چاره سکوت و رهاشدگی کجاست؟
این روزها اگر پای صحبت مردم در کوچه و بازار بنشینید یا نگاهی به فضای کسبوکار بیندازید، یک احساس مشترک را بیش از هر چیز دیگری لمس میکنید: «احساس رهاشدگی». گویی در میانه یک توفان، چرخهای مدیریت کشور به شکلی حرکت میکند که برای مردم دیده نمیشود.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
این روزها اگر پای صحبت مردم در کوچه و بازار بنشینید یا نگاهی به فضای کسبوکار بیندازید، یک احساس مشترک را بیش از هر چیز دیگری لمس میکنید: «احساس رهاشدگی». گویی در میانه یک توفان، چرخهای مدیریت کشور به شکلی حرکت میکند که برای مردم دیده نمیشود.
این بیخبری و سکوت مسئولان، نه آرامش، که موجی از نگرانی و بیاعتمادی را به سفرههای مردم کشانده است. وقتی کسی توضیح نمیدهد که فردا چه خواهد شد، مردم و فعالان اقتصادی به جای سرمایهگذاری و حرکت، به لاک دفاعی فرو میروند یا در واکنشهای هیجانی، به دنبال راهی برای نجات داراییهای اندک خود میگردند. اما حقیقت این است که این سکوت، هر چقدر هم سنگین باشد، میتواند مقدمهای برای یک شروع دوباره باشد؛ به شرط آنکه یک نقشه راه صریح و شفاف روی میز گذاشته شود که همه بدانیم اولویت اصلی کشور چیست و قرار است به کدام سمت حرکت کنیم.
برای فهمیدن عمق اتفاقی که در زیر پوست شهر در حال رخدادن است، باید به سراغ یک واقعیت تلخ اما مهم برویم. پییر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، معتقد بود که طبقه متوسط فقط یک عدد در آمارهای اقتصادی نیست، بلکه این طبقه صاحب یک «عادتواره» یا همان سبک زندگی خاص است. یک کارمند، معلم یا کاسب طبقه متوسط، سالها با این باور زندگی کرده که میتواند برای آینده فرزندش برنامهریزی کند، آموزش خوب ببیند و یک زندگی محترمانه داشته باشد.
حالا که به دلیل فشارهای اقتصادی، این طبقه در حال سقوط به پلههای پایینتر است، فاجعه فقط تناسبنداشتن دخل و خرج و فلاکت معیشتی نیست. فاجعه اصلی، از دست رفتن آن کرامت و تصویر ذهنی است که فرد از خودش دارد. وقتی کسی که همیشه با عزتنفس زندگی کرده، ناگهان توان خرید نیازهای اولیه را از دست میدهد، دچار یک رنج درونی میشود که بسیار دردناکتر از فقر سنتی است. او خودش را در بنبستی میبیند که نه راهی به گذشته دارد و نه میتواند خودش را با سختیهای طبقه فرودست تطبیق دهد.
این وضعیت، یعنی زندگی در میانه «داشتههای ذهنی» و «نداشتههای عینی»، یک انرژی انفجاری ایجاد میکند. فردی که تازه فقیر شده، برخلاف کسی که در فقر متولد شده، وضعیت را به سرنوشت و قسمت نسبت نمیدهد. او آگاه است و میپرسد چرا؟ او مسئول این وضعیت را ساختارها و سیاستگذاریها میداند. به همین دلیل است که در تمام دنیا، «طبقه متوسط سقوطکرده» رادیکالترین و معترضترین بخش جامعه میشوند.
آنها برای بازپسگیری جایگاه و احترامی که داشتند، آمادهاند تا بلندترین فریادها را بزنند. این خشم اگرچه نگرانکننده به نظر میرسد، اما درواقع نشانه زندهبودن جامعه است. این طبقه هنوز استانداردها را میشناسد و طالب زندگی بهتر است و همین مطالبهگری، اگر با پاسخ درست و برنامه شفاف از سوی حکمرانی روبهرو شود، میتواند بزرگترین موتور محرک برای اصلاحات اقتصادی باشد.
