مروری بر «عصر سرمایه» اریک هابسبام
وقتی جهان وارد دوره امپریالیسم شد
اریک هابسبام (۹ ژوئن ۱۹۱۷– ۱ اکتبر ۲۰۱۲) تاریخنگار انگلیسی، در «عصر سرمایه: ۱۸۴۸- ۱۸۷۵» که دومین جلد یک سهگانه شامل دو جلد دیگر یعنی «عصر انقلاب: اروپا 1789-1848» و «عصر امپراتوری: 1875-1914» است، نگاهی دارد به بخش دیگری از قرن طولانی نوزدهم. در نقطه شروع کتاب هابسبام انقلاب ۱۸۴۸ را اوج و حاصل منطقی انقلاب دوگانه یعنی انقلاب 1789 فرانسه و همزمان با آن انقلاب صنعتی انگلستان میداند؛


به گزارش گروه رسانهای شرق،
اریک هابسبام (۹ ژوئن ۱۹۱۷– ۱ اکتبر ۲۰۱۲) تاریخنگار انگلیسی، در «عصر سرمایه: ۱۸۴۸- ۱۸۷۵» که دومین جلد یک سهگانه شامل دو جلد دیگر یعنی «عصر انقلاب: اروپا 1789-1848» و «عصر امپراتوری: 1875-1914» است، نگاهی دارد به بخش دیگری از قرن طولانی نوزدهم. در نقطه شروع کتاب هابسبام انقلاب ۱۸۴۸ را اوج و حاصل منطقی انقلاب دوگانه یعنی انقلاب 1789 فرانسه و همزمان با آن انقلاب صنعتی انگلستان میداند؛ انقلابی که به تعبیر هابسبام حاصل فقرای زحمتکش بود: هزار و هشتصد و چهل و هشتِ معروف به «بهار خلقها» اولین و آخرین انقلاب اروپایی به معنای (تقریبا) حقیقی کلمه بود، تحقق زودگذر رؤیاهای چپ، کابوسهای راست، برافتادن تقریبا همزمان رژیمهای کهن در قسمت عمده اروپای قارهای در غرب امپراتوریهای روسیه و ترکیه، از کپنهاگ تا پالرمو، از براسوف تا بارسلونا. این انقلاب هرچند به گفته هابسبام در همهجا بهجز فرانسه بهسرعت شکست قطعی خورد، اما توازن قبلی را درهم ریخت و شکل عوض شد. انقلاب سیاسی عقب نشست، انقلاب صنعتی پیش رفت. و به این ترتیب در دهه 1860 کلمهای جدید به فرهنگ اصطلاحات اقتصادی و سیاسی جهان وارد شد: «سرمایهداری»؛ پیروزی جهانی سرمایهداری مضمون اصلی تاریخ در دهههای بعد از سال 1848 است. این پیروزیِ جامعهای بود که اعتقاد داشت رشد اقتصادی مبتنی است بر فعالیت خصوصی رقابتی، موفقیت در خرید همه چیز (ازجمله کار) در ارزانترین بازار و فروش در گرانترین بازار. باور بر این بود که اقتصادی که بر چنین مبنایی قرار داشته باشد و بنابراین طبعا بر شالودههای مطمئن طبقهای بورژوا بنا شود که موقعیت اعضایش از انرژی، امتیازات و هوششان نشئت گیرد و به موجب این موارد استمرار یابد، منجر به خلق جهانی میشود که نهفقط جهان وفور نعمت مادی با توزیع مناسب است، بلکه جهان روشنگری و عقل است و فرصتهای انسانی پیوسته رو به رشد، پیشرفت علوم و هنر و خلاصه جهان پیشرفت مادی و معنوی متداوم و شتابگیرنده... بارزترین جنبه چشمگیر این دوره اقتصادی و فنی بود. از نگاه هابسبام در ادامه اقتصاد سرمایهداری به چهار طریق مهم دگرگون شد. اول آنکه اکنون وارد عصر تکنولوژی جدیدی میشویم که دیگر با اختراعات و روشهای انقلاب صنعتی اول تعیین نمیشود: عصر منابع جدید نیرو (برق و نفت، توربین و موتور درونسوز)، عصر ماشینآلات جدید مبتنی بر مواد جدید (فولاد، آلیاژها، فلزات غیرآهنی)، عصر صنایع نوین مبتنی بر علم، از قبیل صنعت توسعهیابنده شیمی آلی. ثانیا اکنون مدام بیشتر وارد اقتصاد بازار مصرف داخلی با پیشگامی ایالات متحده میشویم که اسباب رشد آن نهفقط درآمدهای رو به افزایش تودهها بلکه بالاخص رشد محض جمعیت کشورهای توسعهیافته بود. از سال 1870 تا 1910 جمعیت اروپا از 290 میلیون به 435 میلیون نفر و جمعیت ایالات متحده از 38.5 میلیون به 92 میلیون نفر افزایش یافت. به عبارت دیگر وارد دوره تولید انبوه میشویم. ثالثا اکنون عقبگردی ضد و نقیض به وقوع پیوست. عصر پیروزی لیبرال از نظر بینالمللی در واقع عصر انحصار صنعتی بریتانیا بود که در آن سودها بدون دشواری و به سبب رقابت بنگاههای کوچک و متوسط تضمین شده بود. عصر پسالیبرال عصر رقابت بینالمللی میان اقتصادهای صنعتی ملل رقیب بود -بریتانیا، آلمان، آمریکای شمالی؛ رقابتی که دشواریهای