زندگی اجتماعی» است. این بخش متشکل از چهار فصل است: 1. از جامعه به کنش اجتماعی 2. جهش جامعهشناسی 3. بحران در مدرنیته 4. آیا زندگی اجتماعی کانونی دارد؟
عنوان بخش دوم کتاب «جامعهشناسی کنش» است. این بخش متشکل از پنج فصل است: 1. هشت پادنهاد جامعهشناسی کنش، 2. جنبشهای اجتماعی: هدفی جزئی یا مسئله کانونی تحلیل جامعهشناختی؟، 3. دو چهره هویت، 4. تغییر و توسعه و 5. روش جامعهشناسی کنش: مداخله جامعهشناختی.
در نهایت بخش سوم کتاب «پرسش از اکنون» نام دارد. این بخش دربرگیرنده چهار فصل است: 1. تولد جامعه برنامهریزیشده 2. منازعههای اجتماعی جدید 3. افول جنبشهای اجتماعی 4. جنبشهای اجتماعی، انقلاب و دموکراسی.
بخش نخست: بازنمایی نوین زندگی اجتماعی
تورن در این بخش نشان میدهد که چگونه بازنمایی جامعهشناسی کلاسیک از زندگی اجتماعی منسوخ شده است. او نشان میدهد که چگونه جامعهشناسی کلاسیک برای بیش از یک قرن مفهوم «نظام اجتماعی» را به مهمترین مؤلفه تحلیل جامعهشناختی بدل کرد و نقش کنشگران اجتماعی را به حاشیه برد؛ به نحوی که کنشگر تنها در پیوند با الزامات نظام و ایفای نقشهای اجتماعی معنا میشد.
مکاتب بزرگ جامعهشناسی کلاسیک ازجمله ساختارگرایی، کارکردگرایی و تکاملگرایی با رویکردی ایدئولوژیک امکان کنشگری اصیل را نفی و اینگونه وجود کنشگر را انکار کردند. مهمترین نقطه گسست در این جریان فکری، شکلگیری جنبش ماه می 1968 در فرانسه بود که جامعهشناسی کلاسیک توان تبیین نظری آن را نداشت. این جنبش زمانی به وقوع پیوست که بسیاری از نظریههای جامعهشناسی امکان شکلگیری هرگونه جنبش مدنی اصیل را منتفی میدانستند.
تورن در فصل اول از بخش نخست، ویژگیهای اصلی جامعهشناسی کلاسیک را برمیشمرد. سپس در مبحثی ذیل عنوان «فروپاشی جامعهشناسی کلاسیک» مینویسد: «در اروپا جامعهشناسی که همزمان تکاملگرا و کارکردگرا است، در خلال نیمه نخست قرن بیستم فروپاشید. این فروپاشی بیش از آنکه برآمده از انتقادات روشنفکری باشد، برایند دگرگونیهای تاریخ بود. پس از رکود بزرگ، سربرداشتن نازیسم و برپایی اردوگاههای کار اجباری در اتحاد شوروی و همچنین در آلمان، اروپا باور خود به مدرنسازی و عقلانیسازی را از دست داد. عبارتهایی مانند «بحران پیشرفت» و «افول خِرد» نشان از وسعت ابعاد توهمزدایی اروپایی دارد. تاریخ قرن بیستم بهخوبی نشان داد که به هم آمیختن نظام اجتماعی با دولت تا چه حد وهمآلود است؛ زیرا آنچه امروز بر سیاره زمین حکمفرمایی میکند، بورژوازی حاکم بر دولتها نیست؛ بلکه دولتهایی صنعتیساز و اقتدارگرا است؛ دولتهایی که یا کمونیست یا ملیگرا هستند. در همان حال، جامعهشناسی به جایگاه کنشگر بهمثابه قهرمان تاریخی شک کرده است. از این زمان به بعد پرولتاریا، بورژوازی و ملت همگی به برساختهایی ایدئولوژیک شبیهاند؛ به عروسکهای خیمهشببازی که
نخ آنها در دست دارندگان قدرت سیاسی است» (تورن، 1400: 22 و 23).
در چنین شرایطی شاهد سربرداشتن گرایشهای رادیکال نسبیگرایی هستیم که تورن آنها را ذیل جریان «ضدجامعهشناسی» قرار میدهد؛ جریانی که در پی انکار هرگونه اصل وحدتبخش در میانه پراکنش زندگی جمعی است. شاید پستمدرنها را بتوان به درجات مختلف در همین دستهبندی قرار داد.