به راستی چرا ساختار تصمیمگیری، حتی وقتی مسیر انتخابیاش اشتباه است، تمایل دارد همان مسیر را ادامه دهد و به جای اصلاح، به راهحلهای فوری و ضربتی دل میبندد؟ علوم اجتماعی به ما میگوید که مدیران گاهی دچار دلبستگی به مسیر میشوند؛ یعنی حتی وقتی میبینند یک روش جواب نمیدهد، به دلیل عادت یا ترس از تغییر، باز هم همان را تکرار میکنند. آنها فکر میکنند با سکوت یا اقدامات ضربتی میتوانند جلوی بحران را بگیرند، درحالیکه راهکار واقعی در شجاعت تغییر و گفتوگوی صادقانه با مردم است. سیاستگذار باید بداند که دوران مدیریت از بالا به پایین گذشته است. امروز مرز درست دخالت دولت، جایی است که متخصصان و نخبگان بر سر آن توافق داشته باشند. تا زمانی که این اجماع شکل نگیرد و دولت میان دو گزینه «بستن فضا» یا «تعامل با واقعیت» یکی را با شجاعت انتخاب نکند، کشور در همین تعلیق فرساینده باقی خواهد ماند.
این پدیده را میتوان با مثالهای ملموس زندگی روزمره توضیح داد: فرض کنید کسبوکاری سالها با روشی خاص فعالیت کرده و حالا میبیند این روش جواب نمیدهد. اگر مدیران آن کسبوکار دلبسته به مسیر قبلی باشند، به جای تغییر روش، تلاش میکنند با اقداماتی مقطعی یا موقتی مشکل را پنهان کنند، حتی اگر این اقدامات هزینههای بیشتری ایجاد کند. در سطح کلان، همین رفتار را در سیاستگذاری و مدیریت کشور میبینیم. پروژهها و تصمیمات ناکارآمد ادامه مییابند، تنها بهایندلیل که ساختار تصمیمگیری به مسیر اولیه عادت کرده و نمیتواند پذیرای اشتباه خود باشد.
موفقیت اصلاح سیاستها و تصمیمها، به شجاعت، خودآگاهی و مهارت مدیریت تغییر بستگی دارد. هر تصمیمگیرندهای که بتواند از دام دلبستگی به مسیر رها شود، نهتنها خطاهای گذشته را اصلاح میکند، بلکه مسیر کشور را از چرخهای بیپایان از اقدامات ضربتی و ناکارآمد بیرون میآورد.
با تمام اینها، من معتقدم هنوز راهی برای بازگشت اعتماد وجود دارد. ما به یک قرارداد اجتماعی جدید نیاز داریم. نقشه راهی که در آن، نظام حکمرانی با صدای بلند اعلام کند که صدای رنج مردم و طبقه متوسط را شنیده است. شفافیت در اولویتها، مانند آبی روی آتش رفتارهای هیجانی است. وقتی مردم حس کنند که برای هر ریال دارایی آنها و هر ساعت عمر آنها برنامهای وجود دارد، اعتماد از دست رفته، آجر به آجر بازسازی خواهد شد. ثبات اقتصادی از باور مردم به صداقت مسئولان آغاز میشود. اگر امروز حکمرانی از پیله سکوت خارج شود و دست یاری به سوی نخبگان و صنوف دراز کند، خواهیم دید که همان طبقه متوسط خشمگین، به جدیترین حامی نوسازی ایران تبدیل خواهد شد.
سختترین روزها، دقیقا همان روزهایی هستند که پتانسیل بیشترین تغییرات را دارند. جامعهای که امروز در تعلیق به سر میبرد، مانند فنری است که تا انتها فشرده شده است. این فنر میتواند به سمت تخریب رها شود یا میتواند به نیرویی برای جهش بزرگ ایران به سمت توسعه تبدیل شود. امید، یک شعار نیست. امید یعنی باور به اینکه خرد جمعی همیشه بر انحصار پیروز میشود. ایران فردا نه در اتاقهای دربسته، بلکه در متن همین گفتوگوهای صادقانه و در احترام به شأن و منزلت مردمی ساخته میشود که حتی در عمق سقوط، رؤیای ایستادن را رها نکردهاند. ما برای نوزایی، فقط به یک «نقشه راه» نیاز داریم. و این دقیقا همان چیزی است که میتواند معجزه بیافریند.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.