شکلهای زندگی: درباره کتاب «تکرار، جستاری در روانشناسی تجربی» سورن کیرکگور
اینک تکرار
کیرکگور در وصیتنامهاش مینویسد «اگر قرار بر این شد که بر سنگ گورم نوشتهای حک شود بنویسید «آن فرد»، اگر این جمله اکنون قابل درک نباشد روزی خواهد آمد که به خوبی درک شود».


به گزارش گروه رسانهای شرق،
نادر شهریوری (صدقی)
کیرکگور در وصیتنامهاش مینویسد «اگر قرار بر این شد که بر سنگ گورم نوشتهای حک شود بنویسید «آن فرد»، اگر این جمله اکنون قابل درک نباشد روزی خواهد آمد که به خوبی درک شود». اکنون آن روز فرا رسیده، شبحی هولناک که کیرکگور از آن با نام «شبح عمومی» نام میبرد جهان را به تسخیر خود درآورده، از اینرو اینک بهتر میتوان «آن فرد» را درک کرد. کیرکگور (1855-1813) را میتوان اندیشمندی فردگرا تلقی کرد، مقصود از فرد تجربههای شخصی و جزئی است، او میکوشد از این راه به فرد معنا بدهد، زیرا بر این باور است که حقیقت، یعنی چیزی را در ذهن داشتن و به آن عملکردن، نیازمند «ذهنی خصوصی و جزئی است»۱. به همین دلیل از ارائه هرگونه امکان یافتن راهحل کلی برای چگونه زندگیکردن امتناع میورزد، چراکه هر فرد میبایستی بهتنهایی دست به انتخاب بزند و سرنوشتش را تغییر دهد. تعبیر دیگر این مسئله میتواند این باشد که حقیقت جهانشمولی وجود ندارد و همه چیز در فرد و تجربههایش خلاصه میشود و چنانکه خودش گفته بود «... نمیتوانم فراتر از خویش بروم»۲.
کیرکگور «تکرار» را در ۱۸۴۳، هنگامی که سی سالش بود نوشت، این کتاب در حقیقت روانشناسی است و به همین خاطر ذیل عنوان کتاب مینویسد «جستاری در روانشناسی تجربی». در آن وقت او عاشق دختری به نام رگینه اولسن بود، عشقی که توأم با افتوخیزهای فراوان بود، به طوری که انگیزهای برای نوشتن همین کتاب میشود. کیرکگور کتاب را با نام مستعار کنستانتین کنستانتیوس چاپ میکند. کنستانتین به مسئله «تکرار» توجه نشان میدهد، او به این موضوع میپردازد که «آیا تکرار ممکن است؟». او که روانشناس است به بیماری برخورد میکند که از او با عنوان «مرد جوان» نام میبرد، مرد جوان از دختر محبوبش درخواست ازدواج میکند و معشوق به او جواب مثبت میدهد اما کمی بعد مرد جوان بهیکباره احساس میکند که بایستی نامزدی را به هم بزند، چراکه نظرش تغییر کرده، او دچار حسی دوگانه شده؛ از یک طرف وفاداربودن به محبوب خویش به خاطر قولی که به او داده و از طرف دیگر صادقبودن با خود، یعنی با حس تازهاش. بهتدریج که داستان پیش میرود و مکاتبات کنستانتین با مرد جوان ادامه پیدا میکند، خواننده تیزبین متوجه میشود که ماجرا بهواقع داستان زندگی خود کیرکگور و نامزدیاش با رگینه است و تکرار، حدیث نفس کیرکگور است که او همزمان هم کنستانتین است و هم مرد جوان و هم ماجرا به نامزدیاش مربوط میشود و اینها همه به تجربههای فردیاش بازمیگردد.
تکرار از نظر کیرکگور مسئله بسیار مهمی است. او «تکرار» را در برابر «تذکار» و یا همان یادآوری قرار میدهد و میان این دو تفاوتی عمیق قائل میشود. به نظر کیرکگور تکرار اساسا در ذات هستی نهفته شده و زندگی جز در تکرارش امکانپذیر نیست، تا بدان حد که تنها کسی که «تکرار را برگزیند بهراستی زندگی میکند»۳. اما آنچه کیرکگور مدنظر دارد تکرار به معنای مرسوم که در ذهن بهنوعی کسالت منتهی میشود نیست، بلکه تکراری است که سمتوسو دارد، همینطور تکراری است که در پی مکررات آن حقیقتی در ذهن شکل میگیرد که میشود به خاطرش زندگی کرد و به خاطرش مرد. جز این تکرار در معنای مرسومش که در ذهن تداعی میشود «ناتوانی از توسلجستن به آدمها، اجبار زیستن در چهاردیواری شخصیت خویش، شاهد عینی خویش بودن، شاکی خویش بودن، یگانه شاکی خویش بودن، آینده خویش را نهادن در معرض هجوم افکاری که بیگمان برداشتن گامی از اینگونهاند، گامی که اگر به لسان آدمیان بگوییم به یک معنی عقل آدم را زایل میکند».4
سؤالی که کیرکگور از خود میپرسد همان سؤال متناقضی است که از دیگران پرسش میکند: آیا حقیقت وجود دارد؟ در پاسخ میگوید: نه. باز میپرسد آیا حقیقتی وجود ندارد؟ در پاسخ میگوید: نه. به نظر میرسد حقیقت برای کیرکگور چندان کافی نباشد، بلکه آنچه مهمتر است وفاداری است. چنانکه شاید وفاداری به حقیقت مهمتر از خود حقیقت باشد، اما وفاداری کیرکگوری نوع متفاوتی است از آن نوع که میبایست هر لحظه آن را تجدید کرد و یا به عبارتی آن را از نو ساخت تا صرفاً کسالت یادآوری که رو به گذشته دارد نباشد. و نوشدنهای پیاپی با خود سرزندگی و شادابی به همراه آورد. چنین حقیقتی مدام در حال نوشدن و تغییر است و بالطبع تحت تملک قرار نمیگیرد، اما میتوان و باید نسبت به تغییراتش وفادار ماند. کیرکگور به این نوع وفاداری سرزندگی نام میدهد، جز این زندگی فرد به پایان خود نزدیک میشود. «راست است که زندگی فرد در همان لحظه اول تمام میشود، ولی آنقدر سرزندگی باید باشد که از این مرگ خلاصی یابد و آن را بدل به زندگی سازد».۵ این زندگی اگرچه باز چیزی جز تکرار نیست، اما تکراری که مکرر نمیشود، تکراری که خلق تجربههای تازه به تازه است، تجربههایی که شاهبیت آن همانا استمرار وفاداربودن است.
