نگاهی به «شهر موسیقیدانهای سپید» اثر بختیارعلی
در برابر جهان تاریک
بختیار علی، شهری در ستایش زیبایی بنا کرده تا شکوه هنر و قدرت و جاودانگی آن را به نمایش بگذارد. شهری سپید، مقاوم در برابر جهان تاریک جنگ و خشونت. او هنر را بالاترین سلاح انسان در تقابل با جلادها میداند و باور دارد درون هر انسان نیرویی برای محافظت از زیبایی وجود دارد. دورانی که داستان بختیار علی در آن جریان دارد، زمانی است که دیوار میان مرگ و زندگی از سوی جلادان برداشته شده و فاجعه انفال در حال انجام است.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
ستاره قرهباغنژاد: بختیار علی، شهری در ستایش زیبایی بنا کرده تا شکوه هنر و قدرت و جاودانگی آن را به نمایش بگذارد. شهری سپید، مقاوم در برابر جهان تاریک جنگ و خشونت. او هنر را بالاترین سلاح انسان در تقابل با جلادها میداند و باور دارد درون هر انسان نیرویی برای محافظت از زیبایی وجود دارد. دورانی که داستان بختیار علی در آن جریان دارد، زمانی است که دیوار میان مرگ و زندگی از سوی جلادان برداشته شده و فاجعه انفال در حال انجام است. دهه هشتاد میلادی است و دولت فاشیستی بعث عراق در پروسه قتلعام بیش از دویست هزار کرد است. جلادت کفتر یکی از همین قربانیانی است که از گورهای دستهجمعی، جایی که کردها را برای زندهبهگور کردن به مسلخ میبردند، نجات مییابد و قهرمان داستان بختیار علی میشود. نیروی حقیقی بعث به گفته بختیار علی این نیست که دشمن را از میان بردارد بلکه نمیگذارد هیچ اثری از دشمنش بر روی زمین باقی بماند. زدودن کامل، نوعی نمایش قدرت است. اینجا است که جاودانگی هنر و زیبایی، دیکتاتورها را شکست میدهد. بختیار علی بیان میکند که شخصیتهای رمانهایش در جستوجوی اتوپیا نیستند، بلکه در پی رسیدن به زندگی انسانی هستند. آنها به واقعیت دنیایی که در آن زندگی میکنند، معترضاند و خواهان عدالتاند. در این مقاله سعی شده با نگاهی به نظریههای میرچا ایلیاده، جوزف کمپبل، یونگ، لوی استروس، تزوتان تودوروف، ژولیا کریستوا، و ژرار ژنت به درونمایهها، سمبلها، اسطورهها، کهنالگوها، همچنین تکنیکهای ادبی بهکاررفته در رمان پرداخته شود.
در نگاه الیاده، اسطوره، افسانه و خیالپردازی نیست، بلکه روایت رویدادهای آغازین و بنیادین است، پس برای جامعهای که آن را روایت میکند، حقیقت مقدس به شمار میآید. اسطوره نهتنها گذشته را روایت میکند، بلکه ابزاری برای زندگی در زمان حال و یافتن امید و معنا در جهانی پر از رنج و آشوب است. به باور یونگ علاوه بر ناخودآگاه فردی که پر است از خاطرات و تجربههای سرکوبشده، یک ناخودآگاه جمعی نیز وجود دارد که مشترک میان همه انسانها است. در این ناخودآگاه جمعی الگوهای تکرارشونده کهنی وجود دارند که خودشان را در اسطورهها، افسانهها، رؤیاها و هنر نشان میدهند. کهنالگوها (آرکتایپها) شباهتهایی با اسطورهها دارند. هر دو به ساختارهای بنیادین تخیل و فرهنگ مربوط میشوند ولی یکی نیستند. از نگاه دیگر، برخلاف میرچا الیاده که اسطوره را بازگشت به زمان مقدس میداند، یا یونگ که آن را بیان کهنالگوهای روانی میبیند، لوی استروس نگاه زبانشناسانه دارد. از نظر او پشت همه روایتهای اسطورهای یک ساختار ذهنی مشترک وجود دارد. این ساختار، دوگانهها و تضادهای بنیادی ذهن انسان را بازتاب میدهد. هر اسطوره در نگاه لوی استروس، روایتی است ناکامل. رؤیا در ناخودآگاه فردی تمامیتش را از کف میدهد و اسطوره در ناخودآگاه جمعی. اسطوره و موسیقی هر دو از نظر استروس از سرچشمهای واحد یعنی زبان جدا شدهاند. اسطوره بیان تجربۀ زندگی است. هر اسطوره مانند گفتاری است که درون نظامی نمادین ارائه میشود. اسطوره و موسیقی هر دو ابزار فشردن زمان هستند و ساختار هر دو بیانگر کارکرد ذهن است. در «منطق اساطیر» استروس مناسبات بینااسطورهای را بیان میکند و نه اسطورهای خاص. ساختار نهایی اسطوره چونان نغمۀ نهایی در موسیقی است و هر اسطوره جملهای موسیقایی است، از ساختار نهایی که چهبسا در پارهای موارد با جملهای دیگر مشترک باشد.
