انسانزدایی از هوش مصنوعی
آیا هوش مصنوعی میتواند خلاق باشد؟ میتواند هنر بیافریند؟ شعر بسراید؟ اگر اینها هنوز برایتان سؤال است، تحولات هوش مصنوعی را از نزدیک پی نگرفتهاید؛
وحید وحدت - استادیار معماری و طراحی داخلی در دانشگاه ایالتی واشنگتن
آیا هوش مصنوعی می تواند خلاق باشد؟ می تواند هنر بیافریند؟ شعر بسراید؟ اگر اینها هنوز برایتان سوال است، تحولات هوش مصنوعی را از نزدیک پی نگرفتهاید. چرا که مدتی است از شعر گفتن و نقش زدن و طرح انداختن هوش مصنوعی میگذرد. در این صورت چرا همچنان بحثهای نظری در انکار این دستاوردهای شگفتانگیز از رواج نیافتاده؟ به نظر میرسد بخشی از تقلای ما برای منحصر دانستن شاعرانگی، آفرینشگری، و تالیف به امری انسانی ناشی از نگرانی نسبت به پیامدهای پذیرش عاملیت عینی غیرانسانی باشد. شاید ناخودآگاه دریافتهایم که پاسخ مثبت به همین چند پرسش ساده چطور تعاریف و تصورات ما از مفاهیمی کلانتر را فرو میریزد. تمرکز این نوشته بر همین جهشهای معرفتی است که متاثر از عاملیت هوش مصنوعی شکل میگیرد.
تحولات فنی و علمی مهم عموما به جهشهای جدی معرفتی در مواجهه با سوالات بنیانی منجر شدهاند. از انقلاب «کوپرنیکی» گرفته تا فرگشت، و از گالیله تا گوتنبرگ، هر کدام نگاه ما را به جایگاه انسان در هستی و نسبتش با آفرینش(گر) را متحول کردهاند. نمونه بومی آن داستان مشهور مواجهه ملاهادی سبزواری، متکلم دوره ناصری، با عکاسی است. وقتی ملا از آقارضا عکاسباشی (فرستاده شاه) توضیح ادوات عکاسی را میشنود، نمیتواند امکان عکس را بپذیرد، چرا که از نظر او عرض شی از خود شی انفکاک-ناپذیر است. همچنان که سایه در غیاب شی ممتنع است، عکس هم به زعم ملا لاجرم ناممکن مینماید. اما واقعیت قاب سیاه و سفید به جا مانده از ملا ضرورت تغییر در دستگاه اندیشه او را فاش میکند.
کسانی که چشم به تحولات هوش مصنوعی بستهاند عموما انکارشان را با اتکا به دستگاه استدلالی پیشنی سادهای تقریر میکنند: مثلا این که هوش مصنوعی فاقد فلان کیفیت است (مثلا الهام، اراده، احساس، اعتقاد، باور، بداهه، شهود، حیرت، تعمد، تجربه، خیال، یا (خود)آگاهی) و از این مقدم نوعی ناتوانی را در حوزههای خلاقه برای هوش مصنوعی استنتاج میکند. مفروض این نگاه (صرفنظر از صدق و کذبش) بر برداشتی انسانانگارانه از هوش مصنوعی است که از اساس گمراهکننده است. شاید انتخاب واژگان ارگانیک (مثل هوش و عصب) به این آرایه تشخصبخشی به هوش مصنوعی دامن زده باشد. هرچه باشد این سوگیری انسانوار از هوش مصنوعی به طور متناقصنمایی ناشی از ناتوانی ما در تصور نحوههای فهم فراانسانی است. نتیجتا فقدان الهام و شهود و احساس و انتخاب (به فرض درست بودن) اساسا در تعیین مولفیت و آفرینندگی هوش مصنوعی موضوعیت ندارد. کبوتری را تصور کنید که معتقد است انسان چون از حس ششم تشخیص میدان مغناطیسی زمین بیبهره است، در جهتیابی سرزمینی هم ناتوان است؛ منطقی پیشینی و منفک از واقعیات که بر نگاهی کبوترانگارانه از مسیریابی بنا شده.
