هادی برهانی در گفتوگو با «شرق» از اثرات حمله به دوحه بر خاورمیانه میگوید
پیمان ابراهیم در اغما
حمله اخیر اسرائیل به قطر در شرایطی که دوحه میزبان مهمترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه است و نقشی کلیدی در میانجیگری جنگ غزه ایفا میکند، مانند زلزلهای سیاسی-امنیتی در خاورمیانه عمل کرد


به گزارش گروه رسانهای شرق،
حمله اخیر اسرائیل به قطر در شرایطی که دوحه میزبان مهمترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه است و نقشی کلیدی در میانجیگری جنگ غزه ایفا میکند، مانند زلزلهای سیاسی-امنیتی در خاورمیانه عمل کرد. این اقدام نهتنها برای بسیاری از کشورهای عربی شوکهکننده بود، بلکه بار دیگر پرسشهایی جدی درباره آینده روند عادیسازی روابط میان جهان عرب و ایالات متحده به میان آورد. روندی که از دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ و با «پیمان ابراهیم» آغاز شد، هرچند در دوره بایدن به پیشرفت چشمگیری نرسید، اما همچنان بهعنوان یکی از سناریوهای اصلی سیاست آمریکا در منطقه مطرح بود. حالا با تشدید جنگ غزه پس از هفتم اکتبر، نسلکشی مردم فلسطین و عقبگرد تدریجی کشورهای عربی از پیمان ابراهیم، حمله به دوحه را میتوان تیر خلاصی بر پیکر نیمهجان این روند دانست. ضربه اسرائیل به قطر، فضای بیاعتمادی و خشم عمومی را به اوج رسانده است. اما پیامدهای این حمله تنها به فرسایش پیمان ابراهیم محدود نمیشود؛ موضوع اصلی این است که آمریکا، بهعنوان قدرتی که همواره تلاش کرده میان روابطش با اسرائیل و جهان عرب تعادل برقرار کند، بار دیگر در برابر آزمونی مشابه دهههای گذشته قرار گرفته است. تجربه تاریخی، ازجمله جنگ ۱۹۷۳ و تحریم نفتی اعراب، نشان داده است هرگاه واشنگتن حمایت بیقیدوشرط از تلآویو را انتخاب کرده، هزینههای سنگینی در روابطش با جهان عرب پرداخته است. اکنون نیز این پرسش مطرح است که آیا ایالات متحده بار دیگر حاضر است منافع راهبردی خود با کشورهای عربی را فدای لابی قدرتمند اسرائیل کند؟ در «شرق» با هادی برهانی، کارشناس مسائل منطقه، درباره اثرات حمله به قطر و رویکرد کشورهای عربی در قبال اسرائیل که حالا تبدیل به تهدیدی برای همه کشورهای خاورمیانه شده است، به گفتوگو نشستهایم.
اتفاقی که بهتازگی افتاد، یعنی حمله اسرائیل به قطر که بسیار برای کشورهای عربی شوکهکننده بود، چه بر سر روند عادیسازی روابط میان این کشورها و اسرائیل آورد؟ پیش از این، ماجرای حمله اسرائیل به غزه موجب شد برخی کشورهای عربی تا حدی از مسیر عادیسازی دلسرد شوند، اما این دلسردی به معنی توقف کامل روند عادیسازی نبود که مورد حمایت دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا قرار داشت. آیا حمله به دوحه تیر خلاص را به روند عادیسازی شلیک کرد؟
بعد از هفتم اکتبر و با شروع جنگ غزه و اتفاقاتی که در این یکی، دو سال اخیر افتاد و بهویژه نسلکشی در غزه، عملا روند عادیسازی روابط میان کشورهای عربی با اسرائیل متوقف شد.
البته باید گفت حتی پیش از این تحولات، روند عادیسازی که در دوران ریاستجمهوری ترامپ و با پیمان ابراهیم آغاز شده بود، در دوره جو بایدن، رئیسجمهور پیشین و دموکرات ایالات متحده پیشرفتی نداشت. امیدواریهایی وجود داشت و گهگاه اخبار یا شایعاتی مبنی بر تلاش برای توسعه این روند منتشر میشد، اما در عمل اتفاق خاصی نیفتاده بود. پس از هفتم اکتبر و حمله اسرائیل و اتفاقاتی که در غزه افتاد، پیمان ابراهیم بهشدت آسیب دید و فرسایش یافت و نهتنها توسعه پیدا نکرد، بلکه عقبگرد داشت. برای مثال، سودان از پیمان خارج شد، روابط با مراکش متوقف شده و به سطح بالاتری نرسید و در کشورهایی مثل امارات، بحرین و مراکش هم فشار افکار عمومی خود کشورها و دیگر کشورهای اسلامی باعث شد روابط با اسرائیل یا کاهش یابد یا قطع شود. اما حمله به قطر ضربهای شدیدتر به این فرایند بود و میتوان گفت در حال حاضر روند عادیسازی در منطقه تقریبا به کما رفته یا حتی به مرحله پایانی خود رسیده است. اگر یک ضربه دیگر مانند آنچه در مورد قطر رخ داد به وقوع بپیوندد، میتوان گفت باید پیمان ابراهیم را تمامشده تلقی کرد.
