نگاهی به احوال و اقوال شمس تبریزی
شمسِ معاصر
«در جدال با خویشتن» نوشته مهدی محبتی، نگاهی به احوال و اقوال شمس تبریزی است که از دید این نویسنده به خاطر شجاعت بینظیر در بیان باورهایش و نیز قالبشکنی بیبدیلی که داشت، چهرهای منحصربهفرد بوده است.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
شرق: «در جدال با خویشتن» نوشته مهدی محبتی، نگاهی به احوال و اقوال شمس تبریزی است که از دید این نویسنده به خاطر شجاعت بینظیر در بیان باورهایش و نیز قالبشکنی بیبدیلی که داشت، چهرهای منحصربهفرد بوده است. محبتی در مقدمه کتاب آورده است: «شمس بنده هیچ عنوان و قاعده و قانون و عرف و کرداری نیست. در همان حدی که میفهمد، آزاد میزید. باورهای کلان عرفانی و دینی و عرفی و اجتماعی، توان تحمیل هنجارها و قالبهایشان را بر او ندارند... . به هیچ شخص و شیخ و معنا و مرادی نمیتواند سر بسپارد و همواره تنها و آواره و غریب زندگی میکند و بهراستی از این حیث: خود غریبی در جهان چون شمس نیست».
از نظر محبتی این منش و روش در فرهنگی که بنیادش بر محافظهکاری و مصلحتگرایی و پردهپوشی و تعارف و به تعبیر خود شمس «نفاقپروری» است، به هیچ روی امری خُرد و خوار نیست. چنانکه محبتی اشاره میکند، کتاب «در جدال با خویشتن» اساسا بر پایه همین نگاه شکل گرفته است که مخاطب اندکی در فهمیدن و گفتن، شجاعتر شود و حتی شده لحظهای قالبهای هزارساله ذهنی و زبانی و بتهای ازلی و گویا ابدی خود را بشکند، اگرچه این بتها شمس و مولانا باشد! «هرکس یک بار هم شده، به تعبیر شمس رساله خود را بخواند، از پی آن که ورق یار را بارها برخوانده است». از اینرو حجم بیشتر این کتاب به تبیین کردار و گفتار شمس تبریزی اختصاص یافته تا تصویری دقیقتر و عمیقتر از این چهره نامشکوف و چهبسا در سایه مانده ادبی ترسیم شود؛ تصویری «به دور از حب و بغضها و افراط و تفریطهای قالبی و غالب».
محبتی در بخش اول کتاب با عنوان «شمس را چگونه باید دید؟» مینویسد اشتیاق و تشدید میل آدمی به فهم رمز و رازهای هستی و کشف لایههای پیچیده درون را شاید بتوان مهمترین ویژگی انسان معاصر دانست که هرچه باهوشتر و بهوشتر میشود، بیشتر با خویش درگیر میشود و میخواهد ژرفتر و روشنتر خود را دریابد و به اعماق معنای جان برسد و همزمان، پرده از راز نهفته معنا یا معناهای جهان بردارد. شمس نیز در دو ساحت بیش از همه و همواره درگیر بوده است: «نخست پیچیدن و درپیچیدن با ذات آدمی و لایههای پنهان او که غالب کسان جرئت فهم یا ابراز آن را ندارند و دیگر، آویزش و ستیز با تابوهایی که در کشف جان و جهان همیشه و همواره ممنوع اعلام شدهاند».
از اینروست که محبتی معتقد است «شمس بیتردید قهرمان این آمیزش و آویزشهاست»؛ مسئلهای که به گفته مهدی محبتی به نظر میرسد با وجود شهرت و عظمت مولانا، در میدان اول پیروزتر از شمس و در میدان دوم بسیار کمفروغتر از اوست. «شمس شاید به خاطر عدم پروا از مخاطبان و بیاعتنایی به نام و عنوان، بیهیچ واهمه و هراسی، به هرچه میخواهد درمیپیچد و تا آنجا که میتواند از خواستها و لایههای پنهان آدمی و گرهها و تابوهای کور و زمخت عالمی پرده برمیدارد و آنچه را که گمان میبرد درست است، بر زبان میراند؛ هرچند خود بعضا در تعارضاتی سنگین و سهمگین گرفتار میآید و هیچ راه برونرفتی هم نمییابد».