فهم روشنگر از هوش مصنوعی نیازمند آشناییزدایی از آن است. روششناسی مواجهه با هوش مصنوعی اگر با تجهیز به «پدیدارشناسی بیگانه» صورت گیرد دستکم افقگشاتر است. این اصطلاح را ایان بوگوست (استاد حوزه رسانه) در کتابی به همین نام تبیین کرد. با اتکا به این نگاه، تقرب به هوش مصنوعی به مثابه موجودی فضایی، که قوای فهم و ادراک و تحلیل و تبیین جهان اطرافش متفاوت از ماست، بصیرتافزونتر خواهد بود. تجربه الهیات سلبی، به معنای یادآوری مداوم این مساله که هوش مصنوعی را نمیتوان با ویژگیهای انسانی توضیح داد، هم میتواند رویکردی موثر برای تعامل با آن باشد. در مواجهه نظری با هوش مصنوعی، روششناسیهایی از این دست میتواند راهگشاتر و الهامبخشتر از توضیحات فنی شود، که از فرط تکرار ملالآور شدهاند. مداقههای فنگرایانه تکنسینها برای تببین تحولات معرفتی هوش مصنوعی ناکافی است، همان طور که تاثیر کشف الکتریسیته بر زیرساختها، حمل و نقل، اقتصاد، تولید، و سبک زندگی را نمیشد تماما با مفاهیم فنی الکترون و بار الکتریکی و جریان الکتریکی و تفاوت بین الکتریسیته ساکن و جاری و جریان مستقیم و متناوب فهمید. مواجهه مولد با هوش مصنوعی نیز مستلزم بهرهگیری از روشهای متنوعی است که گفتگوی بینارشتهای فراهم میکند.
علاوه بر نگاه انسانواره از هوش مصنوعی، پیشذهنیتهای دیگری نیز فهم ما از هوش مصنوعی را دچار کژتابی میکند. مهمترین این سوگیریها تعمیمهای تقلیلگرایانه نسبت به هوش مصنوعی است. اولا، هوش مصنوعی پدیده ای منفرد و همگن نیست. ما در واقع با هوشهای مصنوعی مواجهیم که عملکردشان به نوع معناداری از هم متمایز است. نحوه کار ابزارهای متنمحور (فعلا) با تصویرمحور متفاوت است. حتی ابزارهای هوش مصنوعی تصویری مبتنی بر شکبههای مولد تخاصمی با مدلهای انتشاری تفاوت جدی دارند. با وجود (و شاید دقیقا به خاطر) همین تفاوتهای قابل توجه در الگوریتمهای مختلفی که تحت عنوان غیردقیق و گسترده هوش مصنوعی میشناسیم، لازم است میان پروسه و برونداد هوش مصنوعی نیز تفکیکی جدی قایل شویم.
تصوری که ایده «اتاق چینی» از مکانیسم هوش مصنوعی ایجاد میکند نادرست نیست اما ناکافی است. در این بازی ذهنی، که «جان سرل»، فیلسوف آمریکایی تقریر کرده است، فردی را در نظر میگیریم که در اتاقی با یک کامپیوتر محبوس است. اگر از بیرون اتاق متنی به زبان چینی دریافت نماید، می تواند آن را برای پردازش به برنامه کامپیوترش داده و خروجی چینی آن را به افراد خارج از اتاق پس بدهد، بدون آن که ذره ای از زبان چینی و محتوای رد و بدل شده چیزی بداند. در این قیاس، هوش مصنوعی از نظر سرل همان فرد است که هیچ فهمی از زبان چینی ندارد ولو این که جوابی که تولید میکند دقیق و کامل باشد. در مقایسه باید زیرکی آزمون «تورینگ» را در این دانست که، بر خلاف مدل اتاق چینی، خود را درگیر فرایند نمیکند. نگاهش معطوف به برونداد است. اینجاست که می توان اتفاق نظر داشت که برونداد هوش مصنوعی شاعرانه و خلاقانه است ولو این که فرایند تولید اثر (آن گونه که ما تجربه می کنیم) مبتنی بر شاعرانگی، خلقت، یا خودآگاهی نباشد. حس هم که نداشته باشد، از انبوه دادههایی ارتزاق میکند که تبلور شگفتانگیزترین عواطف بشری است. هوش مصنوعی دست کم صورتگر چین است. اگر عجالتا قضاوتگری در مورد هر کو-نکند-فهمی (که مفهومی انسانی است) را کنار بگذاریم، توافق بر سر این که کلکش خیالانگیز است سخت نخواهد بود. شواهد هم کم نیستند. مثلا احمد الجمال (و تیم همکارانش) در سال 2021 کار را روی سمفونی ناتمام دهم بتهوون شروع کردند. بتهوون در حالی که بخش زیادی از موومان اول را طرحریزی کرده بود درگذشت. مابقی قطعه و سه موومان دیگر توسط هوش مصنوعی تولید شد. نتیجه کار به گونهای بود که مستمعین بتهوونشناس هم نمیتوانستند مرز بین بخش انسانی و مصنوعی اثر را تشخیص دهند. در موردی دیگر، بهترین عکس سال 2023 سونی که به عکاس آلمانی «بوریس الدگسن» تعلق گرفته بود در نهایت تولید هوش مصنوعی از آب درآمد. به بیانی دیگر، برونداد هنری هوش مصنوعی نه تنها قابل تمیز از آثار انسانی نیست بلکه در بالاترین ردهها با آن رقابت میکند. بگذریم از این باور یوال نوح هراری که در هنگام مقایسه خلاقیت را بیشتر ویژگی هوش مصنوعی میداند تا انسان. او شاهد ادعایش را مسابقات شطرنج عنوان میکند، جایی که داوران موقعی مشکوک میشوند که هوش مصنوعی به بازیکنی تقلب رسانده که حرکت مهرهاش خلاقانه، بدیع، و بکر باشد.
