نگاهی به سخنان چند روز قبل بیژن بیرنگ
من چه سبزم امروز
احمد طالبینژاد
اعترافات/درددلهای بیژن بیرنگ، نویسنده و کارگردان برنامهها و سریالهای تلویزیونی در دهههای 60، 70 و 80، با هر انگیزهای صورت گرفته باشد، دربرگیرنده نکات مهم و هشداردهندهای است که میتواند برای نسل فعلی دستاندرکار تولیدات تلویزیونی و سینمایی عبرتآموز باشد. او در سخنانش که بازتاب رسانهای فراوانی هم داشته، بر این نکته تأکید میکند که از راه رفته و وعدههای فریبندهای که در ساختههایش به مردم ایران داده و آنان را به صبوری، قناعت، سبزبودن، دور از مادیات و دلبستگی به داشتههای اخلاقی و... تشویق کرده، پشیمان است؛ چون اکنون به این نتیجه رسیده که آن همه شعارهای اخلاقی خوب و جذاب، هیچ تأثیری بر جامعه نداشته است (نقل به مضمون). بهعنوان یک دوست و همکار، میدانم که بیژن اهل فرصتطلبی نیست و این حرفها را هم برای عافیتجویی نزده است.
او هم مثل برخیهای دیگر دل پری دارد وقتی میبیند این صداوسیما که روزگاری محبوبترین رسانه فرهنگی -دستکم برای قشر متوسط جامعه- بود، اینک به دستگاهی صرفا پروپاگاندایی تبدیل شده و با تولید برنامهها و سریالهای کاملا رسمی و تبلیغاتی، شأن و جایگاه خود را حتی در میان تودههای مردم که به رسانههای غیررسمی دسترسی ندارند نیز از دست داده است.
در روزگار محله بروبیا، محله بهداشت، خانه سبز، سرزمین سبز و دنیای شیرین دریا (کار مشترکش با مسعود رسام) و قصههای مجید (کیومرث پوراحمد) و قصههای تابهتا (زیزیگولو) و خونه مادربزرگه و آرایشگاه زیبا (مرضیه برومند) هیچ رسانه رقیبی برای دم و دستگاه تلویزیون وجود نداشت. ما بودیم و دو شبکه تلویزیونی که با نمایش همینها بچهها و بزرگترها را سرگرم میکرد و تقریبا اغلب هم راضی بودیم.
در همین دوران بود که سریالهای بهدردبخوری مانند سربداران، سلطان و شبان، کوچک جنگلی، روزی روزگاری و... تولید میشدند که امروز حتی دیدن یک سکانسشان برای مخاطبان جدی آرزویی محال است. بعدها شبکهها شد سه تا و چهار تا و همینطور شبکه پشت شبکه.
دلیل روشن است. چون میداند هنوز هم انبوهی از مردمان، به ناگزیر باید به همین رسانه یکسویه قناعت کنند. پس بیآنکه نگران اشباع و دلزدگی مردم باشند، شب و روز و در همه نزدیک به 20 شبکه داخلی و برونمرزی، در کار تعریف، تمجید و تخریب مردماند.
هیچ برنامهای تولید و پخش نمیشود، مگر اینکه هدفی سیاسی در پشتش باشد. از برنامههاي معمول و غيرمعمول گرفته تا اخبار و برنامههای مثلا سرگرمکننده، همه و همه وجه پروپاگاندایی دارند.
اگر روزگاری بیژن بیرنگ به اعتراف خودش، خود را موظف میدید مردم را نه با پند و نصیحت، بلکه با خلاقیت و مدارا به سوی خوشبختی رهنمون شود، حالا دیگر سازندگان برنامههای سفارشی، خود را موظف به مدارا هم نمیدانند و تکصدایی را جایگزین چندصدایی کردهاند.
در این میان فرصتطلبان نشستهاند تا خبری از درون درز کند و بلافاصله طرح را بقاپند و با نازلترین کیفیت به تولید برسانند. نمونهاش سریال شاه که نه مستنداتش درست بود و نه ذرهای خلاقیت هنری در آن دیده میشد. اینکه مردم در این میان چه نقش و چه خواستههایی دارند، اصلا برای گردانندگان این دستگاه عریض و طویل مهم نیست.
مهم صدای خشخش اسکناسها و جرینگجرینگ سکههاست. بیژن بیرنگ بابت فریبدادن مردم در دهههای مورد اشاره پوزش خواسته و خود را گناهکار میداند. میخواهم بگویم بیژن جان اگرچه من بیننده همه کارهایت نبودم و برخی از آنها را هم دوست نداشتم، ولی وجدانت بابت بیگناهیات آسوده باشد.
تو و کارهایت نبودهاید که جامعه را به این وضع کشاندهاید، این شرایط نابسامان و اشتباهات دیگرانی است که فرهنگ، هنر و امنیت اقتصادی، روحی و روانی و همه چیزهای خوب را قربانی کردند.
آن بهشت اخلاقی و آرامش روحی و روانیای که تو مُبلغش بودی، به خاطر این چیزها از میان رفت. مردم بهویژه جوانان امروزی هنوز هم صدای نازنین و سرشار از عاطفه خسرو شکیبایی در کارهای تو را در گوش و جان خود حس میکنند که جهان و جهانیان را به سبزبودن فرامیخواند.