تورن در ادامه بر ضرورت بازنمایی نوین از زندگی اجتماعی تأکید میکند و در این راستا نقش برجستهای برای جنبشهای اجتماعی قائل است: «امروزه، معنای تاریخ و پیشرفت که میراث عصر روشنگری و تکاملگرایی قرن نوزدهمی است، اعتبار خود را از دست میدهد؛ اما از نفس افتادن این انگارهها نباید موجب نادیدهانگاشتن جنبشهای اجتماعی شود: برعکس، باید یادآور ضرورت تحلیلی باشد که به جای آنکه کنشگران را درون تاریخ قرار دهد، تولید وضعیتهای تاریخی به دست کنشگران را مطالعه کند» (تورن، 1400: 31).
تورن با اشاره به عنوان کتاب میگوید «اگر من به جای «پیدایی» کنشگر از «بازگشت» آن سخن میگویم از آن رو است که کنشگر هرگز از جامعهشناسی غایب نبوده است. هرچند جامعهشناسی هیچگاه نتوانست خود و برداشتش از کنشگر را از چنگال فلسفه «پیشرفتگرای» روشنگری و از نقد تضادهای سرمایهداری برهاند [با وجود این، رد پای کنشگر از جامعهشناسی کلاسیک ناپدید نشد]. بهویژه آنکه جامعهشناسی بهآسانی میپذیرفت که رشد را بهتر میتوان بر پایه شیوههای رفتار و کنشهای معطوف به اراده توضیح داد تا بر پایه مجموعهای از موقعیتها و منابع مادی» (تورن، 1400: 36 و 37).
تورن نشان میدهد که در دهه 1960 میلادی همچنان علم جامعهشناسی جایگاه کنشگر را به رسمیت میشناخت؛ اما در دوره بعد از آن کنشگر از جامعهشناسی اخراج شد؛ ولی هرگز از علوم اجتماعی محو نشد. در فردای جنبش ماه می 1968، این علم تاریخ بود که بار دیگر بر زندهکردن جایگاه کنشگر در مطالعات انسانی مبادرت ورزید و در این دوره تاریخدانان مسیری خلاف جهت جامعهشناسان در پیش گرفتند و کنشگر را به عرصه علوم اجتماعی بازگرداندند. البته در این مسیر علم «انسانشناسی» تأثیر بسزایی داشت و تاریخدانانی مانند مارک بلوخ و فرنان برودل به جای مطالعه زمینههای صرفا اقتصادی، به مطالعه مجموعههای تاریخی کلانی با درونمایههای فرهنگی علاقهمند شدند. انسانشناسی ساختارگرای کلود لوی استروس این گرایش را بهویژه در مطالعه عهد عتیق و قرون میانه تقویت کرد. ژاك لوگُف انسانشناسی تاریخی را ابداع کرد؛ ژرژ دوبی از مطالعه نظامهای اقتصادی به مطالعه ساختارهای فرهنگی و ایدئولوژیک رسید (تورن، 1400: 38).
به موازات جریانی که به مطالعه ساختارهای فرهنگی در حوزه انسانشناسی میپرداخت، جریانی دیگر نیز در تأکید دوباره بر نقش کنشگر تأثیر داشت. یکی از پیشروان این جریان را میتوان امانوئل لوروا لادوری دانست که شیوه نفوذ سرمایهداری در اقتصاد کشاورزی استان لانگداک فرانسه را مطالعه میکرد. او در نتیجه مطالعه خود کشف کرد که نکته جالب توجه در آنجا نه دگرگونی اقتصادی، بلکه تداوم ساختارهای روستایی است. چنین کشفی ویژگی ساختارگرایی است؛ اما در مرحله دوم، لادوری در میانه ساختارها وجود کنشگران را بازشناسی کرد. او این کار را با گذار از جهان تقریبا ایستای مونتایو3 به مطالعه جنبش اجتماعی در کارناوال رومانس4 انجام میدهد. مطالعه فرهنگها به «تاریخ ذهنیتها»5 تغییر شکل داد و برای بازیافتن الهام بنیادین لوسین فهور از ساختارگرایی فاصله گرفت. رابرت ماندرو و فیلیپ آریه - بهویژه آریه - مبدعان این تکامل بودند. این تکامل باعث شد تا نگاهی فلسفیتر در کار آنها به وجود بیاید و به آثار اصلی میشل فوکو نزدیکتر شود. ژان دولومو هم به سهم خود مطالعه احساسات مذهبی را سامانی دوباره بخشید. باوجوداین، بحران در جامعهشناسی نگذاشت مناسبات تاریخ
جدید را درک کند. این مسئله در ایالات متحده هم رخ داد و دانشی که از فرانسه به آنجا آمده بود، به یمن مطالعات اجتماعی ـ تاریخی افرادی مانند چارلز تیلی غنای زیادی پیدا کرد. به یمن این دگرگونیها، تاریخ توانست از الگوی تاریخینگرانه سنتی رها شود، طبیعتگرایی سادهانگارانه آن را نکوهش کند و موضوع تاریخی را برسازی کند. این کامیابی را میتوان در کار ژرژ دوبی در مطالعه نبرد بووین6 یا در کار فرانسوا فوره در مطالعه انقلاب فرانسه دید؛ رخدادی که همواره دربرگیرنده ارجاعی عمده به ایدئولوژی پیشرفت بوده است. (تورن، 1400: 38-40).