اتخاذ نگاهی انسانزوده، متکثر، و بروندادپذیر از هوش مصنوعی چه چشماندازی از جهشهای معرفتی پیش رو ترسیم میکند؟ در وحله اول، ماهیت بیگانه هوش مصنوعی دیگریِ مورد تمنای انسان برای بازتعریف خویش را فراهم کرده است. برخلاف تصور رایج که انسان هوش مصنوعی را به صورت خویش آفریده، که عموما به این نتیجه میانجامد که با شناخت (عصبشناسانه) انسان، رفتار هوش مصنوعی هم قابل فهم خواهد شد، به نظر میرسد اتفاقا مدلهای هوش مصنوعی دریافت محدود (عصب-شناسانه) از انسان را هم فربهتر کردهاند. برای مثال تکنیک ادارک پیشبینانه در هوش مصنوعی توضیح روشنگرانهای از خصوصیت معنیپنداری در انسان به دست داده است. یا تکنیک پسانتشارخطا آن طور که نیل لیچ، معمار متخصص هوش مصنوعی، نشان داده توضیح قانع کنندهتری از سازوکار طراحی خلاقانه فراهم کرده است. اریک هاول عصبشناس هم، با اتکا به مطالعاتش در حوزه هوش مصنوعی، رویا دیدن را واکنش به بیشبرازش اطلاعات دریافتی انسان توصیف کرده است. بیجهت نیست که «اسلاوی ژیژک» فیلسوف اسلاوونیایی میگوید شاید اتفاقا هوش انسانی است که شبیه هوش کامپیوتر است.
درک پیچیدهتری که هوش مصنوع از معنای انسان بودن فراهم کند، و ویژگیهای منتسب به انسان نظیر تالیف و تجربه و خلاقیت و احساس و اراده را هم بینصیب نمیگذارد. وقتی پیوستار واقعی/مصنوعی را جایگزین نگاه دوگانهانگار کنیم، تالیف هم کیفیتی طیفی مییابد. تالیف خاکستری بر اساس همین نگاه پساانسانی به انسان معنی میدهد. در این نگاه، که پرچمدار آن دانا هاراوی (روشنفکر حوزه مطالعات فمنیستی) است، انسان کلیتی است متغییر و متکثر که امتدادهای تکنولوژیک را باید اندامی جداییناپذیر از او به حساب آورد. در این طیف میتوان عاملیت را به طور کل به ماشین واگذار کرد (برای مثال آثاری را تصور کنید که با ورودی حداقلی و مبهم در میدجرنی تولید میشوند) و یا در مقابل چنان تقویت نمود که حتی سبک عامل انسانی قابل تشخیص باشد (برای مثال در حوزه معماری به کارهای میدجرنی چانتال متر، جاشوا ورمیلیون، و حسن رجب مراجعه کنید).
مطابق این رویکرد پیوستاری، مصرف آثار خلاقه را نیز نمیتوان همگون قلمداد کرد. برای مصرفکنندهای که دنبال حظ زیبایی-شناسانه است، ممکن است شیوه خلق اثر بلاموضوع باشد. مثلا ممکن است برای برخی خوانندگان این نوشته اهمیتی نداشته باشد که آیا این سطور، تا مادامی که حرف جالبی برای گفتن دارند، محصول هوش انسانیاند یا مصنوعی. به این معنا، و در این شرایط، شاید بتوان حکم به مرگ موقت مولف هم داد. جالب این که اگر مقاله مشهور «رولان بارت»، از پردازندگان اصلی نظریه مرگ مولف، را از دریچه تالیف خاکستری بازخوانی کنیم، به طور حیرتانگیزی منطبق بر وضعیت متنهایی است که هوش مصنوعی می-نگارد. مثلا این که نویسنده متقدم بر متن نیست و هردو همزمان زاده میشوند. یا این که متن از کانونهای فرهنگی بیشمار تولید می-شود و این که نقش نویسنده در همآمیختن نوشتنهاست.
