توماس برنهارد و روایت زوال
توماس برنهارد از شاخصترین نویسندگان آلمانیزبان سده بیستم است که در ایران هم شناخته میشود و برخی از آثار او به فارسی ترجمه شدهاند. «ارزانخورها» یکی از داستانهای برنهارد است که اخیرا با ترجمه محمد همتی در نشر افق منتشر شده است. «ارزانخورها» داستانی کوتاه اما سنگین است که به کاوش در ویرانی اجتماعی، یأس وجودی و حس بیگانگی عمیق در روان اتریشیهای پس از جنگ میپردازد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
شرق: توماس برنهارد از شاخصترین نویسندگان آلمانیزبان سده بیستم است که در ایران هم شناخته میشود و برخی از آثار او به فارسی ترجمه شدهاند. «ارزانخورها» یکی از داستانهای برنهارد است که اخیرا با ترجمه محمد همتی در نشر افق منتشر شده است. «ارزانخورها» داستانی کوتاه اما سنگین است که به کاوش در ویرانی اجتماعی، یأس وجودی و حس بیگانگی عمیق در روان اتریشیهای پس از جنگ میپردازد. برنهارد، که به دلیل نقدهای تند و گزندهاش از جامعه اتریش شهرت داشت، یکی از جسورترین صداها در ادبیات آلمانیزبان بهشمار میآید و «ارزانخورها» بسیاری از درونمایهها و ویژگیهای سبکی او را در خود جای داده است. این داستان کوتاه، با طنز تلخ و زبان خاص و موزونش، بهوضوح نقدی است بر ریاکاری، شکست نهادها و زوال روابط انسانی در جامعهای که اخلاق خود را از دست داده است.
«ارزانخورها» به داستان کالر، یک بایگان سابق، میپردازد که در آپارتمانی نزدیک به یک پارک عمومی زندگی میکند، جایی که چهار پیرمرد، معروف به ارزانخورها، هر روز جمع میشوند و غذای ارزانقیمت میخورند. کالر که ابتدا از روی کنجکاوی و سپس از روی وسواس به آنها توجه میکند، شروع به مشاهده و سپس دوستی با این افراد میکند؛ او مجذوب وجود آنها و نمادهایی میشود که برای زندگی او و جامعه اطرافش به همراه دارند. داستان از دیدگاه راوی غیرقابلاعتمادی چون کالر روایت میشود که با توصیفات آمیخته به رنجهای فکری و تحقیر نسبت به جامعه، پیچیدگیهای درونیاش را بازگو میکند.
داستان در سالزبورگ، شهری که توماس برنهارد با آن پیوندی عمیق داشت، میگذرد، اما این شهر در داستان بهعنوان یک منطقۀ دلگیر و ساکن به تصویر کشیده شده است، نه بهعنوان مقصدی زیبا در آلپ. در واقع، فضای داستان بهصورت کاراکتری مستقل عمل میکند که حالوهوای پوسیدگی و رکود جامعه اتریش را بازتاب میدهد؛ فضایی که نقدهای برنهارد نسبت به فرهنگ پس از جنگ اتریش را در خود جای داده است.
در «ارزانخورها»، انزوا تجربهای دوگانه است؛ هم بیرونی و هم درونی. کالر بهشدت تنهاست؛ او در انزوا زندگی میکند و تنها به تماشای ارزانخورها دل خوش میکند. برای برنهارد، این انزوا نشانهای از جامعهای است که به مردم خود پشت کرده و آنها را در خلأ وجودی رها کرده است. پیرمردهای داستان، افراد سالخورده و تهیدستی که به حال خود رها شدهاند، نمادی از آن دسته از افرادی هستند که در حاشیه جامعه قرار گرفته و از ناهنجاریهایی رنج میبرند که توماس برنهارد در بطن جامعه اتریش میبیند. عادت روزانه آنها به مصرف غذاهای ارزان، استعارهای تند از جامعهای است که به ابتداییترین و بیروحترین شکل ممکن به زندگی میچسبد، بیهیچ امید یا معنای عمیقتری.