از نظر نویسنده «در جدال با خویشتن» راز مقبولیت رو به تزاید شمس در روزگاران نوین، همین همسویی و همخوانی او و آموزههایش با سرشت سردرگم و پرهوش انسان معاصر است که با وجود پردهدریهای بسیار و نفوذ به ژرفای جان و جهان، هر روز تشنهتر و حریصتر به جنگ قواعد و قوانین جامعه و جهان و کشف درون انسان میرود و دم به دم ناتوانتر رو به آینده قدم برمیدارد، هرچند شمس و مبانی آن، از جهات و لحاظی بهکلی متفاوت از انسان امروز و مبانی آن است. ارزیابی مقالات شمس در این کتاب نشان میدهد که شمس در آینه این مقالات، سرسپرده هیچ کیش و آیینی نیست و به طرزی شگفتانگیز سرسپرده «خودِ خودِ خویش» است. محبتی تمثیل مشهور آیزایا برلین را پیش میکشد که شخصیتها و متفکران بزرگ را به دو دسته لاکپشتوار و روباهگونه تقسیم میکند و معتقد است شخصیتهای دسته اول تمام هم و غم خود را در خدمت یک ایده و سیستم بزرگ قرار میدهند و محو و مستغرق خدمت به آن میشوند. اما روباهگونهها در هیچ نظام و باور و ایده بزرگ معرفتی جای نمیگیرند و پیوسته با خود و در خود، نظام فکری میسازند، میشکنند و برمیآیند. دسته اول اسیر نظامها و اطلاعات خویشاند و دسته دوم امیر سیستمها و دریافتهها. محبتی به گروه دوم «روحهای بیقالب» نام میدهد و خیام و حافظ و چند نفر معدود دیگر را از این دسته میداند. شمس نیز به این تعبیر، سرسپرده مکتب و مرامی نیست و قالب و شکل معینی نمیپذیرد. «شمس را میتوان جزء نخستین جوانههای روحهای بیقالب در فرهنگ و ادب ایرانی دانست، بهویژه در عصری که خرد و خردگرایی روزگار به آخر خط خود رسیده و عرفان هم دیگر چندان راضیکننده نیست». از ویژگیهای ممتاز این نوع شخصیتهای بزرگ و بیقالب از دید این کتاب، عطش فهمیدن و تکاپوی مدام برای رسیدن است.
با این مقدمه، بهترین نکته رفتار شمس در طول زندگیاش، «حفظ فردیت خلاق خویش و استمرار پرورش آن است». از بطن همین رشد و خلاقیت فردی است که دگرگونه دیدنها و دگرگونه فهمیدنها سر میزند و نبوغ و در اوج متعالی آن، «هنر» رخ مینماید، بهویژه هنر کلامی (ادبیات) که مهمترین «ساحت ظهور جلوههای متعالی روح در هستی» است. نگاهی گذرا به مقالات شمس در این کتاب نشان میدهد که شمس تا چه حد دگرگون میبیند و دگرگون میفهمد و میگوید. و البته این دگرگونه بودن تاوان دارد که تنهایی و راندگی و غربت است؛ «مثل ناصرخسرو، خیام و بوعلی، نیما... هرکدام در عصر و حد خود». محبتی یکی دیگر از آموزههای شمس را در نسبت با خلأیی شناسایی میکند که مبتلابه روزگار ماست که همسانسازی و گاه یکسانسازی باب شده و فردیت به محاق رفته است.
«شمس فردیت خلاق و خلاقیت فردی را در وجود تکتک خوانندگان و خواهندگانش ایجاد میکند و میآموزاند و میپروراند و میگستراند» و این برای زمانه ما «نعمتی بزرگ» است که به قول شمس: «چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من درآویزد که مگر نگویم [میگویم]... -اگرچه بعد از هزار سال- باشد، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم».
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.