تورن با بررسی دو جریان مهم فکری یعنی انسانشناسی فرهنگی و چرخش تئوریک ساختارگرایی به سوی کنشگرایی نشان میدهد که بهویژه علم تاریخ بیش و پیش از دیگر رشتهها بر اهمیت مطالعه کنشگران اجتماعی تأکید گذارد و در این مسیر دستخوش تحولاتی پیشآهنگی شد. تورن بر آن است که امروزه جامعهشناسی از دیگر رشتهها در درک دگرگونیهای زندگی اجتماعی عقب افتاده است. بایسته است کمک کنیم جامعهشناسی از انزوا خارج شود و در این تکامل نقشی برعهده بگیرد. باید به یاد داشت که افول جامعهشناسی کلاسیک زمانی شروع شد که در اوج خود بود. امروز هم زمان آن رسیده که بحران جامعهشناسی را با جامعهشناسی بحران خلط نکنیم و مسائل جدید زندگی اجتماعی و عرصه جدید تاریخمندی را بشناسیم.
در مقام جمعبندی میتوان گفت بخش نخست کتاب زمینهها، علل و پیامدهای بحران در جامعهشناسی کلاسیک را نشان میدهد و در پی آن با اشاره به خلأ نظری موجود در درک و تحلیل پدیدههای اجتماعی از بایستگی ارائه بازنمایی نوینی از امر اجتماعی سخن به میان میآورد.
بخش دوم: جامعهشناسی کنش
تورن در بخش دوم مرزهای نظریه جدید «جامعهشناسی کنش» را معرفی میکند. او بر این باور است که جامعهشناسی کنش منطبق بر شکل جدیدی از جامعه است و با پایانیافتن نظم اجتماعی پیشین، باید جامه نظریِ نوینی بر تن حقایق جامعگانی نوین پوشاند و دیگر تنپوش جامعهشناسی کلاسیک برای تندیس جامعه پساکلاسیک مناسب نیست.
در واقع، جامعهشناسی کلاسیک برای مطالعه جامعه صنعتی طراحی شده بود؛ اما درک مناسبات جامعه پساصنعتی از گذر جامعهشناسی کنش ممکن میشود؛ جامعهشناسیای که بیش از مطالعه نظم اجتماعی بر تغییر اجتماعی تمرکز دارد و مطالعه جنبشها را بر مطالعه ساختارها تقدم میبخشد. در این نظریه جدید مفاهیم «تاریخمندی»، «جنبش اجتماعی» و «سوژه» جایگزین مفاهیم «جامعه»، «تکامل» و «نقش» شده و در کانون بازنمایی نوین از زندگی اجتماعی قرار میگیرد.
تورن در ابتدای بخش دوم به معرفی هشت رویکردی میپردازد که هرکدام به گونهای جایگاه کنشگر را در عرصه تحلیل اجتماعی انکار یا تضعیف میکنند و آنها را «هشت پادنهاد جامعهشناسی کنش» مینامد. در ادامه به ترتیب این رویکردهای ضدکنشگرایی معرفی میشوند:
1. ارزیابی موقعیت یا رفتاری اجتماعی بر پایه اصلی غیراجتماعی: به این معنا که در تحلیل اجتماعی، به جای جستوجوی علل و زمینههای اجتماعی به دنبال دلایلی ذهنی، ایدئولوژیک یا متافیزیکی برویم که اساسا ریشه در مناسبات اجتماعی ندارد و به امری استعلایی یا غیراجتماعی بازمیگردد (تورن، 1400: 84).
2. فروکاستن رابطه اجتماعی به برهمکنش (تعامل): نمیتوان روابط اجتماعی را فقط مجموعهای از تعاملات میان نهادها، کنشگران و رویههای اجتماعی دانست. روابط اجتماعی دربرگیرنده تعامل اجتماعی است؛ اما محدود به آن نیست. به بیان دیگر ارتباط میان آن دو به بیانی منطقی «عموم و خصوص مطلق» است، به این معنا که هر تعامل اجتماعیای نوعی رابطه اجتماعی است؛ اما هر رابطه اجتماعی لزوما تعامل به شمار نمیآید؛ بلکه همچنین شامل منازعههای اجتماعی است. البته فراتر از آن «روابط میان طبقهها فقط رابطهای منازعهآمیز نیست؛ بلکه آنها بر سر مدیریت قلمرو فرهنگی، مدیریت ابزارهایی که با آن میتوان جامعه را «تولید» کرد و بر سر تعیین الگوی اخلاقی (که شیوهای از بازنمایی ظرفیت کنش جامعه بر خودش است) رقابت میکنند و تقابل طبقات را نمیتوان از کنش جامعه بر خودش یا به بیان دیگر از تاریخمندی جدا دانست» (تورن، 1400: 85).