برنهارد در سال 1931 در اتریش به دنیا آمد و در سال 1989 از دنیا رفت. پیش از این آثار دیگری از او از جمله «مقلد صدا» با ترجمه ناصر غیاثی در نشر نو منتشر شده بود. آنطورکه در توضیحات خود کتاب آمده، ابتدا قرار بوده این مجموعه داستانک «محتمل- نامحتمل» نامیده شود که میتوان آن را توصیف دقیق صدواندی داستانک «مقلد صدا» دانست که درونمایه اصلی آنها مرگ است با طنز. مکان اغلب داستانهای این مجموعه شهرهایی است در اتریش که مورد نیش و کنایههای برنهارد قرار میگیرد؛ اما او تنها به اتریش بسنده نمیکند و مکان برخی دیگر از این داستانکها را در دیگر کشورها و ازجمله ایران برمیگزیند. جملههای طولانی و پیچدرپیچ از دیگر ویژگیهای داستانکهای این کتاب است. برنهارد از برجستهترین نویسندگان آلمانیزبان بعد از جنگ و از تحسینشدهترین نویسندههای نسل خود است. او فرزند ازدواجی غیرقانونی بود و کودکی و جوانی سختی را پشتسر گذاشت. مادرش که از او بیزار بود، رهایش کرد و بیماری چند بار او را تا پای مرگ برد و در آخر پدربزرگش که بسیار دوستش میداشت، به دلیل تشخیص نادرست پزشکان مرد. همین پدربزرگ بود که برنهارد را با موسیقی، ادبیات و متفکرانی مانند شوپنهاور، پاسکال و کانت آشنا کرد. توماس جوان نخست در زمینه موسیقی تحصیل میکرد؛ اما وضعیت جسمانی نامناسبش او را از ادامه این کار بازداشت. توماس برنهارد در اوایل دهه پنجاه به کار روزنامهنگاری پرداخت تا اینکه در سال 1957 با انتشار اولین دفتر از اشعارش فعالیت خود را در زمینه سرودن شعر و نمایشنامهنویسی و داستاننویسی شروع کرد. اولین رمان تحسینشده برنهارد با عنوان «یخبندان» در سال 1963 به چاپ رسید و این شروع بیستوپنج سال نوشتن بیوقفه او بود. در یکی از داستانکهای مجموعه «مقلد صدا» با عنوان «اجبار درونی» میخوانیم: «مأموران آتشنشان کرمس دادگاهی شده بودند؛ چون تشک نجات بازشدهشان را در لحظهای پس کشیده و پا به فرار گذاشته بودند که فردِ خودکشیکننده، ساعتها بود از لبه بیرونی دیوار خانهای در طبقه چهارم در کرمس داشت پایینیها را تهدید میکرد که میپرد پایین و خودش را میکشد، واقعا هم پریده بود پایین. جوانترین آتشنشان در برابر دادگاه اظهار داشت که خیلی ناغافل و از روی یک جور فشار درونی عمل کرده و وقتی دیده است که فرد خودکشیکننده به تهدیدش جامه عمل پوشانده، پا به فرار گذاشته بیآنکه تشک نجات را ول کند. از آنجا که بین شش مأمور آتشنشانی او قویترینشان بود، آن پنج نفر بقیه را هم همراه با تشک نجات با خود کشیده و برده است، آن هم درست در لحظهای که فرد خودکشیکننده، یک دانشجوی شوربخت آنطورکه در روزنامه نوشتهاند، روی میدان پایین خانهای که مدتها محکم به آن چسبیده بود، ترکیده بود و هیچ بعید نبود که خود آنها هم به زمین بیفتند و کم و بیش متحمل زخمهای دردناکی بشوند. دادگاهی که این مأمور آتشنشانی، همان که بهعنوان اولین نفر با تشک نجات گریخته بود و همان که چنانکه آمد، قویترین و جوانترینشان بود، بهعنوان متهم اصلی در آن محاکمه میشد، توانست از متهم اصلی سلب مسئولیت و مانند پنج مأمور دیگر آتشنشانی کرمس، او را هم از اتهام تبرئه کند، اگرچه طبیعتا نتوانسته بود از بیگناهی او یقین حاصل کند. دهها سال است که آتشنشانی کرمس اصلا مشهور است به بهترین آتشنشانی دنیا».
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.