بر چشمانداز باغ ققنوس:
از حافظۀ آتش، تا زایش واژهها
تقدیم به یاد قربانیان جنگ و ایستادگی در راه آزادی و عدالت و صلح


به گزارش گروه رسانهای شرق،
موسی اکرمی: تقدیم به یاد قربانیان جنگ و ایستادگی در راه آزادی و عدالت و صلح
* پیشدرآمد
در شبی که واژهها خیس از باران باروتاند
و مادران نام «ایران» را
- نه برای آزمون جغرافیا، بل برای روشنی و رهایی-
زیر لبانی شورهزده از خیسی چشمان
در گوش کودکان به زمزمه تکرار میکنند،
شعری مینویسم
- نه برای تاریخ،
بل برای آن لحظه که قلب،
از شنیدن صدای پدافند نزاری که هیچ آژیری به پیشواز و بدرقهاش نمیرود
آه حسرت و دریغ میکشد
و از آنچه بر این سرزمین رفته است
بیاختیار میلرزد.
*
چه دردناک است نگاه به قامت پهلوانی سرزمینی
که در چهار فصل هزاران سالهاش
نیزۀ دشمن را در برابر داشته است،
و خنجر خائن را در پشت.
ولی هنوز در برابر چشمان اشکبار
ققنوسی از نژاد سیمرغ
از دل خاکستر جان میگیرد
و شعر
از حلقوم ترکشخورده ترانه میسازد
برای زندگی،
برای میهن،
برای فردایی
که در زیباترین رؤیاهای کودکان میرقصد.
۱
* سطرهای آتش و برگهای میهن
در آینۀ آیین و افسانه و تاریخ و خاطره،
نامی است به رنگ سبزه و خورشید
که نه یک واژه، نه خاکی بیروح
بلکه ترانۀ تداوم تپش حماسه و غزل است
در هزارهها،
بر صفحۀ استخوانِ سخت زمان،
و جانش شعلهای است بر شانۀ باد
و خِرَدش جاری در حافظۀ رود و نسیم.
خاکش نه مدفن فراموشی نفسهای حیات
بلکه رُستنگاه درختانی است
که هوای رسیدن به آسمان دارند،
و در رؤیای گل و میوه
نامش را بر لبان جوانهها مینشانند
تا چنانش نجوا کنند
که نام سرزمین آزادگان
در خوشترین جای ذهن عاشقان
به آهنگ رقصی حماسی
طنینی جاودانه یابد.
۲
شعلهای بر فراز البرز
در طنین خوشآوای خرد و داد
و پژواک شاعرانۀ حماسه و مهر
ایران نه خاکستر
بل شعلهای است بر بلندای البرز
دامن کشیده بر دامنۀ زاگرس
از شمال تا جنوبی همه آب و آینه
با جانمایهای نه از دروغ و جنگ
بل از طبیعتی سرشته از راستی و آشتی.
نامش نقش پرچمی است
نهفته در جان زمزمۀ همارۀ ما؛
که از سپیدهدمان اسطوره
در هزار خان نبرد با اهریمنیان
نیزه و سپر سرفرازی بوده است
برای زندگی و رهایی،
رسیدن به صبح پنهان در پس گردنۀ هزار پیچ.
چون با شکست سکوت
نام زیبایش را پرچم سرود شادمانه کنیم
از آن نه دستمایۀ ستمورزی شاه و سلطان
بل خاطرۀ زندۀ رهایی میسازیم
و نردبان بلند گُلآذین
برای هر کودکی که ایمانی نهفته به آسمان رؤیا دارد.
۳
* ضربۀ خیانت و تازیانۀ داوری
از نیرنگ شَغاد
تا غافلگیری دشمنیاران پنهان درون اسب تروا
از بوسۀ خیانتکارانۀ یهودا بر چهرۀ مسیح
تا نوازش عشوهگرانۀ شاپور با دستان شاهدخت هترا،
خائنان را به جز نفرین و بادافره نصیبی نیست.
آنگاه که خاک تفته خونهای عاشق را فراخواند،
و ترانههای زخمی جاودانه را تکرار کند،
هر دلی که
- به دستاویز هر نام مسخشدهای:
از عشق و آزادی،
تا خدمت و انقلاب-
برای خیانت و نفوذ در دِژ میهن بتپد
در حافظۀ تاریخ
به داوری تازیانه خواهد خورد.
در این دیارِ حادثه و حماسه
به یاد خواهد ماند
که کدام صدا
بذر شکوفایی به سوی خورشید بوده است
و کدام توفان
ریشه در سونامی لرزهای داشته است
که از ضربۀ خباثت ضحّاک
بر بازوی اتلسی پدید آمده است که زمین را بر شانه دارد.
4
* دل ظلمت، نام تو است
آاااای ضحّاک،
که دعوی نجات قربانیان بیداد داری
در دیار اهورایی آلوده به ستم و اندوه
سایهات بر چهرۀ شب
حضور مرگی است بس سیاه
که حتی راه بر مهتاب میبندد
و از هر ستم و اندوهی در این سرزمین پیشی میگیرد.