برخی معتقدند با توجه به نشستی که اخیرا در « دوحه» برگزار شد، شاید زمینهسازی برای یک دوگانه جدید در منطقه در حال شکلگیری باشد. آیا ممکن است در آینده آمریکا در یک سمت قرار گیرد (در حمایت کامل از اسرائیل) و کشورهای عربی در سمت دیگر؟ اصلا کشورهای عربی توانایی ایجاد چنین دوگانهای را دارند یا میتوانند از آمریکا چنین درخواستی داشته باشند که بین آنها و اسرائیل یکی را انتخاب کند؟
در پاسخ باید گفت یکی از مشکلات دیرینه در سیاست خاورمیانهای آمریکا همین مسئله است و از حداقل چهار، پنج دهه قبل هم وجود داشته. همواره در یک طرف کشورهای عربی بودهاند که دوست و همپیمان ایالات متحده بودهاند و در یک طرف هم اسرائیل وجود داشت. برای مثال، در گذشته کشورهایی مانند عربستان سعودی در حالی که متحد آمریکا بودند، در جنگها با اسرائیل شرکت میکردند و با آنها دشمنی داشتند. واشنگتن طی سالها تلاش میکرد این مسئله را مدیریت کند؛ بااینحال گاهی کنترل آن از دست میرفت. برای نمونه در جریان جنگ ۱۹۷۳، قرار بود آمریکا از اسرائیل حمایت نکند، اما وقتی شرایط برای اسرائیل بحرانی و با خطر نابودی روبهرو شد، هنری کیسینجر، وزیر خارجه وقت آمریکا که از حامیان جدی اسرائیل و خود صهیونیست بود، دولت آمریکا را قانع کرد که شکست اسرائیل به معنی شکست آمریکاست و نباید بگذاریم چنین اتفاقی بیفتد. نتیجه این تصمیم، ایجاد پل هوایی و ارسال فوری تسلیحات به اسرائیل بود. در واکنش به این اقدام، کشورهای عربی اقدام به تحریم نفتی آمریکا کردند. منظورم این است که این اتفاق مشابه شرایط فعلی بود. برای آمریکا روابط با کشورهای عربی، خصوصا کشورهای نفتخیز و ثروتمند مهم است؛ اما این کشورها لابی اسرائیل را که بسیار هم قوی است، در ایالات متحده ندارند. این لابی آنقدر قدرتمند است که حتی اگر منافع آمریکا در این باشد که روابط با کشورهای عربی آسیب نبیند، لابی میتواند چنان تأثیری بگذارد و سیاست خارجی را به طرفی ببرد که به نفع اسرائیل باشد.
بهنظر میرسد طرح اسرائیل بزرگ که نتانیاهو آن را مطرح کرده باعث نگرانی کشورهای عربی و اسلامی شده است. آیا این نگرانی با تغییر رفتارها از سمت کشورهای عربی همراه خواهد بود؟
به نظر من طرح چنین موضوعی یعنی مسئله اسرائیل بزرگ، تأثیرات درخور توجهی بر نگاه، رفتار و حتی استراتژی کشورهای عربی خواهد گذاشت. واقعیت این است که در درون ساختار قدرت اسرائیل، گرایشهای راستگرای افراطی و مذهبی در حال تقویتشدن هستند. کابینه فعلی اسرائیل از نظر گرایش به راستگرایی و حضور چهرههای مذهبی، بیسابقه است و روند تحولات هم نشان میدهد که در سالهای آینده، اسرائیل به سمت رادیکالترشدن حرکت خواهد کرد و راستها و مذهبیها بیشتر قدرت میگیرند. چنین جریاناتی در داخل اسرائیل به ایده اسرائیل بزرگ باور جدی دارند. مذهبیها به دلایل دینی و اعتقادی و راستگراها به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی، به این ایده وفادار هستند. کار به جایی رسیده است که بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر فعلی هم به صراحت سمپاتی و همدلی خود را با این ایده نشان داده است. در این شرایط، کشورهای عربی باید این تهدید را جدی بگیرند و این کار را هم میکنند.
