|

ایران، شب از تو دور است

ایران، تو را چگونه بنویسم وقتی حتی واژه‌ها پیشِ پاهایت از شرم خم می‌شوند؟

ایران، شب از تو دور است

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

ایران،

تو را چگونه بنویسم وقتی حتی واژه‌ها پیشِ پاهایت از شرم خم می‌شوند؟

تو کوهی هستی در خواب ابرها.

خاکی که نبضش با شعر می‌تپد،

و نامت، چیزی میان زمزمه نیایش و فریادِ فراموش‌نشدنی ا‌ست.

تو کهن‌خوابِ یک قومِ بیدار بودی، پیش از آنکه کلمه‌ای به دنیا بیاید.

از استخوان اساطیر ساخته شدی

و هر بار که زخمی‌ات کردند،

نه آه کشیدی، نه خون چکاندی —

رؤیا کاشتی.

تو نگاهی هستی میان دو چشم سربازی

که شب، تنها با لب‌خوانی نامت را زمزمه می‌کند —

و عظمتت را در سکوت شب به نظاره می‌نشیند.

تو دستی هستی بر شانه تاریخ،

بی‌آنکه بخواهد چیزی را به عقب برگرداند،

و پایی که راه را تا انتهای شب می‌رود،

تنها برای آنکه تاریکی را از تو بیرون کند.

تو با واژه متولد نشدی؛

تو، خودِ واژه‌ای.

همان واژه‌ای که آتش را رام کرد

و شب را از مرزهایت پس راند.

ایران، شب از تو دور است،

چون در رگ‌هایت ققنوس می‌جوشد.

ما، فرزندان رؤیای توییم —

از رقص قنات تا اندوه هزاره‌ها.

سربازان بی‌نیاز از یونیفورم،

سجده‌کنان بر گُرده زمین.

از ریشه‌هایت آواز می‌روید،

و از استخوان‌هایت درخت.

ما با تو رو به آفتاب قد می‌کشیم،

حتی وقتی دیوارها بلندتر از رؤیاهایمان باشند.

تو هنوز آن لحظه‌ای،

که پیش از سپیده، کسی آرام می‌گوید:

«ما هستیم، چون تو هستی».

و شب،

مثل مهمانی ناخوانده،

از پنجره خانه‌ات رد می‌شود

بی آنکه جایی در تو بیابد.

تو صبحی هستی که همیشه حضور دارد.

نامت را نمی‌شود نوشت.

نامت را باید

در خاک راه رفت،

در چشم مادری بوسید،

در صدای دختری در تبعید گریست،

در میدان آزادی فریاد زد

و در تنهایی یک شاعر —‌با حنجره‌ای خاموش‌— شنید.

تو شب نداری.

چراکه تاریک‌ترین کابوس جهان هم در تو

به رؤیا بدل می‌شود.

و ما؟

ما حافظان این رؤیا مانده‌ایم.

با جان، با خاک، با شرافت.

ایران، شب از تو دور است.

و اگر شب بیاید،

ما خورشید را از استخوان‌هامان برمی‌خیزانیم.

25 خرداد 1404

 

 

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.