|

قطاع برهنه

علی بهشتی زمانی که آثارش را در گالری زیرزمین دستان تحت عنوان «قطاع» نمایش داد، من را وادار کرد تا به جهان پدیدارشناسی ادراک سرک بکشم. در همین ابتدا توضیح بدهم که یادداشت درباره چگونگی آثار علی بهشتی نخواهد بود و امکان دارد از دنیای نقاش و جهان تصویر به دور باشد.

قطاع برهنه

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

محمدرضا شاهرخی‌نژاد

 

علی بهشتی زمانی که آثارش را در گالری زیرزمین دستان تحت عنوان «قطاع» نمایش داد، من را وادار کرد تا به جهان پدیدارشناسی ادراک سرک بکشم. در همین ابتدا توضیح بدهم که یادداشت درباره چگونگی آثار علی بهشتی نخواهد بود و امکان دارد از دنیای نقاش و جهان تصویر به دور باشد. برایم جذابیت آثار بهشتی در این نکته است که برخلاف نام نمایشگاه یعنی «قطاع»، بتوانم «تطبیقی» بیابم میان آن و ادراک خویشتن از جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنم. بنابراین مجددا تکرار می‌کنم که یادداشت ارتباط مستقیم با «عمل» نقاش ندارد بلکه «نتیجه» آن را مطالعه می‌کنم.

«موریس مرلوپونتی»، اندیشمند فرانسوی، بر رابطه بدن با جهان و نحوه ادراک فضایی تأکید دارد. او معتقد است که ما اشیا را نه به صورت مجرد، بلکه در ارتباط با زمینه و بدن‌مندی خود درک می‌کنیم. قطاع به مثابه «برش ادراک» پیش می‌رود یعنی طراحی فرم‌های دوبُعدی که حجیم به نظر می‌رسند، اما در واقعیت وجود ندارند. این عدم وجود را می‌توان با نظریه مرلوپونتی درباره «ابهام ادراکی» مقایسه کرد. یعنی مخاطب را وادار می‌کند تا میان آنچه می‌بیند و آنچه می‌داند (از واقعیت) پل بزند. در این میان «فضای خالی فعال» می‌تواند تفسیر زیبایی‌شناختی مرلوپونتی را معنا کند.

این نکته را در همین بخش از متن توضیح بدهم که وقتی همین تصاویر در بخشی دیگر از نمایشگاه از درون قاب خارج شده‌اند و همانند «شیء» چیده شده‌اند، من را به یاد نوشته «رزالیند کراوس» منتقد هنری و نظریه‌پرداز آمریکایی انداخت که در مقاله «مجسمه‌سازی در میدان گسترده» در سال 1979 توضیح می‌دهد که چگونه مجسمه‌های مدرن دیگر محدود به حجم‌های سنتی نیستند، بلکه می‌توانند ترکیبی از نشانه‌ها، فضای منفی و تقطیع‌های ادراکی باشند. حال «قطاع» می‌تواند نمونه‌ای از «غیرمجسمه» باشد که کراوس از آن صحبت می‌کند؛ یعنی آثار تنها از یک زاویه قابل درک است و دور آن نمی‌توان چرخید، فرمی که مرزهای میان نقاشی، مجسمه و معماری را مخدوش می‌کند.

در این مرحله، «قطع‌شدن جریان ادراک» صورت می‌گیرد یعنی فرم‌های برش‌خورده می‌توانند به عنوان «قطع‌شدگی» در جریان معمول ادراک تفسیر شوند. یعنی مخاطب را وادار می‌کنند تا در مواجهه با اثر، مسیرهای جدیدی از تفکر را کشف کند. اشیای بیرون‌آمده از نقاشی‌های بهشتی، هم آشنا و هم غریب است و می‌تواند بازتابی از بیگانگی سیال باشد. این غریب‌بودن علاوه بر یافتن مسیری جدید برای فکرکردن، مخاطب را وادار به دوباره‌دیدن می‌کند. «دوباره‌دیدن» باعث می‌شود ما دیگر نتوانیم میان واقعیت و بازنمایی تمایز بگذاریم و اختلاطی به وجود می‌آورد که در رئالیسم جادویی ایجاد می‌شود.

