چوبک و نیمه تاریک تجدد آمرانه
بخش مهمی از ادبیات داستانی ایران در دورهای که نوسازی آمرانه رضاشاه در جریان بود به روشنی شکافهای اجتماعی شکلگرفته در جامعه ایران را به نمایش گذاشتهاند. مدرنیزاسیون آن دوره، به قول کوروش اسدی، شتابی باورنکردنی و زورکی داشت و تصویری واقعیتر از این دوره را میتوان در ادبیات داستانی آن دوره پیدا کرد که برخلاف تصویر کلیشهای و جعلشدهای است که بهخصوص در سالهای اخیر رواج یافته است. فرایند معیوب مدرنسازی و وضعیت و موقعیت مردم فرودست در سالهای ابتدایی مدرنسازی را نویسندگان آن دوره و نیز نویسندگانی که بعدها از آن دوره نوشتند به خوبی در آثارشان ترسیم کردهاند.
پیام حیدرقزوینی
بخش مهمی از ادبیات داستانی ایران در دورهای که نوسازی آمرانه رضاشاه در جریان بود به روشنی شکافهای اجتماعی شکلگرفته در جامعه ایران را به نمایش گذاشتهاند. مدرنیزاسیون آن دوره، به قول کوروش اسدی، شتابی باورنکردنی و زورکی داشت و تصویری واقعیتر از این دوره را میتوان در ادبیات داستانی آن دوره پیدا کرد که برخلاف تصویر کلیشهای و جعلشدهای است که بهخصوص در سالهای اخیر رواج یافته است. فرایند معیوب مدرنسازی و وضعیت و موقعیت مردم فرودست در سالهای ابتدایی مدرنسازی را نویسندگان آن دوره و نیز نویسندگانی که بعدها از آن دوره نوشتند به خوبی در آثارشان ترسیم کردهاند.
در داستانهای این دوره جامعهای تصویر میشود که اعماق آن را همچنان فقر و محرومیت و جهل و خرافه فراگرفته است. گرچه چهره شهرها عوض شده اما زیر پوست این شهرهای جدید همان لای و لجن پیشین برقرار است و مردم فرودست در مواجهه با مظاهر مدرنسازی تنها حسرت میخورند و دستشان از مواهب زندگی نو کوتاه است.
در بسیاری از آثار داستانیای که در آنها به وقایع سالهای آغازین نوسازی تا ابتدای دهه چهل خورشیدی پرداخته شده، شهرها پر از مردمی است که با فقر فرهنگی و مادی دستبهگریباناند و از مواهب مادی و فرهنگی نوسازی چیز چندانی عایدشان نشده است. داستانهای صادق چوبک نمونههای قابل توجهی در تصویرکردن زندگی مردم فرودست و مطرود و حاشیهای جامعه ایران، بهویژه حاشیهنشینان شهرها و ساکنان محلات فقیرنشین است. حسن میرعابدینی معتقد است که چوبک «اعماق جامعهای بیمار و اسیر خرافات را میکاود و تصویری هراسناک از آن به دست میدهد» و «با بیانی بیپرده و فارغ از اخلاقیات متعارف، در جهت پردهبرداشتن از بخشهایی از جامعه میکوشد که جامعه با ریاکاری درصدد پنهان نگهداشتن آنها است».
رضا براهنی در «قصهنویسی» میگوید اگر تمام شخصیتهای قصههای چوبک را یکجا جمع کنیم، موزهای از وحشت خواهیم داشت. ولگردها، تهیدستان و کارگران، مردان و زنان طردشده گرفتار فقر مادی و فرهنگی، کودکان کار و بچههای محروم از رفاه مادی از همان نخستین کتاب صادق چوبک، مجموعه داستان «خیمهشببازی»، شخصیتهای تقریبا ثابت آثار او میشوند. در داستان «پیراهن زرشکی» از این مجموعه زنان مردهشوری را میبینیم که هر کدام در فکر این هستند که پیراهن مردهای از طبقه ثروتمند را از آن خود کنند. اینکه از رفاه، پیراهن مردهای برای این فرودستان مانده، خود نمادی از جایگاه مردم فرودست در جامعه مدرنشده است. آنها جایی در این جامعه ندارند و از نوسازی تنها پیراهن مردگان مرفه برایشان مانده است و باید بر سر آن بجنگند.
داستان «بعدازظهر آخر پاییز» از همین مجموعه، اتفاقات از ذهن پسری روایت میشود که سر کلاس درس ذهنش به جاهای دیگر میپرد و صحنههایی از فقر و تجاوز و تحقیر و گرسنگی را به یاد میآورد و به فاصله طبقاتیاش با دانشآموزی دیگر میاندیشد. چوبک در بسیاری از داستانهای دیگرش نیز به مسائل کودکان محروم توجه نشان میدهد. کودکان کار و کودکان بیپناهی که به آنها تجاوز میشود در داستانهای مختلف چوبک حضور دارند.
