|

از نظم لیبرال جهانی تا رقابت قدرت‌های بزرگ

نظم لیبرال جهانی که پس از پایان جنگ سرد به‌عنوان چارچوب مسلط روابط بین‌الملل تثبیت شد، بر مجموعه‌ای از هنجارها، نهادها و سازوکارهای اقتصادی و سیاسی استوار بود که هدف آنها مدیریت منازعه، گسترش همکاری و یکپارچه‌سازی اقتصاد جهانی بود.

نظم لیبرال جهانی که پس از پایان جنگ سرد به‌عنوان چارچوب مسلط روابط بین‌الملل تثبیت شد، بر مجموعه‌ای از هنجارها، نهادها و سازوکارهای اقتصادی و سیاسی استوار بود که هدف آنها مدیریت منازعه، گسترش همکاری و یکپارچه‌سازی اقتصاد جهانی بود. رهبری ایالات متحده، نقش محوری نهادهای بین‌المللی، برتری اقتصاد بازار و تأکید بر ارزش‌هایی مانند دموکراسی و حقوق بشر، این نظم را به‌مثابه الگویی کم‌وبیش باثبات معرفی می‌کرد.

در دهه‌های نخست پس از فروپاشی اتحاد شوروی، چنین به نظر می‌رسید که این نظم نه‌تنها رقیبی جدی ندارد، بلکه مسیر تحول نظام بین‌الملل را نیز به‌ طور قطعی تعیین کرده است. با این حال، تحولات سه دهه اخیر نشان داده‌اند که نظم لیبرال جهانی بیش از آنکه وارد مرحله تثبیت نهایی شده باشد، به‌تدریج با فرسایش درونی و چالش‌های بیرونی روبه‌رو شده است. ظهور قدرت‌های نوخاسته، بازگشت منطق موازنه قوا، تضعیف اجماع‌های نهادی و افزایش منازعات ژئوپلیتیک، همگی نشانه‌هایی از گذار به مرحله‌ای تازه‌اند که در آن رقابت قدرت‌های بزرگ بار دیگر به کانون سیاست جهانی بازگشته است. در چنین زمینه‌ای، روابط بین‌الملل نه بر پایه قواعد مشترک، بلکه بیش‌از‌پیش بر‌اساس رقابت، بازدارندگی و منافع سخت قدرت‌ها سامان می‌یابد.