مخاطب می‌داند این حجم واقعی نیست اما مغز او به طور غریزی سعی می‌کند آن را با واقعیت تطبیق دهد. این تنش، همان اختلاط است. این فضا، مخاطب را میان دو نظام ادراکی معلق نگه می‌دارد. این تناقض، یک تجربه زیبایی‌شناختی منحصربه‌‌فرد ایجاد می‌کند که هم ذهن را درگیر می‌کند و هم احساس غرابت (Uncanny) را برمی‌انگیزد. به بیان دیگر، اختلاطی که علی بهشتی خلق می‌کند، مرزهای ادراک را جابه‌جا می‌کند، نه کاملا واقعیت است، نه کاملا توهم. من می‌توانم آن را «رئالیسم تخریب‌شده» بنامم.

جایی که به دنبال بازنمایی واقعیت به شکلی است که اجزای آن از هم جدا شده و دوباره ترکیب شده‌اند و فراتررفتن از واقع‌گرایی سنتی و کاوش در لایه‌های عمیق‌تر تجربه انسانی است. اما نه از طریق بازنمایی اشیای موجود در جهان، بلکه با خلق فرم‌هایی که تنها در منطق درونی اثر معنا دارند. این فرم‌ها مانند واژه‌های یک زبان ناشناخته هستند: مخاطب می‌داند که باید «زبانی» در کار باشد (چون با نشانه‌های بصری آشنا مثل پرسپکتیو، یا بافت کارتن مواجه است)، اما این زبان به هیچ فرهنگ بصری موجود تعلق ندارد. همان‌طورکه لودویگ ویتگنشتاین می‌گوید: «اگر شیری می‌توانست صحبت کند، ما نمی‌توانستیم آن را بفهمیم».

مغز ما سعی می‌کند تصاویر دوبُعدی را سه‌بُعدی تفسیر کند. بهشتی از این خطای ادراکی استفاده می‌کند تا حجمی خیالی خلق کند که وجود خارجی ندارد. اما به نظر من این توهم حجم به مفهوم «حیات برهنه» گره می‌خورد. یعنی زندگی‌ای که از هر ارزش یا معنای اجتماعی عریان شده است و صرفا به مثابه یک موجودیت فیزیکی (اما توخالی) باقی می‌ماند. این توهم حجم، در ظاهر وجود دارد اما در واقع، فاقد جوهره واقعی است. درست مانند جامعه‌ای که لبریز از بوروکراسی، تبلیغات، یا ایدئولوژی‌های سیاسی است اما ساختاری توخالی است از «واقعیت»ی که ادعا دارند و تنها بازنمایی‌هایی بدون اصل هستند.

آثار بهشتی نه از واقعیت کپی شده‌اند، نه یک آرمان‌شهر ذهنی را نشان می‌دهند، اما درون قاب، «واقعیت» خود را می‌سازند و می‌تواند استعاره‌ای از کنترل ادراکی باشند. جامعه به شما یاد داده است که «حجم» را حتی در آنجایی که نیست، ببینید. (مثل باور به آزادی‌های صوری، عدالت و پیشرفت اقتصادی). مقواهای برش‌خورده نامتقارن، مانند نانوشته اجتماعی هستند که ظاهری عینی دارند، اما در واقع ساختگی هستند. «حجم» در آثار، واقعی نیست، اما مغز نمی‌تواند از این توهم فرار کند. این دقیقا مانند تابوی اجتماعی است: همه می‌دانند که یک هنجار بی‌معناست، اما آن را اجرا می‌کنند. «توهم حجم»، همان «حیات برهنه» در جامعه است، همه افراد آن را می‌بینند، اما هیچ‌کسی آن را لمس نمی‌کند.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.