فروپاشی زبان مشترک و ذهن تأویلی
در 9 یادداشت پیشین، تلاش شد به لایههای گوناگون ذهن تأویلی انسان ایرانی پرداخته شود؛ از پرهیز از تحلیل و پناهبردن به استعاره، تا گسست در آموزش، نقد و زیباشناسی معاصر. اکنون در دهمین یادداشت، میخواهیم از دل همان موضوع، به مسئلهای برسیم که در هنرهای تجسمی ایران، آثار آن بهروشنی دیده میشود: فروپاشی زبان مشترک.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
امین شاهد
در 9 یادداشت پیشین، تلاش شد به لایههای گوناگون ذهن تأویلی انسان ایرانی پرداخته شود؛ از پرهیز از تحلیل و پناهبردن به استعاره، تا گسست در آموزش، نقد و زیباشناسی معاصر. اکنون در دهمین یادداشت، میخواهیم از دل همان موضوع، به مسئلهای برسیم که در هنرهای تجسمی ایران، آثار آن بهروشنی دیده میشود: فروپاشی زبان مشترک.
نهفقط در میان هنرمند و مخاطب، بلکه در میان خود هنرمندان نیز گفتوگوی مؤثر و متقابل رو به کاهش است. ذهن تأویلی، بهویژه در نسخه افراطی و خودارجاع آن، این فروپاشی را تشدید میکند.
زبان مشترک الزاما به معنای سادهسازی نیست، بلکه به معنای آن است که گوینده و شنونده، در یک چارچوب نسبی از معنا ایستادهاند و امکان ارتباط دارند. اما ذهن تأویلی، بهویژه در هنرهای معاصر ایران، گاه از این چارچوبها خارج میشود و آنچنان بهسوی رمز، ابهام و کدگذاری حرکت میکند که امکان درک و نقد را از میان میبرد.
در حوزه هنرهای تجسمی ایران، این اتفاق در استیتمنتنویسی و سخنرانیهای همراه نمایشگاهها بهشدت مشهود است. بسیاری از این متنها، با واژههای پرطمطراق، ارجاعات نامرتبط و ساختارهایی پیچیده و نامفهوم، عملا به بیانیههایی برای حذف مخاطب بدل شدهاند. در ظاهر برای «شرح اثر» آمدهاند، اما در واقع برای خودنمایی زبان. گاه این زبان نه حاوی معنا، که «ژست معنا» است. واژههایی که در یک بافتار تحلیلی و روشنفکرانه کاربرد دارند، بهگونهای استفاده میشوند که هیچ نسبتی با اثر یا تجربه مخاطب ندارند. این روند نهفقط گفتوگو با مخاطب را مختل میکند، بلکه گفتوگو با جامعه نقد را نیز از میان میبرد.
منتقد، برای نوشتن درباره اثری که معنا را فقط در «حس» یا «موقعیت شخصی» هنرمند واگذار کرده، چارچوبی برای ارزیابی ندارد. گویی اثر هنری بهجای آنکه بستری برای ارتباط باشد، به مکانی برای انزوا بدل شده است.
از این رو است که میتوان گفت تأویلگرایی افراطی، مرز میان معنا و زبان را فرسوده است. بهجای آنکه زبان ابزار درک و انتقال باشد، به خود زبان بدل شده است.
فروپاشی زبان مشترک، همچنین در آموزش نیز مشهود است. کارگاهها و پنلهایی که بهجای ترویج گفتوگو به بازتولید زبان تأویلی میپردازند. اینجا نیز آموزش کمتر به «تحلیل» و بیشتر به «تلقین واژگان» شباهت دارد. هنرجو میآموزد که بهجای ارتباطسازی، لایهسازی کند؛ نه برای عمقبخشی، بلکه برای دورسازی مخاطب. در عمل، واژهها در جایگاه گفتمانی خود قرار نمیگیرند، بلکه به صورت تزئینی و در خدمت ابهام قرار میگیرند؛ نتیجه آنکه آموزش بهجای توسعه تفکر انتقادی، به بازتولید رمزآلودی میانجامد.
اصطلاحاتی مثل «بافتار تأویلی» در متون هرمنوتیکی، معمولا به فضاهایی اشاره دارند که معنا در آنها چندلایه است و نقطه ارجاع مشخصی ندارد و در هنرهای تجسمی امروز ایران، بدون درک عمیق مفهومی، بیشتر به ابزار زیباییشناسی کلامی بدل شدهاند. اصطلاحات تخصصی بهجای اینکه به تحلیل و فهم کمک کنند، به حصاری برای نخبهگرایی بیریشه تبدیل شدهاند؛ حصاری که مانع از ایجاد پل میان زبان نقد، زبان هنرمند و زبان مخاطب میشود.
بازسازی زبان مشترک نیاز به شجاعت دارد. شجاعت برای روشن حرفزدن. برای معناساختن، نه ژست معناگرفتن. برای اینکه دوباره «اثر هنری» بهمثابه رابطهای میان خالق، زبان و مخاطب بازتعریف شود. شاید نخستین گام این باشد که ذهن تأویلی را بهمثابه یک ساختار فرهنگی بازشناسیم، نه یک فضیلت ذاتی؛ آنگاه میتوان به بازسازی گفتوگو در دل فروپاشی اندیشید.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.