از دهان عفن ترسافکن
چنان در صور آخرالزمانی میدمی
که زن و نوزاد
با قلبی ترسیده از غرش بمب
و روانی گرسنۀ آرامش
در هجوم سونامی مرگی که تو برانگیختهای خفه میشوند.
واااای بر این دانش و فنی
که در دست مرگافشانان
از کینخویی و آز و غارت
زشتترین هیولای کابوس کودکان را ساختهاند؛
و مادران در هراس شبانه از آن
نه پناهگاهی دارند و نه فرصتی
تا کودکان را در لالایی آرامش رؤیا بخشند
و ستارگان را آذین منظرشان کنند.
در آینۀ خون،
خود را بنگر که نه ققنوس یا سیمرغ
بل کرکس آزمند سیریناپذیری
در پی لاشههای پرندگان عاشق این باغ.
۵
* ننگ سنگاندازان بر خانۀ خویش
- «درود بر ضحّاک» دیگر چیست؟!
- این فریاد جغدهای شبزدهای است
از حنجرههای سفلیسی
که بر چهار راه فصول
به فریب چنان جار میزنند
که گویی آتش دهان ضحّاک
از آسمان بیدفاع
تنها بر کاخهایی میبارد
که بر کوخها ساخته شدهاند
نه بر کپر و بر گندمزار،
و نه بر مدرسه و بر چشمه.
شاید شاید شاید گاهی چنان شود
که ضحّاک دروازۀ دژ را بگشاید،
و شمشیر زهرآگین برکشد
و جوی خون روانه سازد
و چندی به زور و تزویر بر زندهماندگان حکم راند؛
ولی قاعده چنان است
که در معرکۀ پخش جوایز در میان عمّال خویش
بر سر خائنان به میهن نه افسری از زر
بل تاجی از خار مردابهای عفن ننگزار
خواهد نهاد.
نامِ آن جغدهای آلودهدهان
نه بر ستون خارایین افتخار
بلکه در حاشیه سیاهِ تاریخ
با جوهری از ننگ
حک خواهد شد،
که هرچند پرچمی بافته از واژههای رهایی برافراشته باشند،
ولی سنگ را
نه به سوی سپاه ضحّاک،
که بر دروازۀ دژ دیرین گنجینۀ خاطرۀ اسطوره و تاریخ افکندهاند.
بادها خائنان را
نه به نام، که به ننگ
به هر سو خواهند برد؛
و ننگ
میراثی است بر چهرههای جزامی
که تاریخ
هرگز گرد فراموشی بر آن نخواهد پاشید.
6
آواز خاکستر، نغمۀ آینده
چه شبهایی
که بی هرگونه تجربۀ معنای نور
بذر نغمهها را در حلقوم خاک پوساندند
و چه شعرهایی
که چون غماواهای سوگ
در حنجرههای عاشق دفن شدند.
ولی در گرگ و میش افق زخمی میتوان دید
که پیر فرزانه به خنیاگری بیدار است،
و ققنوس ما
- آتشمرغ درخت ویسپوبیش -
از نیاز به زایشی که آتش را معنا میکند
بر بستر خاکستر خویش پر میکشد
تا خاکستر به زمزمۀ مقاومت بدل گردد
و آتشمرغ از نیاز برای زادهشدنِ دوباره
به جرقۀ نگاهی زخمی چشم بدوزد
و به پیر فرزانۀ خنیاگر گوش بسپرد،
که در تاریکیِ روز
چنگِ گسستهتار خونین را کوک میکند
با زخمهای از ایمان به فردایی
که نغمۀ جانفزا خواهد شد.
۷
* دیواری از شعرِ زخمی برای باغ
ایران،
تنها میهن نیست،
که «درختِ ویسپوبیش» بسدانه است،
درمان هر درد و هر اندوه
در دلِ «دریای فراخکرت»،
ایستاده در افق رؤیای روشن،
تا با هر بالافشانی سیمرغی از نژاد ققنوس،
هزار شاخه برآوَرَد،
و با هر نشستنِ او،
هزار شاخه فرو میریزد
و بذر آن پراکنده گردد،
در دل خاک حافظه فردا.
بر هزاران شاخسارِ آن،
پرندگان جاودان اسطوره و تاریخ
آشیان دارند،
- از پهلوانان استوره تا قهرمانان تاریخ،
از بندیانی که در سلولهای تاریک،
آتش آزادی و عدالت را
در زیر خاکستر سکوت پنهان داشتهاند،
تا تبعیدیان عاشقی
که سالها است حسرت میهن را
با تپش قلب شماره میکنند.
در شبی که بر بالهای آتشمرغ
تیر زخم زهرناک نابکار میبارد
با زخم و شعر،
به رسم مرزبانی و تیمارداری
باغ را دیوار و بذر را پناه میشویم،
تا باغی که به جهان تعلق دارد
از آتش و باد سموم
و کرمهای کور و علفهای هرز
در امان ماند
و بذرهای تازۀ درخت هزاران شاخ
در آرامش و شوق کودکانه
ریشهها به ژرفا برند
و به سوی نور فردا جوانه زنند.
