شکلهای زندگی: درباره کتاب «کوتاهترین سایه» النکا زوپانچیچ
چه چیز نیچه را نیچه کرده است؟
کامو برای کتاب مشهور خود عنوان «سیزیف یا خوشبختی در جهنم» را پیشنهاد میکند اما کتاب با نام «اسطوره سیزیف» چاپ میشود، در حالی که «خوشبختی در جهنم» عنوان مناسبتری است و مضمون نوشته کامو را بهتر بیان میکند. «خوشبختی در جهنم» در ابتدا عبارتی متناقض و پوچ به نظر میآید، چون مقصود از جهنم زمین است و مقصود از خوشبختی، وفاداری به زمین و یا همان وفاداری به جهنم است. اما وفاداری به جهنم چگونه میتواند خوشبختی به حساب آید؟


به گزارش گروه رسانهای شرق،
نادر شهریوری (صدقی)
کامو برای کتاب مشهور خود عنوان «سیزیف یا خوشبختی در جهنم» را پیشنهاد میکند اما کتاب با نام «اسطوره سیزیف» چاپ میشود، در حالی که «خوشبختی در جهنم» عنوان مناسبتری است و مضمون نوشته کامو را بهتر بیان میکند. «خوشبختی در جهنم» در ابتدا عبارتی متناقض و پوچ به نظر میآید، چون مقصود از جهنم زمین است و مقصود از خوشبختی، وفاداری به زمین و یا همان وفاداری به جهنم است. اما وفاداری به جهنم چگونه میتواند خوشبختی به حساب آید؟
وفاداری به جهنم از نظر کامو به یک تعبیر وفاداری به خود، به طبیعت خود که جزئی از زمین است و یا وفاداری به آرمان سادگی است. کامو این وفاداری را در زندگیاش و همینطور در مهمترین شخصیتهای داستانیاش نشان میدهد؛ آن هنگامی که آدمی به یگانگی هستی و یا چنانکه گفته میشود به مونیستی بودن جهان پی میبرد، جایی برای اندوه وجود ندارد. جهان مونیستی یعنی جهانی که از جوهری واحد سرشته شده، ایده اسپینوزایی است که مستعد خوشبختی کسانی است که آن را درمییابند. به نظر اسپینوزا جهان یگانه است و خوشبختی پذیرش این نظم طبیعی و هماهنگی و وفاداری به آن است. اما کامو بهرغم پذیرش آن، بیش از آنکه اسپینوزایی باشد، متأثر از نیچه است. مورسو آنجا که میخواهد خود شود، کاملا از منظر نیچهای به جهان مینگرد. عبارت «تقصیر آفتاب بود» که اکنون به عبارتی رایج در ادبیات جهان بدل شده، اشاره به قتلی دارد که مورسو مرتکب شده و در پاسخ به علت آن میگوید «تقصیر آفتاب بود». اشاره مورسو در اینجا، اشاره به طبیعت است، حال آنکه از نظر کامو زمین بهمثابه سمبلی از طبیعت مقصر نیست و در یک بیگناهی مداوم خود را دائما تکرار میکند. آفتاب یا دقیقتر «آفتاب نیمروز» سرفصلی از زرتشت نیچه است و در استعارات نیچه جایگاهی بس مهم دارد. به نظر نیچه آفتاب نیمروز زمانی است که خورشید در بالاترین نقطه خود به زمین روشنایی میبخشد تا همه چیز آنچنان که هست خود را نمایان سازد.
در این صورت سایهها حتی برای لحظاتی اندک ناپدید میشوند و انسان همچون سایر امور طبیعی آن میشود که است و این یعنی تکرار هستی، تکراری که فراسوی نیک و بد و به دور از هرگونه داوری رخ میدهد. در آفتاب نیمروز آدمی سرشار است، سرشار از هیجان و گرمای آفتابی که عمود میتابد، تماما «خود»، «خود طبیعی» میشود؛ در این صورت با طبیعت یکی میشود. اما زمان آری گفتن یا به عبارتی دقیقتر زمانِ «خود بودن» اندک است: به نظر نیچه «اندک است بهین شادکامی»،* زیرا چنانکه رسم طبیعت است آفتاب اندکی بعد مایل میشود و نیمروز سپری میشود تا سایهها همچون باورهای متافیزیکی یکی به یکی بازگردند و هستی را توجیه و سپس قابل تحمل کنند، در حالی که هستی نیازمند توجیه نیست، همچنان که طبیعت نیازمند توجیه نیست.