حال با توجه به موارد مذکور به تحلیل این موضوع خواهم پرداخت: نخستین نشانه‌های افول نظم لیبرال جهانی را می‌توان در شکاف میان وعده‌های هنجاری این نظم و پیامدهای واقعی آن جست‌وجو کرد. گسترش نابرابری‌های اقتصادی، بحران‌های مالی پی‌درپی، و احساس به حاشیه‌ رانده‌شدن در بخش‌هایی از جهان حتی درون جوامع غربی موجب تضعیف مشروعیت این نظم شد. در‌حالی‌که نظم لیبرال مدعی تولید ثبات و رفاه فراگیر بود، در عمل نتوانست هزینه‌های اجتماعی جهانی‌شدن و نابرابری‌های ناشی از آن را به‌ طور مؤثر مدیریت کند. این شکاف، زمینه اجتماعی و سیاسی لازم را برای بازگشت سیاست قدرت‌محور و تردید درباره نهادهای لیبرال فراهم ساخت. هم‌زمان تغییر در توزیع قدرت مادی در سطح جهانی، بنیان‌های ساختاری نظم لیبرال را به چالش کشید. رشد اقتصادی و فناورانه چین، احیای نقش نظامی روسیه و افزایش وزن ژئوپلیتیک قدرت‌های منطقه‌ای، باعث شد برتری نسبی ایالات متحده و متحدانش دیگر بدیهی تلقی نشود. این تحولات نه‌تنها موازنه قدرت را دگرگون کردند، بلکه نشان دادند که ادغام در اقتصاد جهانی الزاما به هم‌گرایی سیاسی و هنجاری منتهی نمی‌شود. از این منظر، نظم لیبرال بیش از آنکه نظم «جهانی» باشد، به نظمی محدود به حوزه نفوذ غرب تبدیل شد. در چنین شرایطی، رقابت قدرت‌های بزرگ بار دیگر به منطق مسلط سیاست بین‌الملل بدل شده است. این رقابت صرفا نظامی نیست، بلکه حوزه‌هایی مانند فناوری‌های راهبردی، زنجیره‌های تأمین، انرژی، روایت‌های هنجاری و حتی نهادسازی بین‌المللی را در بر می‌گیرد. ایالات متحده و چین به‌عنوان دو بازیگر محوری، تلاش می‌کنند قواعد بازی را به نفع خود بازتعریف کنند؛ در‌حالی‌که روسیه، اتحادیه اروپا و دیگر قدرت‌ها نیز هر‌یک به‌ شیوه‌ای در این میدان نقش‌آفرینی می‌کنند. نتیجه، نظمی رقابتی و پرتنش است که در آن همکاری تابعی از موازنه قدرت و محاسبات امنیتی شده است. در این گذار، نقش قدرت‌های میانی و منطقه‌ای نیز دستخوش تغییر شده است. این بازیگران، به‌ جای پیروی صرف از یک بلوک مسلط، بیش‌از‌پیش به راهبردهای چندسویه و انعطاف‌پذیر روی آورده‌اند. سیاست خارجی آنها ترکیبی از همکاری گزینشی، موازنه‌سازی و بهره‌گیری از شکاف میان قدرت‌های بزرگ است. چنین رفتاری نه‌تنها نشانه کاهش انسجام نظم لیبرال است، بلکه بیانگر سیّال‌شدن ساختار نظام بین‌الملل و افزایش عدم‌ قطعیت در قواعد آن به شمار می‌رود. حال با توجه به موارد ذکر‌شده، ادامه روند را در قالب سناریوهایی بیان خواهم کرد:

سناریو نخست: بازتولید محدود نظم لیبرال در قالب رقابت مدیریت‌شده

در این سناریو، نظم لیبرال جهانی به‌ طور کامل فرو‌ نمی‌پاشد، بلکه در شکل تعدیل‌شده و کم‌ادعاتری بازتولید می‌شود. ایالات متحده همچنان نقش محوری خود را حفظ می‌کند، اما می‌پذیرد که قدرت‌های بزرگ دیگر به‌ویژه چین سهم بیشتری در مدیریت نظم جهانی داشته باشند.

 رقابت قدرت‌های بزرگ در این چارچوب، اگرچه شدید است، اما عمدتا درون قواعد نهادی و هنجاری کنترل می‌شود و از تبدیل‌شدن به تقابل‌های تمام‌عیار نظامی جلوگیری می‌شود. نهادهای بین‌المللی با اصلاحات تدریجی، همچنان زمینه اصلی حل‌وفصل اختلافات باقی می‌مانند. پیشران‌های اصلی این سناریو عبارت‌اند از: هزینه بالای درگیری مستقیم میان قدرت‌های بزرگ، وابستگی متقابل اقتصادی، فشار بحران‌های جهانی مانند تغییرات اقلیمی و همه‌گیری‌ها برای همکاری، و تداوم جذابیت نسبی برخی مؤلفه‌های نظم لیبرال. در این وضعیت، رقابت قدرت‌ها بیشتر جنبه فناورانه، اقتصادی و هنجاری می‌یابد و منطق «مدیریت رقابت» جایگزین تقابل

آشکار می‌شود.