سپیدهدمان پنجشنبه بیستونهم خردادماه 1404
مسئولیت در برابر میهن
موسی اکرمی، نویسنده، مترجم و استاد فلسفه، در پی تجاوز نظامی اسرائیل به ایران ضمن محکومکردن این اقدام، از ضرورتِ رویآوردن به خرد ایرانی و نیز مسئولیت اخلاقی، ملی و جهانی در شرایط بحرانی منطقهای کنونی گفت. او در روزنامه «هممیهن» نوشت: «این یادداشت نه دفاع خام از هیچ سیاست موجود است، نه شعارزدگی سادهانگارانه؛ بلکه کوششی برای یادآوری اصولی انسانی، فلسفی، اخلاقی و ملی است که اگر از آنها دور شویم، به ورطه نابودی اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خواهیم افتاد». اکرمی با تأکید بر «مسئولیت در برابر میهن»، ایران را سرزمینی دیرین خواند، با خاطرههای جمعی منطقهای و سرتاسریِ عدالتخواهی، همزیستی و خردگرایی است. «ما وارث حکمت و فرزانگی ایران پیش از اسلام و پس از اسلام هستیم؛ و در این لحظه تاریخی، مهمترین وظیفه ما حفظ کرامت ایران، نهتنها بهعنوان جغرافیای سیاسی، بلکه مانند یک دستاورد فرهنگی، تمدنی، اخلاقی و معنوی ویژه است. ایران در این معنا نه با مرزهای جغرافیایی بلکه با مرزهای معنوی تعریف میشود: مرزهایی که از زبان حکیمان، فرزانگان، آزادیخواهان، عدالتجویان و صلحطلبان ما را به صلح، دلیری، دادخواهی و گفتوگو فراخواندهاند». اکرمی مسئولیت هر ایرانیِ خردورز را اندیشیدن و جستجوی راهی عقلانی، اخلاقی و انسانی برای کاستن تنش دانست و با «هشدار در برابر فروپاشی اخلاق عمومی» نوشت: «فزون بر خطرهای تمدنی، سیاسی، زیستمحیطی و سرزمینی، امروز بیش از هر زمان دیگری، حق زندگی همه انسانها در معرض تهدید است. باید نه در جانب نظامیگری ایستاد، نه در برابر آن بهگونهای سادهدلانه به انفعال یا بیتوجهی درباره خطر برای کشور و مردم دچار شد. باید خواستار دفاع از حیاتی انسانی بود که تنها در پرتو عدالت، آزادی و کرامت معنا مییابد». اکرمی درعینحال از جهانی سخن گفت که در آن رسانهها از جنگ، خشونت، حذف و انتقام بهرهبرداری میکنند و تأکید کرد که در این جهان ما باید به فلسفه صلح روی آوریم: «فلسفهای استوار بر منطقِ احترام به دیگری، حتی اگر دشمن باشد؛ منطق گفتوگو، حتی در میان میدانهای نبرد». مؤلفِ کتاب «شأن هستیشناختی عشق و آفرینش انسان»، از باور خود به «احیای عقل جمعی ایرانی» سخن گفت: عقلی که در بزمینه تاریخ، با نظرپردازی و کنشگری در عرصههای فلسفهورزی عقلگرای انساندوستانه، دینورزی پرهیزگارانه راستین، عرفان خالصانه در برابر معشوقی ازلی که خود عشق محض است، اسطورهباوری استوار بر زیباترین حماسههای برآمده از جان پرشور و آزاده آدمی، پرورش یافته است و نیز بر مبنای آموزهها و تجربههای انقلابی از جنبشهای گوناگون پیشااسلامی و دوره اسلامی تا جنبش مشروطهخواهی و آرمانهای همبسته با انقلاب ۱۳۵۷ قوام یافته است. «این عقل جمعی به ما آموخته است که راه تمدن، نه از طرد و حذف دیگران، بلکه از همبستگی و همیاری، همچنین نه از شعار خودمحورانه و دگرستیزانه، بلکه از عمل عقلانی پایبند به ارزشهای انسانی میگذرد». اکرمی همچنین ایران را «نه میدان جنگ، بلکه خانه گفتوگو» خواند و از این اعتقاد خود نوشت که «تاریخ ما بارها نشان داده که هرگاه هر ملتی از مسیر خشونت حرکت کرده است، هم خود آن ملت سوخته است و هم دیگران را سوزانده است. ایران صلحطلب میتواند خانه گفتوگو باشد. نه گفتوگوی میانتُهی سیاسی، بلکه گفتوگویی ژرف، ریشهدار و فلسفی که از تجربه هزارانساله دلیرانه برای حفظ ارزشهای جمعی و منافع گروهی و یکپارچگی سرزمینی برخاسته و در پی رهاییِ نهتنها خود، بلکه منطقه و نوع انسان، در چارچوب ارزشهایی است که میتوان از آن مانند مکتب ایرانی صلح یاد کرد».
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.