مسئله «خود بودن» جایگاهی مهم در ایدههای نیچه دارد. نیچه به کسانی که او را الگو قرار میدهند میگوید به راه خود بروید، تنها آنگاه است که از من پیروی میکنید. با این حال از نظر نیچه «خود بودن» چندان هم کار آسانی نیست، زیرا سایهها مانع از آن میشوند که آدمی خود شود. به نظر نیچه سایهها تماما جلوههایی از «باید»ها هستند تا انسان را از «خود بودن» پشیمان کنند، آنها بارهایی اضافه بر طبیعت آدمی هستند که به دنبال نیک و بد ماجرا آدمی را سرزنش کرده، به او حسی از گناه تلقین میکنند. در اصل تبار «بایدها» و «نبایدها» به سقراط و سپس در ادامه آن به باورهای مسیحی برمیگردد، زیرا همه این نوع باورها درصدد آن هستند که آدمی را از «بودِ» خود پشیمان کنند، پس وعده میدهند و در پی آن جهان بهتری را نوید میدهند، به اینسان در هر بایدی میتواند ردپایی از نوعی خوشبختی جزئی و یا آرمانشهری کلی پیدا کرد، در این صورت زندگی بهمثابه امر طبیعی از ماهیت خود که همانا زندگیکردن است دور میشود و به بیانی صریحتر زندگی سرزنش میشود، حتی بیماری تلقی میشود، تا بدان اندازه که سقراط هنگام رهایی از آن -خوردن جام شوکران- خروسی را نذر آسکولاپیوس شفابخش میکند.**
تفسیر نوشتههای نیچه و ازجمله تفسیر «آفتاب» نیمروز یا «کوتاهترین سایه» متفاوت و گوناگون است، اما سهگانه لاکانی میتواند درک نیمروز نیچه، یعنی لحظه خود بودن آدمی و شادکامی او را آسانتر بیان کند.*** از منظر لاکان حقیقت اگرچه دروغی سودمند است، اما به هر حال دروغ است، یک تفسر و یا استعاره است که مستقیم به واقعیت رهنمون نمیشود. این دروغ تا مادامی که ما با عرصه نمادین و یا عرصه خیال سروکار داریم، کماکان میتواند سودمند باشد. اما به نظر لاکان جهان علاوه بر عرصه خیالی و عرصه نمادین یک عرصه واقعی هم دارد که تن به نمادینشدن نمیدهد، یعنی نه در حیطه فانتزیهای خیالی سوژه قرار میگیرد و نه در حیطه امر نمادین یا همان دیگری بزرگ که فرهنگ و زبان را تحت پوشش خود قرار داده است. در این صورت حقیقت و نه آن حقیقت سودمند میتواند در مقام امر واقعی وجود داشته باشد و آن «امر واقعی» که تن به باورهای متافیزیکی و یا همان سایهها نمیدهد، کمترین سایهها در نیمروز است، درست آن لحظهای که آفتاب عمود میتابد، لحظهای که انسان «خود» میشود تا خوشبختی در جهنم را ولو در زمانی اندک تجربه کند.