بختیار علی، ادبیات و هنر را آلترناتیو خشونت و فاشیسم میداند. سپیدی «شهر موسیقیدانهای سپید» نشانگر پاکی و صلح است. موسیقی نماد زبان جهانی برای بیان رنج و امید و سلاحی معنوی است. نماد آزادی است. جلادت کفتر که با نواختن فلوت خود حتی مردگان را زنده میکند، تکرار اسطوره کریشنا است که با فلوتش جانها را به عشق الهی دعوت میکرد. همچنین یادآور اسطوره اورفئوس است که با چنگ خود برای بازگرداندن معشوقش به جهان مردگان سفر کرد و توانست خدایان جهان زیرین را تحت تأثیر قرار دهد. در رمان «شهر موسیقیدانها»، اسطورهها نقش کلیدی در نشاندادن قدرت نجاتبخش هنر و موسیقی بازی میکنند. جلادت کفتر همچنین به مسیح تشبیه میشود که با تجربه رنج و فداکاری و شهادت، به نماد رستاخیز و امید تبدیل میشود و مرگ را به چالش میکشاند. ققنوس اسطوره دیگری است که مانند مسیح نماد پیروزی بر مرگ و تولدی دوباره است و پرندهای است که پس از سوختن از خاکستر خود دوباره زاده میشود. جلادت کفتر در آتش میسوزد و جلادت ققنوس بازمیگردد. این تحول از «جلادت کفتر» به «جلادت ققنوس» نشانگر کشف حقیقت و رسیدن به خویشتن خویش است که نتیجه سفر و آوارگی جلادت است. کمپبل، سفر قهرمان را به سه مرحله تقسیم میکند. ابتدا جدایی قهرمان از خانه و وضعیت عادی، سپس آزمونها که قهرمان در جهان ناشناخته با موانع، دشمنان، یاران و موجودات فراطبیعی روبهرو میشود. در نهایت، بازگشت قهرمان با دستاورد یا موهبتی که باعث نجات یا تغییر جامعه میشود. الیاده نیز میگوید سفر اسطورهای همیشه انسان را از زمان عادی خارج کرده و وارد زمان اسطورهای میکند. «جلادت کفتر از همین نقطه به مکان و زمان دیگری سفر کرده بود که درک و دریافت آن برای ما چهبسا سخت و باورناپذیر باشد. جلادت باید از درون این درد بزرگ و این آتش هولناک میگذشت و آنسوی شعلهها دوباره جان میگرفت. جلادت از آن پرندههایی بود که از مرگ میگذرند و بازمیگردند... . سه بار از درون مرگ گذشته و برخاسته بود... .».
زندگی جلادت سفر، آوارگی و در حرکت است. نماد جستوجوی حقیقت در نظریات الیاده. «شهر موسیقیدانهای سپید»، جهانی فراتر از مرزهای زمان و مکان است. نماد زیبایی ابدی در مقابل شهر غبارهای زرد، جهانی سرد، غبارآلود و مملو از خاطرات جنگ است. شخصیت نمادین دیگر داستان، سامر بابلی است که نامش یادآور گوساله سامری و شهری است که هم شکوه تمدن و هم سقوط و تبعید را تداعی میکند. بابلی قدرت مخربی است که قربانیان را به مسلخ میبرد. نماد آشوب و انحطاط که معطر به بوی پرتقال است! در نهایت جادوی موسیقی او را نیز از دیو درونش آزاد میسازد. رابطه او با جلادت کهنالگو و اسطوره برادران دشمن است. سرنوشت این دو را بهنوعی برادرانه پیوند میدهد. قربانی نقش میانجی آشتی را پیدا میکند و سعی در قطع زنجیر خشونت دارد. قربانی مقدس حتی جلاد را نجات میدهد. این نجات به معنای رهایی از محاکمه نیست. کهنالگوی بعدی، پیر فرزانه است. اسحاق زرینلب، مردی که زیر نظر صوفیها، فیلسوفها و طبیعت تربیت شده، با صداقت و سادگی یک کشاورز، به دنبال شاگردانی است که موسیقی معجزهآسای خود را به آنها بیاموزاند. از خصوصیات پیر فرزانه حکمت و دانش است و میل فراوان برای سهیمکردن دیگران از این حکمت و هدایت آنها به بینش و روشنایی. دالیا سراجالدین، شخصیت دیگر داستان، نمایانگر کهنالگوی دیگری در روانکاوی یونگ است که در او امر مقدس و امر منکر به گونهای جسمانی و معنوی در هم آمیخته.
