|

استنادی به نقش چنار در درام شهری تهران

قصه‌ چندمین چنار

بدون هیچ تردیدی، وقتی قرار شد درباره خیابان ولیعصر، در قامت روایت‌خانه این خیابان کار کنم، نخستین تصویری که در ذهنم نقش بست، همان چنارهای درهم‌تنیده‌ای بود که از چهارراه پارک‌وی تا تجریش کشیده شده‌اند. تصویری که در تمام نوشته‌هایم، این خیابان را به نام «خیابان طولانی و پر‌درخت پایتخت» شهره کرده است.

قصه‌ چندمین چنار

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

وحید قاسمی-مدیر موزه خیابان ولیعصر: بدون هیچ تردیدی، وقتی قرار شد درباره خیابان ولیعصر، در قامت روایت‌خانه این خیابان کار کنم، نخستین تصویری که در ذهنم نقش بست، همان چنارهای درهم‌تنیده‌ای بود که از چهارراه پارک‌وی تا تجریش کشیده شده‌اند. تصویری که در تمام نوشته‌هایم، این خیابان را به نام «خیابان طولانی و پر‌درخت پایتخت» شهره کرده است.

تصویری که اگر این خیابان را واجد نقش خیابان‌بودگی برای شهریت تهران کرده‌، وجود منظر تاریخی-فرهنگی است که از همین چنار‌ها آغاز می‌شود.

این تصویر چنارهای درهم‌تنیده از کودکی من در اصفهان آغاز شده است و من را به یاد خیابان عباس‌آباد اصفهان می‌اندازد؛ جایی که نشانه‌های باغ عباس‌آباد، فقط در نامش باقی مانده بود و درختان درهم‌تنیده‌ که به قاعده همین خیابان طولانی و پر‌درخت پایتخت‌ است.

همان‌جا دریافتم که تصویر ذهنی این خیابان و حتی تصویر ذهنی تهران، بدون چنار معنا ندارد.

وقتی روی روایت‌های خیابان کار می‌کردم، تنها داستان مستند درباره چنارهای خیابان طولانی و پر‌درخت پایتخت، روایت عبدالله مستوفی بود؛ درباره نوع کاشت، فاصله‌گذاری و حضورشان. بعدها، زمانی که برای نمایشگاه ساختمان‌های ساعی فرصت کردم با حسن برمک صحبت کنم، برایم گفت که وقتی دبستانی بوده‌اند، آنها را برای کاشت چنار به خیابان پهلوی آورده‌اند تا تحقیقا به همان قاعده‌ای که عبدالله مستوفی گفته بود، چنار بکارند.

در نخستین روایت‌پردازی موزه که با افتتاح موزه خیابان ولیعصر همراه بود، سند مهمی بر دیوار اتاق معرفی خیابان نصب شد؛ سندی مربوط به اجاره باغی از محمدتقی باقراُف برای کاشت چنار و انتقال آن به خیابان‌های پایتخت. این سند، بهانه‌ای درست و مستند بود برای گفتن از چنار در این خیابان.

در روزهایی که با علیرضا شجاع‌نوری عزیز درباره ساخت مستندی از خیابان طولانی و پر‌درخت پایتخت، در دوران همه‌گیری کرونا صحبت می‌کردیم، او از بازی قدیمی تهرانی‌ها گفت به نام «چندمین چنار» که تقریبا چنین بود: بچه‌ها عددی را از چنارها انتخاب می‌کردند -مثلا چنار ۳۵۴- و هر‌کس باید خودش را‌ با هر وسیله و با شمارش دقیق چنارها از جنوب به شمال، به آن چنار می‌رساند. آخرین نفر، همه کسانی را که زودتر رسیده بودند، در نزدیک‌ترین مغازه خوراکی‌فروشی به آن چنار، میهمان می‌کرد.

برای من که کارم واکاوی روایت‌ها در نسبت با شهر و خواناسازی آن از سرچشمه روایت است‌ و باور دارم که رجوع به فرهنگ و ملموس‌کردن نقش آن برای اقدام -‌نه مداخله صرف در هر کالبد و جغرافیا- با روایت ممکن می‌شود، همین چند روایت مستند و مستدل کافی است تا بگویم چنار، در درام خیابان ولیعصر و حتی درام تهران، «شخصیت» است؛ شخصیتی با «کیستی‌ای» که از «چیستی‌اش» مهم‌تر است؛ با نقشی روشن و دیالوگ‌هایی دقیق، بجا و رسا. اگر این دیالوگ‌ها الکن بیان شوند یا شنیده نشوند یا به‌موقع گفته نشوند، درام تهران لنگ می‌زند. چه‌بسا، بی‌قصه و بی‌جان شود. و تهران بی‌قصه چه خواهد بود؟ گرچه هنوز بسیاری عمق فاجعه بی‌قصه‌شدن جاها را باور ندارند.