سناریو دوم: تثبیت نظم رقابتی چندقطبی و فرسایش نهادهای لیبرال

در این سناریو، نظم لیبرال جهانی به‌تدریج جای خود را به نظمی می‌دهد که در آن چند قدرت بزرگ، بدون توافق بر سر قواعد مشترک، در حال رقابت ساختاری با یکدیگرند. نهادهای بین‌المللی کارکرد خود را از دست می‌دهند یا به میدان منازعه میان قدرت‌ها تبدیل می‌شوند و قواعد جهانی بیش از آنکه الزام‌آور باشند، گزینشی و ابزاری می‌شوند. سیاست قدرت و موازنه قوا بار دیگر به منطق غالب روابط بین‌الملل بدل می‌شود. پیشران‌های این سناریو شامل تشدید شکاف‌های ژئوپلیتیک، کاهش اعتماد راهبردی میان قدرت‌های بزرگ، رشد ملی‌گرایی اقتصادی، و ناکارآمدی نهادهای لیبرال در مدیریت بحران‌هاست. همچنین توسعه فناوری‌های راهبردی و نظامی، رقابت را تشدید و هزینه سازش را افزایش می‌دهد. در این چارچوب، نظم جهانی نه فرو می‌ریزد و نه بازسازی می‌شود، بلکه در وضعیت رقابتیِ ناپایدار تثبیت می‌شود.

سناریو سوم: فروپاشی نظم لیبرال و گذار به جهان بلوک‌بندی‌شده

در این سناریو، رقابت قدرت‌های بزرگ به سطحی می‌رسد که امکان هم‌زیستی نهادی از میان می‌رود و نظام بین‌الملل به سمت بلوک‌بندی‌های سخت سیاسی، اقتصادی و امنیتی حرکت می‌کند. جهان به حوزه‌های نفوذ نسبتا بسته تقسیم می‌شود و همکاری جهانی به حداقل می‌رسد. نظم لیبرال نه‌تنها مشروعیت خود را از دست می‌دهد، بلکه عملا جای خود را به مجموعه‌ای از نظم‌های منطقه‌ای و بلوکی می‌دهد. پیشران‌های کلیدی این سناریو عبارت‌اند از: تشدید بحران‌های امنیتی، بروز درگیری‌های نظامی مستقیم یا نیابتی میان قدرت‌های بزرگ، قطع زنجیره‌های جهانی تأمین، و ایدئولوژیک‌شدن رقابت‌های ژئوپلیتیک.

در چنین وضعیتی، سیاست بین‌الملل وارد مرحله‌ای پرتنش و کم‌ثبات می‌شود که در آن هزینه‌های گذار برای همه بازیگران به‌ویژه کشورهای پیرامونی بسیار سنگین خواهد بود. در نهایت گفتنی است که: در شرایط کنونی، سناریوی دوم؛ یعنی تثبیت نظم رقابتی چندقطبی همراه با فرسایش نهادهای لیبرال به واقعیت نظام بین‌الملل نزدیک‌تر به نظر می‌رسد. شواهد زیسته نشان می‌دهد که نظم لیبرال نه توان بازتولید کامل خود را دارد و نه آن‌چنان فروپاشیده که جای خود را به بلوک‌بندی‌های کاملا سخت بدهد. رقابت فزاینده میان ایالات متحده و چین، تداوم تنش‌های ژئوپلیتیک با روسیه، و ناتوانی نهادهای بین‌المللی در حل بحران‌های امنیتی و اقتصادی، همگی حاکی از وضعیتی هستند که در آن قواعد مشترک تضعیف شده‌اند، اما همچنان به‌ طور حداقلی پابرجا مانده‌اند. این وضعیت، ویژگی اصلی یک نظم رقابتیِ ناپایدار است که نه بر همکاری نهادی عمیق استوار است و نه بر تقابل تمام‌عیار. دلیل نزدیکی این سناریو به واقعیت را باید در ترکیب بازدارندگی متقابل و هزینه‌های بالای فروپاشی کامل نظم جهانی جست‌وجو کرد.

قدرت‌های بزرگ از یک‌ سو انگیزه و توان کافی برای تحمیل نظم مطلوب خود را ندارند و از سوی دیگر، از پیامدهای اقتصادی، امنیتی و سیاسی یک گسست کامل آگاه‌اند. به‌همین‌دلیل رقابت آنها در چارچوبی خاکستری و فرسایشی ادامه می‌یابد؛ نهادهای لیبرال تضعیف می‌شوند، اما حذف نمی‌شوند؛ همکاری جهانی محدود می‌شود، اما از میان نمی‌رود. این منطق «نه بازسازی، نه فروپاشی» توضیح می‌دهد که چرا سناریوی دوم، دست‌کم در میان‌مدت، محتمل‌ترین مسیر تحول نظام بین‌الملل است.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.