3. جداکردن نظام از کنشگر: تورن معتقد به حذف مفهوم «نظام» از ساحت تحلیل اجتماعی نیست و معتقد است نقش کنشگران باید درون نظامی از روابط اجتماعی فهمیده شود؛ اما او بر آن است که تفکیک این دو و تأکید صرف بر یکی از آنها میتواند به خطای روششناختی بینجامد. البته او تعریف رفتار براساس موقعیتها را خطا میداند و میگوید: «دشوار بتوان رفتاری خاص را بر پایه سطح حقوق یا نوع سکونت فرد یا وضعیتی فنی تبیین کرد» (تورن، 1400: 88)؛ بلکه برای تحلیل باید این موقعیتها به روابط اجتماعی تبدیل و از آن مهمتر با سطحی از مشارکت همراه شود. با ترجمه موقعیتها به روابط اجتماعی میتوانیم چگونگی کنش را تبیین کنیم.
4. تردید در اهمیت نسبی مقولهای خاص از واقعیتهای اجتماعی (اقتصاد، سیاست، ایدئولوژی): تورن با تفکیک ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی مخالف است و بر این باور است که هریک از این ساحتها در نسبت با ساحت همجوار قابل درک و توضیحاند. او دراینباره مینویسد: «نمیتوان بهسادگی دریافت که چرا اندیشه اجتماعی دست به مقولهبندیای اینچنینی زد و از مقولاتی مجزا با عنوان «اقتصادی»، «سیاسی»، «فرهنگی» و از همه عجیبتر «اجتماعی» سخن گفت. مگر مقولات اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی به نحوی اجتماعی نیستند؟ مرزهای قلمرو تقلیلیافته «امر اجتماعی» کجاست؟ در عمل این دستهبندی برآمده از تقسیم کار عمومی درون حکومتهاست: دولتهای مدرن وزارتخانههای مجزایی برای اقتصاد، امور اجتماعی و مواردی از این دست دارند» (تورن، 1400: 89).
5. تأکید بر ارزشها: تأکید صرف بر ارزشها میتواند کنشگران را به مقلدانی ضعیف بدل کند؛ بنابراین نحوه مواجهه با ارزشها باید آگاهانه و انتقادی باشد. به بیان دیگر مفهوم «ارزش» اهمیت بالایی دارد، اما اگر به کشف اهمیت «جهتگیریهای فرهنگی» و پیوند آنها با تاریخمندی نینجامد، ناکافی خواهد بود. این جهتگیریها را میتوان در ژرفترین لایههای کنش اجتماعی -یا در سطح نیروهای تولیدگر- کشف کرد. البته منظور از نیروهای تولیدگر، نه نیروهای مادی، بلکه نیروهای فرهنگی است. تمامیت جامعه را میتوان در حدفاصل جهتگیریهای فرهنگی و ارزشها و در حدفاصل ابزارهای خودتولیدی جامعوی و ابزارهای بازتولید نابرابری و تبعیض قرار داد (تورن، 1400: 95).
6. جامعه بهمثابه گفتمان طبقه حاکم: جامعهشناسی کنش همواره فاصله خود را با رویکردی که جامعه را مساوی با گفتمان مسلط میداند، حفظ میکند. البته سازوکارهایی برای بازتولید سلطه اجتماعی وجود دارد، اما در مورد نخست، آنچه را بازتولید میشود، نمیتوان تماما به سلطه طبقاتی فروکاست؛ این بازتولید همچنین میتواند ناظر بر تنزل قدرت طبقاتی و تبدیل آن به ائتلافی از مزایا باشد که کموبیش از سوی دولتی ضدمردمی هدایت میشود. در مورد دوم، این بازتولید فقط در مواردی خاص با تولید روابط و منازعههای طبقاتی همپوشانی کامل دارد؛ در مواردی که حکومت، توتالیتر یا فاسد است (تورن، 1400: 99).
روی این نقد با نظریه گفتمان و نظریههای ساختارگرای مارکسی است که با فروکاستن مناسبات جامعه به روابط قدرت، هیچ فضای خالیای برای کنشگری اجتماعی قرار نمیدهند. هرچند تورن در این قسمت به طور مستقیم نامی از آنها نمیبرد.
7. طبقه اجتماعی بهمثابه پیشرو: این نقد نیز ناظر بر نظریههای تضاد طبقاتی است که کنشگری اجتماعی را به نبرد میان طبقات پرولتاریا و بورژوا فرومیکاهند و ساحت کنش را در زندان قالبهای ایدئولوژیک اسیر میکنند (تورن، 1400: 100 و 101).