مکشوف بر شرکتها در هر یک از این اقتصادها در امر تأمین سود مکفی در دوره رکود موجب تشدید آن میشد. به این ترتیب رقابت به سمت تمرکز اقتصادی، کنترل بازار و دخل و تصرف سوق یافت. به قول مورخی برجسته، رشد اقتصادی اکنون مبارزه اقتصادی نیز بود؛ مبارزهای در خدمت جداکردن اقویا از ضعفا، نومیدکردن عدهای و صلابتبخشیدن به عدهای دیگر، حمایت از ملتهای جدید و گرسنه به هزینه ملل قدیم. خوشبینی در مورد آیندهای توأم با پیشرفت نامحدود جای خود را به بیثباتی داد. همه اینها منجر به تقویت دو شکل رقابت یعنی زمینخواری و جستوجوی «حوزههای نفوذ» شد که در موج نهایی موسوم به امپریالیسم نوین ادغام شدند و رقابتهای شدید سیاسی نیز آنهمه را تقویت کردند. جهان وارد دوره امپریالیسم شد، به معنای وسیع کلمه (که شامل تغییراتی در ساختار سازماندهی اقتصادی ازجمله «سرمایهداری انحصاری» است)، اما همچنین به معنای محدودتر کلمه: ادغام جدید کشورهای «توسعهنیافته» بهعنوان کشورهای وابسته در اقتصادی جهانی که زیر سلطه کشورهای «توسعهیافته» بود. گذشته از انگیزه رقابت و گذشته از انگیزه بازارها و صادرات سرمایه، این امر همچنین ناشی از اهمیت افزایشیافته مواد خام بود که در اکثر کشورهای توسعهیافته به دلایل اقلیمی و زمینشناختی یافت نمیشد. صنایع فنی جدید به موادی از قبیل نفت، کائوچو و فلزات غیرآهنی نیاز داشت. تا پایان قرن، مالایا به تولید قلع، روسیه، هند و شیلی به تولید منگنز و کالدونیای جدید به تولید نیکل مشهور بودند. اقتصاد مصرفی جدید مستلزم میزان بهسرعت فزاینده نهفقط موادی بود که در کشورهای توسعهیافته نیز تولید میشد، بلکه موادی که آنها نمیتوانستند تولید کنند. در مقیاسی جهانی این دوگانگی میان نواحی توسعهیافته و نواحی توسعهنیافته اگرچه فینفسه جدید نبود، شکلی تازه به خود گرفت. شکلگیری الگوی جدید توسعه و وابستگی صرفا با وقفههایی کوتاه تا زمان رکود دهه 1930 ادامه یافت و چهارمین دگرگونی بزرگ در اقتصاد جهانی را تشکیل داد. از نظر سیاسی نیز هابسبام معتقد است پایان عصر لیبرال به همان معنایی بود که از کلمات برمیآید. در بریتانیا لیبرالهای حزب ویگ در سراسر دوره 1848 تا 1874 جز در دو دوره کوتاه در رأس کار بودند. در آلمان و اتریش، لیبرالها در دهه 1870 پایگاه اصلی حکومتها را در پارلمان تا جایی که حکومتها به چنین پایگاهی نیاز داشتند از دست دادند. آنچه زیر پای آنها را خالی کرد، نهفقط شکست ایدئولوژیشان دایر بر تجارت آزاد و حکومت کمهزینه بلکه دموکراتیکشدن سیاست مبتنی بر انتخابات بود که این توهم را که سیاست آنها نماینده تودههاست از بین برد. جمعبندی هابسبام حاکی از این است که ساختار جهان سرمایهداری میانه قرن نوزدهم نه از نظر اقتصادی فروریخت نه از نظر سیاسی. این ساختار وارد مرحلهای جدید شد. ولی حتی در شکل لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی تعدیلشده هنوز امکانهایی فراوان داشت. این ساختار در کشورهای تحت سلطه، توسعهنیافته، عقبمانده و فقیر یا آنهایی که مانند روسیه هم در جهان فاتحان و هم در جهان قربانیان بودند، تفاوت داشت. آنجا «رکود بزرگ» باعث پیدایش عصر انقلابی قریبالوقوع شد. ولی یکی، دو نسل بعد از سال 1875 به نظر میرسید جهان بورژوازی فاتح به حد کفایت مستحکم است. شاید اعتمادبهنفس این بورژوازی اندکی کمتر از قبل بود و شاید در مورد آینده اندکی نگرانتر بود. شاید با درهم شکستهشدن یقینهای فکری قدیمی سردرگمتر شد؛ یقینهایی که (بهخصوص بعد از دهه 1880) متفکران، هنرمندان و دانشمندان با ورود پرمخاطره به قلمروهای ذهنی جدید و دردسرساز بر آن تأکید کردند. اما یقینا «ترقی» هنوز بهطور اجتنابناپذیر و بهصورت جوامع بورژوایی، سرمایهدارانه و به معنایی کلی لیبرال ادامه داشت. «رکود بزرگ» فقط یک میانپرده بود.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.