النکا زوپانچیچ در کتاب درخشان خود «کوتاهترین سایه» بر این باور است که سرانجام زمان نیچه فرا رسیده است و سخنهای خلاف عادت او در زمانهاش، اکنون به ایدههایی معاصر، ملموس و قابل تجربه بدل گردیده است. گاه «... خاموشترین کلماتاند که طوفان میزایند، افکاری که پابهپای کبوتران میآیند راه مینمایند».1 به نظر زوپانچیچ آنچه نیچه را نیچهایتر میکند و او را به موضوعی واقعی و یا همان کوتاهترین سایه بدل میکند، تمایز اساسی است که میان خوانشهای روزمره و خوشباشیهای لذتپرستانه -هدونیستی- که از نیچه میشود، با نابهنگامبودن ایدههای نیچه است. زوپانچیچ در کتاب خود همچنین توجهی ویژه به استعاره نیمروز میکند؛ او نیمروز را رخدادی بزرگ تلقی میکند که «از یک سو آغاز را چیزی تصویر میکند که پس از وقوع رخدادی فاجعهگون که عصری جدید را به راه میاندازد خواهد آمد و از سوی دیگر آغاز مطلق را چیزی تصویر میکند که به هنگام نیمروز شروع میشود، در نیمه راه زندگی».2
رخداد مسئلهای بس قابل تأمل است. معمولا رخداد را واقعهای پیشبینیناپذیر و یگانه تلقی میکنند که وقوعش نقطه عطف حساب میآید، چنانکه ظهور نیچه را میتوان رخداد در نظر آورد. نیچه خود بر این مسئله صحه میگذارد و میگوید «من رخدادم، نیچه پیوسته این را به زبان میآورد».3 زوپانچیچ نیز بر اهمیت رخداد تأکید میکند و نمایش نیمروز نیچهای را زمان رخداد میداند. اما آنچه تلقی زوپانچیچ از نیچه را نو میسازد، آن است که او از جهانی کلی و واحد سخن نمیگوید بلکه از رخدادی میگوید که طی آن یک دو میشود و در منِ پیوسته نیچه شکاف به وجود میآید تا نیرویی زاینده پدید آید، در این صورت نیچه همزمان دیونوزوس و مسیح میشود، یعنی آوارهای
با سایهاش.****
* نیچه زندگی را در اساس تراژیک میکند، خوشبختی همچون سایه نیمروز اندک است.
** سقراط آگاهانه جام شوکران را مینوشد تا از زندگی که آن را بیماری میدانست رهایی یابد. او در آستانه مرگ بابت ترک زندگی از دوستانش میخواهد نذر خود را ادا کنند و خروس را به آسکولاپیوس شفابخش هدیه کنند.
*** سهگانه لاکانی تشکیل شده است از امر خیالی که قلمروی من است، امر نمادین که قلمروی دیگری بزرگ است و فرهنگ، زبان و...، و امر واقعی که شامل حیطههایی از زندگی است که تن به نمادینشدن نمیدهند.
**** «آواره و سایهاش» عنوان کتابی از نیچه است.
1. نیچه
2. «کوتاهترین سایه» النکا زوپانچیچ، ترجمه صالح نجفی و علی عباسبیگی
مروری بر کتاب «معنا و ماخولیا» کریستوفر بولاس
در جستوجوی معنا
شرق: کتاب «معنا و ماخولیا» کریستوفر بولاس نوعی کالبدشکافی روانکاوانه جامعه معاصر غرب است که بولاس در آن با نگاهی به تحولات دو قرن اخیر نشان میدهد نیروهای روانشناختی ما چگونه دستخوش تغییرات عمیقی شدهاند و این تغییرات به پیدایش پدیدههای روانهراسی و چهبسا نفرتپراکنی برای حل مسائل جهانی منجر شده است. بولاس استدلال میکند که عصر حیرتزدگی کنونی، سایهای از مالیخولیا را بر روابط فردی و اجتماعی ما افکنده است و از اینرو با واکاوی نسبت میان روان فردی و تحولات جمعی، ضرورت بهکارگیری بینش روانشناختی را برای فهم چالشهای پیشروی دموکراسی و یافتن مفهومی متعادلتر از خویشتن در بستر جامعه نشان میدهد. «معنا و ماخولیا» اثری است روشنگر که مخاطبان را به تفکر درباره وضعیت انسان معاصر در عصر فقدان معنا فرامیخواند. کریستوفر بولاس روانکاوی برجسته است و سابقه تدریس ادبیات انگلیسی را نیز در کارنامه خود دارد. او در این کتاب با استفاده از تفکر روانکاوانه نوآورانه خود، به بررسی دقیق و خلاقانه موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پرداخته