8. اختلاط ساختار و تغییر در فلسفه تکاملگرا: تورن آمیزش عنصر ساختار و تغییر درون مکتب تکاملگرایی را نقد میکند و به جای آن اصالت را به روابط اجتماعی میدهد؛ زیرا به مجرد آنکه تصمیم بگیریم واقعیتهای اجتماعی را فقط بر پایه روابط اجتماعی -روابط میان کنشگران که بیانی از شیوه مداخله جامعه در خودش است- تبیین کنیم، فلسفه تکاملگرای تاریخی از ساحت جامعهشناسی زدوده خواهد شد (تورن، 1400: 102).
در ادامه تورن به تشریح اصول جامعهشناسی کنش میپردازد. تورن جنبشهای اجتماعی را در کانون جامعهشناسی کنش تعریف میکند و بر اهمیت عنصر تغییر در برابر عنصر نظم انگشت میگذارد.
اصول جامعهشناسی کنش
1. قلمرو بنیادیترین روابط اجتماعی و عرصههای رقابت فرهنگی را نمیتوان با مشاهدات بیواسطه درک کرد. چگونه میتوان از مطالعه رفتار بهمثابه پاسخ به هنجار عبور کرد و به مطالعه رفتار بهمثابه مبارزه با هنجار رسید؟ پیش از این و در بستری متفاوت، مارکس کوشید تا روابط طبقاتی را از پس پراکسیس اقتصادی بازیابد. به همین سان، بسیاری کوشیدند تا از پس گرایشهای کارگران و پاسخهای آنها به شرایط کاری و زندگی، آگاهی کارگران و بهویژه آگاهی طبقاتی آنها را بازیابند. جامعهشناسی صنعتی7 به یمن پژوهشهای کلاسیک روتلیسبرگر8 در وسترنالکتریک دریافت که تجربه روزمره کارگر پیوسته سرشار از جدال او با وضعیتی است که در آن قرار گرفته است. نخستین جامعهشناسان صنعتی در مطالعه کُندکاریها در بخش تراکنشهای بانکی نشان دادند که رفتار کارگران را نمیتوان بر پایه انطباقپذیری و عقلانیت تعریف کرد، بلکه رفتار آنها بیانی انضمامی از نزاع بر سر بهدستگرفتن اختیار ماشینها و خروجیهاست. بعدها، تمامی مطالعاتی که رفتار کارگران را در مواجهه با شکلهای مختلف پاداش بررسی کرد، نتایج این پژوهش پیشگام را به تأیید رساند. این مثال ما را به جهتی میبرد که در
تقابل با [جهتگیری مطالعاتی] «رویدادهای بزرگ تاریخی» است. به این معنا که فهم کنشگران مستلزم توجه به خود آنها و درنظرگرفتن شرایط انضمامیای است که در آن قرار دارند. اینگونه میتوان سازوکارهایی را شناسایی کرد که به وسیله آنها رفتار افراد در فرایندی منازعهآمیز جامعه را تولید میکند.
2. البته باید از سطح مشاهده فراتر برویم. باید به شیوهای شبهتجربی مکانهایی را ایجاد کنیم که در آن وضعیتهای روزمره تا سرحد امکان کمرنگ شوند و کنشگران بتوانند به صریحترین شکل ممکن مخالفت و ستیزشان را با وضعیتهای روزمره بیان کنند، از آگاهی خود سخن بگویند و به بیان اهدافی بپردازند که از پس منازعه دنبال میکنند. برای مطالعه کنش تاریخی باید از پژوهشهایی فشرده بهره برد که در ارتباط با گروههایی تعیینشده انجام میشود؛ پژوهشهایی که هم مفصل است و هم عمیق.
3. بگذارید از این هم فراتر برویم. حتی در شرایط مطلوبی که پژوهشگران ایجاد میکنند، نمیتوان به آسانی شاهد گذار از مصرف جامعه به تولید آن بود.9 پژوهشگران باید به طور مستقیم مداخله کنند و کنشگران را از سطح واقعیت اجتماعی، رفتار انفعالی و رفتار انطباقی فراتر برده به سطح رفتار پروژهساز و منازعهای برسانند. با مداخله فعالانه پژوهشگران است که کنشگران متوجه بنیادیترین روابطی میشوند که در آن قرار دارند و میتوانند خود را از پاسخدادن صرف به نظم مستقر فراتر ببرند (تورن، 1400: 147-149).