در شرایط دیگر اما، نقطه مقابل این رویکرد به همان روشنی قابل شرح است. به این معنی که هوش مصنوعی، حتی در مواردی که دست بالاتر را دارد، میتواند به تکریم هوش انسانی بیانجامد. مثلا بسیاری ممکن است مسابقات شطرنج را با جدیت دنبال کنند در حالی بیش از دو دهه است که بازی انسانی در مقابل نبوغ، زیبایی، و خلاقیت بازی هوش مصنوعی چیزی در چنته ندارد. این ارجی که برای مولف انسانی، صرف نظر از ارزش محصول آن، در نظر میگیریم البته بیسابقه نیست. کسی که نقاشی کودک خردسالش را قاب میکند، لزوما از آثار داوینچی بیخبر نیست. غارنگارههای انسانهای نخستین هم ضرورتا به سببب زیبایی خیرهکننده یا مهارت تکنیکی ستوده نمیشوند، بلکه ارزششان را از کیستی مولفشان میگیرند.
تولید اثر هم به همین ترتیب دستخوش تغییر جدی است. این که آثار تالیفی هوش مصنوعی برتر از مشابه انسانیاش باشد به توقف تولید انسانی نمیانجامد. شاعران شعر خواهند گفت، نه ضرورتا به این سبب که گمان میکنند از هوش مصنوعی (یا حتی حافظ و شکسپیر و گوته) پیشی خواهند گرفت، بلکه در سودای حس رهاییبخش آفرینشگری است که میسرایند. شطرنجبازان هم نه از سر توهم رقابت با هوش مصنوعی که از شور و جذبه بازی است که از خانههای سیاه و سفید دل نمیکنند. اما بازی کردن و شعر گفتن و اثر آفریدن پس از هوش مصنوعی تفاوتهایی جدی با گذشته دارد. هوش مصنوعی، به قول ماریو کلینگمن، از پیشگامان هنر مصنوعی، چراغ جادوست. آرزوهای هنرمند را میتواند براورده کند. این که هنرمند از غولش چه بخواهد وجه تمایز او خواهد بود. کستاس ترزیدیس، استاد حوزه طراحی و هوش مصنوعی، نیز معتقد است که باید فرض کرد با وجود هوش مصنوعی همه فرمها از پیش وجود دارند. جایی در معدنی انبار شدهاند و تنها کار هنرمند این است که آن را استخراج کند. گرهم هارمن، فیلسوف آمریکایی، هم معتقد است که پس از هوش مصنوعی، وجه منتقد هنرمند است که اهمیت بیشتری خواهد یافت. همین توانایی درک زیباییهای جدید، متفاوت، و تجربه نشده، خودش هنری است که همچنان خریدار خواهد داشت. اتفاقا بیگانهپنداری هوش مصنوعی به این موضع اهمیتی دوچندان میبخشد. ابزارهای هوش مصنوعی رایج امروز به سطح قابل فهم انسانی تنزل یافته-اند. به محض آنکه قدری از انتظارات انسانی فاصله میگیرند متهم به توهم میشوند. معلوم نیست اگر هوش مصنوعی بدون قیود انسانی شعر بگوید برای ما فهمیدنی باشد. موسیقیاش ممکن است به دلمان ننشیند. لطیفههایش را به کل درنیابیم. همان طور که نبوغ حرکت 37 آلفاگو در مقابل لی سدول (قهرمان کرهای بازی گو) در بدو امر روشن نبود و چه بسا حرکات دیگری که هنوز نبوغشان برایمان منکشف نشده است. هنرمند به این معنا کسی است که تواناییاش شناخت این گنج پنهان باشد.