و تحولات اثرگذار روانشناختی و چارچوبهای ذهنی را در جوامع غربی طی دو قرن گذشته پیگیری کرده است. از نظر بولاس ارتباطات آنی جایگزین تعمق و دروننگری شده و این روند به اوجگیری روانهراسی منجر شده است؛ یعنی «ترس از ذهن و رد روانشناسی عمقی». نگرانی اینجاست که این رویکرد راه را برای راهحلهای مبتنی بر نفرت برای مشکلات جهانی هموار کرده است. بولاس ملموسترین مثال این روند را پیروزی ترامپ در آمریکا و برگزیت در بریتانیا میداند و معتقد است برای مقابله با تهدید دموکراسی ناشی از این تغییرات و بازگرداندن مفهوم متعادلتری از «خود» در جامعه، باید بینش روانشناختی را در مرکز نوعی تحلیل جدید از فرهنگ و جامعه قرار داد. در بخشی از مقدمه کتاب اشاره شده است که ذهنیت پروتستان بر پایه تصویری آرمانی از انسان بنا شده بود؛ تصویری که هدف آن نجات بشریت از طریق نمایش درخشانی از زندگی نمونه بود تا جهان از شر پاک شود. ترکیب خودبزرگبینی و آرمانگرایی خودمحور نوعی بیگناهی خشونتآمیز را پرورش داد: برای حفظ جایگاه خود در نقش نماد امید، جامعه باید پاک میبود؛ زندگی مثالزدنی، سلاح اصلی علیه نیروهای شر بود. تعصب از همینجا نشئت میگرفت و بدون شک بسیاری از جنبشها با چنین روحیه خودستایانهای آغاز میشوند. همچنین از رمان «بیلی باد» هرمان ملویل نمونه آورده شده است: «هرمان ملویل در رمان بیلی باد با چنین بیگناهی خشونتآمیزی بازی میکند. بیلی تجسم جوانی معصوم است که کلاگارت، همخدمتی شرورش که به زیبایی و مهربانی او حسادت میورزد، آزارش میدهد. بیلی در لحظهای ناگهانی، کلاگارت را میکشد و خدمه با وحشت میدانند که ناخدا چارهای جز محکومکردن او به مرگ ندارد. در لحظاتی پیش از اعدام، بیلی جلاد خود را نفرین میکند («خدا به کاپیتان ویر خیر بدهد») و بدینترتیب شاهدان را با پاکی بخشش خود آزرده میکند. اما این برکت نفرینی است: بیلی میمیرد و روح خدمه نیز با او میمیرد». از نگاه بولاس، پروتستانها هرگز ادعا نمیکردند عاری از گناهاند و با سجدههای آیینی از بیگناهی خشونتآمیز خود حمایت میکردند. این تاکتیک نوعی اهرم احساسی و از نظر روانشناختی موفق بود. در دو قرن بعد، درستکاری آنها در سراسر سرزمین گسترش یافت و راه خود را به گروههای دیگر و در نهایت به ناخودآگاه ملی پیدا کرد.
«کمتر کسی در اوایل قرن بیستویکم با این موضوع مخالف است که تمدن غربی در رنج روانی به سر میبرد. برگزیت و پیروزی ترامپ در سال ۲۰۱۶ هم نشاندهنده درد روانی جمعی بود و هم باعث آن شد، اما نویسندگان و مفسران تمایل دارند از نوع دروننگری دوری کنند و با نگاه به اقتصاد، مهاجرت، روندهای ژئوپلیتیکی یا نابرابری ثروت، به دنبال توضیح رنج ناشی از پدیدههای سیاسی باشند». از اینرو بولاس برای مطالعه روندهای روانشناسی که در دهه دوم قرن بیستویکم مشهود است، به ریشههای برخی از آنها پرداخته و تاریخچهای مختصر از توالی چارچوبهای ذهنی به دست می دهد که غرب به خود گرفته است. «با این کار شاهد مهاجرت آن روانشناسی از اروپا به آمریکا و سپس به سراسر جهان خواهیم بود، زیرا نیروهای روانشناختی قدرتمند در حدی وارد صحنه جهانی شدهاند که تا پنجاه سال پیش نمیشد تصور کرد... در حالی که از اپرای دوران خود عبور میکنیم، ناچاریم بسیاری از جزئیات ریز یک عصر را نادیده بگیریم و درعوض بر مضامین روانشناختی حاکم بر جوامع انسانی تمرکز کنیم. بنابراین، ما بر قلمرویی تمرکز خواهیم کرد که هم به رویدادهای واقعی مرتبط است و هم عجیب از آنها جداست».
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.