به بیانی کلی، جامعهشناسی کنش، جامعهشناسی سوژگی انسانی است و «سوژه» کنشگری اجتماعی است که در پیوند با الگوهای فرهنگی و درون تاریخمندیای جامعوی قرار دارد. تنها گرویدن به سوژه است که میتواند فرهنگ تحولیافته را مقدمه خلق کنشگرانی کند که با باورها و منازعههای خود سوژگی را گسترش میدهند. به نظر تورن دیگر سخن از تحول در جامعه یا دولت نیست. ما به همه ایدئولوژیها بدبین هستیم، اما به خوبی میدانیم به جای ساکنشدن در حاشیهها و خرابههای تاریخ باید در جهانی منزل کنیم که پیشتر آن را بازسازی کردهایم.
بخش سوم: پرسش از اکنون
در بخش سوم تورن به آخرین تحولات جوامع نوپدید میپردازد و ازجمله به بررسی درباره جنبشهای اجتماعی، انقلاب و دموکراسی مبادرت میورزد. او نشان میدهد در مدرنیته متقدم میان این سه مفهوم تفاوتی گذاشته نمیشد: «سنت غربی تا مدتها تفاوتی میان جنبشهای اجتماعی، دموکراسی و انقلاب قائل نبود. انگاره جنبش اجتماعی -با تأکید بر واژه اجتماعی- در واقع وجود خارجی نداشت؛ زیرا جنبشها سیاسی بودند. از سوی دیگر، تفاوتی میان دموکراسی و انقلاب گذارده نمیشد. انقلاب به معنای نابودی رژیم سابق، ازبینبردن تبعیضها یا سلطه خارجی بود؛ دموکراسی نیز تجلی سیاسی انگاره پیشرفت به شمار میآمد و نمادی از برتری یافتن خِرد بود» (تورن، 1400: 211 و 212).
تورن نشان میدهد که ظهور فاشیسم، توتالیتاریسم، ظهور دولتهای اقتدارگرای ملیگرا و برآمدن سرمایهداری افسارگسیخته پس از پایان جنگ جهانی دوم به ما نشان داد که این مفاهیم تا چه حد میتوانند متفاوت و حتی واگرا باشند.
مهمترین کنشگر جمعی در دوره معاصر، جنبشهای اجتماعی جدیدند. امروزه با ورود به جامعه پساصنعتی، جنبشهای اجتماعی میتوانند به طور مستقل و بدون آمیزش با کنش سیاسی معطوف به تصاحب قدرت دولت10 خود را شکل دهند. ویژگی برجسته جنبشهای اجتماعی جدید آن است که به طور خالص «اجتماعی» هستند. از همین رو است که ائتلاف آنها با جنبشهای فرهنگی تا این حد نمایان و نتیجهبخش است. نوبودن جنبشهای اجتماعی امروز را میتوان از شکل آنها دریافت. پیش از این شاهد وجود گروههای هستهای کوچک بودیم که با توسل به مبارزه مسلحانه میخواستند تودهها را به کنش سیاسی وادارند. اما جنبشهای اجتماعی جدید از طریق کنش سیاسی شکل نمیگیرند، بلکه از طریق تأثیرگذاری بر افکار عمومی به وجود میآیند. این جنبشها پراکندهاند، حال آنکه جنبش کارگری متمرکز بود.
دلیل آنکه ما جنبشهای اجتماعی جدید را ضعیف میپنداریم، آن است که خودآگاه یا ناخودآگاه آنها را با جنبش کارگری مقایسه میکنیم؛ درحالیکه کاملا برعکس است. جنبش زنان و جنبش محیطزیستی به سرعت مخاطبان بسیاری پیدا کرد و تأثیری بسزا گذاشت و از این نظر از جنبش کارگری و حتی از تمامی شکلهای کنش کارگری (تعاونی، اتحادیههای اعتباری، کنشهای شهری، کنشهای فرهنگی و...) موفقتر عمل کرد.
تورن در ادامه بحث خود با اشاره به انتقادات واردشده به نظریه جنبشهای اجتماعی میگوید: «اکنون که به تفصیل انتقادات واردشده بر تحلیلگران جنبشهای اجتماعی را شنیدیم، باید بار دیگر ابتکار عمل را به دست بگیریم و بکوشیم تا پرسشی کمتر تاریخی و بیشتر اجتماعی را پیش بکشیم: چگونه «جنبش افکار عمومی»11 ائتلاف میکند، تمرکز مییابد و به کنشی جمعی برای مبارزه با شکلهای کانونی سلطه اجتماعی بدل میشود؟ به دیگر سخن، چگونه جنبش اجتماعی اصیل پدیدار میشود؟
چگونه واکنشهای دفاعی در برابر بحران میتواند به جنبشی اجتماعی تبدیل شود و با گذر از مراحل واسطهای کنش جمعی به سطح سازمان اجتماعی یا نظامهای تصمیمسازی ارتقا یابد؟ شورش به سختی میتواند به منازعهای کانونی بدل شود؛ نیروهای شورشی بیش از حد ضعیف هستند و به سادگی به حاشیه میروند. شورشها برای آنکه به منازعهای کانونی بدل شوند باید نخست توانایی مطالبهسازی را در خود ایجاد کنند و اینگونه خود را به سازمان اجتماعی تحمیل کنند. اینگونه میتوانند گروههای فشاری تشکیل دهند و تأثیری نسبی داشته باشند. اگر شورش نتواند به سازوکارهای جامعه نفوذ کند و در عین حال به اندازه کافی نیرومند باشد، به نیرویی گریز از مرکز یا حتی انقلابی بدل خواهد شد» (تورن، 1400: 201).