با این وجود ترسیم دورنمایی از شکل تغییرات معرفتی ناشی از هوش مصنوعی آسان نیست. شاید ابیات زیر بتواند بهانهای شود تا در مورد شکل این تغییرات (و نه ماهیت آن) در حوزه ادبیات گمانه بزنیم:
سالم بود آن کس که تو را یار نباشد کس نیست که از عشق تو بیمار نباشد
هر کس که شود کشته تیغ ستم او در مذهب عشاق گنهکار نباشد
در عشق رخ و زلف تو ما را همه کاریست کاری که به از دولت بیدار نباشد
از یار چو یاری طلبم، یار دگر جوی تا یار بود یار وفادار نباشد
این ابیات را هوش مصنوعی چهار سال و نیم پیش سروده. در آن زمان، طراح این سامانه، افشین خاشعی، از دادههای محدود و پردازشگری ضعیف (در قیاس با موارد مشابه متنی امروزه) بهره برده و به این خاطر روشی که به کار گرفته کاراکترمحور است و نتایج هم ناپختهتر از آب درآمده. با این همه شعر (و حتی ابیات انتهایی آن که بیمعنیترند) به طور ترسناکی موزون و مقفی است. این ترکیب فرم بینقص با معنی سست بیشباهت به مهملسرایی شاعران سبک تزریق نیست:
پرده چشم زلیخا جامه احزان بود گر نباشد پیر کنعان دیده در ره پیرهن
تسلب مکانیکی اوزان عروضی را اگر مهملسرایان نتوانستند با نقد خود آشکار کنند، شاید هوش مصنوعی بتواند این بار به خارج از حلقه محدود نخبگان بکشاند و فهم عموم از شعر فارسی را متحول نماید.
در حوزه معماری شاید بتوان (باز به عنوان مثال) روششناسی هوش مصنوعی را با آنچه معماری سنتی نامیده شده است مقایسه کرد. بناهای معماری سنتی را نمیتوان به نبوع استادبنای سازنده آن تقلیل داد. کارگزار انسانی در کنار هوش جمعی تاریخی پیوستاری میسازد که مولف ظرایف معماری بومی است، ولو این که فرد سازنده وقوف کاملی به چرایی فرایند ناپیدای این شکل از تولید معمارانه نداشته باشد. این معماری به این ترتیب محصول دانشی ضمنی است که بین نسلهای مختلف طی هزارهها تجمیع شده و به نیازهای زمان در توازن با رانههای محیطی پاسخ میدهد. در واکنش به پرسش معماری، جعبه سیاه هوش سنتی به شناسایی الگوهای بهینه از لابهلای انبوه دادههای تاریخی میپردازد و از این نظر بیشباهت به هوش مصنوعی نیست و چه بسا فناوریهای جدید بتوانند ظرافت و جامعنگری هوش سنتی را بازتولید نمایند.
تغییرات متاثر از هوش مصنوعی چنان شتابی دارد که هر تلاشی در ترسیم دورنمای آن نقش زدن بر آب است. وارسی این نوشته در کیفیت تاثیرگذاری معرفتی هوش مصنوعی و خصوصا دو مثال انتهایی در حوزه معماری و ادبیات نیز از همین دست است. وگرنه دریافت دقیق از این جهشها را باید موکول کرد به دورهای که پساتصنع نامیدهام. درست است که واژه مصنوعی (مخصوصا در انگلیسی) تداعی کننده هوش غیراصیل، قلابی، و به قول آقای همساده «هوش پلاستیکی» است، و از این جهت انتخابی است نامناسب، اما «پسا» در ترکیب پساتصنع پیشوند عبور از وضعیت حیرت است. دورهای که هوش مصنوعی دیگر امری بهتآور و شگفتانگیز و مبهم نیست که موضوع بحث، هراس، شیفتگی، بلاتکلیفی، و حتی مقالههای نظری مشابه همین نوشته باشد. دوره-ای که احتمالا واژه هوش مصنوعی هم منسوخ شود. کلیتی به نام هوش، با عمومیت و تکثر و پذیرش تنوع هوشی، به جای آن بنشیند. اتفاقا اگر نیازی هم به تمایز بود، پسوند انسانی بیشتر به کار بیاید. همانطور که واژه خودرو بیسرنشین، در زمانهای که هیچ ماشینی راننده انسانی نداشته باشد، بیمعنی است و اتفاقا دیدن گاه و بیگاه خودروهای باسرنشین انسانی عجیب خواهد بود و نیازمند پسوندی توصیفی. این نوشته هم گرچه خروجی چت جیپیتی نیست اما نمیتوان آنرا سراسر محصول هوش انسانی دانست، مگر به معنای پساانسانی آن. گویی مولفان این زمانه از خاکستری بودن ناگزیرند، چرا که همین امکانات دم دستی فنی نظیر تکمیل جمله، پیشنهاد مترادفها، و حتی این خط قرمز غلطگیری که سختگیرانه زیر واژه غلطگیری نشسته نیز همگی نوعی از هوش مصنوعیاند.