گسست حکمرانی از حکمت
زندگی در این روزگار، به تجربهای پیوسته از اضطراب بدل شده است. هر صبح با افزایش قیمتها آغاز میشود، درحالیکه ارزش دستمزدها رو به زوال است. این شکاف روزافزون، برنامهریزی برای سادهترین نیازها را ناممکن کرده و آینده را در هالهای از ابهام فرو برده است. این اضطراب جمعی، ریشه در تلاقی چندین بحران همزمان دارد که هستی اجتماعی و فردی مردم را احاطه کرده است.
زندگی در این روزگار، به تجربهای پیوسته از اضطراب بدل شده است. هر صبح با افزایش قیمتها آغاز میشود، درحالیکه ارزش دستمزدها رو به زوال است. این شکاف روزافزون، برنامهریزی برای سادهترین نیازها را ناممکن کرده و آینده را در هالهای از ابهام فرو برده است. این اضطراب جمعی، ریشه در تلاقی چندین بحران همزمان دارد که هستی اجتماعی و فردی مردم را احاطه کرده است. از یک سو، اقتصاد با شاخصهای نگرانکنندهای دستبهگریبان است. تورم 54درصدی سال جاری و تخمین تورم 46درصدی برای سال بعد به معنای فرسایش شدید قدرت خرید بیش از پیش خانوار است. در کنار تورم، پیشبینی میشود نرخ بیکاری نیز روندی افزایشی داشته باشد. این شرایط، «سبد معیشتی» را نهتنها کوچک، بلکه شکننده میکند؛ بهگونهای که هر نوسان سیاسی بلافاصله تأثیر خود را بر قیمتها میگذارد و برنامهریزی حتی برای نیازهای کوتاهمدت را ناممکن میکند.
در کنار این فشار اقتصادی، دو بحران اکولوژیک و زیرساختی، بنیانهای عینی زندگی را نشانه رفتهاند. بحران آب از مرحله «هشدار» گذشته و از طرف کارشناسان به «ورشکستگی آبی» تعبیر شده است. کاهش بیسابقه ذخایر سدهای حیاتی مانند امیرکبیر، لار و لتیان که آب شرب پایتخت را تأمین میکنند، از یک وضعیت فوقبحرانی حکایت دارد. این فقط مشکل کمآبی نیست، بلکه نمونهای از مدیریت ناکارآمد منابع است؛ جایی که بخش عمده آب به شیوهای ناکارا مصرف میشود. بحران انرژی نیز تصویری مشابه ارائه میدهد. شبکه برق کشور با کمبودی معادل هزاران مگاوات مواجه است که منجر به خاموشیهای مکرر میشود. این خاموشیها تنها یک مزاحمت برای کارهای روزانه خانوارها نیستند؛ آنها تولید صنایع را متوقف میکنند و به اقتصاد خسارت میزنند. نیروگاههای فرسوده، تلفات شبکه و وابستگی شدید به منابع آبی و حرارتی که خود با چالش مواجهاند، حلقههای این بحران را تنگتر کردهاند. دو بحران آب و برق بهوضوح نشان میدهند که توسعه ناهماهنگ و غفلت از سرمایهگذاری در زیرساختهای پایه، چگونه میتواند امنیت زیستی یک ملت را به خطر بیندازد.
این تنگنای معیشتی و زیستمحیطی، در زمینهای از تنشهای ژئوپلیتیک و تحولات داخلی رخ میدهد. درگیریهای منطقهای و فشارهای بینالمللی، نهتنها ریسک سرمایهگذاری و مبادلات اقتصادی را افزایش داده، بلکه به گفته برخی تحلیلها به تغییراتی در توازن قوای داخلی منجر شده است. این تحول میتواند پیامدهای گستردهای برای جهتگیریهای کلان کشور داشته باشد. به عبارت دیگر، جامعه در محاصره چندلایهای از مشکلات قرار گرفته که همدیگر را تشدید میکنند: فشار خارجی و پاسخ به آن، منابع مالی و مدیریتی را از مسائل داخلی منحرف میکند و غفلت از این مسائل، نارضایتی عمومی را دامن میزند که به نوبه خود ثبات را کاهش میدهد.
پرسش اصلی و دردناک این است: چه شد که جامعهای با چنین پیشینه تمدنی و فرهنگ غنی به این نقطه رسید؟ حکمت جمعی ایرانی که در سنتهای کهن آن متبلور است، همواره بر سازگاری با طبیعت، دوراندیشی و حفظ تعادل تأکید داشته. اما حکمرانی در دهههای اخیر غالبا بر محور پروژههای کوتاهمدت، توسعه نامتوازن فارغ از محدودیتهای منابع حرکت کرده است. نتیجه آن شده که امروز با فقر و فقدان گسترده مواجهیم. این تناقضها، حاکی از نوعی «وهم بزرگ» است: وهم خودکفایی در انزوا، وهم توسعه بدون سرمایهگذاری انسانی و زیرساختی، وهم امنیت پایدار بدون رفاه و عدالت.
در نهایت، این شرایط پیچیده، زیست فردی و جمعی ایرانی را به چالشی سخت بدل کرده است. انرژی روانی جامعه به جای صرف خلاقیت، تولید و نشاط، مصروف مقابله روزمره با مشکلات و تحمل اضطراب ناشی از آیندهای نامعلوم میشود. غرور ناشی از تاریخ و فرهنگ غنی، در رویارویی با دشواریهای مادی روزمره رنگ میبازد و احساس عمومی را به سویی از خسران و سرگشتگی میکشاند.
آنچه در این میان بیش از هر چیز ضرورت مییابد، خروج از وهم و رویارویی عقلانی و جمعی با این بحرانهای درهمتنیده است. رهایی از این وضعیت نیازمند بازتعریف اولویتها، پذیرش واقعیتهای تلخ زیستمحیطی و اقتصادی و جستوجوی توافقی اجتماعی بر سر راهحلهایی است که رفاه، عدالت و پایداری را در مرکز توجه قرار دهند.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.