سخن پایانی
به طور کلی هدف اصلی کتاب آن است که کانون تحلیل اجتماعی را از ساختار به سوژهها تغییر دهد. سوژگی چیزی نیست جز ظهور و بروز کنشگریای اجتماعی که در پیوند با الگوهای فرهنگی و درون تاریخمندیای جامعوی قرار دارد. به باور تورن تنها گرویدن به سوژه است که میتواند فرهنگ تحولیافته را مقدمه خلق کنشگرانی کند که با باورها و منازعههای خود سوژگی را گسترش میدهند. تورن در کتاب «بازگشت» کنشگر میکوشد تا نشان دهد جامعه، تاریخ و سیاست چیزی نیست جز برایند کنش فردی و جمعی کنشگران اجتماعی. به بیان دیگر جهان اجتماعی آینهگردان کنش کنشگران اجتماعی است و اصالت یا استقلال ذاتی و ابدی ندارد.
نویسنده در نتیجهگیری کتاب میگوید:
«[یافتههای من سه درس برای هواداران سه گرایش فکری دارد]؛ آنهایی که رد پای سلطه را در تمامی جنبههای زندگی اجتماعی میبینند، باید به یاد داشته باشند که کنشگران سلطهزده میتوانند در [تولید و تفسیر] فرهنگ مشارکت کنند، بنابراین میتوانند با سلطه اجتماعی حاکم بر فرهنگ نیز به مقابله برخیزند. آنها که روابط اجتماعی را مساوی با کاربست یافتن هنجارها و ارزشهای عام میپندارند، باید بدانند که میان سازمان اجتماعی و جهتگیریهای فرهنگی، روابطی متمایز از سلطه وجود دارد که در تمامی رفتارهای جمعی بروز مییابد. آنهایی که واقعیتهای اجتماعی را بر پایه تکامل تاریخی درک میکنند، دچار بدفهمی هستند. آنها باید بدانند که جوامع کمتر از هر زمان دیگر «درونتاریخی» هستند؛ آنها به وسیله ظرفیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود برای کنش بر خودشان و خلق آینده و حتی خاطراتشان، وجود تاریخی خویش را تولید میکنند» (تورن، 1400: 233). یکی از اهداف عمده این کتاب آن است که بدون پنهانکردن مباحثههای درونی و تکثر مکاتب، دانش جامعهشناسی را بازسازی کند. نویسنده در این راستا دو اصل اساسی جامعهشناسی کلاسیک: یعنی «جامعه» و «تکامل» را کنار گذاشته است و به
جای آن جهتگیریهای فرهنگی کنشگران در منازعههای اجتماعی بر سر مدیریت تاریخمندی را در کانون تحلیل اجتماعی قرار داده است.
تورن در این اثر نیز بر اهمیت «سوژه شخصی» در فرایند تغییر اجتماعی تأکید میگذارد. «سوژه شخصی» چیزی نیست جز اراده انسانی به سوژه بودن؛ یعنی اراده انسان به ساختن تاریخ و جامعه خود. این اراده از خلال ساختن خویشتن و مبارزه با استبداد و نابرابری ممکن میشود. هر انسانی در زندگی برنامه و اهدافی دارد و مهمترین کار دموکراسی آن است که فضایی ایجاد کند که درون آن هر انسانی بتواند آزادانه به برنامه خود عمل کند و برای رسیدن به اهدافش تلاش کند و این یعنی آنکه بتواند ابراز وجود کند یا به بیان دیگر آن کسی بشود که میخواهد. در نتیجه سوژه انسانی به دنبال به رسمیت شناختهشدن «حق سوژگی» است تا از این مسیر هویت خویش را بنا کند؛ دموکراسی است که میتواند این حق را به رسمیت بشناسد.