اعترافات/درددلهای بیژن بیرنگ، نویسنده و کارگردان برنامهها و سریالهای تلویزیونی در دهههای 60، 70 و 80، با هر انگیزهای صورت گرفته باشد، دربرگیرنده نکات مهم و هشداردهندهای است که میتواند برای نسل فعلی دستاندرکار تولیدات تلویزیونی و سینمایی عبرتآموز باشد. او در سخنانش که بازتاب رسانهای فراوانی هم داشته، بر این نکته تأکید میکند که از راه رفته و وعدههای فریبندهای که در ساختههایش به مردم ایران داده و آنان را به صبوری، قناعت، سبزبودن، دور از مادیات و دلبستگی به داشتههای اخلاقی و... تشویق کرده، پشیمان است؛ چون اکنون به این نتیجه رسیده که آن همه شعارهای اخلاقی خوب و جذاب، هیچ تأثیری بر جامعه نداشته است (نقل به مضمون). بهعنوان یک دوست و همکار، میدانم که بیژن اهل فرصتطلبی نیست و این حرفها را هم برای عافیتجویی نزده است.
او هم مثل برخیهای دیگر دل پری دارد وقتی میبیند این صداوسیما که روزگاری محبوبترین رسانه فرهنگی -دستکم برای قشر متوسط جامعه- بود، اینک به دستگاهی صرفا پروپاگاندایی تبدیل شده و با تولید برنامهها و سریالهای کاملا رسمی و تبلیغاتی، شأن و جایگاه خود را حتی در میان تودههای مردم که به رسانههای غیررسمی دسترسی ندارند نیز از دست داده است.
در روزگار محله بروبیا، محله بهداشت، خانه سبز، سرزمین سبز و دنیای شیرین دریا (کار مشترکش با مسعود رسام) و قصههای مجید (کیومرث پوراحمد) و قصههای تابهتا (زیزیگولو) و خونه مادربزرگه و آرایشگاه زیبا (مرضیه برومند) هیچ رسانه رقیبی برای دم و دستگاه تلویزیون وجود نداشت. ما بودیم و دو شبکه تلویزیونی که با نمایش همینها بچهها و بزرگترها را سرگرم میکرد و تقریبا اغلب هم راضی بودیم.
در همین دوران بود که سریالهای بهدردبخوری مانند سربداران، سلطان و شبان، کوچک جنگلی، روزی روزگاری و... تولید میشدند که امروز حتی دیدن یک سکانسشان برای مخاطبان جدی آرزویی محال است. بعدها شبکهها شد سه تا و چهار تا و همینطور شبکه پشت شبکه.
دلیل روشن است. چون میداند هنوز هم انبوهی از مردمان، به ناگزیر باید به همین رسانه یکسویه قناعت کنند. پس بیآنکه نگران اشباع و دلزدگی مردم باشند، شب و روز و در همه نزدیک به 20 شبکه داخلی و برونمرزی، در کار تعریف، تمجید و تخریب مردماند.
هیچ برنامهای تولید و پخش نمیشود، مگر اینکه هدفی سیاسی در پشتش باشد. از برنامههاي معمول و غيرمعمول گرفته تا اخبار و برنامههای مثلا سرگرمکننده، همه و همه وجه پروپاگاندایی دارند.
اگر روزگاری بیژن بیرنگ به اعتراف خودش، خود را موظف میدید مردم را نه با پند و نصیحت، بلکه با خلاقیت و مدارا به سوی خوشبختی رهنمون شود، حالا دیگر سازندگان برنامههای سفارشی، خود را موظف به مدارا هم نمیدانند و تکصدایی را جایگزین چندصدایی کردهاند.
در این میان فرصتطلبان نشستهاند تا خبری از درون درز کند و بلافاصله طرح را بقاپند و با نازلترین کیفیت به تولید برسانند. نمونهاش سریال شاه که نه مستنداتش درست بود و نه ذرهای خلاقیت هنری در آن دیده میشد. اینکه مردم در این میان چه نقش و چه خواستههایی دارند، اصلا برای گردانندگان این دستگاه عریض و طویل مهم نیست.
مهم صدای خشخش اسکناسها و جرینگجرینگ سکههاست. بیژن بیرنگ بابت فریبدادن مردم در دهههای مورد اشاره پوزش خواسته و خود را گناهکار میداند. میخواهم بگویم بیژن جان اگرچه من بیننده همه کارهایت نبودم و برخی از آنها را هم دوست نداشتم، ولی وجدانت بابت بیگناهیات آسوده باشد.
تو و کارهایت نبودهاید که جامعه را به این وضع کشاندهاید، این شرایط نابسامان و اشتباهات دیگرانی است که فرهنگ، هنر و امنیت اقتصادی، روحی و روانی و همه چیزهای خوب را قربانی کردند.
آن بهشت اخلاقی و آرامش روحی و روانیای که تو مُبلغش بودی، به خاطر این چیزها از میان رفت. مردم بهویژه جوانان امروزی هنوز هم صدای نازنین و سرشار از عاطفه خسرو شکیبایی در کارهای تو را در گوش و جان خود حس میکنند که جهان و جهانیان را به سبزبودن فرامیخواند.