پرسش مهم این است که کشورهای عربی برای مقابله با چنین شرایطی چه میتوانند بکنند؟
واقعیت این است که اسرائیل از توان نظامی پیشرفتهای برخوردار است؛ نیروی هوایی قدرتمند، سامانههای پدافندی پیشرفته و مهمتر از همه تسلیحات هستهای. در حال حاضر، هیچ کشوری در خاورمیانه بهتنهایی توان نظامی مقابله با اسرائیل را ندارد. بااینحال، تردیدی وجود ندارد که اگر این کشورها همافزایی داشته باشند و متحد عمل کنند، میتوانند قدرتی ایجاد کنند که بیش از قدرت اسرائیل است. تهدید اسرائیل اکنون متوجه تمام کشورهای منطقه است، نهتنها فلسطین یا قطر. پس الفبای سیاست ایجاب میکند کشورهایی که در معرض چنین تهدید مشترکی قرار دارند، در کنار هم قرار بگیرند و ائتلافی تشکیل دهند تا قدرت بازدارندگی لازم را ایجاد کنند و مقابل اسرائیل بایستند. در این زمینه، نشانههایی از درک مشترک در منطقه نیز مشاهده میشود. میتوان امیدوار بود که در آیندهای نزدیک، همکاریهای راهبردی بین قدرتهای مهم منطقهای همچون ایران، ترکیه، عربستان و مصر افزایش یابد تا بتوانند در برابر تجاوزات اسرائیل ایستادگی کنند.
آیا میتوان گفت یکی از نشانههای تغییر شرایط امنیتی منطقه، توافق اخیر میان عربستان و پاکستان است؟ توافقی که براساس آن اسلامآباد و ریاض موظف میشوند تا هر حمله به دیگری را حمله به خود تلقی کنند.
به نظر من این پیمان با وقایع اخیر در منطقه مرتبط است. پاکستان از گذشته مایل بود تا از نظر نظامی به عربستان وصل شود؛ چراکه از نظر اقتصادی میتوانست برای این کشور سودآور باشد. عربستان مدتها زیر بار چنین پیمانی نمیرفت. ریاض در شرایط جدید با توجه به تهدیدهای روزافزون از سوی اسرائیل، شرایط مساعدی برای چنین همکاری میبیند. آنها دیدند که خطر اسرائیل اتمی یک خطر جدی است و با یک کشور اتمی دیگر که کشوری اسلامی هم هست وارد پیمان دفاعی شدند تا نگرانیهای خود را کم کنند.
حمله به قطر این تفکر را ایجاد کرد که آمریکا نمیتواند از شرکای خود در مقابل اسرائیل حمایت کند. چنین دیدگاهی چه عواقبی برای کشورهای عربی و همچنین ایالات متحده دارد؟
آنچه در خاورمیانه رخ داده است، برای کشورهای عربی ازجمله قطر، امارات و بقیه این پیام را دارد که پیمان با آمریکا دیگر کفایت نمیکند و حتی همکاری و خدمت به منافع آمریکا هم اثر ندارد. مثلا قطر بزرگترین پایگاه ایالات متحده و مرکز سنتکام را میزبانی میکند و در پروندههای مختلف همراهیهای زیادی داشته است. ماجرای قطر نشان داد که تمام این سازوکارها که از قضا سازوکارهایی قوی برای ایجاد روابط قوی با یک کشور است، در برابر تأثیر لابی اسرائیل اثرگذار نیست و این لابی میتواند همه روابط محکم را تحتالشعاع قرار داده و همکاریها را بیاثر کند. کشورهای عربی اکنون درصدد این هستند امنیت خود را در گرو همکاری با آمریکا نگذارند؛ چراکه اسرائیل میتواند هر لحظه این روابط را تخریب کند. در عمل، اسرائیل در حال اجرای یک بازی خطرناک در منطقه است؛ بازیای که هدف آن این است که به کشورهای عربی و منطقهای بفهماند رابطه با آمریکا بهتنهایی ممکن نیست و کلید رابطه با آمریکا در دست اسرائیل است. این رژیم میگوید اگر خواهان رابطه خوب با واشنگتن هستید، اول باید با من کنار بیایید. این پیام در واقع دارد به کشورهای منطقه ثابت میکند که پیشنیاز رابطه با آمریکا، رضایت اسرائیل است. چنین رفتاری برای یک کشور عادی هم مضر است و پیام بدی دارد، چه برسد برای کشوری همچون آمریکا که خود را ابرقدرت و رهبر جهان میداند.
بهعنوان سؤال آخر، حمله به قطر چه تأثیری بر روند میانجیگری قطر در جنگ غزه خواهد داشت؟
حمله اسرائیل، حمله به میانجیگری و میز مذاکره بود و آن را تخریب کرد. قطریها حق دارند الان بگویند این چه مذاکرهای است که یک طرف آن اجازه دارد میز را واژگون کرده و هرکسی را که آن سوی میز نشسته، به رگبار بسته و بکشد. موضع قطر به نظر من عاقلانه است و میتواند به طرفهای غربی و بهویژه آمریکا فشار بیاورد برای اینکه اسرائیل را وادار کنند به مذاکره احترام بگذارد و از همه خطوط قرمز به شکل فعلی عبور نکند. من فکر میکند قطر این مسیر را دنبال میکند تا مذاکرات مطمئنتری را فراهم کند و تصور میکنم موفق هم باشد و بعد از مدتی مذاکره از سر گرفته خواهد شد و قطر به نقش خود بهعنوان میانجیگر برخواهد گشت.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.