اهمیت درک زمانه
در ستایش 77سالگی کیمیایی
در پهنه فراخ یک رود، قلوهسنگهای زیادی میآیند و با فشار آبِ رونده و جهنده میروند و زیبا اگر باشند، مینویسند یا میگویند که سنگی چنین و چنان از اینجا زمانی گذشته است، همین. یک سنگهایی اما چنان سنگین و پرصلابتاند که آب رونده تکانشان نمیدهد، میسایدشان، از رنج روزگار لطیف میکندشان. اینها میایستند و گذر قلوهسنگها را ناظرند. رود را به نشانه همین سنگهای سنگینِ مانا میشناسند. امضا و نشانه پیکره رودِ بلند میشوند. زمانه و دوران خود را آینگی میکنند که اگر زمانی دورهای را بخواهیم بشناسیم یا ببینیم یا بخوانیم سراغ از آنها میگیریم. مسعود کیمیایی 77 ساله شده است. میبینم او را که در این سن، مانند آن سنگ سنگینی است که هیچ آب زلال یا گلآلودی نتوانسته است تکانش دهد، گردی از سپیدی است فقط بر موهایش که سایش رنج روزگار است. او، در بههمرساندن دو خط موازیِ مردم و روشنفکران یک استثنا بوده است. در تاریخِ این خاک، پسند مردم، پسند روشنفکران نبوده است. هرچه را مردم پسندیدهاند، روشنفکران نخواستهاند و هرچه را روشنفکران پسندیدهاند، مردم نخواستهاند.
مسعود کیمیایی و فیلمهایش استثنای این دوگانه ابدی بودهاند. از «قیصر» بهعنوان نماد تیپیک فیلمهای کیمیایی میگویم. «قیصر» در زمانهای ساخته شد که جامعه ایرانی از هجوم وحشیانه نمودهای ظاهری مدرنیسم وارداتی کلافه و بیزار بود. روشنفکرانی که درست یا غلط، برابر این مدرنیسم وارداتی، خود را بیسلاح و تهیدست میدیدند، پناه بر سنتها بردند و جستن این «سنت» یا «بازگشت به خویشتن» در «فیلمفارسی»ها از اساس غلط بود، چراکه نبود چنین چیزی در آنها. فیلم «گنج قارون» بهعنوان نماد «فیلمفارسی» در راستای همان مدرنیسم وارداتی حکومتی است و تماشای آن و دیگر هممسلکانش برای روشنفکران محلی از اعراب نداشت و عامه مردم نیز دیگر از آبگوشت و رقص و بشکن و بالابنداز خسته بودند و دلزده.
اینجاست که اهمیت درک زمانه از سوی فیلمسازی خوشفکر و جوان، خود را به رخ میکشد. کیمیایی در« قیصر»، روح زمانه خود را شناخته است.
نگاه و سمتوسوی قیصر، با تمام انتقاداتی که در دورههای بعد به آن وارد شد، نگاهی است منطبق با روشنفکریِ روزِ خود، نگاهی همسو با همان «بازگشت به خویشتن» یا بازگشت به سنتها؛ سلاحی که سلاح روشنفکران آن دوران است و درعینحال قیصر، گویی نیاز مردمان زمانه خود نیز هست و این وصال دو خط موازیِ مردم و روشنفکران، در سینمای کسی مانند او تبلور داشته است، نه کسان دیگر. ازاینرو بسیاری سینماگران روشنفکر پساموجنو نیز، در عرصه ظهور به «قیصر» و کیمیایی مدیوناند. نگاه چپگرای روشنفکران آن دوران بیش از هر فیلمسازی در فیلمهای کیمیایی است که تبلور دارد. کیمیایی همسو با نگاه روشنفکران، به مظاهر آن مدرنیسم حقنهشده دهانکجی میکند. انگار که بخواهد قلوهسنگی را از کفش پاشنهخوابیده قیصر، برابر سینما رادیوسیتی آن دوران و مردمان اهل آن سینما به بیرون بپراند. در قیصر، کیمیایی زن مینیژوپپوش رقاص را دختر پایینشهری چادربهسر میکند، قهرمان یکهبزن خوشتیپی را که هوای وصال دختران پولدار را در سر دارد، به ضدقهرمان پایینشهری پاشنه کفشخوابیدهای تبدیل میکند که از قضا یکهبزن هم نیست، کتک هم میخورد! بعدها در «رضاموتوری» به
هجو و تمسخر فیلمفارسیها میرسد و نگاه روشنفکرانه خود را که رنگوبویی از تلخی حقیقت دارد، با دست خونین «رضاموتوری» بر پرده سینما به اثبات میرساند.