کیرکگور در کتابهای خود مکررا به عهد عتیق ارجاع میدهد، بهخصوص آن هنگامی که تلاش میکند آن را با زمانه خود مقایسه کند، او زمانه خود را دورانی میداند که همه تفاوتها در مرتبه و ارزش از میان رفته و همه چیزها با هم برابر شده است تا بدان اندازه که هیچ چیز آنقدر مهم نیست که آدمی مشتاق به مخاطره افکندن خود باشد. نیچه این وضعیت را «نیهیلیسم» نام میدهد و کیرکگور آن را غلبه «جمع (public) بر فرد» میگوید. او در این مورد با نیچه همفکر است*، اما کیرکگور مقصر این نوع همسانسازی را برخلاف نیچه شبحی میداند که هسته اصلی آن انتزاعی غولآسا است؛ چیزی فراگیرنده که همه چیز است و هیچ چیز نیست جز یک سراب. «این شبح عموم (public) است»۶. به این سان جمع بیشکل و مجازی -نه حقیقی- همچون شبحی در آسمان بیشکل توده به پرواز درآمده و آنجا را قرق میکند تا به نابودی هر آدمی بپردازد که میخواهد «فرد» باشد. کیرکگور نماد چنین شبح هولناک را فضای مجازی و در زمانه خودش مطبوعات میداند؛ او در نظری پیشگویانه، آنهم موقعی که انتزاعیات مجازی تا به این اندازه گسترش نیافته میگوید «در واقع این رسانه است که مسیحیت را ناممکن میکند»7. مسیحیتی که تنها با تجربههای واقعی میتواند به تکرار خود حیات ببخشد.
از جمله کسانی که کیرکگور بهمثابه «آن فرد» به آن ارجاع میدهد ایوب است، فردی که در معرض آزمونی سخت قرار گرفت، ایوب آنچه را که داشت از دست داد ولی ایمانش را حفظ کرد و به آن وفادار ماند، بیآنکه خود را گناهکار بداند، بعد از دورهای که به آن صبر ایوب گفته میشود و تنها «آن فرد» میتوانست طاقت آورد، بار دیگر تمام آنچه را که از دست داده بود به دست میآورد. کیرکگور باز از خود میپرسد چه چیزی باعث آن شد که ایوب دست به تجربهای چنین نو بزند و خود را تکرار کند. به نظر کیرکگور تکرار ایوب در نهایت حقیقی بود، با این حال کیرکگور میپرسد که در این صورت آیا حق با ایوب بود؟ کیرکگور میگوید آری تا ابد! و باز میپرسد آیا ایوب مقصر بود؟ میگوید آری تا ابد!
کیرکگور چنانکه گفته شد در مقابل «تکرار»، «تذکار» و یا همان به یاد آوردن را قرار میدهد، به نظرش تذکار همواره نگاهی به گذشته دارد تا خاطرهای از لذتی گذرا و یا موقعیتی حقیرانه را در یاد مزمزه کند و شجاعت او تنها یادآوری آن خاطره است، در حالی که «تکرار» با تحققبخشیدن به خود، به نگاه رو به جلو، فرصت از نو خلقکردن را مهیا میسازد تا کسالت یادآوری مکرر و یا امید واهی بدون تلاش برای تجربه تازه از میان برود. تصور کیرکگور از «امید» تصور متفاوتی است، به نظر او امید تنها با انتخاب میان این و یا آن ممکن میشود، جز این امید تنها بیعملی بزدلانه است: «آن که فقط امید میورزد بزدل است، آن که فقط به یاد میآورد هوسباز است، ولی او که تکرار را میخواهد مرد است و هرچه مجدانهتر کوشیده باشد معنای این خواهش را درک کند، انسانی عمیقتر است. ولی آن که درنمییابد که زندگی تکرار است و این زیبایی زندگی است، خود را محکوم کرده و سزاوار چیزی بیش از آنچه به طور قطع بر سرش میآید نیست: هلاکت».۸
* اشتراکات نیچه با کیرکگور زیاد نیست و اختلافات عمیقتری با هم دارند. نیچه ساحت زیباییشناسی -زیستن برای خود- را بالاتر از ساحت اخلاقی زیستن برای دیگران میداند. در حالی که از نظر کیرکگور ساحت زیباییشناسی پایینتر و نازلتر از ساحت اخلاقی است. در مکاتبات نیچه تنها یک بار از کیرکگور نام برده میشود، نیچه مینویسد در بازگشتم به فرانکفورت به مشکل روانی کیرکگور خواهم پرداخت؛ فرصتی که هرگز پیش نیامد.
1. «اندیشه هستی» ژان وال، ترجمه باقر پرهام
2، 3، 4، 5، 8. «تکرار» کیرکگور، ترجمه صالح نجفی
6 و 7. هربرت دریفوس
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.