سوژه شخصی به واسطه جنبشهای اجتماعی جدید برای برپایی دموکراسی میکوشد. این جنبشها با جنبشهای پیش از خود تفاوتهایی اساسی دارند. ویژگی کانونی جنبشهای اجتماعی جدید، «فردشدگی» است. به این معنا که شرکتکنندگان در این جنبشها نه به ندای حزب و نه به ندای ایدئولوژی، سنت یا ليدر بلکه به ندای درونی خود آری میگویند و هرکدام از آنها دلایل «شخصی» خود را برای حضور در جنبش دارند. از همین روست که این جنبشها نه ليدر دارد، نه سازماندهی و نه ایدئولوژی. بیاعتمادی این جنبشها به نهادهای مستقر و وابسته به نظم پیشین تا حدی است که جریانهای اصلاحطلبی را نیز پس میزنند و در پی نهادینهسازی نظمی جدید برمیآیند.
به طور کلی، «بازگشت کنشگر» را میتوان اثری توصیف کرد که از بیرون به دانش جامعهشناسی مینگرد و با نگرشی بینارشتهای ضمن آسیبشناسی این دانش، راهی جدید را پیشروی تحلیل اجتماعی میگستراند؛ راهی که بیش و پیش از هر چیز از سوژگی شخصی و کنشگری جمعی گذر میکند.
پینوشتها:
1. همچنین، معروف به ركود بزرگ كه با سقوط بازار سهام والاستریت در 24 اكتبر 1929 آغاز شد و تا اواخر دهه 1930 ادامه یافت.
2 . به باور تورن، مفهوم «جامعه» ناظر بر کلیتی جدید است که همپای فرایند مدرنسازی شکل گرفت و توسعه یافت. «جامعه» با اتكا به مقولاتی ذهنی مانند ارزشها، ایستارها و خاطرات مشترك، چارچوبی جدید را به وجود آورد و جماعتها ازجمله گروههای هویتی، قومی و مذهبی مختلف را درون مناسبات خود مستحیل كرده است تا یك «كلِ واحد» را شکل دهد، اما اكنون شاهد تضعیف سازوکارهای جامعهسازی هستیم و در نتیجه آن است كه تورن از بحران در «جامعه» سخن میگوید و در اثری با نام «پایان جامعه» به تحلیل فروپاشی آن میپردازد. نظر به تكرار انگاره «جامعه» در ادامه متن، لحاظداشتن این نکته در فهم متن یاریگر خواهد بود.
3 . Montaillou: مونتایو نام مهمترین و معروفترین کتاب لادوری است که نخستین بار در سال 1975 انتشار یافت. نویسنده در این اثر به مطالعه تاریخی روستای قرون وسطایی مونتایو میپردازد. این اثر از پیشگامان رویکرد میکروهیستوریک است و با جزئیات به تحلیل دورهای سیساله (1294-1324 م) از زندگی روستایی کوچک با جمعیت 250 نفری میپردازد. زندگی در این روستا شکلی ایستا دارد و پویایی یا به تعبیر تورن ظرفیت تاریخمندی آن در پایینترین سطح است. از همین رو است که میتوان جهان مونتایو را جهانی ایستا دانست.
4 . Carnival of Romans: کارناوال رومانس نام اثری است از لادوری که در ارتباط با کشتار بیست نفر از صنعتگران در سالگرد کارناوال در شهر رومانس فرانسه نگاشته شده است.
5 . History of mentalities: همچنین تاریخ منتالیته؛ شیوهای از تاریخنگاری است که به توصیف و تحلیل نوع تفکر، تعامل و نگرش مردم در یک دوره خاص تاریخی میپردازد. این شیوه در مقابل تاریخنگاری وقایعنگار قرار میگیرد.
6 . Battle of Bouvines: این نبرد بر سر پادشاهی در انگلستان به سال ۱۶۹۰ بین نیروهای شاه ویلیام سوم و حامیان شاه مخلوع جیمز دوم در نزدیکی رود بوین در ایرلند رخ داد و به پیروزی پروتستانهای تحت فرمان ویلیام بر نیروهای کاتولیک مذهب ایرلندی و فرانسوی جیمز دوم در ۱۲ جولای همان سال انجامید.
7 . شاخهای از جامعهشناسی که به مطالعه انگیزهها و رفتار کارگران در کارخانهها و مراکز صنعتی میپردازد.
8 . F. J. Roethlisberger and W. J. Dickson, Management and the Workers (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1939).
9. مراد گذار از کنش بازتولیدی، سنتی و رویهای به کنش تولیدی، مدرن و آفرینشگر است. کنش نخست ناظر بر مصرف منفعلانه مناسبات اجتماعی از پیش موجود و کنش دوم ناظر بر تولید و خلق مناسبات جدید اجتماعی است.
10 . منظور از «کنش سیاسی معطوف به تصاحب قدرت دولت»، کنش انقلابی بهویژه در گفتمان چپ رادیکال است.
11 . اشاره دارد به شکل جنینی جنبشهای اجتماعی جدید که در پیوند مستقیم با افکار عمومی تعریف میشوند.