داستان «یحیی»، باز هم از مجموعه «خیمهشببازی»، درباره پسری روزنامهفروش به نام یحیی است که باید روزنامه «دیلینیوز» را بفروشد. تلفظ اسم روزنامه برای پسری کوچک و کمسواد، یا شاید بیسواد، سخت است. او روزنامهفروش است اما خود حتی نمیتواند اسم آنچه را که میفروشد تلفظ کند و این نمودی از مواجهه و رابطه کودکان کار، و به طور کلیتر مردم فرودست، با مظاهر مدرنیته در جامعهای است که به زور نو شده است، اما تهیدستانش کوچکترین سهمی از این نوسازی ندارند و کودکان تهیدست این جامعه مجبورند به خاطر فقر کار کنند. یحیی حین فروش روزنامه نام آن را یکسره از یاد میبرد و به جای «دیلینیوز» فریاد میزند: «پریموس! پریموس!».
در داستانهای چوبک هیچ رد و نشانی از تأثیرات مثبت نوسازی نیست. شهرها رنگ و جلایی نو گرفتهاند و نهادهای مدرن تأسیس شدهاند، اما مردم فرودست همچنان در گل و لای دست و پا میزنند و سهمی از مدرنسازی به آنها نمیرسد. چوبک در داستان «انتری که لوطیش مرده بود» تمثیلی از جامعهای به دست میدهد که استبداد چنان در آن نهادینه شده که مردم آن جامعه شکل دیگری از زندگی را متصور نیستند و با مرگِ زمامدارِ مستبد گویی احساس سردرگمی و بیپناهی میکنند و همچنان گرد نعش او پرسه میزنند.
«سنگ صبور»، آخرین اثر داستانی صادق چوبک، هم به لحاظ مضمون و هم فرم و ساختار نقطه اوج کار او است. چوبک در این رمان به دوران پختگی کار خود رسیده است. براهنی درباره این داستان نوشته است: «بهترین شخصیتهایش را در بهترین شکل، وارد بهترین قصهاش یعنی سنگ صبور کرده است؛ و تکنیک قصهاش، طوری است که گویی این شخصیتها یکدیگر را محاکمه میکنند».
در «سنگ صبور» با مجموعهای از همه دغدغهها و آدمهایی مواجهیم که چوبک پیش از آن در داستانهای مختلفش به آنها پرداخته بود. چوبک آدمهای مطرود خود را در این رمان در اتاقهای اجارهای خانهای در شیراز دوران حکومت رضاشاه گرد آورده است. «سنگ صبور» رمانی است با چند راوی که همگی به نحوی گرفتار فقر و محرومیتاند؛ از محرومیت جنسی گرفته تا محرومیت از رفاه مادی و اجبار به تنفروشی. راویان مختلف این رمان از گمشدن یکی از همسایگان خود به نام گوهر سخن میگویند. گوهر زنی روسپی است که چند روزی است از خانه بیرون رفته و برنگشته است. او در گذشته همسر سوگلیِ مردی مرفه بوده، چون برای شوهرش پسر زاییده است. روزی اما هنگام زیارت دستی به دماغ کودک میخورد و پسر گوهر خوندماغ میشود. این را نشانه حرامزادگی کودک میگیرند و شوهر گوهر او و پسرش، کاکلزری، را از خانه بیرون میاندازد. گوهر که علاوه بر کاکلزری، مادر پیری هم، به نام جهانسلطان، در خانه دارد برای امرار معاش مجبور به تنفروشی میشود. اکنون او گم شده و پسر و مادرش تنها و بیپناه در خانه ماندهاند. معلوم میشود که گوهر به دست سیفالقلمنامی که قاتل زنجیرهای زنان روسپی است، به قتل رسیده است.
براهنی همچنین میگوید که چوبک در «سنگ صبور»، زندگی شبانه ملت ما را در دهههای نخستین قرن چهاردهم هجری ارائه داده است. در «سنگ صبور» با شخصیتهایی مواجهیم که انواع محرومیتها آنها را گرفتار بغض و نفرت و حسد و خشم و نومیدی و جنون کرده است. اینها همه روی تاریک عصر نوسازی و محرومیت فرودستان از تجدد آمرانه را نمایان میکند. ظاهر جامعه نو شده است اما در اعماق آن همچنان فقر و نابرابری و خرافه و جهل و خفقان بیداد میکند.