«شهر موسیقیدانهای سپید» با بهکارگیری تکنیکهایی نظیر متافیکشن و بینامتنیت در میان آثار پستمدرن قرار میگیرد. همچنین این رمان در ژانر فانتزی از نگاه تودوروف و سبک رئالیسم جادویی نگاشته شده است. رمان شکل داستان در داستان دارد و روایت در چند کتاب بین نویسنده زندگی جلادت و خود جلادت بهعنوان راوی جابهجا میشود. راوی به خواننده درباره فرایند نوشتن توضیح میدهد. به جای روایت خطی، داستان بارها از مسیر خود خارج میشود تا درباره فلسفه هنر یا ذات نوشتن حرف بزند. این نوع گسست در خط روایی و فاصلهگذاری به خواننده یادآوری میکند که در حال خواندن یک اثر داستانی است. این از مشخصههای متافیکشن است. جلادت و نویسنده بر چگونه روایتکردن داستان اختلاف نظر دارند. نویسنده میخواهد شاعرانگی و خیال را به روایت تزریق کند، درحالیکه جلادت به صداقت اثر و روایت رخدادها آنگونه که زیسته، باور دارد. نویسنده و شخصیتها در متافیکشن با خواننده مستقیم حرف میزنند. ابهام بین واقعیت و خیال همواره وجود دارد. از دیگر تکنیکهای پستمدرن بهکاررفته در اثر، بینامتنیت است. ایده باختین این بود که هر متن پاسخی است به متنهای دیگر و در مکالمهای دائمی با آنها. کریستوا این ایده را توسعه داد. هیچ متنی مستقل و بینیاز نیست. هر متن از طریق نقل مستقیم، اقتباس، تلمیح، پارودی، پاستیش، بازنویسی و بازتاب با متون دیگر در ارتباط است. در ادامه این مفهوم، ژرار ژنت بینامتنیتِ کریستوا را به بینامتنیت، پیرامتنیت و فرامتنیت، دستهبندی کرد. «شهر موسیقیدانهای سپید» نوعی هایپرتکستِ «طبل حلبی» گونتر گراس است. در هر دو موسیقی ابزاری است بهعنوان مقاومت در برابر جنگ و آشوب. در هر دو رمان قهرمانها قدرتی اسطورهای دارند و رخدادهای رئالیسم جادویی در جریان است. در «طبل حلبی» کودک سن خود را متوقف میکند و کودک میماند، صدای جیغ شیشهها را میشکند. در «شهر موسیقیدانها» موسیقی اسطوره میشود و ارواح و زندگان در هم میآمیزند. هر دو راوی شاهد تاریخ تراژیک مردمانشان هستند. از دیگر تقسیمبندیهای بینامتنیت، آشکار و پنهانبودن آن است. «شهر موسیقیدانها» به همراه موسیقیدانی که وارد جهان مردگان میشود و اسطوره اورفئوس، باززایی از خاکستر در اسطوره ققنوس، اشاره مستقیم به کریشنا و مسیح، بینامتنیت آشکار دارد. دیگر ارجاعات مستقیم نیستند و خواننده با توجه به دانش ادبی خود باید آنها را کشف کند. در رمان، نام «طبل حلبی» گونتر گراس ذکر نمیشود، ولی شباهت ساختاری بینامتنیتِ پنهان میان آنها را منتقل میکند.
همچنین تمثیل «شهر موسیقیدانها» تداعیکنندۀ «آرمانشهر» افلاطون است. ساختار چندلایه و پیوند اسطوره و واقعیت، رئالیسم جادویی مارکز را به یاد میآورد. مقاومت علیه درندگی و وحشیگری سیاست، به ادبیات محمود درویش در سنت ادبیات مقاومت و مضامین سیاسی فلسفی پیوند میخورد. گفته شد که «شهر موسیقیدانها» در قالب رئالیسم جادویی نوشته شده است. این رمان آنچنان که کارپانتیه به بومیگرایی رئالیسم جادویی باور داشت، در زمینه تاریخی و فرهنگی اقلیم کردستان به تصویر کشیده شده است. پیرنگ پیچیده، درهمریختگی زمان، شاعرانگی، طبیعیبودن رخدادهای فراطبیعی برای نویسنده و شخصیتها، ابهام در واقعیت یا خیال همگی از مشخصات این سبک هستند. از طرف دیگر، میتوان «شهر موسیقیدانها» را فانتزی دانست. تزوتان تودوروف مینویسد اگر خواننده در برخورد با رویداد غیرطبیعی در نهایت به توضیحی عقلانی برسد، آن متن غریب است. اگر خواننده تصمیم بگیرد که رویداد کاملا ماورایی است، متن شگفتانگیز است، اما اگر در شک و تردید تا پایان باقی بماند، در قلمرو فانتزی قرار میگیرد. در واقع فانتزی لحظۀ تردید است. در «شهر موسیقیدانها» خواننده در تردید واقعی یا خیالیبودن رخدادهای غیرطبیعی داستان معلق میماند. در پایان بختیار علی، ژانر رمان را نشانه توسعه ادبی و معرف هویت روشنفکری ملتها میداند. «شهر موسیقیدانهای سپید» بهدرستی در دفاع از هویت و تمدن زیبای اقلیم کردستان نوشته شده و با ترجمه روان و حرفهای مریوان حلبچهای به فارسی برگردانده شده است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.