از ارتقای سطح کیفی زیباشناسی فیلمهای سینمای ایران بعد از «قیصر» هم نمیگویم. فقط از اهمیت تاریخی آثار سینماگری میگویم که عنوان «فیلمساز» عنوان کوچکی است برایش، چراکه او با آثارش در تاریخ و فرهنگ و اجتماع ایرانی ردی از خود برجای گذاشته است. این زمانهشناسی را کیمیایی در دورههای مختلف از خود نشان داده است. از اواخر دهه 40 تا اواخر دهه 50، هر فیلم کیمیایی سندی است بر شناخت زمانه خود. آن دورانِ جامعه ایرانی را جز در فیلمهای او، در فیلمهای چه کسی میتوان جست؟ در دهههای بعد هم او داشته است فیلمهایی که دست نوازشی بر سرورویشان نکشیدهاند، بعدها اما دانستهاند که آنها نیز آینه دوران خود بودهاند و غریب اینکه خونِ گرمِ در آثارِ او هیچگاه فیلمهایش را به فیلمهای انقضادارِ دورهای که فقط بازتاب دوران خود هستند و در دورههای بعد، بیمصرف میشوند، تبدیل نکرده است. فیلمهایش هم آینه زمانه و دوران خویشاند، هم مانند همان سنگ سنگینِ در پهنه فراخ رودخانه که خود اوست، مانا و تاریخی و ابدیاند. سفر این سنگ به 77 سالگیای چنین محترم و تاریخی بر ما و آنهایی که ارزشِ سنگِ رنجِ دورانخورده را با قلوهسنگهای
آمده و رفته در این رودِ تاریخ میدانند مبارک باشد. او به راستی 77 ساله محترمی است.
در پهنه فراخ یک رود، قلوهسنگهای زیادی میآیند و با فشار آبِ رونده و جهنده میروند و زیبا اگر باشند، مینویسند یا میگویند که سنگی چنین و چنان از اینجا زمانی گذشته است، همین. یک سنگهایی اما چنان سنگین و پرصلابتاند که آب رونده تکانشان نمیدهد، میسایدشان، از رنج روزگار لطیف میکندشان. اینها میایستند و گذر قلوهسنگها را ناظرند. رود را به نشانه همین سنگهای سنگینِ مانا میشناسند. امضا و نشانه پیکره رودِ بلند میشوند. زمانه و دوران خود را آینگی میکنند که اگر زمانی دورهای را بخواهیم بشناسیم یا ببینیم یا بخوانیم سراغ از آنها میگیریم. مسعود کیمیایی 77 ساله شده است. میبینم او را که در این سن، مانند آن سنگ سنگینی است که هیچ آب زلال یا گلآلودی نتوانسته است تکانش دهد، گردی از سپیدی است فقط بر موهایش که سایش رنج روزگار است. او، در بههمرساندن دو خط موازیِ مردم و روشنفکران یک استثنا بوده است. در تاریخِ این خاک، پسند مردم، پسند روشنفکران نبوده است. هرچه را مردم پسندیدهاند، روشنفکران نخواستهاند و هرچه را روشنفکران پسندیدهاند، مردم نخواستهاند.
مسعود کیمیایی و فیلمهایش استثنای این دوگانه ابدی بودهاند. از «قیصر» بهعنوان نماد تیپیک فیلمهای کیمیایی میگویم. «قیصر» در زمانهای ساخته شد که جامعه ایرانی از هجوم وحشیانه نمودهای ظاهری مدرنیسم وارداتی کلافه و بیزار بود. روشنفکرانی که درست یا غلط، برابر این مدرنیسم وارداتی، خود را بیسلاح و تهیدست میدیدند، پناه بر سنتها بردند و جستن این «سنت» یا «بازگشت به خویشتن» در «فیلمفارسی»ها از اساس غلط بود، چراکه نبود چنین چیزی در آنها. فیلم «گنج قارون» بهعنوان نماد «فیلمفارسی» در راستای همان مدرنیسم وارداتی حکومتی است و تماشای آن و دیگر هممسلکانش برای روشنفکران محلی از اعراب نداشت و عامه مردم نیز دیگر از آبگوشت و رقص و بشکن و بالابنداز خسته بودند و دلزده.