اهمیت چنار تا آنجاست که در روایت‌پردازی باغ‌ها و خیابان‌ها در نمایشگاه آخر موزه خیابان ولیعصر که توسط عقیل بهرا طراحی شد، قصه پایتختی تهران در دوره قاجار‌ از «چنار سوخته سعدآباد ورامین» آغاز می‌شود. چنار، نقطه عزیمت پایتختی ایران تا امروز بوده است.

چنار در فرهنگ ایرانی، چیزی فراتر از یک گونه گیاهی است؛ هم‌پای سرو، از تجربه زیسته و قدمت زندگی سخن می‌گوید. شاخص‌ترین نماد آن، «چنار اسکو» در سبزه‌میدان اسکو است که هزار‌و 200 سال است ایستاده و در کار اهلیت‌بخشی به مردم اسکو است؛ معیاری زنده برای «‌اسکویی‌بودن».

بسیاری از چنارها در کار خواناسازی عمارت‌های مهم نقش داشته‌اند و این چنار‌ها بوده‌اند که فضا را به مکان و جا و قصه تبدیل کرده‌اند. یکی از آنها، چنار بقعه شیخ عبدالصمد نطنز است که حضورش در معنا‌بخشیدن و تبدیل آن عمارت به مکانی پرقصه، نقشی کلیدی دارد.

‌امروز نیز می‌توان دید که تقریبا هر یک از 13 محله‌ای که پیوندی با خیابان ولیعصر دارند، با چنارهایی شاخص شناخته و معرفی می‌شوند؛ گویی هر‌کدام از این چنارها در ورودی محله، یگانه‌اند در خواناسازی و تمایز‌بخشیدن به هویت هر محله نسبت به دیگر محلات خیابان ولیعصر.

متأسفانه، در تمام مدتی که به خیابان ولیعصر مشغول بوده‌ام، آنچه دیده و شنیده‌ام -در دغدغه‌مندترین صورت- بیشتر معطوف به «چیستی» چنارها بوده تا «کیستی»شان. اینکه چنار چیست و چه مراقبتی می‌خواهد، مهم است؛ اما اینکه هر چنار‌ یکی از «کسان» خیابان و شهر است، داستانی فراتر و ژرف‌تر است.

بسیار طرح‌های ارتقای کیفیت زیست شهری در شهرها، از‌ جمله تهران‌ را دیده‌ و خوانده‌ام که در همه آنها، وجه ناملموس از زیست شهری -که گاهی یک چنار آن را مجسم می‌کند- و از خوانش آنچه هست حاصل شده و بدون زحمت خودش کیفیتی در حال زندگی است، ایجاد آنچه نیست، نادیده گرفته شده است.

و چنار، این شاخص اهلیت تهرانی برای تهرانی‌بودن در تهران، قصه‌اش را این‌گونه می‌آغازد:

سایه‌ها آرام بر سنگفرش خیابان می‌لغزند‌ و تنه‌های کهنسال، پشت به پشت، صف کشیده‌اند تا چشم رهگذر را تا دوردست هدایت کنند. خیابان ولیعصر از همین‌جا جان می‌گیرد؛ از میان چنارهایی که هم نشانه‌اند، هم حافظه و هم قاب تصویری که شهر را به خود می‌شناساند. هر چنار، راوی خاموشی است که سال‌هاست به وقت عبور، قصه شهر را گفته است.

اینجا، آغاز روایت نه از تابلوهای رسمی و اسناد اداری، بلکه از صدای برگ و سایه و نور است؛ از دیالوگی که میان شهر و مردمش بی‌وقفه جریان دارد. چنار، شخصیت زنده این درام شهری است؛ با حضورش، تصویر تهران کامل می‌شود و بدون آن، صحنه نیمه‌تمام می‌ماند. خیابان ولیعصر را که بخوانی، چنار نخستین واژه‌اش است و سایه آن، نشانه‌ای که قصه را به راه می‌اندازد. این خط سبز، ستون روایی شهر است؛ پیونددهنده فصل‌ها، نسل‌ها و خاطره‌ها و تا این خط برقرار است، قصه تهران ادامه خواهد داشت.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.