اینجاست که اهمیت درک زمانه از سوی فیلمسازی خوشفکر و جوان، خود را به رخ میکشد. کیمیایی در« قیصر»، روح زمانه خود را شناخته است.
نگاه و سمتوسوی قیصر، با تمام انتقاداتی که در دورههای بعد به آن وارد شد، نگاهی است منطبق با روشنفکریِ روزِ خود، نگاهی همسو با همان «بازگشت به خویشتن» یا بازگشت به سنتها؛ سلاحی که سلاح روشنفکران آن دوران است و درعینحال قیصر، گویی نیاز مردمان زمانه خود نیز هست و این وصال دو خط موازیِ مردم و روشنفکران، در سینمای کسی مانند او تبلور داشته است، نه کسان دیگر. ازاینرو بسیاری سینماگران روشنفکر پساموجنو نیز، در عرصه ظهور به «قیصر» و کیمیایی مدیوناند. نگاه چپگرای روشنفکران آن دوران بیش از هر فیلمسازی در فیلمهای کیمیایی است که تبلور دارد. کیمیایی همسو با نگاه روشنفکران، به مظاهر آن مدرنیسم حقنهشده دهانکجی میکند. انگار که بخواهد قلوهسنگی را از کفش پاشنهخوابیده قیصر، برابر سینما رادیوسیتی آن دوران و مردمان اهل آن سینما به بیرون بپراند. در قیصر، کیمیایی زن مینیژوپپوش رقاص را دختر پایینشهری چادربهسر میکند، قهرمان یکهبزن خوشتیپی را که هوای وصال دختران پولدار را در سر دارد، به ضدقهرمان پایینشهری پاشنه کفشخوابیدهای تبدیل میکند که از قضا یکهبزن هم نیست، کتک هم میخورد! بعدها در «رضاموتوری» به
هجو و تمسخر فیلمفارسیها میرسد و نگاه روشنفکرانه خود را که رنگوبویی از تلخی حقیقت دارد، با دست خونین «رضاموتوری» بر پرده سینما به اثبات میرساند.
از ارتقای سطح کیفی زیباشناسی فیلمهای سینمای ایران بعد از «قیصر» هم نمیگویم. فقط از اهمیت تاریخی آثار سینماگری میگویم که عنوان «فیلمساز» عنوان کوچکی است برایش، چراکه او با آثارش در تاریخ و فرهنگ و اجتماع ایرانی ردی از خود برجای گذاشته است. این زمانهشناسی را کیمیایی در دورههای مختلف از خود نشان داده است. از اواخر دهه 40 تا اواخر دهه 50، هر فیلم کیمیایی سندی است بر شناخت زمانه خود. آن دورانِ جامعه ایرانی را جز در فیلمهای او، در فیلمهای چه کسی میتوان جست؟ در دهههای بعد هم او داشته است فیلمهایی که دست نوازشی بر سرورویشان نکشیدهاند، بعدها اما دانستهاند که آنها نیز آینه دوران خود بودهاند و غریب اینکه خونِ گرمِ در آثارِ او هیچگاه فیلمهایش را به فیلمهای انقضادارِ دورهای که فقط بازتاب دوران خود هستند و در دورههای بعد، بیمصرف میشوند، تبدیل نکرده است. فیلمهایش هم آینه زمانه و دوران خویشاند، هم مانند همان سنگ سنگینِ در پهنه فراخ رودخانه که خود اوست، مانا و تاریخی و ابدیاند. سفر این سنگ به 77 سالگیای چنین محترم و تاریخی بر ما و آنهایی که ارزشِ سنگِ رنجِ دورانخورده را با قلوهسنگهای
آمده و رفته در این رودِ تاریخ میدانند مبارک باشد. او به راستی 77 ساله محترمی است.